10 خاطره از زندگی امام خمینی (ره) / دارایی حضرت امام هنگام رحلت چقدر بود؟
گزارش خبرفوری که در ادامه می خوانید، تلاشی است برای برجسته سازی این نکات کمتر بررسی شده در زندگی درخشان یکی از بزرگترین چهره های تاریخ ایران.
زمانی شاه به روحانیون با عنوان «مفت خور» توهین کرده بود و امام در سخنرانی عصر عاشورا در سال 42 در پاسخ به او چنین گفت: «ما مفت خوریم؟ مایى که مرحوم آقاى حاج شیخ عبدالکریممان وقتى که فوت می ىشود، آقازاده هاى آن مرحوم همان شب شام نداشتند.» شام نداشتن آن شب خانواده این مرد بزرگ، ابتدا کشف همسر امام بود.
شب رحلت آیت الله حائری، امام خبردار شد که حال استادش رو به وخامت رفته است. به همسرش گفت: اگر مایل باشید با هم برویم که برای خانم ایشان دلگرمی باشد. همسر امام، دخترش را به خدمتکارش سپرد و با مصطفی راه افتاد. مصطفی در سال های بی حجابی گاه مثل اسکورت عمل می کرد. جلوتر می رفت و اگر خطری نبود بر می گشت و اطلاع می داد که خانم ادامه مسیر دهد. پس از مدتی که خانم در کنار خانم آیت الله حائری نشسته بود، متوجه شد همسر آن مرحوم خیلی بی حال و بی رنگ رو است و شاید از گرسنگی باشد. چرا که وقتی عزیزی در حال از دست رفتن است، اطرافیان بی اشتها می شوند. چون در این زمان با خانواده آقای حائری صمیمی بود، به آشپزخانه رفت و به دنبال چیزی برای خوردن گشت. هیچ چیز خوردنی جز مقدار کمی قند در خانه نیافت، حتی یک تکه نان. دانست که چون چیزی برای خوردن ندارند، شام نخورده است و عفاف مانع گفتن آنکه گرسنه ام. مصطفی در حیاط با برخی هم سال های شش هفت ساله خود کنار یک منقل نشسته بود، خانم او را به خانه فرستاد تا هر چه دارند برای خوردن بیاورند. مصطفی در بازگشت چیز زیادی با خود نیاورده بود و وقتی خانم از خانم آقای حائری دعوت کرد که به آشپزخانه بیاید و چیزی بخورد، آن زن منیع الطبع گفت: مهدی و کبری واجب ترند. آن زمان مهدی فرزند آیت الله حائری سیزده ساله بود و کبری سن کمتری داشت.
عصر روز تشییع وقتی خانم موضوع را با بغض در گلو نهفته برای امام تعریف کرد، امام سر به دیوار گذاشت و خانم گریه های صدادار همسش را شنید.
دارایی امام بعد از رحلت
مطابق اصل ۱۴۲ قانون اساسی٬ دیوان عالی کشور٬ موظف است دارایی رهبر و مسؤولان رده بالای نظام را قبل و بعد از مسؤولیت٬ رسیدگی و بررسی کند.
حضرت امام رحمه الله نخستین کسی بود که صورت دارایی خود را در تاریخ ۲۴ دیماه ۱۳۵۹ برای دیوان عالی ارسال نمود. بعد از رحلت امام رحمه الله نتیجه بررسی در ۱۱ تیرماه ٬۱۳۶۸ طی بیانیه ای چنین بیان شد که: «نه تنها به اموال امام چیزی اضافه نشده، بلکه قطعه زمین ارث رسیده به امام در خمین نیز پس از انقلاب در زمان حیات ایشان بین مستمندان محل تقسیم شده است. تنها ملک غیرمنقول امام٬ منزل قدیمی ایشان در قم بود که از زمان تبعید در سال ٬۱۳۴۳ عملا در اختیار اهداف نهضت و محل تجمع مردم بوده است. مختصر وسایل اولیه زندگی در منزل٬ متعلق به همسرشان بوده و دو قطعه قالی مستعمل موجود٬ ملک کسی نیست و باید به سادات نیازمند داده شود. از آن حضرت هیچ وجه نقدی باقی نمانده و هر چه هست٬ وجوهات است که ورثه حقی در آن ندارند.» بدین ترتیب٬ دارایی برجا مانده شامل: عینک٬ ناخن گیر٬ شانه٬ تسبیح٬ قرآن٬ سجاده نماز٬ عمامه٬ لباس روحانی او و کتب دینی بود.
