بزرگترین اشتباه بختیار نپذیرفتن پیشنهاد من پس از خروج شاه بود!/او برای کودتا باورهای بلندمدتش را کنار گذاشت!
به گزارش اقتصادنیوز متن این گفتوگو به این شرح است: شاپور بختیار، آخرین نخستوزیر حکومت پهلوی، یکی از چهره هایی است که با توجه به سابقه سیاسی و فعالیتیاش حول و حوش او سوالات بسیاری بی پاسخ مانده است؛ چهره ای که با عضویت در حزب ایران به طرفداری محمدمصدق، نخستوزیر وقت در جریان ملی شدن صنعت نفت پرداخت و در دولت او معاونت وزارت کار را برعهده گرفت و در این زمان تلاش بسیاری برای تدوین و تصویب «بیمه اجتماعی کارگران» انجام داد که البته با امضای مصدق به اجرا درآمد.
او که در طول فعالیت سیاسیاش تا پیش از پذیرش نخستوزیری شاه از منتقدان محمدرضا پهلوی بود، پس از سقوط مصدق با همراهی مهدی بازرگان، آیت الله سیدرضا زنجانی، محمد نخشب، حسین شاهحسینی و سیدرضا زنجانی و ابراهیم کریمآبادی نهضت مقاومت ملی را به راه انداخت و بعد از آن هم با ادامه کار ملیگراها در جبهه ملی دوم، فعالیتش را در حوزه سیاسی ادامه داد. جبهه ملی بهعنوان تشکیلاتی که با نگاه ملیگرایانه به تشکیلاتی منتقد و معترض به عملکرد حکومت پهلوی بدل شده بود؛ همواره از همراهی چهره ای مانند بختیار بهرهمند بود. تا جایی که در ۲۲ خرداد ۱۳۵۶ در پی تصمیماتی که رهبران جبهه ملی داشتند؛ او یکی از سه نفر چهره سیاسی بود که پای نامه ای که مهدی بازرگان تدوین کرده و خطاب به محمدرضا پهلوی نوشته بود، امضا کرد و در نامه مشهور به نامه سهامضایی، نامش کنار «کریم سنجابی» و «داریوش فروهر» قرار گرفت؛ نامهای که در متن آن برخلاف سابق و به عمد تقویم شاهنشاهی و لقب همیشگی آریامهر در کنار پهلوی دوم نیامده بود و در آن از پهلوی دوم خواسته شده بود که «برای نجات کشور به حکومت استبدادی پایان دهد و اصول مشروطیت را تمکین کند». در این نامه، بختیار هم یکی از افرادی بود که «عامل بحران در ایران را شاه دانسته و او را متهم کرده بود که به واسطه تورم و بیتوجهی به کشاورزی، اقتصاد ایران را به نابودی کشاندهاست». چنانچه در بخش پایانی نامه «تنها راه برونرفت از چنین وضعیتی را ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیای حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، دادن آزادی مطبوعات و آزادی اجتماع، آزادی زندانیان، دادن اجازه بازگشت به تبعیدشدگان سیاسی و استقرار حکومتی که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد، اعلام شده بود». بنابراین او در دو سال منتهی به انقلاب اسلامی ایران در کنار سایر اعضای جبهه ملی فعالیت می کرد. چنانچه آمده است او پس از اندکی که از نامه سهامضایی گذشت، نامهای خطاب به امام خمینی به تاریخ شهریورماه 56 مینویسد و آن را از طریق ابوالحسن بنیصدر به ایشان می رساند. او با تشریح مبارزات انجامشده و یادآوری نامه سهامضایی و تلاش برای ادای وظیفه ملی و دینی خود در آن از امام خمینی به منظور وسعت بخشیدن به مبارزات و ایجاد هماهنگی بیشتر بین افراد ملت مسلمان درخواست حمایت و راهنمایی میکند.
