کودتایی که سرنگون اما جاودانه کرد

کدخبر: ۳۵۶۲۸۰
همه‌ساله و در فاصلۀ 25 تا 28 مرداد ماه - اولی کودتای ناکام و دومی به ظاهر کام‌یاب برای سرنگونی دولت ملی- نام و یاد دکتر محمد مصدق تازه می‌شود و البته همواره با دریغادریغ همراه است.


با این که تاریخ را نباید در شمول تکرار‌های ملال‌آور دانست و اگرچه سهراب سپهری می‌گوید: «پشت سر، خستگی تاریخ است» و به جای «دیروز»، «امروز» را باید دریافت زیرا که «زندگی، آب‌تنی کردن در حوضچۀ اکنون است» اما آن‌گونه که کارگردان جهانیِ سینمای ایران- اصغر فرهادی- در فیلم «گذشته» به تصویر کشیده آدمی را از گذشته و دیروز، خلاصی ورهایی نیست.

x1aBB7uuSGcb

دربارۀ کودتای 28 مرداد 1332 پیش‌تردر همین تارنما نوشته‌ام و ذیل همین نوشته، نشانی آنها قرار دارد. از این رو امسال بر آن نیستم تا ثابت کنم «کودتا بود» چرا که وزیر خارجۀ پیشین بریتانیا هم در کتاب خواندنی «کار، کار انگلیسی‌هاست» اذعان کرده داستان از کجا آب می‌خورده و گمان نمی‌کنم به جز آقازادۀ سید ابوالقاسم کاشانی و برخی از علاقه‌مندان حسین مکی و شماری از سلطنت‌طلبان منکر واقعیت‌های تاریخی، کسی باقی مانده باشد که در کودتا بودن سیاه‌ترین کودتایی که مسیرتاریخ ایران را تغییر داد، تردید داشته باشد.

با این مقدمه روشن است که زاویه‌ای دیگر، مدّ نظر است: کودتای 28 مرداد، مصدق را سرنگون اما او را جاودانه کرد. چندان‌که حتی برخی ادعا می‌کنند نه که نمی‌دانست در پی همه‌پرسی انحلال مجلس چه اتفاقی خواهد افتاد اما آگاهانه پای به این وادی نهاد تا قهرمان و جاویدان شود.

تصور کنید همان مجلس، دولت ملی را کنار می‌زد یا به ترفندی وادار به استعفا می‌شد یا سال قبل‌تر قیام 30 تیر رخ نمی‌داد. جز این بود که آرام آرام و در حاشیه فراموش می شد؟

پاره‌ای اتفاقات تاریخی، حسب ظاهر صحنۀ سیاست را تغییر می‌دهد و به سود برندگان ظاهری می‌آراید اما بازندگان یا خارج‌شدگان را برای همیشه و در قلب تاریخ می‌نشاند و اگر هم موجب رنج آن افراد در طول حیات و زیان آن جامعه شود اما به آنان شکوه و جاودانگی‌یی می بخشد که در مسیر عادی زندگی محتمل نیست.

اما چرا کودتا مصدق را هم سرنگون و هم جاودانه و به یک شمایل، بدل کرد؟

1. اگر به هر طریق دیگر به جز کودتا کنار زده شده بود یا فرمان عزل در غیاب مجلس را که شبانگاه و سرهنگ نصیری به او ابلاغ کرد، پذیرفته بود، نخست وزیری می‌شد مثل بقیه نخست وزیرها که آمدند و رفتند نه آن که 28 ماه نخست وزیری او پررنگ‌تر از هر دورۀ دیگری در تاریخ ثبت شود.

سرنوشت مصدق را همان «نه» که به فرمان عزل غیر‌قانونی خود گفت رقم زد. به تعبیر بامداد شاعر:

آیا نه/ یکی نه/ بسنده بود/ که سرنوشت مرا بسازد؟/ من/ تنها فریاد زدم / نه/ من از/ فرورفتن/ تن زدم...

2. شاهِ گریخته، سلطنت بادآوردۀ خود را تمام شده می‌پنداشت و در خاطرات ثریا بختیاری آمده که افسوس می‌خورد پول کافی ندارد تا مزرعه‌ای در آمریکا خریداری کند (چرا که در آن 12 سال مانند یک پادشاه مشروطه سلطنت کرده بود) و کودتا او را به تخت، بازگرداند.

ظاهر صحنه این بود که محمد‌رضای جوان بازی را برده و دوباره بر سریر نشسته و مصدق پیر باخته اما در تمام آن 25 سال، کابوس شاه بود تا جایی که نام او را در نقد هم برنمی‌تافت. چندان که بر هویدا خرده گرفت که چرا در مجلۀ تحت حمایت او- تلاش- نام مصدق آمده ولو نه در ستایش.

