نقطه ضعف اصولگرایان از نگاه «آقای همیشه منتقد»
به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت: «با اصولگرایان پیوند فکری دارد و با اصلاحطلبان «وصلت» فامیلی. بچه دریاست اما بیگدار به آب نمیزند. چه وقتی میخواهد برای زندگیاش «نامزد» انتخاب کند و چه وقتی که قرار است برای انتخابات «نامزد» شود. در جوانی هم «سینما» میرفته و هم «حسینیه». اولی مذهبیاش کرده و دومی او را سیاسی!
«سیاسیترین» جوان شهر بوده و «جوانترین» وزیر مستعفی جمهوری اسلامی. احمد توکلی «آقای همیشه منتقد» همه دولتها بوده است. از دولت چپگرای زمان جنگ و دولت راستگرای هاشمی گرفته تا دولت اصلاحطلب خاتمی و دولت عدالتخواه احمدینژاد و اعتدال روحانی. هم «دولتی» بوده و هم «مجلسی». برای محمدعلی رجایی «سخنگویی» و برای میرحسین موسوی «وزارت» کرده و در چهار دوره مجلس، «وکالت». میگوید به رییسجمهور شدن اشتیاق دارد اما علاقه نه! معتقد است رییسجمهور باید سادهزیست باشد اما زمانی که نوبت به انتخاب میرسد، از احمدینژاد عبور و از قالیباف حمایت و تاکید میکند: «برای اداره یک کشور، عقلانیت مهمتر از سادهزیستی است.» قبله سیاسی توکلی به سوی «راست» است اما میگوید پشت سر «بعضی» اصلاحطلبان نماز هم میخواند. البته مکرر تکرار میکند که این روزها مرز میان جریانهای سیاسی از بین رفته، حمیت جناحی ضعیف شده و «افراد قر و قاطی». میگوید حزببازیهای امروزی همهاش کلوب سیاسی است.
اصولگرایی است که زیاد دست به «قلم» میشود و از «خط کشیدن» دور فساد مینویسد. گاهی رییسجمهور را مخاطب قرار میدهد و گاهی به شفافسازی برای مردم روی میآورد. دیگر نه در راهروهای بهارستان خبری از توکلی است و نه در صحن پارلمان. این روزها فقط باید در ساختمان «دیدبانی»اش از او سراغ گرفت؛ جایی که وقتی تلفنش زنگ میخورد، این پیغام به گوش میرسد: «با سلام، شما با سازمان مردم نهاد دیدبان شفافیت و عدالت تماس گرفتهاید.» سازمانی که او به همراه تعدادی دیگر از نمایندگان مجلس نهم راهاندازی کرده است و در تشریح سیاستهایش میگوید: «یکی از برنامههای ما مبارزه با قوانین، طرحها و لوایح فسادزا است.»
بالاخره راه برای گفتوگو با او هموار میشود. این بار نه در پایتخت که مسیرش به اصفهان میافتاد و ١٠٠ دقیقه او میگوید و من میشنوم. هم از کودکی و جوانیاش، هم از سیاست و «سیاسی»کاریهایش.
گزیده این پرسش و پاسخ را با هم میخوانیم:
- بهشهریام ولی دریایی نه. کمترین فاصله بین کوه و دریا اول در رامسر و بعد از آن در بهشهر است ولی بهشهر از قدیم بندر نداشته است. سروکار داشتن با دریا بیشتر برای آبتنی، استفادههای تفریحی و ماهیگیری مرسوم بود اما بهشهریها بندری محسوب نمیشوند؛ بیشتر به کار کشاورزی و صنعتی مشغول هستند.
- در عالم سیاست که اهل دل به دریازدن بودهام.
- سیاستمداری که محافظهکار نباشد، عقلش را از دست داده است.
- وقتی به مجلس هفتم رفتم، بچههایم در خانه به من گفتند که بابا! تو محافظهکار شدهای. گفتم من عن بینه محافظهکار شدم یعنی از روی بصیرت و دانایی این کار را میکنم و از روی اراده محافظهکاری میکنم، نه به خاطر این که از چیزی بترسم.
- سیاستمدار کارش همین است که یک جا بترسد و یک جا شجاعت نشان دهد.
- به بچههایم تذکر دادم که وضع به این صورت است که اگر در مجلس بخواهم ١٠ هدف را تعقیب کنم، در ٩ مورد زمین میخورم. از چهار هدف صرف نظر میکنم و اصلا چیزی نمیگویم. در اهدافم کوتاه و با بقیه راه میآیم که بتوانم مثلا چهار تا از پنج مورد باقیمانده را به انجام برسانم. من این محافظهکاری را بد نمیدانم.
