تزریق فرهنگ محرومیت
یکی از یافته هایی که در تمام سفرها با آن روبرو بوده ام تزریق فرهنگ محرومیت به باور مردم توسط مسئولین است.
داستان از این قرار است. وارد روستا می شویم. مسئولین و مردم روستا از مردان و کودکان و در برخی نقاط زنان، به استقبال می آیند. حیاط مدرسه برای مراسم افتتاح آماده شده است. بعد از خوش و بش روی صندلی می نشینیم. مردم روستا در ردیفهای پشت می نشینند و کودکان هم پشت سر آنها یا در دو سوی حیاط جای می گیرند. مراسم افتتاح آغاز می شود.
مجری مراسم (پس از سلام و خوشامد گویی): به روستای ... خوش آمدید. ...مردم این روستا اگرچه محرومند، اما خونگرم و قانع هستند ...
نفر بعدی، دهیار: عرض خوشامد خدمت خیرین بزرگوار دارم. من از طرف مردم روستا دست شما را می بوسم. بچه های ما سالها بود که در این ساختمان نمور و سقف فروریخته درس می خواندند و وضع بسیار بدی داشتند. ما مردم فراموش شده ای هستیم....
نفر بعدی، مسئول آموزش و پرورش: ... وضع مدارس استان خوب نیست. ما ... باب مدرسه ی تخریبی داریم. ما از سوی مردم محروم این منطقه دست نیاز به سوی شما دراز می کنیم ...
نفر بعدی، نماینده ی مردم منطقه در مجلس: ... مردم این منطقه واقعاٌ محروم هستند. ما اینجا درمانگاه نداریم، وضع مدارس سایر روستاها بدتر از مدرسه ی قدیمی این روستاست. واقعاٌ از دست این مردم شریف اما محروم کاری بر نمی آید. از شما انتظار داریم که کمکهای بیشتری به این منطقه بکنید.
نفر بعدی، فرماندار شهرستان: ... دولت ... تلاشهای بسیاری برای بهبود وضعیت این شهرستان محروم نموده است. خوشبختانه امسال بودجه ی استان با پی گیری استاندار محترم رشد خوبی داشته است اما کفاف رفع محرومیت این شهرستان را نمی دهد. استان ما کلاٌ استان کم برخورداری است اما این شهرستان به واقع محروم ترین بخش استان ما است....
و سخنرانیها به همین سبک و سیاق ادامه می یابد و در تمام سخنرانیها واژه های خرد کننده ی عزت نفس و اعتماد به نفس مردم، از قبیل محرومیت، نیاز، فقیر، فراموش شده، ناتوان و... را به کرات می شنویم و مردم روستا به ویژه کودکان 10-6 ساله ای که آنجا نشسته اند و گوشهایشان دریچه ی یادگیری و شکل گیری شخصیتشان هست هم تمام این حرفها را می شنوند. ما از سویی از این همه تعریف و بزرگنمایی کار خود خجالت زده می شویم (اگر تا کنون با این حرفها دچار توهم خود بزرگ بینی نشده باشیم!) و از سوی دیگر به مردمی فکر می کنیم که در تمام این سالها و در هر حضوری از مسئولین روستا برای افتتاح مدرسه، مسجد، درمانگاه، آب لوله کشی، ایستگاه گاز و هر سرکشی دیگری به ایشان یاداوری شده است که چقدر محروم هستند.
بعد از چندین و چند حضور در این برنامه ها و شنیدن همیشگی این ادبیات، تردید ندارم که حاکمیت ایرانی یک غفلت بزرگ در تربیت مدیران و مسئولین کشور داشته است. نظام کشورداری به مسئولینش نیاموخته است که کلام و سخن ایشان می تواند باورهای مردم را بسازد یا تخریب کند. آنها این درس را فرانگرفته اند که کشورداری و اداره ی یک شهرستان، شهر یا روستا تنها با پول انجام نمی شود، بلکه مهمترین ابزار اداره ی کشور مردمان آن و فرهنگ و باورهای ایشان است. پس از هر سفر و هر مراسم بیشتر اطمینان می یابم که فهم درستی از توسعه و راه رسیدن به آن نداریم. ساختار حاکمیت ایرانی بر پایه ی برونزایی مفهوم توسعه شکل گرفته است، بدین صورت که اگر دولت پول بدهد، اگر خیری پیدا شود، ما توسعه پیدا می کنیم و گرنه ما مردمی ناتوان و محروم هستیم.
واژه ی محرومیت در عمق فکر و ذهن مردم در بخشهای دورافتاده و مرزی و کمتر برخوردار از مظاهر توسعه نشسته وباورشان به داشته هایشان، به توان و همتشان را از فکرشان بیرون کرده است. درونی سازی باور محرومیت فرصت درونزایی توسعه را از ایرانیان گرفته است و آنان را به جمعی منتظر، منتظر دولت، منتظر خیر، منتظر بخت و اقبال بدل کرده است. این فرهنگ شکست در میان ما ریشه دار است، جدید نیست، حاصل دهه ها تلقین از بالا به پایین است، تلقینی از سر ناآگاهی و نابلدی فرهنگ توسعه توسط مسئولینی که می آیند و می روند و هر کدام قفلی به باورهای مردم می زنند.
مشکل اصلی ما محرومیت نیست، فرهنگ محرومیت است، فرهنگی که یک ملت را به نشستن وامی دارد.