این چهره سیاسی و ملی یک سال بعد و 10 روز پیش از آنکه شاه ایران را به مقصد مصر ترک کند، نخستوزیر ایران می شود. بختیار برخلاف تعهدات حزبی و تشکیلاتیاش که قرار را بر نپذیرفتن مسئولیت در دولت محمدرضا پهلوی گذاشته بودند، با طرح شرایط هفتگانه قرار گرفتن در این پست را قبول کرده و عملاً نقطه مقابل جریان منتقد حکومت پهلوی، آن هم در اوج اعتراضات قرار گرفت. البته که آن شرایط 7گانه شاید اگر پیشتر مثلاً در همان یکسال قبل که نامه سرگشاده به او از سوی آن سه چهره ملیگرا امضا شده بود، مورد توجه قرار میگرفت، وضعیت اعتراضات و عصبانیت مردم به آن نقطه و شاید به این انقلاب نمیرسید. به هر حال بختیار در زمان عجیبی تصمیم به همراهی با شاه گرفت و در روزهای پایانی حکومت پهلوی نقش نخستوزیر را ایفا کرد؛ نخستوزیری که دوستانش در جبهه ملی در کنار انقلابیون و امام خمینی ایستاده بودند و البته تلاش هایی برای حفظ او در فضای سیاسی کشور در پی انقلاب و در صورت همراهی با انقلابیون را داشتند. همچنین او هم برای حفظ این حضور پس از معرفی مهندس بازرگان بهعنوان نخستوزیر در ۱۵ بهمن آخرین تلاش خود را برای جلوگیری از انقلاب انجام داد و به فاصله اندکی با حضور در مجلس و سخنرانی و سپس مصاحبه اعلام کرد: «حاضر است یک حکومت جمهوری تاسیس کند». اما هم تلاش بازرگان و دوستانش در جبهه ملی بی نتیجه ماند و هم تلاش هایی که او برای جلوگیری از انقلاب انجام داد. انقلاب شد و او هم بهعنوان یکی از چهرههای حاضر در دولت شاه مغضوب انقلابیون شد و در نتیجه 6 ماه زندگی مخفیانه در ایران را در پی گرفت تا درنهایت از کشور خارج شد.
اما این خروج، پایان فعالیت سیاسی او در ایران نبود؛ اگر تا آن زمان نام او با آخرین نخستوزیر حکومت پهلوی پیوند خورده بود، از این پس در کنار نامش عنوان رهبر کودتای نقاب (نجات قیام ایران بزرگ) یا همان نوژه نیز به چشم می خورد (نوژه اشاره به نام محمد نوژه، خلبانی که در ۲۵ مرداد ۱۳۵۸ در طی عملیاتی در پاوه توسط نیروهای احزاب کُرد مورد آتشبار قرار گرفت، که پایگاه سوم شکاری همدان به نام او پایگاه هوایی نوژه نامگذاری شد). کودتای نقاب با فاش شدن اطلاعات آن در 19 تیر 59 به شکست انجامید و بختیار به خواستهاش نرسید.
بختیار چهرهای که منتقد حکومت پهلوی و ملیگرا بود در نهایت در برابر انقلابیون و بعد در برابر حکومت تازهتاسیس جمهوری اسلامی، آن هم با طراحی کودتا ایستاد؛ چهرهای که هم در نامه سهامضایی و هم در شرایط 7گانهاش نگران آزادیهای مردم و سلامت آنها بود تبدیل به رهبر کودتا شد؛ این هم می تواند سوال دیگری درباره فراز و نشیب زندگی او باشد.
فراز و فرود زندگی سیاسی و تصمیمات بختیار باتوجه به همین خلاصه زندگیاش هم بسیار بهتآور است. بر همین اساس روزنامه هممیهن گفتوگویی با جواد خادم، وزیر مسکن و شهرسازی دولت او انجام داده است. خادم از چهرههای ملیگرا در حکومت پهلوی دوم و عضو حزب ایران بود. او که جوانترین وزیر دولت بختیار بود، طی 37 روز فعالیت این دولت در ایران در کنار بختیار ماند و پس از آن هم طی خروجش از کشور و طراحی کودتای نقاب(نوژه) ارتباطش با بختیار را حفظ کرده و با او همراه بوده است.
