مدیریت در وزارتخانههای مختلف و در برخی در سطح وزیر (مانند وزارت دفاع و راه و ترابری در دو دولت هاشمی رفسنجانی ) سبب شده یگانه تصویری که از او ترسیم شود «مدیریت» در سطوح بالای دولتی باشد چندان که تنها در دولت دوم احمدینژاد غایب بود. تازه آن هم اگر در کوران انتخابات سال 88 مصاحبهای انجام نداده بود چه بسا باقی میماند اما پس از آن مانند نعمتزاده از مدیریتهای کلان وزارت نفت کنار گذاشته شد.
یک یا دو سال پس از روی کار آمدن محمود احمدینژاد شماری از مدیران و سردبیران روزنامه های اقتصادی به عسلویه دعوت شدند تا از منطقۀ ویژۀ اقتصادی پارس جنوبی بازدید کنند و من نیز به سبب مسؤولیتی که در روزنامۀ اقتصادی «پول» داشتم در آن جمع بودم.
هر چند 14 یا 15 سال گذشته اما خوب به خاطر دارم که در هواپیما درست کنار مهندس ترکان رییس هیأت مدیرۀ منطقۀ ویژه اقتصادی پارس جنوبی نشستم و از همان آغاز باب صحبت را گشودم.
میدانستم نسبتی با مدیریت احمدینژادی ندارد و حدس هم میزدم زیاد دوام نمیآورد اما پیدا بود که بدون شناخت قبلی در اینباره سخن نخواهد گفت پس با این موضوع شروع نکردم.
ناگاه به یاد آوردم که خیلی سال پیشتر و در دوران نوجوانی روزی که تلویزیون با استاندار هرمزگان مصاحبه میکرد و من در خانۀ داییام بود ناگهان گفت: او را میشناسی؟ با شگفتی گفتم: نه! چطور مگر؟ گفت: اکبر ترکان، همان همدانشگاهی من است که خانۀ ما هم آمده بود. هر چه به ذهن خود فشار آوردم درنیافتم کدام یک از دوستان خود را میگوید تا نشانی داد و قدری به یاد آوردم. آخر، خانۀ مادربزرگ، حکم خانۀ دوم را داشت.
آن روز البته در هواپیما اما هر چه نشانی دادم به یاد نمیآورد! و من دمغ از این که مگر میشود کسی جایی رفته و ناهار هم خورده باشد و به یاد نیاورد؟
میگفت نشانیها را درست میدهی و حتی نام دو دوست مشترک دیگر را هم گفتم اما عجیب این که تصویر واضحی نداشت و شاید به خاطر آن که دایی من تحصیل در دانشگاه آریامهر آن زمان و شریف بعدی را ادامه نداده و به آمریکا رفته بود و ترکان ماند و پیش از انقلاب فارغالتحصیل شد و او رفت و برگشت و مجال ادامه یافت.
وقتی گفتم دانشجوی دیگری هم بود به نام « کیوان صمیمی بهبهانی » که ساواک دستگیر کرده و دندانهایش را شکسته بودند و برادرش ساسان هم اعدام شده بود دانست اطلاعات دقیقتری دارم اما یک لحظه از خود پرسیدم اصرار بر این که هم دانشگاهی دایی من بوده و مثلا یک بار به خانۀ مادربزرگ من هم آمده مجال گفتوگوهای جدیتر را میستاند و همان حد برای آشنایی نزدیک کافی است و ادامه ندادم و گفتم: چقدر لاغر شدهاید آقای مهندس. چون تصویر او با آنچه در ذهن داشتم هیچ سازگار نبود. از بیماری خود گفت تا بدانم چرا این قدر وزن کم کرده و جملۀ بعدی این بود: معلوم نیست تا همین هفتۀ دیگر هم زنده باشم.
تکان خوردم و شگفتزده که با آن وضعیت چرا این قدر کار میکند و با توجه به آن گفته این که 14 سال پس از آن زندگی کرد باید برای نزدیکان و دوستان او مغتنم بوده باشد.
