سرنوشت یادگار فاطمی چه شد؟/ جای خالی تندیس در تهران
هر چند در برخی یادداشتهای گذشته دربارۀ او نوشتهام اما مگر میتوان روزنامهنگار و دلمشغول تاریخ و سیاست بود و از یاد مهمترین نماد تلفیق روزنامهنگاری و سیاست و بزرگترین و مشهورترین قربانی آن در تاریخ معاصر غفلت کرد یا این تکرار را ملالآور دانست؟
برخی نکات شاید مکرر باشد اما چون حدس میزنم بسیاری دوست دارند بدانند سرنوشت فرزند او چه شد یا فاطمی که بود که در سن کم چنین پرآوازه شد 19 نکتۀ گفته شده یا نشده دربارۀ او را به مناسبت سالروز 19 آبان 1333 خورشیدی میآورم:
اول: نخستین ایرانی؛ سید حسین فاطمی، نخستین ایرانی است که در خارج از کشور، دکتریِ روزنامهنگاری دریافت کرده است. وجه سیاسی او اما چنان پُررنگ است که این نکته تا سالها پیش مغفول مانده بود.
در سالهای اخیر دکتر هادی خانیکی استاد علوم ارتباطات در آغاز دورههای درسی خود در مقاطع مختلف، نخست این پرسش را با دانشجویان در میان مینهاد که «نخستین ایرانی که به دریافت دکتری روزنامهنگاری در خارج از کشور نایل آمده کیست» و شگفتا که اکثر قریب به اتفاق، پاسخ را نمیدانستند و تا میشنیدند تعجب میکردند. نامی آشنا اما در عرصۀ سیاست و دیپلماسی.
هنوز هم البته در بسیاری از متون، دکتریِ فاطمی در رشتۀ حقوق ذکر میشود. کما اینکه مسعود بهنود نیز در کتاب «کُشتگان بر سر قدرت» او را فارغالتحصیل حقوق معرفی میکند. مرحوم مهندس عزتالله سحابی اما در خاطرات خود (نیم قرن خاطره و تجربه، صفحه ۱۱۴) بر آنچه دکتر خانیکی میگوید صحه گذاشته است.
این که با دکتریِ روزنامهنگاری هم سرنوشت روزنامهنگارانی چون جهانگیر صوراسرافیل را پیدا کرد از عبرتهای تاریخ این سرزمین است.
دوم: باجناق ژنرال؛ سید حسین فاطمی در عصر پهلوی و در سال ۱۳۳۳ اعدام شد و باجناق او (مهدی رحیمی) اندک زمانی پس از سقوط رژیم پهلوی و در سال ۱۳۵۷.
سپهبد رحیمی فرماندار نظامی تهران در اوج انقلاب ۵۷ و یکی از چهار ژنرال گروه اول اعدامیها بود (بههمراه نصیری رییس ساواک، خسروداد فرمانده هوانیروز و ناجی فرماندار نظامی اصفهان).
فاطمی در زندان دژبان مرکز بود که همسر او – پریوش سطوتی – به اتفاق خواهرش به ملاقات میرفتند و یکی از افسران، دل به خواهر همسر فاطمی داد و چون دانست پدر آنان نظامی است (سرتیپ سطوتی) بیمناک گرایش سیاسی باجناق نشد و ازدواج، صورت پذیرفت. فاطمی و رحیمی البته شاید هیچ گاه رو به رو نشده باشند.
سوم: نشان همایون؛ شاه اگرچه خود خجالتی بود اما تا پیش از وزارت خارجه شخصیت جسورِ دکتر فاطمی را دوست داشت و دستکم بر دکتر مصدق ترجیح میداد. فاصلۀ سنی شاه با مصدق زیاد بود در حالی که تنها دو سال از فاطمی کوچکتر بود. حتی گفته شده در ملاقاتی او را برای نخست وزیری مدرن تر و شایستهتر از مصدق معرفی می کند و بعدتر که درمییابد فاطمی این راز را با مصدق در میان نهاده میرنجد. با این حال چند ماه قبل از کودتا دکتر فاطمی را شایسته دریافت بالاترین مدال حکومتی (نشان همایون) تشخیص داد.
