سردا رشید: آقای هاشمی به سپاه میگفت شما پیروز شوید من جنگ را تمام میکنم/ فریب بودن عملیات کربلای ۴ کاملا منتفی است
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از ایلنا، حسن رشید از سرداران بازنشسته سپاه که یکی از راویان قرارگاه خاتمالانبیا در دوران جنگ ۸ ساله بوده در گفتگویی به مباحثی پیرامون تلاش آیت الله هاشمی برای پایان دادن به جنگ، عملیات فریب بودن یا نبود عملیات کربلا 4 و ...پرداخته است.
بخش هایی از این گفتگو را بخوانید؛
روایتهای متعددی از جنگ ایران- عراق گفته میشود و همین امر باعث شده در برخی از مسائل بنیادی درباره هشت سال دفاع مقدس و تقابل بین دو کشور ایران و عراق علامت سوالهای متعددی به وجود بیاید، مخصوصا در این روزها برای اینکه خود را صاحب آن روزها نشان دهند مسائلی را مطرح میکنند که به علامت سوالهایی که در ذهن مخاطب وجود دارد میافزایند؛ سوالی که امروز مطرح است و برای آن هم پاسخ قانع کنندهای داده نشده این است که چرا ما روایتهای مختلفی از هشت سال دفاع مقدس داریم؟
پاسخ روشن است؛ تاریخ روایت ثابتی ندارد چرا؟ چون فردی که میخواهد تاریخ را بیان کند آن از زاویه دید خود پدیدهها را مشاهده میکند. طبیعتا زاویه دید انسانها هم با یکدیگر متفاوت است؛ همین تفاوت زاویه نگرش و نگاه است که باعث میشود آنچه را نقل میکنند و شما میبینید و یا میشنوید متفاوت باشد.
مطلب بعدی این است که فردی که تاریخ را مینویسد، نمیتواند حساب خود را از تاریخ جدا کند و بیطرفانه بنویسد؛ برای همین است که میگویند هیچ وقت خوب نیست فرماندهان و حاکمان، تاریخ خود را بنویسند؛ چرا؟ چون نمیتوانند حساب خود را از آن جدا کند. آنچه امروز مشکل ماست این است که این موضوع ( جنگ و انقلاب) ابزاری برای جناحبندی، دستهبندی و گروهبندی شده و تا این مشکل وجود دارد، آسیبها و آفتهای فروانی را برای انقلاب و جنگ رقم میزند.
امروز در کشور شاهد هستیم که یک عده جنگ و انقلاب را مصادره کردهاند و معتقدند جریان مقابل آنها هیچ اقدامی انجام نداده و زحمتی برای نظام و انقلاب نکشیده است، چرا بعضیها چنین تفکری دارند و خود را صاحب و مالک همه چیز در کشور میدانند؟
بگذارید نکته مهمی را بگویم؛ اگر این حس و حالی که امروز در جامعه وجود دارد، در زمان انقلاب و جنگ وجود داشت، نه انقلاب پیروز میشد و نه جنگ به جایی میرسید. آن زمان به هیچ عنوان کسی باورش نمیشد نظام پهلوی دوم که ژاندارم منطقه بود و جزیره ثبات نامیده میشد، اینگونه فرو بریزد.
بعید بود توانی وجود داشته باشد که از پس نظام با ثبات و حاکمیت توانمند رژیم پهلوی بربیاید. آن چه باعث پیروزی انقلاب شد وجود فرهنگی به نام « ایثارگری» بود.
کسانی که خود را سهیم در پیروزی انقلاب و موفقیتهای در جنگ میدانند را از جنس طلبکاران انقلاب و جنگ باید دانست. یکی از عوامل مهم مشکلات امروز جامعه ما همین طلبکاریهاست آن هم نه طلبکاری که قدرت ندارد، اتفاقا قدرت هم دارد. آنهایی که میگویند دیگران نبودند ما بودیم همانهایی هستند که انقلاب را نفهمیدند.
شما به فرهنگ ایثار اشاره کردید، چرا این فرهنگ در دهههای بعد در جامعه از بین رفت و ما کمتر شاهد بودیم که افراد به معنای واقعی کلمه دست به این کار بزنند؟
جامعه بعد از دهه اول انقلاب چندین چرخش داشت. پیشنهاد میکنم که شما تفاوتهای انتخابات مجالس اول تاکنون را شاخص بگیرید. انتخابات مجلسها حکایت از رویکردهای موجود جامعه ما دارد. اگرچه نمیشود بطور مطلق، نتیجه انتخابات مجالس را منطبق با رویکرد افکار عمومی جامعه تصور کرد.