یک سال قبل از مرگ مصدق، خبرنگار خارجی که از حساسیت او به این نام آگاه بود پرسید: این روزها دکتر مصدق چه می‌کند؟ شاه پاسخ داد: به ورزش مورد علاقۀ خود سرگرم است! خبرنگار، دست‌بردار نبود و ادامه داد: ورزشِ مورد علاقۀ او چیست؟ شاه گفت: خرسواری!

کودتا او را به تاج و تخت برگردانده و از پادشاه مشروطه به مطلقه بدل ساخته بود. از این رو هر سال به مناسبت 28 مرداد عده‌ای را در میدان مخبرالدوله جمع می‌کردند و سالگرد «قیام ملی»! را گرامی می‌داشتند و غالبا خود شاه یک کنفرانس مطبوعاتی با حضور مدیران روزنامه‌ها برگزار می‌کرد و در مقدمه یادآور می‌شد که اگر آن اتفاق نیفتاده بود مملکت به دست کمونیست‌ها می افتاد و گاه به مصدق طعنه می‌زد. شاه، فوبیای کمونیست‌ها را داشت و به خاطر همین از قدرت نیروهای مذهبی غافل بود.

کودتا سبب شد خود را در 25 سال پس از کودتا از نیروهای ملی محروم کند و رو به کارگزاران غیر سیاسی آورد و کار به جایی رسید که جمشید آموزگار بیگانه با سیاست و سرگرم اقتصاد و تکنوکراسی را نخست‌وزیر کرد و رشته کار را از دست داد و چشم باز کرد و دید نیروهای ملی و مذهبی در کنار هم قرار گرفته‌اند حال آن که اواخر مصدق سایه هم را با تیر می‌زدند.

مادر شاه هم هر سال در 28 مرداد جشن نوزایی پهلوی را برگزار می‌کرد. این جشن، شامگاه 28 مرداد 1357 هم برگزار شد و در روزهای بعد این شایعه پیچید که تا خبر آتش گرفتن سینما رکس را شنیده‌اند جشن گرفته‌اند در حالی که در همان جشن مادرش بود که خبر آبادان را شنید.

با این حال همین شاه چند ماه بعد و در پاییز 57 دست به دامان یاران مصدق شد تا نخست وزیری را بپذیرند. کریم سنجابی و غلامحسین صدیقی البته نپذیرفتند و گفتند دیر شده و در تابستان 56 باید اقدام می‌کردید ولی شاپور بختیار، دُن کیشوت‌وار قبول کرد و طعنۀ تاریخ را ببین که قاب عکس شاه را از بالای سر برداشت و تصویر مصدق را گذاشت. در حالی که 12 سال از مرگ مصدق می‌گذشت و نشان می‌داد یاد او به رغم تمام منع‌ها زنده است.

3. مصدق در سال 32 سرنگون شد و 13 سال بعد هم در حصر درگذشت اما 12 سال پس از آن تصویر او در راه پیمایی های انقلاب 57 در دست تظاهر کنندگان بود. بعد از پیروزی انقلاب هم یک میلیون نفر بر آرامگاه او حاضر شدند.

آیا این نشانی از همان جاودانگی - مدعای این نوشته - نیست؟

4. در مستندی که به تازگی از یکی از شبکه‌ها پخش شد از زبان رعایای او می‌شنویم که تا چه اندازه به دزدی و رشوه حساس بوده است.

خالد حسینی در رُمان «بادبادک باز» از زبان قهرمان داستان خود می‌نویسد: «فقط یک گناه وجود دارد. آن هم دزدی است. هر گناه دیگری هم دزدی است...اگر مردی را بکُشی هم در واقع دزدی کرده‌ای. چون یک زندگی را دزدیده‌ای. وقتی تقلب می‌کنی، حق و انصاف را می‌دزدی و وقتی دروغ می‌گویی حق دانستن حقیقت را.»

این روزها که همه از دزدی و اختلاس و رشوه می‌نالند و ارقام اختلاس ها سرگیجه آور شده و عنصر حقیری به نام اکبر طبری که 20سال در قوۀ قضاییه به اسم ساخت و ساز، تاخت و تاز می‌کرده مدعی می‌شود دوستانی داشته که کلّ لواسان را به نام او می‌کرده اند بیش از همیشه الگویی به نام مصدق در یادها تازه می‌شود که هزینه سفر لاهه را هم خود داد! برای مملکت می‌رفته ولی از جیب خرج می‌کرده و معتمد رییس سابق دستگاه قضا آش را با جاش می خواسته و دو کلمه حرف حسابی هم نتوانست در دادگاه و در دفاع از خود بر زبان آورد.