خلوت چهل روزه برای مبارزه با شبهه
قبل از شروع نهضت انقلابی مردم ، جزوه ای در 38 صفحه با نام «اسرار هزارساله» در سطح وسیع منتشر شد که توسط فردی به نام علی اکبر حکمی زاده نوشته شده بود. در آن جزوه کتابچه مانند برخی اعتقادات شیعی به سخره گرفته شده بود. حکمی زاده در ابتدا طلبه بسیار خشک مقدس بود اما در مجالست با احمد کسروی از او تأثیر پذیرفت. کسروی نیز ابتدا طلبه بود ولی پس از چندی با بسیاری از اعتقادات دینی درافتاد.
نقل است که یک روز امام خمینی(ره) در راه مدرسه دید عده ای طلاب راجع به موضوعات مطرح در آن جزوه با هم بحث می کنند و گویا عده ای با آن موافقت دارند. امام از همان راه مدرسه باز گشت تا پاسخی در مورد ایرادهایی که حکمی زاده نسبت به اعتقادات شیعی مطرح کرده بود، پاسخ دهد . ایشان یک ماه الی 40 روز از خانه خارج نشد و «کشف اسرار» را نوشت.
مخالفت برخی با فلسفه
امام از سال 1323 تا 1328 یک دوره شرح منظومه فلسفی حاج ملاهادی سبزواری را همراه با مباحث نفس در اسفار اربعه ملاصدرا شروع کرد ولی شرکت در این درس، برای همه آزاد نبود و امام خود شاگردانش را گزینش و اجازه نداده بود که بیش از 30 نفر در این مباحث که هفته ای یکبار یا در مسجد سلماسی که خیلی کوچک بود و یا در خانه تشکیل می شد، شرکت کنند. چون تهیه ضبط صوت در آن زمان برای همه آسان نبود، این درس ها را یکی از شاگردان تندنویس بنام آقای عبدالغنی اردبیلی نوشت و اکنون در سه مجلد با عنوان تقریرات فلسفی امام خمینی(ره) در اختیار علاقه مندان قرار دارد. به هر حال درس فلسفی آنهم با مشی عرفانی موجب سر و صدایی در قم شد و عده ای به تبعیت از یکی از مدرسین حوزه، امام را تکفیر کردند.
زنجانی از راویان این حوادث موضوع را اینگونه شرح داده است: «کسی که امام را تکفیر کرد و کارش در حوزه قم صدا کرد، یکی از علمای زنجان بود. وی در محله سیدان قم ساکن بود و من از او که علت را پرسیدم، دستم را گرفت و گفت: این شخص می گوید دست تو خداست! این به خاطر تصور غلطی بود که از بحث فلسفی وحدت وجود برای او حاصل شده بود.»
به هر حال سید مصطفی فرزند امام که حدود پانزده ساله بود و به رغم سن کمش اجازه یافته بود در درس فلسفه پدر شرکت کند؛ هنگام درس اصول، در مدرسه تشنه شد و از کوزه ای که در کنار مجلس بود، آب نوشید. وی در ادامه گفت: «این روحانی با این تفکر که فرزند امام نیز به دلیل اعتقادات فلسفی پدرش نجس است، دستور آب کشیدن کوزه را داده بود. هرچند بعدها وی از کارش پشیمان شد و از دوستداران امام گشت.»
اولین تظاهرات آقا مصطفی
در سال 1327 آیت الله کاشانی از مردم دعوت کرد که علیه اعلام استقلال اسرائیل در روز 30 اردیبهشت در تهران تظاهرات کنند.