این چرخشها فقط یک چرخش سیاسی نیست بلکه یک چرخش مبنایی هم هست. یک کد به شما میدهم بررسی کنید. چه شد که مجلس سوم به چهارم رسید؟ چرا کسانی که در مجلس سوم پیروز میشوند حتی برای مجلس چهارم در مساجد راهشان نمیدهند که سخنرانی کنند؟ یا چرا کسی که در مجلس پنجم نفر اول تهران است، در منظر گرایشات مجلس چهارمیها سیبل تهاجمات قرار میگیرد؟ اصلا هیچ میدانید که تفاوت مجلس اول با دوم چیست؟ آیا هیچ میدانید که ترورهای بیرحمانه منافقین موجب چه چرخشی در کشور شد؟ و مجلس دوم نتیجه مستقیم چه عواملی است؟ اینها را کنار هم بگذارید چرخشها مشخص است و این چرخشها ما را به اینجا رساند.
تعریف را بگذارید کنار آن تعریفی که از جریان مصادرهکننده انقلاب گفتم، جریانی که خواستار سوار شدن بر انقلاب و نظام است؛ چه موقعیت خطرناکی پیش میآورد و چه پنجرهای را باز میکند برای جریانی که میخواهد ریشه تاریخی ما را بزند.
حال سوال پیش میآید این جریان چگونه ریشههای تاریخی ما را میزند؟ این کار را چگونه انجام میدهد؟ بسیار زیرکانه دست به این کار میزند. نمیرود ریشه تاریخ ایران باستان را بزند، حتی معترض تا قبل از انقلاب نمیشود حتی یکسری فکتهای افتخارآمیز را عرضه میکند برای اینکه اعتماد مخاطبش را جلب کند. پس چه میکند؟ بجای نفی تاریخ، انقطاع قطعی از تاریخ را هدف قرار داده و زیر پای وضعیت موجود ما را خالی میکند.
جریانی که قصدش زدن ریشههای تاریخی ماست، کارش را آغاز کرده است، متاسفانه برخی دوستان اصلاحطلب من هم در این دام افتادهاند و متوجه نیستند. متاسفانه اشتباه در این مورد کم نیست بلکه موضوعی دامنگیر شده من از این بابت خیلی نگران هستم. چند وقت پیش یک سخن غیرقابل قبولی از آقای رضایی شنیده شد اما واقعا این اشتباه را باید تا آنجا توسعه داد که همه افتخارات دوران جنگ را روی هوا ببرد؟ یک جامعه تلاش کرده تا یک قهرمانی را در رشتهای بپروراند. مثلا اگر نبودند شخصیتهایی مانند شهید بروجردی، شهید کلاهدوز، شهید حسن باقری، شهید باکری، شهید حسین خرازی، شهید همت و ... کجا محسن رضایی؛ محسن رضایی میشد.
به عبارتی دیگر نفی موفقیتهای محسن رضایی، نفی قهرمانانی است که اگر نقشآفرینی آنان نبود، امکانی هم برای بروز توانمندیهای امثال محسن رضایی بوجود نمیآمد. خوب دقت نمایید که اگر خطایی از شخصی سر زد، طبعا جای انتقاد و چه بسا جای مؤاخذه داشته باشد. ولی عمل خطا جای انتقاد دارد نه اینکه شخصیت آن فرد را هدف انتقادات خویش قراردهیم. به ما فرمودهاند نهی از خطا و منکر کنید اجاز ندادهاند که هویت انسانی یک فرد را هرچند خطایی از وی سرزده باشد، زیر سوال ببریم. این نحوه رفتارها نه تنها از نظر اخلاقی ناپسند است، بلکه آسیب رساندن به خودمان را درپی دارد. یعنی ظاهرش هجو کردن یک انسان است اما حقیقتش هجو کردن دارایی یک جامعه و ضایع کردن یک سرمایه اجتماعی است.
امروز کدام یک از دستاوردهای انقلاب و نظام نیست که مورد هجوم هجوآمیز غیرمنصفانه قرار نگرفته باشد؟ حاصل این پدیده آزار دهنده چیست؟! خب در ظاهر موجب آرامش معترضان به ناهنجاریهای امروز جامعه است. لیکن وجهه پنهان آن تخریب حلقه پیوند تاریخ امروز ما با گذشته استو بیتردید چنین پدیدهای با هدفگذاری دستهای پنهان و بدست کسانی که نمیدانند چه اتفاقی در حال وقوع است، عملیاتی میشود. دغدغه من اینجاست که نتیجه چنین هجمههایی برباد رفتن افتخارات گذشته است. گذشته نزدیک، حلقهای است برای پیوند به گذشته دور. اگر این حلقه قطع شود، گذشته دور قابلیت وارونه جلوه کردن پیدا می کند.
