ماجرا شش‌تایی شدن تیم فوتبال حزب بعث در اردوگاه اسرای ایرانی

کدخبر: ۲۱۴۹۶۶
اقتصادنیوز: روزنامه «جوان» با حسین یاسینی، از اسرای جنگ تحمیلی گفت‌وگویی انجام داده است.

 به گزارش اقتصادنیوز در بخشی از این گفت‌وگو آمده است:

*در اردوگاه شرایط کمی‌ بهتر بود. من که قبلاً در یگان‌های خدمتی‌ام ورزش می‌کردم، تصمیم گرفتم سایر بچه‌ها را تشویق به ورزش بکنم. البته عراقی‌ها اجازه ورزش‌های رزمی ‌را نمی‌دادند. مثلاً محمود مرآت که قهرمان جودوی کشور بود، جرأت نمی‌کرد حتی تمرین کند. به همین خاطر شروع به بازی فوتبال کردیم. با اصرار لباس‌های اسرای خلبان که مندرس شده بود را گرفتیم و با آن توپ پارچه‌ای دوختیم. آن هم چه توپی که با هر ضربه‌ای زهوارش درمی‌رفت. 

*توپ پارچه‌ای را محکم شوت می‌زدی دو، سه متر بیشتر نمی‌رفت اما یک روز از شانس ما یکی از بچه‌ها چنان شوتی زد که صاف به سینه فرمانده اردوگاه خورد. فرمانده که سرتیپ بود، با عصبانیت من را صدا کرد و گفت این چیست؟ گفتم مثلاً توپ فوتبال است. شما که به ما توپ نمی‌دهید مجبوریم با پارچه درست کنیم. فرمانده گفت ما اینجا آن قدری غذا به شما می‌دهیم که از گرسنگی نمیرید، آن وقت شما ورزش هم می‌کنید! بعد نمی‌دانم چه شد که دستور داد یک توپ فوتبال به ما بدهند و گفت تا 45 روز حق ندارید درخواست توپ جدید کنید.

*کم‌کم بازی بچه‌ها حرفه‌ای شد. لیگ یک و دو و سه و چهار را هم راه انداختیم. آن قدر حرفه‌ای شده بودیم که یک روز فرمانده پادگان آمد و بعد از دیدن بازی بچه‌ها به من گفت: می‌توانید با ما مسابقه بدهید؟ گفتم: قربان بردن نگهبان‌های اردوگاه که کاری ندارد. گفت: نخیر از بیرون بازیکن می‌آوریم. بعد گفت: فقط حواس‌تان باشد که شما به عنوان تیم ملی ایران با ما بازی می‌کنید!

*عراقی‌ها آن‌قدر به بردشان اطمینان داشتند که به شکرانه این بازی به همه اسرا نوشابه و کیک دادند. بعضی از بچه‌ها بعد چند سال نوشابه می‌خوردند. فکر کنم معده‌مان هم از خوردن نوشابه تعجب کرده بود! به هر حال در یک هفته مهلتی که داشتیم محوطه اردوگاه را خط‌کشی کردیم و با چوب، دروازه درست کردیم و با رشته رشته کردن گونی‌های کنفی تور دوختیم.

 

*بازی که شروع شد، در 15 دقیقه اول دو گل خوردیم. شرایط واقعاً بغرنج شده بود اما به همت بچه‌ها کم‌کم به بازی مسلط شدیم و اولین گل‌مان را زدیم. اسرا فریاد کشیدند و روحیه گرفتیم. هجوم آوردیم و یک گل دیگر زدیم. عراقی‌ها که روحیه‌شان را باخته بودند رو به بازی احساسی آوردند و توانستیم دو گل دیگر بزنیم. بازی 4 بر 2 به نفع تیم ایران پیش بود. اسرا آن‌قدر خوشحال شده بودند که بدون ترس از بعثی‌ها برای‌شان کری می‌خواندند. عراقی‌ها در آمار می‌گفتند واحد، اثنین، ثلاث، اربع... اسرا هم به همین شیوه و با لهجه آنها گل‌ها را می‌شمردند و یکصدا داد می‌زدند: واحد، اثنین، ثلاث، اربع...

 

*در وقت استراحت بین دو نیمه یک تعداد اسیر پیرمرد داشتیم که در شرایط عادی یک دکمه به کسی نمی‌دادند اما آن روز کفش‌ها و لباس‌های‌شان را آوردند و به ما دادند و گفتند در نیمه دوم از آنها استفاده کنید. ناگفته نماند ما با عکس رادیولوژی کلیشه‌هایی درست کرده بودیم و روی زیرپیراهن‌های رکابی‌مان نام مقدس کشورمان را چاپ کرده بودیم. کتانی‌های کف تختی هم به پا داشتیم. آن طرف عراقی‌ها با لباس‌های متحدالشکل و کتانی‌های استوک‌دار مقابل‌مان بازی می‌کردند.

*نیمه دوم که شروع شد، یک گل دیگر زدیم. روحیه برای تیم حریف نمانده بود. خصوصاً که اسرا داد می‌زدند خمسه خمسه هی! خمسه خمسه هی... فرمانده عراقی از شدت عصبانیت بلند شد و از کنار زمین به داور فحش داد. یکی از بازیکنان عراقی هم از حرصش تکل خشنی زد و داور که از اسرا بود با شجاعت اخراجش کرد. در لحظات آخر بازی کاشته‌ای برای ما گرفته شد که برادرِ سعید رجبی از فوتبالیست‌های قدیمی ‌کشورمان آن را به گل تبدیل کرد و 6-2 بازی را پیش افتادیم. بچه‌ها دور میدان داد می‌زدند: سته سته... یعنی شش تایی‌ها، شش تایی‌ها... تا بازی تمام شد عراقی‌ها هجوم آوردند برای زدن بچه‌ها. آمار اعلام کردند و طبق عادت روی زمین نشستیم و دست‌مان را روی سرمان گرفتیم. هر بار به آرامی ‌آمار می‌گرفتند اما این‌بار با لگد ما را می‌زدند و می‌شمردند: واحد (یک لگد)، اثنین (یک مشت)... از روز بعد عراقی‌ها اجازه ندادند تا یک ماه پای‌مان به توپ فوتبال بخورد.

اخبار روز سایر رسانه ها
    تیتر یک
    کارگزاری مفید