برای شروع بحث، آشنایی شما با آقای شاپوربختیار از چه زمانی شروع شد؟
من در نوجوانی در مشهد بهخاطر پدرم که آرزوهای بزرگی برای من داشت، در سال۱۳۲۸ عضو حزب ایران شدم. آقای شاپور بختیار از چهره های شاخص جوان حزب ایران بودند. در سفر نوروزی به اتفاق پدرم در سال ۱۳۲۹به خوزستان با ایشان آشنا شدم و از آن به بعد فعالیت حزبی و کاری ایشان را دنبال میکردم و نوشته ها و سخنرانی های ایشان که در جبهه آزادی ارگان حزب ایران منتشر میشد، با علاقه خاصی میخواندم و میکوشیدم واژهها و جملاتی که در نوشتهها و سخنرانیها به کار میبرد، به حافظه خود بسپارم؛ گرچه پدرم قبل از عضویت در حزب ایران عضو حزب میهن که دبیرکل آن دکتر کریم سنجابی بود بیشتر تمایلات سیاسی به جناح چپ حزب ایران که از ائتلاف حزب ایران و میهن به وجود آمده بود؛ داشت، اما من تحت تاثیر ملاقات نوروزی گرایش بیشتری به آقای شاپور بختیار که در واقع تعلق به جناح راست حزب را داشت، پیداکرده بودم.
در جبهه ملی قرار بر این بود که هیچیک از چهرههای این تشکل نخستوزیری حکومت شاه را نپذیرند. چنانچه نه دکتر سنجابی، نه بازرگان و نه سایر چهره های مطرح چنین همکاریای را نپذیرفتند؛ با توجه به نزدیکی شما به آقای بختیار، چه شد که برخلاف تعهدات تشکیلاتی، او نخستوزیری را پذیرفت و چه شد که شما وزیر مسکن و شهرسازی او شدید؟
اجازه بدهید یادآور شومکه بعد از برگشت من به ایران در ملاقاتی که با ایشان داشتم، به نحوی به اتاق فکر ایشان پیوستم و در این اتاقها بیشتر برنامه کاری درباره نحوه اداره کشور و برنامه های کاری آینده برای توسعه اقتصادی و سیاسی و اجتماعی ایران بود تا چیز دیگری. بهعبارتی اگر چنانچه جبهه ملی به قدرت برسد، برنامهای برای آن آماده باشد. در این بحثها در مواقعی از زندگی سیاسی خود، هم برای تنوع در این زمینه ها صحبت میکرد و برداشت من بر این بود که می خواهد چون پدربزرگ مادریاش روزی به نخستوزیری برسد. برای مثال، او مخصوصاً در زمان معاونت وزارت کار در دولت دکتر مصدق برنامه های آیندهنگرانه ای را مطرح کرد. مثلاً لایحه بیمه های اجتماعی را تهیه کرده بود که با تائید دکتر مصدق به تصویب رسید و به اجرا گذاشته بود.
بنابراین در سال ۵۷ وقتی چنین پیشنهادی به او داده شد، با تصمیم قاطعی آن را پذیرفت، گرچه همانطور که در سوال شما بود برخلاف تصمیمات جبهه ملی، چون باور داشت که روحانیت [...]. جبهه ملی بزرگترین اشتباه سیاسی را در حمایت از [امام]خمینی برای احیاناً رسیدن به قدرت میکند و با این کار باعث بی مورد شدن جبهه ملی برای همیشه خواهد شد، گرچه درباره پیشنهاد به سایر چهرههای جبهه ملی مانند سنجابی و صدیقی باید این را هم اشاره کنم که آنها شرایطی برای نخستوزیر شدن داشتند که مورد تائید پادشاه نبود و مهمترین آن «خارج نشدن پادشاه از ایران بود» و چون بختیار می دانست که پادشاه دیگر انرژیای برای ماندن ندارد؛ این را جزء شروط خود قرار نداده بود و شرایط 7 گانه او این بود که (شاه از کشور خارج شود و تعهد نماید که از این به بعد سلطنت نماید و نه حکومت، انتخاب وزرا منحصر به خودش باشد، ساواک منحل شود (تبعید ۱۴ تن از نظامیان سرسخت از جمله غلامعلی اویسی)، زندانیان سیاسی آزاد شوند، شرایط آزادی مطبوعات فراهم شود، بنیاد پهلوی به دولت منتقل شود و کمیسیون شاهنشاهی که در تمام امور دخالت میکند، حذف شود) و با پذیرش این شرایط از سوی شاه او نخستوزیری را پذیرفت.