چهارم: ردّ فرجام خواهی؛ فرض علاقۀ قبلی شاه، به فاطمی این پرسش را پدید میآورد که چرا با تقاضای فرجام او موافقت نکرد و بدین ترتیب بر حکم اعدام، مُهر تأیید زد؟ سه دلیل می توان آورد:
نخست این که بعد از کودتای ناکام ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ که از ایران گریخت و بعد از کلاردشت و بغداد، سر از رُم ایتالیا درآورد سفارت ایران از پذیرش او خودداری کرد و گفتند دکتر فاطمی وزیر امور خارجه تلگراف زده که شاه عملا کنار رفته است. خروج پادشاه همراه ملکه در غیر سفرهای رسمی و بعد از حادثهای در کشور در عرف حکومت های سلطنتی این گونه تعبیر میشود.
دیگر این که در روزنامه باختر امروز در فاصله ۲۵ تا ۲۷ مرداد از شاه به عنوان «فراری بغداد» یاد میکرد و به تندی به دربار میتاخت. در میدان بهارستان نیز نطق تندی ایراد کرد.
دلیل مهمتر اما این است که در 27 مهر ۱۳۳۳ افسران حزب توده اعدام شده بودند و چنان که در یادداشت پیشین آوردم حتی مرتضی کیوان که مهندس و کارمند اداره راه بود نه افسر و نظامی به خاطر همراهی با آنان تیرباران شد.
به شاه گفتند دکتر فاطمی هم درخانه یک دندانپزشک عضو حزب توده – دکتر محمود محسنی– پنهان شده و شاه که با تودهایها هیچ سازگاری نداشت، سرانجام راضی به اعدام وزیر دولت خود شد؛ هم او که از دست او نشان همایون دریافت کرده بود.
البته فاطمی هیچ ارتباط تشکیلاتی با تودهایها نداشت و تنها به این خاطر به آن خانه پناه برد که احساس کرد به لحاظ تشکیلاتی امنتر است.
پنجم: یادگارِ فاطمی؛ تا سال ها نام و نشانی از فرزند فاطمی نبود و خود او هم علاقه ای نداشت تا این که شامگاه 22 خرداد 94 این خبر منتشر شد که سیروس فاطمی تنها فرزند دکتر فاطمی که نه از پدر خاطره داشت نه از وطن در پی سکته قلبی در لندن درگذشت. با این حال همین که نام تنها پسر خود را به رغم تربیت غیر مذهبی حسین گذشت نشان می دهد یاد پدر را فرونکاسته است.
این همان سیروس بود که پسرعمویش و برادرزاده فاطمی (دکتر شاهین فاطمی که به عنوان استاد اقتصاد با تلویزیون فارسی بیبیسی مصاحبه می کرد) مدعی است شاه تمام مخارج تحصیل او را در خارج از کشور تقبل کرد و حتی برای مراسم عروسی او در آمریکا هدیه فرستاد و هدیه را هم جعفر شریف امامی بُرد.
همسر فاطمی البته در تمام سال های دهه های ۳۰ و ۴۰ و ۵۰ کوشید فرزند را از سیاست و این خاطره دور نگاه دارد و حتی زبان فارسی نمیدانست و به خاطر همین دوری در سال ۵۷ حاضر به امضای اطلاعیه معرفی شاه به عنوان قاتل پدر خود نشد. هر چند متن به انگلیسی قابل ترجمه بود و شاید امضا نکردن به خاطر آن بود که هیچ خاطره ای از پدر نداشت یا تحت تأثیر مادر بود.
مسعود بهنود البته در کتاب «کشتگان بر سر قدرت» از فرزند فاطمی هنگام اعدام پدر با تعبیر«علی دو ساله» ذکر میکند نه سیروس که در انگلستان وکیل سرشناسی شد. همان انگلستان که سفارت آن را پدرش بست و بعدتر گفت: نمی دانستم که تا دربار هست انگلستان به سفارتخانه نیاز ندارد!