امام خمینی(ره) در جلسه درس خود به شاگردان گفت: هر کس می تواند به تهران برود. آیت الله بروجردی نیز شرکت طلاب در آن تظاهرات را تأیید نمود. سید مصطفی فرزند امام هم خود را آماده رفتن کرد. مادرش نگران بود و مانع می شد. امام گفت: علت ممانعت شما چیست؟ خانم گفت: ممکن است تظاهرات به خاک و خون کشیده شود. امام گفت: پس لطفاً شما یک اعلامیه بدهید که مردم شرکت نکنند. خانم گفت من مسئول پسرم هستم و نه مسئول همه مردم. امام گفت حال که شما مسئول فرزند خود هستید با مصطفی به تهران بروید و در تظاهرات هم شرکت کنید. این اولین تظاهراتی بود که سید مصطفی در آن شرکت داشت.
شرایط سخت بعد از حمله به فیضیه
بعد از حمله عوامل رژیم به فیضیه در دوم فروردین، عده ای مأمور را از شهرستانهای مختلف در لباس کشاورز آورده بودند که چند روزی از خیابان ارم تا درب خانه امام بگویند: «مفت خوری تموم شد، پلوخوری تموم شد، جاوید شاه، جاوید شاه» بالاخره شنیدن صدای آنها چنین پیامی را هم منتقل می کرد که خانه امن نیست.
چنانکه این تصور در میان اطرافیان آامام هم بوجود آمده بود که خانه امنیت ندارد. دلالت آن اینکه وقتی به مدرسه فیضیه حمله شد و آن فاجعه بوجود آمد، شیخ صادق خلخالی، به رغم تهوری که داشت، به انباری خانه رفت و یک لوله دومتری قطور را پیدا کرد و پشت درب حیاط گذارد تا مثلاً آن چنان محکم شود که اگر کسانی با هل دادن درب خانه قفل را شکستند، لااقل آن لوله فلزی مانع باز شدن درب شود. وقتی آقا آن را دید پرسید این را برای چه گذاشتید؟ وقتی علتش را گفتند، امام با تحکم گفت: درب را باز کنید. اگر این را برای مردم گذاشتید که نیایند که مردم باید جایی برای پناه داشته باشند و اگر برای دولتی ها، که آنها از دیوار می آیند، نه از در.
قول های امام به پدر همسرش
کتاب «اقلیم خاطرات» خاطرات مستند ۱۰ سال «۱۳۵۷-۱۳۴۷» فاطمه طباطبایی، عروس امام خمینی(س) و همسر زندهیاد سید احمد خمینی را در بردارد که سال گذشته از سوی پژوهشکده امام خمینی(س) و انقلاب اسلامی وابسته به موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س) چاپ شد.
عروس امام خمینی(س) دراین کتاب به ماجرای قول رهبرکبیرانقلاب به پدر همسر خود اشاره میکند و میگوید: «همسر امام» در حالی که برخی از نظرات امام را در مسائل خانوادگی نقد کرده و آنها را نوعی سختگیری تلقی میکردند، لیکن دینداری و تعهد امام را میستودند و یادآور شدند که آنچه پدرم در مورد او گفت درست بود. او خود را ملزم به رعایت همه قولهایی میدانست که به پدرم داده بود. به طور نمونه: در بعضی از مخارج خانه سختگیری میکرد و مقید بود که همچون دیگر طلبهها زندگی کند، اما هیچگاه برای استخدام کارگر مخالفتی نکرد و به قولی که به والدینم داده بود سخت وفادار بود. نگذاشت که من یک روز را هم بدون کارگر بگذرانم. هرگز از من نخواست تا کارهای خانه را خودم انجام دهم، اما خودم بسیاری از کارها را انجام میدادم. آقای ثقفی «پدر همسر امام» هنگام عقد دخترشان از امام قول گرفتند که در تابستانها به سبب گرما و خشکی هوای قم تمهیدی بیندیشند، تا به دخترشان سخت نگذرد و امام هم به قول خود وفادار بودند.
خانم نقل میکردند: آقا مدت ۶ سال یا بیشتر به خواسته پدر و مادرم، تابستان من و بچهها را به خانه آقا جانم در تهران میآورد و خود به قم باز میگشت و به تالیف کتابهایش مشغول میشد. دو سال به محلات، دو بار به مشهد، دو بار امامزاده قاسم در تهران، یک سال اصفهان و یک سال هم به همدان رفتیم. آقا بیشتر در تابستانها کتاب مینوشتند.