درباره علت همراهی من با آقای بختیار بهعنوان وزیر مسکن و شهرسازی باید بگویم که حضور من در کابینه دو علت داشت، کسانی که باید عضویت در کابینه بختیار را قبول میکردند به خاطر خشم [امام] خمینی و فرصت بهتر نپذیرفتند. من قبول کردم و تأسفی هم ندارم و در آن لحظه فکر کردم سرمایهگذاری برای آینده است؛ حتی در این سن ۸۵ سالگی ناامید نیستم که در آینده ایران نقشی داشته باشم.
شما در گفتوگویی از حمایت همیشگی اسرائیل از آقای بختیار چه در نخستوزیری، چه در خروج از ایران و چه در تدارک کودتای نوژه سخن گفتید. علت این همراهی و نزدیکی چه بود؟
بختیار باور به سیاست واقعبینانه (Realpolitik/ Realistic policies) داشت و نزدیکی و همکاری ایران و اسرائیل را اساس صلح و پیشرفت خاورمیانه میدانست، چون ایران را بزرگترین و مهمترین کشور در ژئوپلیتیک خاورمیانه می دانست و اسرائیل [به ادعای گوینده] مهمترین کشور در خاورمیانه و بزرگترین دموکراسی و بهترین قدرت نرم در دنیا را دارد. البته دلایل شخصی هم داشت؛ و آن لابی قوی اسرائیلی ها بود که کمک به نخستوزیری ایشان کرد؛ ملاقات جورج براون با پادشاه یکی از عوامل آن بود. ضمناً اگر کشوری میتوانست به سلامتی ایشان را از ایران خارج کند، این کشور، اسرائیل بود و البته که خروج ایشان توسط آنها انجام شد و از طرفی دیگر اسرائیلیها باور داشتند، ایشان میتواند پایهگذار مقاومت در مقابل جمهوری اسلامی که امنیت اسرائیل را به خطر میانداخت، باشد. ادوارد هیث، نخستوزیر اسبق انگلستان که رابطه نزدیکی با صدام داشت توسط اسرائیلیها با بختیار آشنا شد؛ گرچه هر دو سابقه آشنایی در گذشته را داشتند و هر دو فرانکوفونی (زبان ارتباطیشان فرانسوی است/ La Francophonie ) بودند و مسلط به زبان فرانسه، باید گفت که بختیار با هر کسی بهخاطر آینده ایران حاضر به همکاری بود. جمله معروف بختیار «من برای نابودی جمهوری اسلامی با شیطان هم میسازم» بیانگر این تفکر بود و از فشار آمریکاییها بر صدام به حمله به ایران باخبر بود و کودتا میتوانست مانع آن باشد و هزینه ویرانگر جنگ را نداشت.
با خروج شاه از ایران و نزدیک شدن به بهمنماه که اوجگیری فعالیتهای انقلابی بود، ارتباطی میان نوفللوشاتو و تهران برقرار شد و چهرههایی مانند بازرگان در تلاش بودند که بختیار از نخستوزیر شاه به نخستوزیر امام خمینی تبدیل شود. در آن زمان نگاه آقای بختیار به این تلاشها و نظر او به این رخداد چه بود؟
بختیار میدانست که انقلاب به پیروزی میرسد، چون مردم و نخبگان کشور تصور ایرانی آزاد، آباد و مشارکت همه در اداره کشور را داشتند؛ اما او نه. [...]
