داستان همکلاسی بهزادنبوی که به پیمانکار ساختمانی موفقی بدل شد
![داستان همکلاسی بهزادنبوی که به پیمانکار ساختمانی موفقی بدل شد](https://cdn.eghtesadnews.com/thumbnail/jNvpk3v0zZDx/mW4TY_vzMeEG1fqb61-mcCKrGYGcOSm4SW9Yyhl5b2N1qvFeEPKLcFkzrdrrAcG9cg9gAf9kJWJmze2Es8GZhDlkJqwVKQrtzMSDSORot4U,/5gCfxYlcEDao.jpg)
به گزارش اقتصادنیوز گزیده این گفتوگو به این شرح است:
![از رویا تا واقعیت](https://static1.donya-e-eqtesad.com/thumbnail/X4QEF5ZLQUkt/vXJwwA1o8rIoZ7wrPHPV-QYqssTF6UH1llY6PwaFEW3o8t1OsjaF2N3Fu2jqcb96lBH-hXHgenSPkchyUb3fFQ8Bvzddp2ShSJaBFXhTFTfRMX1TIBqe7g,,/08+%281%29.jpg)
*من در اراک به دنیا آمدم. درست در بحران شروع جنگ جهانی دوم. به یاد دارم که در سن دو سالگی متوجه برو و بیاهایی شده بودم. پدرم به دنبال این بود که بعضی از زندانیهایی که به اراک آورده بودند را آزاد کند. آن رفت و آمدها برایم جذاب بود. میدیدم که چطور برای کمک به آنها تلاش میکرد.
*پدرم تاجر بود. اما در اثر همین حوادث، لطمه دید و بعد به استخدام شرکت ملی فرش درآمد و بسیاری از شعب این شرکت را درایران راهاندازی کرد و فعالیت فرشبافی را رواج داد. البته پدرم فعالیتهای سیاسی نداشت و بیشتر کارهای اجتماعی میکرد. من هفت ساله بودم که قرار شد پدرم به ملایر برود و شعبهای از شرکت ملی فرش را آنجا راهاندازی کند. در نتیجه به ملایر رفتیم و دوران ۶ ساله دبستان را در ملایر بودیم تا اینکه دوره کار پدرم آنجا تمام شد و به اراک برگشتیم. آن زمان شرکت ملی فرش مطالعاتی انجام میداد و ارزیابی میکرد که کدام شهرها علاقهمند به فرش بافی هستند و در این کار سررشته دارند و جمعیت کار در آنجا زیاد است. از این رو مقصد بعدی ما محلات شد. در آنجا هم پدر شعبه دیگر شرکت ملی فرش را راهاندازی کرد و قالیبافی را در بین مردم شکل و نظم داد و من سه سال دوره دبیرستان را آنجا بودم. بعد از آنجا ماموریت پدرم به مشهد بود و سه سال دیگر دبیرستان را آنجا به اتمام رساندم. پس از اتمام دوره دبیرستان، برای کنکور به تهران آمدم.
*پدر من کسی بود که قرآن را از حفظ بود. اغلب کتابهای شعرا را از حفظ بود. در دوران کودکیام گاهی پدر را همراهی میکردم. به یاد دارم وقتی پدر با آیات عظام دور هم جمع میشدند به خصوص در قم، همیشه در مباحث فقهی هم صاحب نظر بود. او باامام خمینی (ره) و آیتالله [محمدرضا]گلپایگانی معاشرت داشت. حتی وقتی مادربزرگم فوت کرده بود همه آنها به احترام پدرم به مراسم آمدند. البته پدر هیچ گاه به آن شکل تعصبات خاص و شدید نداشت. او یک انسان با فرهنگ به معنای واقعی بود. با اینکه اطلاعات بسیار قوی مذهبی داشت، اما تعصبات کورکورانه نداشت. زمانی که به دبستان میرفتم، ما را وادار میکرد که درس بخوانیم. ما ۷ برادر بودیم و سه خواهر داشتیم. همه مان را به زور به مدرسه میبرد. نمیگذاشت در درس خواندن کوتاهی کنیم.