دستی غیبی که هدایت می کند
به گزارش خبرنگار احزاب و تشکل های گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان ، حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب در بیعت فرماندهان کمیته های انقلاب اسلامی در ۱۸ خرداد ماه سال ۶۸ خاطره ای از امام خمینی(ره) نقل می کنند که بسیار جالب و شنیدنی است.
بیانات ایشان بدین شرح است: در حادثه مدرسه فیضیه و سپس در قضیه پانزده خرداد، عده ای میگفتند فایده ای ندارد، بیخود معطلید؛ آنها چند برابر شمایند! بعد هم که در سال ۴۳ امام(ره) را تبعید کردند، باز این طرز فکر در بعضی از این افراد راسخ شد و گفتند امام بی جهت زحمت میکشند و تلاش میکنند؛ ایشان به جایی نمیرسند! در حقیقت اگر کسی بخواهد با عقل و منطق معمولی محاسبه کند، همین نتیجه را میگیرد؛ ولی آن چیزی که امام را وادار میکرد که علی رغم همه ی این حرفها، امیدش را از دست ندهد و به حرکت خود ادامه دهد، انجام تکلیف الهی بود. او معتقد بود که این انقلاب را یک دست غیبی هدایت و پشتیبانی میکند و ما نباید به دنبال نتیجه ی کار خود باشیم. در همین خصوص خاطره ای در ذهنم مانده است که نقل میکنم: چند روز قبل از پایان سال ۶۵ که خدمت امام بودیم، چون یکی از روزهای فروردین ۶۶ با ولادت یکی از ائمه(ع) مصادف میشد، من و آقای هاشمی رفسنجانی و حاج احمد آقا اصرار کردیم که ایشان در حسینیه جماران با مردم دیداری داشته باشند. امام استنکاف کردند و قاطع گفتند: حالش را ندارم. من در ایام نوروز به مشهد رفته بودم و آقای هاشمی هم از جبهه دیدار داشتند. در همان روزها، ناگهان قلب امام مشکلی پیدا میکند و چون حاج احمدآقا - که حق بزرگی بر گردن همه ملت دارد و امام را در این چند سال حفظ کرد - همه وسایل را برای بهبود امام(ره) مهیا کرده بود، فورا به وضعیت جسمی ایشان رسیدگی شد و خطر برطرف گردید. وقتی در بیمارستان بر بالین ایشان حاضر شدم، عرض کردم: چه قدر خوب شد که آن شب اصرار ما را برای ملاقات با مردم نپذیرفتید؛ والّا اگر خبر این ملاقات اعلام میشد، مردم به زیارت شما می آمدند و آن وقت شما با این حال نمی توانستید مردم را ملاقات کنید و انعکاس آن در دنیا خوب نبود. این کار شما، خواست خداوند و کمک الهی بود و در آن زمان تصمیم بجایی گرفتید. ایشان در پاسخ من گفتند: آن طور که من فهمیدم، مثل این که از اول انقلاب تا حالا، یک دست غیبی در همه ی کارها دارد ما را هدایت و پشتیبانی میکند. واقعا همین طور است؛ والّا محاسبات معمول سیاسی، اقتصادی و محاسباتی که براساس آن دنیا دارد اداره میشود، این نتایج را به دست نمیدهد. آن چیزی که امام را بر هدایت و اداره و رهبری ملت ایران و انقلاب عظیمش قادر میکرد، عبارت بود از ارتباط با خدا و اتصال و توجه و توکل به او. او واقعا عبد صالح خدا بود. من هیچ تعبیری را بهتر از این برای امام(ره) پیدا نمیکنم.