او می کوشید حال که انقلاب میشود، شاید مسیر آن را بتوان عوض کرد تا در مسیر بهتری قرار بگیرد، پس هر نوع احیاناً مذاکره ای با [امام] خمینی را رد نمی کرد اما شرایطی داشت که ممکن بود [امام] خمینی زیر بار آن نرود؛ یکی از این شرایط این بود که مثلاً استعفا نداده به ملاقات [امام]خمینی برود و در این رفت وآمدها و بحث ها، اطمینان های بهشتی [درباره ادامه گفت وگوها] تا حدودی مؤثرتر بود تا فشارهای بازرگان ها. اما برخلاف نظریات خیلی اشخاص که در این بین تلاشی برای این موضوع که اشاره کردید، داشتند این شخص [امام]خمینی بود که میدانست ادامه نخستوزیری بختیار به هر نوعی در درازمدت مانع اهداف سیاسی ایشان خواهد شد. او بختیار را سخت آشتی ناپذیر در مورد دخالت دین در اداره دولت می دانست و بعدها با جمله معروف ایشان «بختیار خوی بیابانی دارد» نظرخود و من را تائید میکند [امام]خمینی در دیدار جمعی از علاقهمندان انقلاب اسلامی در کویت به تاریخ 6 اسفند 57 در بخشی از سخنانشان گفته بودند:«این خوی بیابانی بود که در شاپور بختیار بود و من هم این خوی بیابانی را میدانستم، که ما با اینها دیری است که سوابق داریم امر منتهی شد به اینکه ایشان جنایاتی کرد، کشتاری کرد. امر به کشتاری کرد به حَسَب اقرار خودش که در روزنامهها منعکس میشد، که با امر من است و ارتش کاری انجام نمیدهد الّا به امر من».
انقلاب اتفاق می افتد، چه شد که زندگی مخفیانه شاپور بختیار به طرحریزی برای کودتا منجر شد؟ البته شما در گفتوگویی از درخواست افسران ارتش از او برای پذیرش رهبری این کار سخن گفتهاید. او که بنا بر روحیهاش شرایط 7 گانهای برای شاه تعیین کرده بود که نتیجهاش کاهش خشونت بود، چه شد که پذیرفت چنین کودتایی که بدون خشونت محقق نمیشد را رهبری کند؟
نه، طرح کودتا در زندگی مخفیانه ایشان اتفاق نیفتاد حتی تا زمانیکه برای انجام این ماموریت من به پاریس رفتم ایشان اطلاعی نداشت. طرح کودتا در منزل پدر من طراحی شد آشنایی پدر من با چند تن از افسران ارتش و ژاندارمی شکل گرفت. سرهنگ بنیعامری متصلکننده این تماس ها بود. بیایید اینگونه به موضوع نگاه کنیم وقتی تصور این است که آینده یک کشوری آنهم کشوری چون ایران به خطر می افتد، دموکرات ترین اشخاص با وجدان مصمم و میهنی به فکر نجات ایران می افتند و برای مدتی باورهای درازمدت خود را به کناری میگذارند تا شرایط را برای آن باورهای سیاسی آماده کنند. شکی نیست که کودتا خشونتبار است اما جنگ خانمانبرانداز است. نگاهی به هزینه جنگ ایران و عراق خود دلیلی بر این مدعاست. یک سیاستمدار کارکشته و کهنهکار میداند که برای رسیدن به یک هدف کلیدی باید هزینه داد و زمان تصمیمگیری نباید تشتت فکری و دستان لرزان داشته باشد.
