قحطی ایران از نگاه سیاح انگلیسی
ویلز در مدت حضور خود در ایران از برخی شهرهای ایران دیدن میکند و زمانی که در شیراز حضور دارد نشانههای قحطی نمایان میشود.
او در بخشی از سفرنامه خود به شرح این قحطی پرداخته که با مطالعه آن تا حدودی به شرایط اجتماعی ایران و فشار زندگی مردم در این زمان میتوان پی برد. «آثار شروع قحطی در سرتاسر ایران در حال خودنمایی بود و آرام آرام چهره کریهش را بهصورت جدیتر نشان میداد. دو سال تمام حتی یک قطره باران از آسمان به زمین نبارید. زمین و باغ و صحرا همهجا خشک و تفتیده، نه کشتی و نه حاصلی وجود نداشت. خواربار و غلهای وجود نداشت و انبارها خالی بود. حیوانات هم بیشتر به مصرف خوراک گرسنگان بیچیز میرسید. اندک چهارپایان باقیمانده هم جز پوست و استخوانی بیشتر نبودند و از شدت گرسنگی حال و توان حرکت و کار کردن نداشتند. روزبه روز بر تعداد گدایان افزوده میشد و هر روز جمعی دیگر از خیل گرسنگان به جمع سائلین و گدایان میپیوستند. عدهای هم از شدت استیصال و به منظور رفع رنج گرسنگی دست به هرکاری حتی دزدی و جنایت میزدند.
بهطوریکه دستبرد زدنهای شبانه به منازل بهخصوص دکان و مغازهها بهصورت عادی درآمد و اداره امنیت مملکت بهصورت مشکلی بزرگ و غیرقابل حل جلوهگر شد. همچنین جادهها ناامن شد و گروههایی از گرسنگان که از جان گذشته بودند، هریک بهصورت باندی مجزا دست به غارت و چپاول اموال کاروانیان و مسافرین راهها زدند و به این صورت همه جادهها ناامن گردید و رعب و وحشت زیادی در دل مردم ایجاد شد. از طرفی به علت نبود آب و دانه، کشت و زرع متروک شده و روستاییان گرسنه و درمانده هم که بیش از این حاضر به ماندن در روستا و تحمل رنج گرسنگی و بیغذایی نبودند، گروهگروه بهصورت خیل عظیم به طرف شهرها سرازیر گشتند. اثری از انبارهای پر از غله و حبوبات تجار و مغازه علافان نبود، گاه چند کوپه کوچک از گندم سیاه و نامرغوب پر از سنگریزه و خاک یا غلات و حبوبات دیگری از این قبیل در انتهای مغازه آنها دیده میشد که با هوشیاری تمام مراقبش بودند و به قیمتی فوقالعاده گزاف آن را به مشتریان پولدار خود میفرختند.
نانوایان هم سهمیه جزئی گندم خود را که کاملا سیاه، مخلوط و نامرغوب بود، پس از آسیاب کردن بهصورت نانهای کوچک نامرغوبی میپختند و روزانه بهجز یک یا دو ساعت بیشتر کار نمیکردند، زیرا خمیری برای پختن نداشتند. وضع نان که اغلب بهصورت سنگک بود، روز به روز بدتر و اندازهاش کوچکتر میشد ولی قیمت آن هنوز هم به ظاهر ثابت بود. هجوم مردم شهر و روستا آنچنان شدید و خطرناک گشت که نانوایان مجبور به کمک گرفتن از عوامل حکومتی شدند. نانوایان معمولا نان پختهشده را به دست هیچکس جز به دست آشنایان یا مشتریان هم محل و همیشگی خود نمیدادند و آن هم به تعدادی محدود و قیمتی گرانتر میفروختند. در نتیجه پولداران متمتع یا خود در منزل به پختن نان میپرداختند یا با دادن پول به حد کافی به هر صورت نانی به چنگ میآوردند ولی مردم عادی به رقابتی سخت برای بهدست آوردن نان مشغول بودند.»
منابع: ایران در یک قرن پیش، سفرنامه دکتر ویلز، ترجمه غلامحسین قرهگزلو، اقبال، 1368: 289-287.