هر چه این دون صفتان را بیشتر می‌بینی به جایگاه مصدق بیشتر پی می‌بری که لحن و سیما و پوشش او در 70 سال قبل هم از جماعت طبری سر بود. چون سیر بود.  

5.جک استراو در کتاب خود می‌نویسد: تا قبل از مصدق، همه را با رشوه می‌خریدند اما او ثروت مندتر از آن بود با اعتبار ومناعت طبعی افزون تر وبی نیازتر از آن که با رشوه قابل خریداری باشد.

مصدق به عنوان الگوی سیاست‌مدار سالم جاودانه است و حتی برخی را به این صرافت انداخته که بهتر آن است که به جای سپردن امور به افرادی که در کودکی یا جوانی با انواع عقده‌ها درگیر بودند کار را به سیرها بسپرند تا دزدی نکنند و به مناصب، به چشم فرصت عقده‌گشایی ننگرند. چندان که مصدق بود.

6. کودتا مصدق را ساقط و ایران را از او محروم و در سرزمینی که یک عمر برای اعتلای آن کوشیده بود محبوس و محصور و منزوی کرد اما جواهر لعل نهروی هند، جمال عبدالناصر مصر و مارشال تیتوی یوگسلاوی انکار نکردند که در پایه گذاری جنبش غیر متعهدها ازاو الگو گرفتند. پروژه ملی شدن نفت در ایران را با کنسرسیوم به چالش گرفتند اما کانال سوئز در مصر ملی شد و هنوز از محل آن عایدی دارند.

7. جایی خوانده‌ام که ماندگاری آدمیان در سه چیز است: نهاد‌هایی که برپا می‌کنند، رسمی که درمی‌اندازند و اثری که بر جای می‌گذارند. مصدق به نهاد دولت و مجلس، معنی داد. از این روست که هر نماینده یا دولت مردی را با او مقایسه می‌کنیم و پس از او هیچ نخست وزیری چنگی به دل نزد تا موسم انقلاب که «بازرگان» ی بر جای او نشست که خود را با سه صفت توصیف می‌کرد و یکی «مصدقی» بود.

8. از رموز جاودانگی مصدق این است که اگرچه ملی بود اما به دام ملی‌گرایی افراطی و ناسیونالیسم کور یا شوونیسم نیفتاد و باستان‌گرا نبود. ملت را دوست داشت و کاری به هخامنشیان نداشت.

این نوشته را در ستایش مصدق نپندارید تا گفته شود آیا خود او در آنچه رخ داد تقصیر نداشت؟

غرض این بود که گفته شود با کودتا سرنگون شد اما جاودانه ماند. به عبارت دیگر از قضا سرکنگبین، صفرا فزود. هر چند که کودتا نه سرکنگبین که زهر هلاهل بود.

در مَثَل، مناقشه نیست و مصدق هم تظاهر مذهبی نداشت اگرچه تقیدات او قابل انکار نیست و سر عناد با مذهب نداشت. اما برای آن که موضوع روشن‌تر شود این مثال می‌تواند کمک کند.

در دهۀ 80 و در یکی از شب‌های احیا در حسینیۀ ارشاد، مرحوم عزت‌الله سحابی سخنران بود و در پایان به چند پرسش پاسخ داد. یکی از حاضران پرسید: آیا بهتر نبود حضرت علی‌ع قدری بیشتر انعطاف به خرج می‌داد تا دوران حکومت او محدود به 5 سال نباشد؟

او پاسخ داد: به فرض که کوتاه می‌آمد و چند سال دیگر هم می‌ماند. به هر حال درمی‌گذشت اما جاودان نمی‌شد حال آن که اکنون و در پی بیش از هزار سال از او یاد می‌کنیم.

28 مرداد 1332 آرزوهای یک ملت را برباد داد و سبب شد گرد یأس پاشیده شود.

13 سال بعد، مصدق چنان به تنگ آمده بود که وقتی دکتر اسماعیل یزدی نام و نوع بیماری او را با قاطعیت اعلام نکرد و به آزمایش ها موکول کرد به او گفت خدا کند سرطان باشد تا از این زندگی آسوده شوم. با این همه اگر آن کودتا و آن رنج نبود، آن نام و مرام جاودانه نمی‌شد و می بینید که هست! تا جایی که شاید امسال تلویزیون هم پسر مرحوم کاشانی را نیاورد تا بگوید کودتا نبود!

منبع: عصر ایران

اخبار روز سایر رسانه ها
    تیتر یک
    اخبار بیشتر در سرویس اقتصادی
    کارگزاری مفید