بختیار و شما پیش از کودتا دیدارهایی با صدام داشتهاید. این دیدارها در چه زمینهای بود و چگونه پذیرفتند که امکانات را در اختیار کودتاچیان قرار دهند؟
نفرت صدام از ایرانیان بر کسی پوشیده نیست. فشار آمریکا هر روز برای حمله به ایران بیشتر میشد، اما صدام این نکته را بهخوبی می دانست که حمله به ایران برای او میتواند ویرانکننده باشد حتی به میزان نفرت او از ایرانیان و حمایت بی دریغ آمریکا راه های دیگری را جستوجو میکرد. ادوارد هیث(سیاستمدار بریتانیایی از حزب محافظهکار (بریتانیا) و نخستوزیر این کشور از ۱۹۷۰ تا فوریه ۱۹۷۴ و همچنین رهبر حزب محافظهکار بین سالهای ۱۹۶۵ تا ۱۹۷۵)نقش مؤثری در ملاقات بختیار با صدام داشت در اولین ملاقات صدامحسین از او پرسید:«شاپور خان آیا کاری میتوانید بکنید که از این مخمصه حمله به ایران چشم بپوشم؟» چون آمریکاییها از [امام]خمینی و انقلاب اسلامی وحشت دارند که تمام خاورمیانه را در برگیرد و منافع آنها را به خطر بیندازد. آقای بختیار طرح کودتا را پیش کشید و صدام بلافاصله برادر ناتنیاش[احتمالاً برزان تکریتی] که رئیس استخبارات بود، مامور ایجاد کمکهای لازم کرد.
اینجا نباید پرسید که آیا چنین همکاریای درست است و چطور میشود شما با دشمن خود برای کودتا به توافق میرسید؟
جواب ساده است دربعضی مواقع برای جلوگیری از جنگ خانمانسوز شما با دشمن خود برای نابودی دشمن مشترک، دوست موقتی میشوید؛ این اتفاقی بود که افتاد چون دشمن مشترک قصد نابودی هر دو را داشت.
اسرائیل بنا بر گفته شما در بُعد اطلاعاتی کودتا همراهی کرد. هماهنگی چنین همراهیای چگونه اتفاق افتاد؟
من باور داشتم که توانایی اطلاعاتی اسرائیل حتی یکسال بعد از انقلاب قوی و پابرجاست حتی امروز هم نفوذ اسرائیلی ها در دستگاه های اطلاعاتی ایران زبانزد خاص و عام است. چون هنوز دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی کاملاً در اختیار انقلابیون قرار نگرفته بود. از این جهت در جابهجایی نیروهای زمینی برای نگهداری تهران توسط کودتاچیان و حملات افسران نیروی هوایی به مناطقی در تهران می توانست بااهمیت باشد. بر همین اساس با توجه به ارتباطی که از گذشته با اسرائیل برقرار شده بود؛ این همراهی اتفاق افتاد.
ادعاهایی وجود دارد که چهرههای مذهبی مانند آیتالله شریعتمداری و آیتالله رضا زنجانی از کودتا حمایت کردند. رابطه بختیار با این افراد چگونه بود؟ بهویژه آنکه آیتالله زنجانی از چهرههای نهضت مقاومت پس از کودتای 28 مرداد 32 بود. آیا تلاشی برای همراهسازی از داخل انجام گرفته بود؟
در آن مقطع زمانی دکتر بختیار تماس مستقیمی نداشت. پدر من در ملاقاتی که با آقای زنجانی داشت نظر ایشان را در مورد روند انقلاب و صدماتی که به ایران خواهد خورد، یادآور میشود. آقای زنجانی میگوید:«کاری نمیشود کرد.» در مقابل آقای زنجانی پدرم در پاسخ میگوید:«حتی کودتا»، ایشان لبخندی بر لب میآورد و بس. کل داستان همین بود. در مور آقای شریعتمداری هم آقای رضا مرزبان از اعدامی های کودتای نوژه به خدمت ایشان در قم میرود و گویا موضوع را مطرح می کند و جواب ایشان نگاهی همراه با مهربانی بوده است.
برای سوال پایانی با گذشت زمان چقدر تصمیمات آقای بختیار را در پذیرش مسئولیت در حکومت شاه و تصمیمات او پس از پیروزی انقلاب درست و چقدر نادرست ارزیابی میکنید؟
ارزیابی نادرست از تصمیمات ایشان کاری سخت است؛ چون ایشان مصمم بود که نقشی سازنده در انقلاب داشته باشد. [...] فقط در یک نقطه من یک ارزیابی منفی نسبت به عملکرد ایشان دارم و آن قبول نکردن پیشنهاد من به اعلام «جمهوری» بلافاصله بعد از خروج پادشاه بود.