این بحث هم به جایی نمیرسید و گفتم حرف حساب مخالفان، حضور شرکتهای خارجی در عسلویه چیست و چرا به قول خودشان از توان ایرانی استفاده نمیکنید؟
آن روزها هنوز اصطلاحاتی چون « مدیریت جهادی » و « تبدیل ظرفیت به فرصت » باب نشده بود اما طرح این پرسش درست همزمان شد با پذیرایی در هواپیما با دو آبمیوه. ناگهان گفت: «نی»ات را به من بده. در لیوان خود هر دو نی گذاشت و گفت: ببین! یک لیوان داریم و دو تا نی. هم من مینوشم و هم شما و هر که بیشتر بنوشد نوشیده و هیچ مشخص نیست کدام بیشتر و کمتر.
داستان ما با قَطَر و میدان مشترک گازی عین همین است. باید نی بگذاریم و گاز را استخراج کنیم. قطر دارد این کار را میکند. و ما به خاطر جنگ و سرمایه گذاری کمتر عقب افتاده بودیم. حالا ما بگردیم و دنبال نی ارزانتر باشیم و بر سر قیمت و اندازه و رنگ نی بحث کنیم یا زودتر استخراج و استحصال کنیم تا تمام آن را قطریها برنداشتهاند؟
توضیحات فنیتر هم البته داد اما گفتم آقای مهندس، من روزنامهنگار اقتصادی به معنی فنی کلمه نیستم. (البته آن موقع نبودم و به مرور شدم!) ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم/ از بد حادثه اینجا به پناه آمدهایم . اگر روزنامههای سیاسی محدود نشده بود سر از اینجا درنمیآوردم ولی مثال شما کاملا گویا بود و امیدوارم در جریان سفر بیشتر بیاموزم.
تابستان بود و اضافه کرد: از من نه ولی پایتان را که به عسلویه بگذارید دیگر نمینویسید چرا مدیران شرکت نفت دو میلیون تومان در ماه حقوق میگیرند. چون هم سختی کار را با این آب و هوا متوجه میشوید و هم نقش آنان در تولید ثروت را. (آن موقع دو میلیون حقوق بالایی به حساب میآمد).
بعد از آن مجال گفت و گویی این گونه دست نداد و تنها یک بار میهمانی شامی ترتیب داد که بیشتر با شوخی های یکی از مدیران روزنامههای اقتصادی گذشت که او هم چندی پیش درگذشت.
سالها بعد تا درج مصاحبهای با او در « امید جوان » زمینۀ شکایتی شد و تماس گرفتم تا ببینم کمکی از خود او برمیآید یا نه و چون از صدای او مشخص بود درگیر بیماری است، پی گیر نشدم و البته حکم محکومیت هم صادر نشد.
اکبر ترکان متولد 1331 بود و تصویری که از خود در تمام سال های فعالیت بر جای گذاشته «مدیر» است و اصطلاح «مدیر مادرزاد» را از این رو به کار میبرم که انگار مدیر زاده شده بود و به کار دیگری نمی آمد آن هم از نوع اجرایی.
خیلی های دیگر هم هستند که از این منصب مدیریتی به آن منصب میروند ولی وجه بوروکراتیک و نه تکنوکراتیک آنها می چربد یا تنها هستند و مصداقی از « بیخودیالممالک » قهوۀ تلخ مهران مدیری و بود و نبودشان علی السویه است چون اثری بر جای نمیگذارند. ترکان اما چه موافق او باشیم و چه نه این گونه نبود و هنوز در وزارت دفاع یا وزارت راه او را به خاطر میآورند و منتقدین هم توان مدیریتی او را انکار نمیکنند و اگر رو به اُفت گذاشت به خاطر بیماری بود.
تأکید بر این که «تکنوکرات» بود اما «بوروکرات» نبود بازی با کلمات نیست. چون بوروکراتها فقط به میزشان فکر میکنند و بیماریهای ساختار را یادآور نمیشوند اما او بیمحابا میگفت «دستگاههای اداری تا خرخره غرق فسادند و رشوه بیداد می کند».
