محمدرضا کلاهی، مرگ یا رد گم کنی؟
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از انتخاب؛ ضاربان بعد از شلیک دو گلوله به سر "علی معتمد"، متواری شدند و جسد سه ماه بعد در حالی که متعفن شده بود، پیدا شد. وقتی جسد را بررسی کردند، متوجه شدند که او خالی در کف پای چپ اش دارد؛ همان علامت "محمدرضا کلاهی".
در همان زمان گفته شد که نام واقعی مقتول، "محمدرضا کلاهی" بود، کسی که روز 7 تیر 1360 دو بمب در دفتر حزب جمهوری اسلامی گذاشت و آیت الله بهشتی و بیش از 70 تن دیگر از مسوولان، نمایندگان مجلس شورای اسلامی و اعضای حزب را به شهادت رساند.
یک فرد با دو هویت؟ علی معتمد و محمدرضا کلاهی
او در آن زمان، در حزب جمهوری اسلامی کار می کرد و توانسته بود یک بمب را در داخل کارتن کاغذها و بمب دیگری را در درون کیفش جاسازی کند و با ارتباطات کاری اش، به راحتی وارد محل جلسه کند. کلاهی بعد از جا گذاری بمب ها، به بهانه خرید چیزی از محل خارج شد و دقایقی بعد، انفجار بمب، سقف بتونی محل جلسه را بر سر حاضران خراب کرد.
کلاهی در مدتی که در حزب جمهوری اسلامی کار می کرد، بسیار متدین و وظیفه شناس می نمود تا کسی به او شک نکند.
او بعد از انجام این عملیات تروریستی به عراق گریخت و از آنجا به اروپا رفت و دیگر کسی از سرنوشت او خبردار نشد تا آن که فردی به نام علی معتمد در هلند به قتل رسید که همانند کلاهی، خالی در کف پای چپ داشت. در آن زمان، هیچ کس به اعتبار این خال، تأیید نکرد که مقتول 2015 المیره، همان قاتل 1360 تهران است.
اینک اما سه سال بعد از آن قتل مرموز، یک پایگاه خبری هلندی گزارش داده است که طبق تحقیقات، "معتمدی" بدون شک همان "کلاهی" بود و مردم المیره، در این شوک هستند که سال ها با مردی زندگی کرده اند که بزرگ ترین عملیات تروریستی ایران را انجام داده است. طبق آنچه پایگاه خبری "المیره" منتشر کرده و امروز نیز روزنامه "سازندگی" در تهران نوشته، کلاهی در دهه 80 میلادی از هلند پناهندگی سیاسی گرفته بود و به عنوان متخصص برق در المیره زندگی می کرد.
اگر این خبر هلندی واقعی باشد می توان گفت که پرونده جنایت های یکی از بزرگ ترین قاتلان ایران بسته شده است. در غیر این صورت، شاید شاهد پرده ای دیگر از "زندگی در فرار" هستیم که هدف اش رد گم کردن است.
هر چه باشد اما نمی توان این گزاره را نادیده گرفت که وقتی در سال 1360، نفوذی های دشمن، توانسته اندخود را به مقر حزب جمهوری اسلامی و نخست وزیری برسانند و اقداماتی مانند ترور بهشتی و رجایی و باهنر را انجام دهند، قطعاً امروز می توان نسبت به خطر نفوذ در رده های بالای مدیریت کشور و نهادهای حساس حکومتی نگران تر بود.
گذشته از شگردهای اطلاعاتی و ضدجاسوسی، شاید شاید بتوان نفوذی ها را با دو خصیصه تشخیص داد: «آنها بیش از همه ادعاهای ارزشی می کنند و کاسه داغ تر از آش اند» و «تصمیماتی که می گیرند و کارهایی که می کنند، هر چند ظاهری از ارزشگرایی دارند ولی به زیان منافع کشورند و مردم را ناراضی می کنند.»
هر چند ممکن است کلاهی واقعاً مرده باشد و کشمیری (عامل انفجار دفتر نخست وزیری در 7 تیر 60) نیز متواری است اما خطر نفوذ در رده های بالا، برای از درون پوکاندن کشور، همچنان جدی است.