شاهین فاطمی اما از پسرعموی خود نه با اسم علی که به نام «سیروس» یاد میکند و میگوید ۹ ماهه بوده که پدر بازداشت می شود و چون چندی پس از بازداشت هم دکتر فاطمی زنده بوده همان دو سال یا کمی کمتر درست است. دربارۀ نام نیز شاید در شناسنامه «علی» بوده و در خانه سیروس صدا می کردهاند. فاطمی خود برادرزاده را به جای «شاهین»، «شاهی» صدا میزد. یا شاید فاطمی نام علی گذاشته و مادر، سیروس دوست داشته و بعد فاطمی همان سیروس شده است.
ششم: گلولۀ فداییان اسلام؛ سید حسین فاطمی در ۲۵ بهمن ۱۳۳۰ هم یک بار ترور شد و به سختی آسیب دید. ( بر مزار محمد مسعود در قبرستان ظهیرالدوله).
این ترور، کار فداییان اسلام بود و سلاح را به دست نوجوان ۱۵ ساله – محمد مهدی عبدخدایی– دادند تا بتوانند از سن او برای رهایی از مجازات استفاده کنند. فداییان اسلام اما چرا سراغ یک نیروی ملی و ضد شاه رفته بودند؟ دو دلیل ذکر می شود:
اول انتقام بازداشت رهبران فداییان اسلام در دولت مصدق و این شایعه که فاطمی در مقام معاون نخست وزیر دستور سخت گیری بر آنها داده بود.
مهندس سحابی در کتاب خاطرات خود به اعتراض طالقانی به حسیبی به خاطر سخت گیری بر نواب و همراهی بازرگان با او اشاره می کند.
دیگر این که در جلسهای که نواب صفوی آشکارا از توانایی فداییان اسلام در حذف رزمآرا سخن میگوید (به صورت نمادین استکان چای را برمیگرداند و میگوید این هم رزم آرا) و قول میگیرد که اگر ملیها دولت را در دست گرفتند احکام اسلامی را اجرا کنند، فاطمی قول مساعد میدهد اما اجرا نمیکنند. هر چند که نواب وزیر خارجه دستور جمعآوری مشروبات الکلی از میهمانی ها را صادر میکند اما فداییان اسلام بیش از آن میخواستند در حالی که آیتالله کاشانی هم خواست هایی آن گونه نداشت.
این نگاه بدبینانه هم وجود دارد که نوابصفوی با سید ضیاءالدین طباطبایی ارتباط داشته و سید ضیا نواب را به ترور فاطمی تحریک کرده بود. سید ضیا با مصدق دشمنی دیرینه داشت و به دولت انگلستان متمایل و بلکه وابسته بود.
هفتم: چاقوی شعبان؛ فاطمی یک بار دیگر هم آماج سوءقصد قرار گرفت. روی پلههای شهربانی کل کشور و بعد از بازداشت، شعبان جعفری با چاقو به او حملهور شد و اگر سلطنت خانم فاطمی نبود که جان برادر را نجات داد همانجا روی پلههای شهربانی به قتل رسیده بود.
این احتمال وجود دارد که شعبان به دستور تیمور بختیار این کار را کرده باشد چون مطمئن نبودند اعدام شود و بیم داشتند با توجه به سابقه وزارت و وجهۀ دیپلماتیک و سابقۀ علاقۀ شاه به او جان به در برد و پیشاپیش می خواستند کار را تمام کند و از فاطمی نقل شده که گفته بود اگر هم مرا اعدام نکنند در حادثهای زهر خود را میریزند.
در بیمارستان نیز کیسۀ آبجوش پاره شد و پای مجروح او از ترور دو سال قبل سوخت و این کار هم بعید نیست عمدی بوده باشد.
هشتم: انکار ضارب؛ شعبان جعفری یا همان شعبان بیمخ در مصاحبه با هما سرشار و در بیان خاطرات، حمله به فاطمی روی پله های شهربانی را تکذیب می کند حال آن که دکتر شاهین فاطمی میگوید هم من و هم ۶ نفر دیگر شاهد این ماجرا بودیم و اگر عمهام نبود عمو کشته شده بود.
نهم: برادران؛ عزتالله سحابی در کتاب خاطرات خود فاطمی را یک استثنا در خانواده میداند و مینویسد: « برادرانش خوشنام نبودند. یک برادر، استاندار و عامل اجرای سیاست های شرکت نفت جنوب بود و دیگری در اصفهان در خدمت حاکمیت و حسین استثنا بود». شاهین فاطمی یکی از این برادرها- سیفپور، نصرالله و معصومی– است اما جایی ندیدهام که پاسخی داده و از پدر دفاع کرده باشد. حتی درباره عموی خود نیز تنها در چند مناسبت حاضر به گفت و گو شده است.