- خدمت شما عرض کنم که انگلیسی هیچوقت نشدهام و نمیشوم ولی به انگلیس رفتم. [خنده]
- جوانی؟ خیلی جوانی کردم. مبارزه جوانی است دیگر.
- جوانی کردم. خوب هم کردم.
- اگر کشور شاهنشاهی باشد و ظلم و ستم باشد، همان راه را میروم. من هنوز هم جوان هستم. [خنده]
- در بهشهر من سیاسیترین جوان شهر بودم. مسوول کمیته انقلاب اسلامی و دادیار دادگاه انقلاب. شهر را با مشورت اداره میکردیم. هر شب ده، بیست نفر جمع میشدیم و برای فردا صبح تصمیم میگرفتیم. این جمع تصمیم گرفت که یا شهید هاشمینژاد نامزد بشود و اگر نشد، من. من تعمدا به جلسه مربوط نرفته بودم و گفتم خودتان تصمیم بگیرید. به شهید هاشمینژاد که گفته بودند، گفته بود حتما احمد بشود چون من میخواهم به مجلس خبرگان بروم. اینها به من گفتند که تو نامزد بشو. نامزد شدم. در بیشتر شهرها انتخابات دو مرحلهای بود، من در مرحله اول انتخاب شدم و به مجلس رفتم. به مجلس که رفتم، در انتخابات سال اول عضو هیات رییسه شدم. سطح مجلس اول خیلی فرق میکرد. ما اگر مخالف بودیم، با کسی مثل بازرگان مخالف بودیم. خودش یلی بود و ریشه داشت.
- مخالفان مجلس اول همه ریشهدار بودند. آقای خامنهای، آقای هاشمی، آقای یزدی، آقای پرورش و... یعنی اگر کسانی با شما مخالفت میکردند، حرف برای گفتن داشتند. یعنی وزن داشتند. جلسهای بود که من و آقای پرورش در آن بودیم. خیلی کارهای پنهان در آن جلسه انجام شد. از جمله تصمیمگیری برای نخستوزیری رجایی. من خودم با او صحبت کردم. رجایی از آن جلسه خبر نداشت. او نماینده تهران بود و در عین حال کفیل وزارت آموزش و پرورش. گفتم چطور است که تو نخستوزیر شوی؟ گفت نه، این حرفها را نزن. آموزش و پرورش خیلی مهم است. من میخواهم از نمایندگی مجلس استعفا بدهم و وزیر آموزش و پرورش بشوم. گفتم تو چقدر سادهای! نخستوزیر بشو و یک نفر مثل خودت را آموزش و پرورش بگذار و در ١٨ وزارتخانه دیگر هم آدمهایی مثل خودت بگذار. گفت راست میگویی! خیلی فکر خوبی است. به همین سادگی. گفتم پس ما کار میکنیم، تو نه نگو. اینها همه در همان جلسه مخفی که بچههای سازمان مجاهدین انقلاب راه انداخته بودند، مطرح شد.
- رجایی وقتی میخواست تیمش را تشکیل دهد، من را به عنوان وزیر کار معرفی کرد. بنیصدر نپذیرفت. حکمیت شد. خیلی داستانهای طولانی دارد.
- آقای ولایتی میخواست نخستوزیر شود. من در بهشهر در مرخصی استعلاجی بودم. شب تلویزیون اعلام کرد که این مساله میخواهد فردا در مجلس مطرح شود و نمایندههای مجلس نظر غیر رسمی داشته باشند. یک جیپ استیشن گرفتم. پشت آن رختخواب انداختم. کمردرد داشتم. خوابیدم و شبانه به تهران آمدم. صبح به مجلس رفتم. عضو هیاترییسه بودم. دکتر ولایتی گفت احمد! تو که مرخصی بودی! گفتم آمدم تا با تو مخالفت کنم. به دکتر ولایتی گفتم بیا برویم، بنشینیم تا دلایلم را به تو بگویم. رفتیم در کتابخانه نشستیم و دلایلم را به او گفتم. یک دلیل گفتم و او رد کرد. من باور کردم که درست میگوید. گفتم: با انجمن حجتیه بودهای. شرح داد که نبودم و من قبول کردم. یک دلیل دیگر گفتم شما خیلی مطیع آقای هاشمی هستی به همین خاطر نخستوزیر مستقلی از کار درنمیآیی. توضیح دادند که من این طور نیستم. بعد که توضیحاتش را داد، من رد کردم و گفتم که قانع نشدم. بلند شدم و به جلسه غیر علنی رفتم و با او مخالفت کردم. الان پشیمان هم نیستم. بعد از آن، حزب آقای موسوی را معرفی کرد. در مورد ایشان منفعل بودیم و هیچ شناختی از ایشان نداشتیم. یک روز ایشان کابینه خود را معرفی کرد. مهندس طاهری بیرون مجلس به من گفته بود دیشب در شورای مرکزی حزب بحث وزیر شدن شما بود و قرار است به عنوان وزیر کار معرفیات کنند، نه نگو. من با چند نفر از همطیفها مشورت کردم، گفتند قبول کن. بعد که رفتم به جایگاه هیات رییسه با آقای هاشمی کار داشتم، نامه نخستوزیر جلوی آقای هاشمی بود و برای وزارت کار یک نفر دیگر را نوشته بود. گفت موسوی دنبالت میگشت، تو را پیدا کرد؟ گفتم نه. گفت میخواست پیشنهاد کند وزیر کار شوی. قبول میکنی؟ گفتم بله. نامه نخست وزیر را به آقای الویری داد و گفت این را بفرست که نخستوزیر عوض کند. نامه را برگرداندند. اسم قبلی (میرمحمد صادقی) را لاک زدند و اسم من را نوشتند. به همین راحتی.
