تجدید سیاست آمریکا در شبهجزیره کُره
تأخیر نسبی بایدن در انتصاب نماینده ویژه در امور کره شمالی تا حدودی میتواند نشاندهنده فروکش نسبی بحران کره در مقایسه با دورههای اوجگیری این بحران، و یا ضرورت و فوریت کمتر آن نسبت به سایر مسائل بینالمللی باشد که امروز دولت آمریکا را به خود مشغول کرده است.
کلیت سیاست و رویکرد آمریکا نسبت به شبه جزیره کره در دولتهای گذشته به ندرت تفاوت قابل ملاحظهای داشته است. این ثبات نسبی تقریبا در تمام راهبردهای بلندمدت سیاست خارجی ایالات متحده وجود داشته و اگر شیفت سیاسی هم رخ داده، به مرور زمان و به شکل تدریجی یا به اقتضای عصر و به شکل گریزناپذیر واقع شده است. حتی ترامپ که از منظر عمومی تفاوتهای جدی با اسلاف خود داشت، در کلیات سیاست خارجی خود اغلب در چارچوبهای سابق حرکت میکرد.
حتی میتوان گفت تفاوت سیاستهای وی مثلاً در زمینه کره شمالی نه حتی تاکتیکی، بلکه شخصیتی بود. کارکتر غیرمعمول ترامپ در جایگاه رئیسجمهوری آمریکا منجر به تفاوتهای ظاهری و کلامی فراوانی شده بود که در عمل به بینظمی و ناهماهنگیهایی حتی در اعلام موضع مقامات دولت وی میانجامید. خود وی هم به دلیل اینکه ذاتاً پوپولیست بود، تلاش میکرد در انظار عمومی خود را فردی خارج از سیستم، غیرسیاسی و مردمی و به کلی متفاوت از بقیه وتا حدی نقطه مقابل اوباما نشان دهد.
در قبال کره شمالی هم تفاوت رویکرد چندانی در سیاست آمریکا حاصل نشد و در نهایت هم همانطور که کارشناسان انتظار داشتند، با ملاقات رهبر دو کشور و دست دادن و پای خود را در این یا آن سوی مرز گذاشتن، تفاوت چندانی در اصل مسئله و نتیجه حاصل نشد. کیم جونگ اون و دونالد ترامپ دشمن بودند، دست دوستی دادند، برای دوربینها لبخند زدند و حتی توییتها و نامههای برای هم نوشتند و سپس دوباره دشمن بودند، چه بسا متخاصمتر، غیرقابل اعتمادتر و غیرقابلپیشبینیتر.
پوپولیسم یک اصل محوری در تمام سیاستها و رفتار و گفتار عمومی دونالد ترامپ بود. تقریباً هر امر خودآگاهی از سوی ترامپ در زمان ریاستجمهوریاش منوط به این اصل میشد. از جمله در زمینه کره شمالی؛ مسئله پیونگیانگ برای کلیت نظام حاکم بر ایالات متحده مثل سابق بود اما رفتار سیاسی دولت ترامپ متفاپت از دیگران بود چون بر مبنایی متفاوت –پوپولیسم- شکل میگرفت و متجلی میشد. اگرچه در پی همین رفتار سیاسی یک آرامش موقت بوجود آمد و پیونگ یانگ دستکم مدتی آزمایش موشکی یا تهدید هستهای یا اقدامات دیگری برای عرض اندام، صورت نداد. بخشی از این آرامش نیز به این موضوع برمیگشت که ظاهراً رهبر کره شمالی هم از آن شرایط سابق خسته شده بود و شاید به نوعی دنبال بهانه میگشت تا فضا برای مدتی آرامتر شود.
همچنین خود کیمجونگ اون نسبت به پدرش تندروی کمتری دارد و تا حدودی هم مانند ترامپ عوامفریب است. چه بسا اون مایل به ایجاد تغییراتی هم بود، اما واقعیات سیاسی نهادینه شده، قرار نبود تغییر کنند. و واقعیت این است که ایجاد تغییرات جدی یعنی فروپاشی محدودیتهای حکومت کنونی و چین مادامیکه توانش را داشته باشد اجازه این اتفاق را نمیدهد. آن هم در عصری که رقابت چین و آمریکا در به اوج خود رسیده و بطور روزافزون در حال تشدید است.
با روی کار آمدن جو بایدن به عنوان یک سیاستمدار حرفهای، کاخ سفید با نگاه بلندمدت و واقعگرایانه و عملگرایانه به مسئله کره شمالی میپردازد. بایدن آگاه است که کره شمالی حیاط خلوت چین است، بنابراین بعید است دولت بایدن انتظار داشته باشد که پیونگ یانگ به کلی عاری از تسلیحات هستهای شود و یا کرهجنوبی و شمالی بطور کامل وارد صلح شوند. یعنی چین اجازه نمیدهد که چنین شود. شبهجزیره کره منطقه حائلی است بین چین و دنیای تحت نفوذ آمریکا که بخش شمالی آن تحت سیطره پکن و بخش جنوبی آن (همراه با ژاپن) تحت نفوذ واشنگتن است. حتی اگر کیمجونگ اون بخواهد، چین اجازه نخواهد داد که کرهشمالی بیش از حد مسیر سازش را طی کند، چرا که روند سازش در نهایت بیشتر به ضرر چین و به سود غرب تمام خواهد شد.
قاعدتاً اگر وحدتی میان دو کره ایجاد شود، بخش جنوبی بر بخش شمالی چربش خواهد داشت، همانطور که در ادغام آلمان غربی و شرقی، طرف غربی به طرف شرقی چربید و در نهایت آلمانِ یکپارچه به متحد مهم جهان غرب تبدیل شد. بدیهی است تا زمانی که چین به شکل کنونی وجود دارد، حزب کمونیست بر آن حکمرانی میکند و سیاست مشت آهنین چینی پابرجاست، چنین گشایشی رخ نخواهد داد. دولت باتجربه بایدن نیز به خوبی واقف است که مانند دولتهای پیشین، نخواهد توانست مسئله کره شمالی را به میزان قابل توجهی حل و فصل کند.
بایدن احتمالا در ماهها و شاید سالهای آتی ترجیح میدهد بدون رفتارهای نمایشی و تا جای ممکن در سکوت، اقدامات اعتمادساز انجام دهد و گامهای کوچک عملی در راستای کاهش تنش بردارد. خود بایدن هم گفته است دولتش توهمی درباره تحول جدی در این زمینه ندارد.
منبع: روزنامه سازندگی