*بعد از آنکه تصمیم گرفتم به دانشگاه بروم، رشته برق را در دانشگاه امیرکبیر یا پلیتکنیک سابق قبول شدم. زمانی که کلاس هایم شروع شد دیدم علاقهای به این رشته ندارم و باید مهندسی راه و ساختمان بخوانم. کلاسهای رشته ساختمان را شرکت میکردم و سر کلاسهای برق نمیرفتم. مسوولان آنجا مرتب مرا وادار میکردند که سرکلاس برق بنشینم؛ ولی من سماجت میکردم. بعد از ۵ ،۶ ماه رئیس دانشگاه، آقای دکتر نفیسی مرا احضار کرد و گفت: «تو ما را از رو بردی، رشته ات را عوض کردیم، برو در رشته ساختمان تحصیلت را ادامه بده.» من در کنکور قبول شده بودم. زمانی که رشته انتخاب میکردم، ظرفیت رشته ساختمان پر شد و به من نرسید. آقای بهزاد نبوی[وزیر صنایع دولت میرحسین موسوی و نایبرئیس مجلس ششم] هم در رشته برق با من همکلاس بود. اما من نمیخواستم این رشته را ادامه دهم و با اصرار و سماجتی که به خرج دادم بعد از موافقت رئیس دانشگاه، به رشته ساختمان رفتم.
*به یاد دارم که همیشه در آن دوره ارشد کلاس بودم. مبصر میشدم. آن سالها مصادف بود با سال ۴۱-۴۰ که جبهه ملی تشکیل شده بود و تظاهرات بود. من یکی از علاقهمندان دکتر مصدق بودم. مدت کوتاهی در سال ۱۳۴۰ به دلیل فعالیتهای سیاسی، زندان بودم. آن زمان دانشجو بودم.
* این خاطره را هیچ وقت فراموش نمیکنم که ۲۹ مرداد ۱۳۳۲ بود که دبیرستان را تمام کرده بودم. اولین سفری بود که به تهران آمده بودم. یک روز قبل به منزل دکتر مصدق حمله کرده بودند. اولین جایی که در تهران رفتم همان جا، خانه دکتر مصدق بود که شاهد صحنههای وحشتناکی بودم. تمام درها را از جا در آورده بودند و جای گلولهها روی دیوارها بود. رد خون را در همه جای خانه میشد دید. این صحنهها را که دیدم در آن سن و سال گریه کردم. از آن موقع به این آدم که چنین رفتاری با او شده بود، علاقهمند شدم. او به مردم خدمت کرده بود و داشت اقتصاد مملکت را ساماندهی میکرد. مردم هم به او اعتماد کرده بودند. اوراق قرضه را منتشر کرده بود و مردم هم با استقبال آنها را خریده بودند تا به دولت امکان مالی بدهند که بتواند فعالیت کند و ناگهان به طرز وحشتناکی سرنگونش کردند.
*وقتی آزاد شدم رئیس وقت دانشگاه تهران دکتر فرهاد بود که خیلی برای آزادی دانشجویان زندانی تلاش میکرد. سه نفر بودیم که با هم آزاد شدیم. ما را به دکتر فرهاد تحویل دادند. دکتر فرهاد یکی از شخصیتهای شایسته دانشگاهی آن دوران بود. وقتی به آنجا رفتیم بچههای دانشگاه تهران یک دور ما را دور حیاط دانشگاه روی دست چرخاندند. بعد هم دانشجویان پلیتکنیک ما را تحویل گرفتند و در پلیتکنیک برایمان مراسم استقبال ترتیب دادند. ما یک گروه سیاسی بودیم که در شورای سیاسی دانشگاه فعالیت میکردیم. در آن گروه بهزاد نبوی هم بود.
*وقتی لیسانس و فوق لیسانس میگرفتم و همزمان با تحصیل، کار را در بخش خصوصی شروع کردم. بعد از آن در سال ۴۴ فارغ التحصیل شدم و در خرداد همان سال وارد یک شرکت خصوصی شدم.
*من همیشه اعتقاد داشتم کار کردن باید درست و اصولی باشد، شرکت خودم را داشتم؛ اما باید قبل از کار شخصی، تجربه کار در محلهای دیگر را هم به دست بیاورم. آن زمان سرباز بودم و برای پیدا کردن کار در سایر شرکتها مشکل داشتم. شرکتی که به من کار داد، از آشنایان بود. مدیران آن شرکت از دوستان برادر بزرگم بودند. فول تایم کار میکردم. با اینکه در سن سربازی بودم، مرتب غیبت میکردم. تا اینکه در قرعهکشی توانستم معافیت بگیرم.