- خط فکری که آقای موسوی و دوستانش تعقیب میکردند، دولتی کردن همه امور اقتصادی بود. ما مخالف بودیم، میگفتیم خلاف شرع است و نمیشود مردم را بیجهت محدود کرد. هر جا ضرورت داشته باشد، دولت دخالت میکند. هر جا ضرورت نداشته باشد، نباید دخالت کند.
- بعد از استعفا از دولت، اول مشاور اقتصادی آقای مرتضی نبوی شدم. ایشان وزیر پست و تلگراف و تلفن و عضو شورای اقتصاد بود. من کارهای او را مرتب و آماده میکردم. بعد روزنامه رسالت را راه انداختیم. موسسان روزنامه مرحوم عسگراولادی، مرحوم زوارهای، مهندس سیدمرتضی نبوی، مرحوم سید اکبر پرورش و بنده، چهار مجتهد سیاسی انقلابی هم بودند: مرحوم آیتالله آذری قمی، آیتالله راستی کاشانی، مرحوم آیتالله خزعلی و مرحوم آیتالله شرعی.
- وقتی که آقای هاشمی مدل اقتصادی و الگوی تعدیل صندوق بینالمللی پول را قبول کرد و اشتباهاتی را مرتکب شد، چون ما به خاطر عدالتخواهی منتقد ایشان بودیم. البته من «هوایی» نشدم، از سر احساس وظیفه این تصمیم (نامزدی در انتخابات ریاستجمهوری) را گرفتم.
- سعی کردم آقای پرورش و آقای جواد لاریجانی را قانع کنم که با آقای هاشمی رقابت کنند. هر دو طفره رفتند و قبول نکردند. خودم به دلیل برخی توصیههایی که شد قبول کردم. گفتم اگر نامزد شوم میخواهم رییسجمهور شوم. تعارف هم ندارم.
- من رقابت جدی و واقعی با آیتالله هاشمی داشتم و از ایشان انتقاد خیلی روشن از جهت سیاستگذاری، مشی اشرافیگری و... کردم تا جایی که ایشان وقتی میخواست نطق تحلیف را انجام دهد، بغض کرد و از خانوادهاش دفاع کرد.
- من میخواستم رییسجمهور شوم ولی حدس میزدم که رای نمیآورم. من ٤ میلیون رای آوردم و ایشان ١٠ میلیون رای آورد. مهم این است که ادبیاتی در نقد حاکمیت خلق شد. خلق که نه، زنده شد.
- کلا به رییسجمهور شدن علاقه دارم اما علاقه ندارم. یعنی اشتیاق ندارم ولی علاقه دارم. شوق ندارم که رییسجمهور شوم اما به خاطر کار مردم علاقه دارم. هر دو دفعه که رفتم، معتقد بودم که حرف من و مشی من درست است. هنوز هم معتقدم که درست فکر میکردم. اگر حکومت دست کسانی بیفتد که مردمی باشند و عقل هم داشته باشند و مثل بعضی آقایان نباشند، به صلاح مملکت است.
- من وقتی با جمعی کار کنم، آدم تکرویی نیستم ولی با هر جمعی کار نمیکنم.
- حزب تمام در ایران دو تا بیشتر نبود. یکی حزب توده بود و دیگری جمهوری اسلامی. واقعا حزب تمام بودند. کانون داشتند، تبلیغ میکردند، مانیفست داشتند، برنامه داشتند و کادر تربیت میکردند. بقیه کلوبهایی هستند که افرادی که با هم انس دارند جمع میشوند. یعنی دور یک هدف مشترک معطوف به قدرت جمع میشوند و بعد هم پراکنده میشوند و میروند.