خاطرات رهبر معظم انقلاب از گریه امام
حضرت آیت الله خامنه ای در خاطره ای دیگر می فرمایند: معنویت مردم و خانواده ی شهدا و اخلاص رزمندگان در جبهه ها، امام را به هیجان میآورد. من چند بار گریه ی امام را - نه فقط به هنگام روضه و ذکر مصیبت - دیده بودم. هر دفعه که راجع به فداکاریهای مردم با امام صحبت میکردیم، ایشان به هیجان میآمدند و متاثر میشدند. مثلا زمانی که در محل نماز جمعه ی تهران، قلکهای اهدایی بچه ها به جبهه را شکسته بودند و کوهی از پول درست شده بود، امام(ره) در بیمارستان با مشاهده این صحنه از تلویزیون متاثر شدند و به من که در خدمتشان بودم، گفتند: دیدی این بچه ها چه کردند؟ در آن لحظه مشاهده کردم که چشمهایشان پُر از اشک شده است و گریه میکنند. بار دیگر موقعی گریه ی امام را دیدم که سخن مادر شهیدی را برای ایشان بازگو کردم: در شهری سخنرانی داشتم. بعد از پایان سخنرانی، همین که خواستم سوار ماشین شوم، دیدم خانمی پشت سر پاسدارها خطاب به من حرف میزند. گفتم راه را باز کنید، تا ببینم این خانم چه کار دارد. جلو آمد و گفت: از قول من به امام بگویید بچه ام اسیر دست دشمن بود و اخیرا مطلع شدم که او را شهید کرده اند. به امام بگویید فدای سرتان، شما زنده باشید؛ من حاضرم بچه های دیگرم نیز در راه شما شهید شوند. من به تهران آمدم، خدمت امام رسیدم، ولی فراموش کردم این پیغام را به ایشان بگویم. بعد که بیرون آمدم، سفارش آن مادر شهید به ذهنم آمد. برگشتم و مجددا خدمت امام رسیدم و آنچه را که آن خانم گفته بود، برای ایشان نقل کردم. بلافاصله دیدم آن چنان چهره ی امام درهم رفت و آن چنان اشک از چشم ایشان فرو ریخت، که قلب من را سخت فشرد.
تاثیر نماز
سید حسن خمینی خاطره ای جذاب از زندگی معنوی امام راحل دارد. او می گوید: یک خاطره تلخی برای من هست، برای دوستان هم تلخ است، اما بگذاریم به حساب مصیبت جده سادات (س) روزهای آخر حیات امام بود، من بالای سر اما بودم و امام از صبح حالشان بد شده بود، در روز 13 خرداد من بیرون و مدرسه بودم، آمدم و وارد بیمارستان شدم، دیدم ایشان دارند مساله شرعی را یا می پرسند یا می گویند. این نکته ارتباطش با نماز این جاست که ایشان وقتی مساله را گفت همه را از اتاق بیرون کردند، دکترها ماندند. من هم کنار تخت ایشان روی زمین نشستم. امام شروع کردند به نماز خواندن و نماز می خواندند. پیدا بود همان طور که روی تخت خوابیده بودند سوره و حمد می خواندند و سبحان الله را به لسان می گفتند و رکوع و سجود را با دست انجام می دهند. به حدی رسید که زبانشان در دهانشان نمی چرخید و حالشان بدتر شد. من نگاه می کردم که ایشان چه کار می کنند. دیدم همان موقع با دست تکبیر نماز می گفتند. هر چندگاه دست خود را تکان می دادند، معلوم بود که تکبیرمی گفتند و زبانشان نمی چرخید تا این که ساعت یک و پانزده دقیقه بود که سکته اصلی را کردند که از همان 5 دقیقه غیر از یکی لحظه دیگر به هوش نیامدند. تا ساعت حدود 10 شب که به رحمت ایزدی رفتند.
سید حسن خمینی ادامه می دهد: حوالی ساعت چهار امام را به اتاق عمل بردند که یک باطری که لازم است در قلب امام بگذارند، از اتاق که امام را بیرون آوردند دکتری که آن جا بود، دکتر بی هوشی سعی می کرد امام را به هوش بیاورد. امام اصلا چشم تکان نمی دادند، یک لحظه گفتیم آقا وقت نماز است، امام یک لحظه پلک زدند و دیگر هیچ حرکتی در صورت ایشان نبود، به جز آن یک لحظه.