* وقتی تعداد تقاضا زیاد بود، قرعهکشی میکردند که به تعداد مورد نیاز سرباز بگیرند. برحسب اتفاق قرعه به نام من هم افتاد و از سربازی معاف شدم. وارد بازار کار شدم. هیچ وقت یادم نمیرود اولین پروژهای که در آن شرکت به من محول شد، ۲۰ ساختمان بخشداری در ۲۰ نقطه ایران بود. من در یک سال باید اینها را میساختم. آن زمانها نه موبایل بود و نه پروازهای روزانه، من باید با ماشین به این ساختمانها مرتب سرکشی میکردم و نیروهای انسانیشان را ساماندهی میکردم.
*آن پروژه خیلی بزرگ بود. همانطور که گفتم، مدیران شرکت، افرادی بودند که ما را خیلی خوب میشناختند. من تا پیش از این فقط پروژههایی را با استادان دانشگاهی کار کرده بودم. رزومه کاری من همان اعتبار خانوادگیمان و شناختی که از من پیدا کرده بودند نزد مدیران شرکت بود. البته بعد از مدتی، مدیر فنی آن شرکت شدم. شرکت هریسون شرکتی بود که با عدهای سهامدار که یکی از آنها استاد دانشگاه بود و مرا میشناخت تاسیس کرده بودیم، همه تصمیم داشتند آن شرکت را واگذار کنند. من هم آن را بهطور کامل از بقیه خریدم. در جوانی به دنبال این بودم که خودم شرکت داشته باشم تا کارهای بزرگتری انجام بدهم. الان ۶۰ سال از عمر من و هریسون میگذرد. کارهای مختلفی را قرارداد بستیم و نزدیک به ۱۰۰ پروژه را در ۲۳ استان انجام دادهام. از میان پروژههایی که به سرانجام رساندیم میتوانم به کارخانه نورد گرم فولاد مبارکه اشاره کنم. نیروگاه ایرانشهر را هم ساختیم که آیتالله اکبرهاشمی رفسنجانی برای افتتاح آن آمدند. کارخانه بزرگ لاستیک بارز در استان کرمان هم یکی دیگر از پروژههای ما بود که آن را هم آیتالله هاشمی رفسنجانی افتتاح کردند. انواع مختلف پروژههای زیربنایی مانند بیمارستان آبادان، فرودگاه هوانیروز اصفهان، کارخانجات صنعتی و نیمه صنعتی بسیار زیاد، راهسازی و غیره ثمره عمر من در هریسون هستند.
*اولین پروژهای که به تنهایی در هریسون گرفتم در سال ۱۳۴۴ دو پروژه همزمان ساختمانهای ثبت و دادگستری شهرستان تفرش بود. مناقصهای برگزار شد و من هم توانستم آن مناقصه را برنده شوم. وقتی کار ساختمان را تمام کردیم، بلافاصله وزارت مسکنآسفالت خیابان دماوند را به ما واگذار کرد. این شد که توانستم فعالیت شخصیام را آغاز کنم.
*ما دوران بحرانی زیادی در بعد اقتصادی و مدیریتی داشتیم. دولت بازرگان را از قبل میشناختم. به دلیل اینکه با نهضت ملی ایران و جبهه ملی ارتباط سیاسی داشتم. در نتیجه وزرای دولت بازرگان همگی از دوستان من بودند. در جلسات هیات دولت شرکت میکردم و گرفتاریها و مسائل را با آنها در میان میگذاشتم. عمر دولت آنها کوتاه بود؛ اما تفکری در آن دوره بین برخی از سیاستمداران و حتی مردم رایج بود که میگفتند بخش خصوصی چپاولگر است. این عقیده در دولت بازرگان بود و در دولت میرحسین موسوی هم تشدید شد. حتی تلاش میشد شرکتهای بزرگ بخش خصوصی مصادره شود. کما اینکه بسیاری از کارخانههای بزرگ را هم مصادره کردند. چند نفر از همکارانمان را در صنف جمع کرده بودیم و شورایی درست کرده بودیم که دائما با دولتیها مذاکره میکردیم. به یاد دارم آقای دکتر نواب، معاون وزارت دارایی بود. بسیار آدم فهیمی بود. به کمک او میرفتم پشت در هیات دولت با هم ساعتها میایستادیم تا ۱۰ دقیقه بتوانیم با وزرا صحبت کنیم و مطالبات و گرفتاریهای بخش خصوصی را با آنها در میان بگذاریم و از آنها بخواهیم شرایط را فراهم کنند تا بخش خصوصی بتواند کار کند. از آن موقع تا امروز هم هر وقت با دولتمردان برای بقای بخش خصوصی صحبت کردهام در گفتوگوهای شفاهی میگفتند حتما به شما کمک میکنیم؛ اما هیچ وقت این گفتوگوها اجرایی نشد.