دهم: تز ملی کردن صنعت نفت؛ هر چند مهندس حسیبی مدعی بود ایدۀ ملی شدن صنعت نفت را اول بار او مطرح کرده اما شخص دکتر مصدق نوشت که تز ملیکردن نفت را دکتر فاطمی ( تعبیر مصدق: شهید راه وطن دکتر حسین فاطمی) در ذهن او انداخت. با این استدلال حقوقی که به جای چالش مستقیم با شرکت نفت انگلستان و ایران، کل صنعت نفت را ملی اعلام کنیم تا شرکت نفت ایران و انگلیس بلاموضوع شود.
فاطمی در واقع با یک تیر دو نشان زد. با ایدۀ ملی کردن دیگر نمیتوانستند بگویند کار شوروی است چون تنها متوجه نفت جنوب نبود و شرکت نفت ایران و انگلیس هم نمیتوانست علیه یک قانون ملی و کلی موضع بگیرد و شکایت شان هم ره به جایی نبرد.
یازدهم: اتهامِ تندروی؛ در سالهای اخیر که تخریب چهرههای ملی باب شده فاطمی به تندروی متهم میشود. واقعیت ماجرا اما این است که او بازی را شروع نکرد. آری، سفارت انگلیس را تعطیل کرد اما کِی؟ وقتی اسناد دخالت آن فاش شد.
از شاه فاصله گرفت. اما کِی؟ وقتی در ۹ اسفند ۱۳۳۱ قصد جان مصدق کردند. به دربار بد گمان شد اما کِی؟ وقتی افشار طوس رییس شهربانی را کشتند و شامۀ قوی او احساس کرد خبرهایی هست. شاید اتهام تندروی به خاطر پیشنهاد اعلام جمهوری بود. اما تصور کنید کودتای 28 مرداد اتفاق نمی افتاد و شاه بازنمی گشت. سلطنت پهلوی ادامه می یافت یا باید اعلام جمهوری می شد؟ دکتر مصدق البته پیشنهاد فاطمی را رد کرد و گفت: قرآن مُهر کرده ام که به قانون اساسی مشروطه وفادار باشم. مصدق، یک مشروطه خواه بود و می خواست شاه، سلطنت کند نه حکومت و دنبال رییس جمهوری شدن نبود. شاید بدین خاطر هم که اعلام جمهوری نکرده متهم به ضدیت با روحانیت میشد چه رسد به این که بخواهد سلطنت را براندازد.
دوازدهم: روزنامه یا دیپلماسی؛ اگر قرار بر نقدی به فاطمی باشد تندروی نیست. این است که بیشتر مدیر روزنامه بود تا وزیر خارجه.
اقتضای روزنامهنگاری صراحت است و اقتضای وزارت خارجه ظرافتهای دیپلماتیک و این دو با هم سازگار نبود. بعد از مرگ استالین در اتحاد شوروی و تغییر رییس جمهوری در آمریکا سیاست های این دو تغییر کرد و نمیدانیم در این باره با مصدق گفت و گو کرده است یا نه.
سیزدهم: عذرخواهی نکرد؛ این که فاطمی پس از صدور حکم اعدام تقاضای فرجام کرد به این معنی نیست که عذرخواهی کرد. بلکه با فرجامخواهی مسؤولیت را مستقیما به گردن شاه انداخت و همین خون تا سال ۵۷ او را رها نکرد.
چهاردهم: خیابان فاطمی؛ با پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷ یکی از نخستین خیابانهایی که نام آن تغییر کرد، نام خیابان آریامهر بود که به فاطمی تغییر کرد. طبیعی هم بود. هم به خاطر محبوبیت مصدق و هم جمهوری خواهی فاطمی.