مدیر صِرف اقتصادی هم نبود و مانند کارگزاران به سیاست از جنس نگاه هاشمی رفسنجانی هم نظر داشت. منتها فعالیت سیاسی او در قالب « حزب اعتدال و توسعه » صورت میپذیرفت که در واقع بال «راست» هاشمی رفسنجانی به حساب میآمدند. «کارگزاران» به رغم باور به اقتصادآزاد به اصلاح طلبان گرایش داشتند و اعتدال و توسعه به محافظه کاران و اصول گرایان منتها از نوع میانه و وقتی احمدینژاد و رادیکال ها دور برداشتند به او هم مثل دیگر حواریون هاشمی نگاه میشد.
روی کار آمدن حسن روحانی فرصت دوبارهای شد برای او که شاید تصور نمیکرد هیچ گاه به آن سطح از مدیریت بازگردد اما بازگشت و اعتدال و توسعهایها در دولت دوم روحانی به خاطر مسؤولیت منصور واعظی میدان بیشتری یافتند اگرچه ترکان به سبب بیماری از مشاورت رییس جمهوری هم کناره گرفت.
اگر مجالی دیگر دست میداد میخواستم بپرسم چرا حزب شما دچار این توهّم شد که بدون یاری اصلاحطلبان در پیروزی روحانی مؤثر بوده در حالی که همین حالا هم خیلیها نمیدانند چنین حزبی وجود خارجی دارد! این مجال البته دست نداد هر چند که ذهن او بیشتر درگیر دغدغههای توسعه بود.
اکبر ترکان به معنی واقعی کلمه یک مدیر اجرایی بود و مدیران اجرایی خیلی با دیگران گرم نمیگیرند و آنان را نه با سخنانشان که با کارهایی که انجام میدهند باید شناخت و به همین خاطر برخی خُلق وخوهای شخصی نباید موضوع داوری باشد. دربارۀ مهندس ترکان تازه باید بیماری او و مقاومت و کار در عین آن را نیز لحاظ کرد.
با این حال وقتی گفت و گو میکرد صریح و پر نکته بود کما این که در یکی از بهترین مصاحبههای خود (با مجلۀ چشمانداز ایران ) واقعیتهای بسیاری دربارۀ عمق تحریمها و تبعات آن را تشریح کرد که هر چه زمان گذشت صحت آن پیشبینیها و هشدارهای او بیشتر به چشم آمد و چه بسا اگر توجه می شد بسیاری از گرفتاریهای 90 به بعد به وجود نمیآمد.
فقدان مدیرانی از این دست وقتی بیشتر احساس میشود که بدانیم نگاه خیلیها کلان و ملی و با دغدغۀ توسعه نیست و کسانی که چنین نگاهی دارند به دشواری به این حلقۀ بسته راه پیدا میکنند.
بیلکنت موضع میگرفت تا جایی که یک بار سخن صریح و طعنۀ او را دستمایۀ اتهام انکار توانمندیهای داخلی ساختند. همان نوبت که گفت « اگر تعرفههای واردات را بردارند قابلیت رقابت در هیچ صنعتی را نداریم جز آبگوشت بزباش و قورمه سبزی ».
وقتی متولد 1331 در 1400 میمیرد یعنی هنوز پا به 70 سالگی هم نگذاشته بود. چه کسی؟ مردی که فارغالتحصیل دانشگاه صنعتی شریف بود و استاندار و وزیر شد و از وزارت کشور تا وزارت دفاع و راه و نفت را تجربه کرد و به جز سال های 84 تا 88 در عالی ترین سطوح فعال بود.
بیماری توانفرسا به جای آن که او را خانهنشین و منزوی کند جسور و پرکارتر کرده بود و میدانست فرصت زیادی ندارد. هیچ یک از ما فرصت زیادی ندارد. نداریم. چندان که همین بالاتر خاطرهای را تعریف کردم که 14 سال از زمان آن گذشته است و به همین سرعت 14 سال دیگر هم خواهد گذشت؛ باشیم یا نباشیم.
منبع: عصرایران