*در دولت مرحوم هاشمی رفسنجانی، به یاد دارم زمانی که جنگ تمام شده بود، برای اینکه نیروهای نظامی که بعد از جنگ بیکار شده بودند به کار مشغول شوند، ایشان یکسری سیاستگذاریها را انجام داد. توجه به بخش خصوصی در آن دوره هم ناشی از همین سیاستگذاریها بود. آن زمان هرگاه مقامات بلندپایه دولتی به ماموریتی میرفتند یا به بازدید از کشوری میرفتند، معمولا من همراه ایشان بودم. هاشمی رفسنجانی خیلی به بخش خصوصی معتقد بود و به مذاکره با آنها احترام میگذاشت. وزرای زمان ایشان و خود ایشان همیشه با ما در ارتباط بودند. بسیاری از مسائل و مشکلات، آن زمان برای بخش خصوصی حل شد. پروژههای مختلفی در آن دوره استارت خورد و راهاندازی شد. بسیاری از طرحها و کارخانههایی که در حال حاضر هم فعال هستند، در دوره آقای هاشمی و با زحمت این مرد طراحی و ساخته شده است. در دولت اصلاحات هم رفتار منطقی با بخش خصوصی در پیش گرفته شد. اما در دوره آقای احمدینژاد خیلی مشکلاتمان زیاد شد. در آن دوره خطاهای بزرگی شکل گرفت. بیش از ۶۰ تا ۷۰ درصد از پروژههای مملکت ما به دلیل شروع بدون مطالعه و عدم پیشبینی تامین اعتبار، امروز بار بزرگی بر دوش دولت گذاشته است. از خطاهای بزرگی که او انجام داد همین مسکن مهر بود. آن زمان خیلی با این مساله مخالف بودم. اما گوش شنوایی نبود. آنها این کار را کردند بدون اینکه مطالعهای داشته باشند.
*به یاد دارم حدود ۲۵ سال پیش در یکی از سفرهایی که با آقای آخوندی که آن زمان وزیر مسکن بود، به مالزی رفتیم تا از پروژهها و شهرکهای در حال ساخت این کشور بازدید کنیم، در بازدید از یکی از شهرکها که برای افتتاح زمین گلف به آنجا دعوت بودیم، شاهد موضوع جالبی بودیم. در این شهرک قبل از آنکه ساختمانی ساخته شود، ابتدای امر، همه تاسیسات زیر بنایی را مهیا کرده بودند. خیابانها را ساخته بودند. لوله کشیهای آب و برق را انجام داده بودند. تاسیسات لازم مربوط به بیمارستان، درمانگاه، فروشگاه، ورزشگاه و رستوران را مهیا کرده بودند. آن هم بدون اینکه خانهای بسازند. ولی ما در مسکن مهر کاملا برعکس کار کردیم. اول شروع به ساخت و ساز خانهها کردیم، بدون اینکه آب و برق داشته باشند. تاسیسات زیربنایی را فراهم نکردیم. مردم را به یکسری خانه دلخوش کردیم و حتی در آنها سکونت دادیم که هنوز هم امکان بهرهبرداری از بعضی از این خانهها فراهم نیست.
*یکی از دلایلی که من در هریسون از آنچه میتوانستم کمتر کار کردهام و شرکتمان نسبتا کوچک مانده، این است که نخواستیم تن به این مسائل[رفتارهای غیرقانونی] بدهیم. بارها بود که به شرکت ما پیشنهاد کارهای بزرگ میدادند که شاید هم واقعا سود خوبی داشت؛ اما واسطهها پولهای هنگفتی میخواستند. ما آلوده این کار نشدیم. شاید اگر در این مدت، کمتر از توانم کار کردهام به دلیل دوری از این فسادها بوده. اما خیلی جاها شاهد بروز این فساد بودم. به یاد دارم وقتی مسکن مهر را میساختند، برخی سراغ ما میآمدند و درخواست پول میکردند که پروژهای را به من بدهند. اما این کار را نکردم. همیشه سعی کردیم در چارچوب قانون عمل کنم. اگر امروز از زندگی لذت میبرم به دلیل آرامشی است که در زندگی داشتم و دارم. ثروت اصلیام این محبتی است که بخش خصوصی و مردم همیشه به من داشتهاند. همین برایم کافی است.