بعد از وقایع سال ۱۳۶۰ که نام خیابان مصدق را از بزرگترین خیابان تهران و ایران برداشتند و واژه «ملی» هم مورد غضب قرار گرفت فاطمی اما مصون ماند. هر چند بر سر عنوان «شهید» اختلاف بوده است و اکنون تابلوهای فاطمی شهید ندارد. برخی از اصول گرایان رادیکال بی میل نیستند که نام خیابان از فاطمی به «فاطمیه» تغییر کند تا به دلایل اعتقادی جای انتقاد نباشد در حالی که خود فاطمی، سیدِ فاطمی بود و با ذکر نام امام حسین ع به شهادت رسید.
پانزدهم: سوء ظن؛ بازار بد گمانی و سوء ظن در ایران چنان داغ و پرسابقه است که حتی فاطمی هم در فاصله کودتا تا بازداشت، برکنار نماند. بعد از کودتا مخفی شد و چون از او خبر نداشتند حتی در میان هواداران مصدق این شایعه درگرفت که از خودشان بود و فضا را تند کرد و به هم زد و رفت و هنگامی که تصویر او را با ریش انبوه و در چنگال نیروهای تیمور بختیار دیدند خود را سرزنش کردند و هنگامی که تا پای جان هم رفت بیشتر شرمنده شدند.
شانزدهم: سریال شهرزاد؛ در تمام سالهای گذشته درباره دکتر فاطمی بسیار گفته و نوشته شده اما هیچ یک جای سریال «شهرزاد» را نمیگیرد که حسن فتحی ساخت و پرداخت که قهرمان آن روزنامهنگاری شیفتۀ دکتر فاطمی بود. به یاد آوریم صحنهای را که فرهاد (با بازی مصطفی زمانی) از خبر مرگ دوست خود آن قدر غم زده نمیشود که از شنیدن خبر اعدام فاطمی یا آنجا که با بُغض می گوید: کجاست فاطمی؟
هفدهم: جوانی که پیر شد؛ محمد مهدی عبد خدایی که در سال ۱۳۳۰ دکتر فاطمی را ترور کرد در حال حاضر نیز زنده است و در تلویزیون تاریخ می گوید و اگرچه عذرخواهی نکرده اما در گفت و گویی با مجلۀ شهروند از این که گلوله او جان فاطمی را نستاند اظهار خرسندی میکند.
بعد از آن ترورالبته فاطمی از ناحیۀ ریه و پا آسیب جدی دید و به دستور مصدق به آلمان اعزام و در بیمارستان الیزابت فرانکفورت بستری شد. این ترور اما او را پیر کرد و وقتی برگشت مرد ۳۶ ساله شبیه ۵۰ سالهها شده بود. کافی است به عکس ها نگاه کنید.
هجدهم: جای خالی تندیس؛ در حالی که به همت شهرداری و شورای دورۀ قبل تندیسهای زیبایی در جاهای مختلف نصب شده و از جمله می توان به تندیس شهید مطهری و بهمن بیگی و شهید سلیمانی و موارد متعدد دیگر اشاره کرد اما هنوز جای تندیس سید حسین فاطمی در میدان فاطمی تهران (جهاد) خالی است.
نوزدهم: دانسته مُرد؛ این را من نمینویسم. دکتر شاهین فاطمی میگوید که انقلابی هم نیست. برادرزادۀ فاطمی است و در سال ۱۳۳۳ نوجوان بود و سالهاست در فرانسه زندگی میکند. چرا که فاطمی میتوانست مانند رضوی یا شایگان دو کلمه بنویسد و جان خود را نجات دهد اما حاضر نشد. دکتر شاهین فاطمی در بیان خاطره 67 سال قبل میگوید:
«دو هفته مانده بود که عازم آمریکا شوم. او در بیمارستان لشگر دو زرهی بود. همه رفته بودند پیش او و التماس کرده بودند این ورقه را امضا کن و نکرده بود. تا وارد شدم گفت : شاهی (شاهین)، میدانم برای چه آمدی. گفتم: درست حدس زدید. به سیروس رحم کنید.
گفت: اگر من امروز استغفار کنم دیگر هیچکس در این مملکت، حرف کسی را باور نمیکند و جواب جوانهای مملکت را در آیندۀ تاریخ چه کسی خواهد داد که میگویند: حتی حسین فاطمی هم وقتی پای جانش افتاد، به ... خوردن افتاد. اما چنین نکرد و دانسته مُرد…»
منبع: عصر ایران