- اصولگرایی نقطه ضعف ندارد. اصولگرایان نقطه ضعف دارند. نقطه ضعف اصولگرایان این است که به آزادی و نقش مردم - که بسیاری شان اعتقاد هم دارند - در عمل کم اهمیت میدهند.
- اصولگرایان الان با اصولگرایان ٥ سال پیش یا ١٠ سال پیش فرق کردهاند. رفاهطلبی، مماشات و ضعف دغدغه مردم که البته اینها بین اصولگرایان و اصلاحطلبان عمومیت دارد.
- حمیت جناحی ضعیف شده است. افراد قروقاطی شدهاند. اگر حمیت جناحی به معنای قبیلهگری سیاسی تضعیف میشد، مثبت بود. برای این که این طور نیست که ما مسلمان هستیم و اصلاحطلبها مسلمان نیستند. اگر بدون این که معطوف به قدرت باشد مرز از بین برود، مثلا معطوف به دین باشد، این خوب است. ولی خیلی از مرزها به هم میخورد و معطوف به قدرت به هم میخورد. این به درد نمیخورد و بدتر هم هست. چون قبل از این سیاستمدارها رفتارشان قابل پیشبینیتر بود. من میدانستم که این طرف چه کاری را میکند و چه کاری را نمیکند، او هم میدانست که من چه کاری میکنم و چه کاری نمیکنم. پس میتوانستیم با هم مذاکره کنیم. صف هر کس معلوم بود. الان معلوم نیست که با چه کسی طرف هستیم.
- مذاکره سخت شده است دیگر. باید ببینی طرف معلق میزند یا نمیزند.
- اصلاحطلبها طیفی هستند که یک سرشان آدمهای متشرعِ وفادار به نظام سیاسی کشور هستند. ولی سلیقه آنها نسبت به رقیبانشان، راجع به آزادی بازتر است ـ البته از من بازتر نیستند [خنده] ـ از اصولگرایانی که به آزادی توجه ندارند، بازتر هستند و توجه آنها به مردم بیشتر است ولو کمی تظاهر هم در آن باشد. مثلا بعضی از آنها در عمل فاشیستی رفتار میکنند. اساسا این سر طیف اینطوری هستند. سر دیگر طیف سکولار و اباحیگر هستند، شریعت را قبول ندارند و از همان حرفها میزنند. چون سر درست طیف نسبت به سر نادرست طیف موضع نمیگیرد، برای این که نیرو از دست ندهند، آن سر دیگر که به ابزار جوسازی مجهزتر هستند تصویر اصلاحطلبی را ترسیم میکنند. ما هم این تصویر را میپذیریم و میگوییم اصلا هیچکدام را قبول نداریم و این غلط است. تصویر واقعی نیست. این سر طیف اصلاحطلبی افراد متدینی هستند. من در مجلس بیدغدغه پشت سر بعضی از آنها نماز میخواندم. برای تایید صلاحیت بعضی از آنها خیلی تلاش کردم و بعضی وقتها موفق شدم. آنها را ذیصلاح میدانستم. ما اکثرا آنها را مطلقا آدمهای غیر قابل قبول نگاه میکنیم و آنها هم ما را مطلقا غیر قابل قبول نگاه میکنند؛ نتیجهاش این میشود که کشور همینطوری میشود که میبینید. کشور را یک جناح نمیتواند اداره کند. من الان که نماینده نیستم اینها را نمیگویم. زمانی هم که در مصدر قدرت بودم میگفتم. باید این مرزهای معطوف به دین، معطوف به حق، معطوف به واقعیت و معطوف به حفظ ملت و ایران بشکند. این خوب است. اگر معطوف به قدرت شود، یک نفر از این لیست به آن لیست بپرد و از آن لیست به این طرف بیاید، این که لذتبخش نیست.
- سیاستهای اقتصادی که دولت موسوی انجام داد، دولتسالاری را پیاده کرد. بعد که رفتند اصلاح شوند، بازاری مطلق شدند. گفتیم جلو نیایید از پشتبام نیفتید، پسپسکی رفتند و از آن طرف پشتبام افتادند.
- ما محتاج این هستیم که در ذهن مردم خیرخواه و دانا تلقی شویم تا آنها برای ما توانایی خلق کنند. با پشتیبانی و اطاعتشان توانایی خلق میکنند. حکومتی که مردمش از او اطاعت دارند و از او پشتیبانی میکنند، حکومت مقتدری است. اقتدار جمهوری اسلامی هم هنوز مال این است.