نقد به اصلاحطلبان این روزها زیاد و در برخی از مقاطع انتقادها شدت گرفته چرا این اتفاق افتاده است؟
نقد من به سران اصلاحات نیست بلکه در این باره نقد من به بدنه اصلاحات است. میگویم اصلاحطلبان ناخواسته در زمینی بازی میکنند که این زمین حلقه وصل ما را با قبل از انقلاب قطع میکند به طوری که انگار ما ۴۰ سال خلاء داریم و باید این سالها را کنار بگذاریم . این ۴۰ سال یعنی دو نسل میشود؛ شما میخواهید دو نسل را کنار بگذارید پس چه میخواهید به ما تحویل دهید؟ البته نباید فراموش کنیم که اگر ما به حفظ پیوند با گذشته متعهد هستیم، به معنی پذیرش دربست گذشته نیست. اما یادمان باشد که حتی اشتباهات گذشته، اگرچه قابل نسخهبرداری نیست اما چرا مبنایی برای تجربه ندوزی محسوب نشود. ما برای زندگانیمان هزینه کردهایم. یقینا هیچ سرمایهگذاری بدون ضرر نیست.و قرار نیست که هزینه های بشری صد در صد به سود برسد. ولی تجربه اندوزی از خطاها، با تخطئه کردن از زمین تا آسمان فرق دارد.
اگر بخواهیم برای این جریان اسم بگذارید آن را با چه نامی میخوانید؟
جریان سوم؟ جریان سوم نیست، یک جریان خائنی است که از خارج از کشور مدیریت میشود و جریان بیگانه است. دو جریان اصلاحطلب و اصولگرا هرچند که مورد انتقاد هستند، اما خودی هستند. ولی آن جریان سوم خودی نیست و اساس اش از جنس جاسوسی ، نفوذ و براندازی است.
حالا چرا این قصه گرفته است؟ یعنی چه عاملی باعث شده که ما در زمین بیگانه بازی کنیم ولی احساسمان خدمت باشد؟ علت این است که متاسفانه اعتمادی عمومی نسبت به حاکمیت بطور محسوسی کاهش پیدا کرده است. اصلاحطلبان از نظر درصد جمعیت، بخش بیشتری از جامعه را نسبت به اصولگرایان تشکیل میدهند و مردم پسندتر هستند
[ قصدم این نیست که بگویم اصولگراها مردمپسند نیستند، اتفاقا در برخی از موارد اصولگراها مردمپسندتر هستند؛ از جمله در ابعاد مذهبی اصولگرایان جذابترند تا اصلاح طلبان و اصلاحطلبان همزبانی بیشتری با مردم دارند تا اصولگرایان.]
به مردم اشاره کردید؛ نسل بعد از جنگ و کسانی که بعد از آن روزها به دنیا آمدند یک سوالی را مطرح میکنند که شاید شما هم بسیار شنیده باشید اینکه چرا در زمان جنگ با صدام مذاکره صورت نگرفت تا جنگ هشت سال طول نکشد و هزینه کمتری به کشور وارد شود؟
یک سوال از شما میپرسم باتوجه به شرایط امروز فکر میکنید فردی در سن ۲۸ سالگی میتواند فرمانده سپاه شود و جنگ را به او بسپارند؟
*خیر باتوجه به شرایط امروز طبیعی است که نمیشود
اما محسن رضایی وقتی فرمانده سپاه شد ۲۸ سال داشت. آن روزها ما به مفهوم کامل کلمه از نظر سنی و تفکر جوان بودیم؛ بخشی از پاسخ شما این است که ما هزینه جوانیمان را دادیم، تفکر انقلابی هم وجود داشت و جدا از این دو موضوع نبود .
به طور مثال، شنیدید بیت المقدس که فتح شد امام نظرشان این بود که جنگ پایان یاید. در آن زمان امام دو نشست درباره پایان یافتن جنگ برگزار کردند جلسه نخست با سران سه قوه بود یعنی رئیسجمهور، رئیسمجلس، رئیس قوه قضائیه و نخست وزیر بود که البته سید احمد حضور داشتند، غیر از سید احمد همه میگفتند جنگ را ادامه دهید امام این را نمیپذیرد، جلسه دومی را با فرمانده سپاه و فرمانده ارتش برگزار میکنند آنها استدلال نظامی میآورند که اگر جنگ را ادامه ندهیم امنیت خرمشهر و آبادان تهدید میشود. آن وقت بود که امام میپذیرد.
پاسخ اینکه چرا مذاکره نکردیم این است؛ واقعا دنیا نمیخواست ایران پیروز باشد. آمدند سرمایه گذاری کردند که دهنه اسب تندروی انقلاب را بکشند و اگر نتوانند نظام را تغییر دهند لااقل موفق شوند ترمز انقلاب را بکشند. ولی به هدفشان نرسیدند بنابراین فکر کردند همه جمع شدند عراق را به جان ما بیاندازند تا شکست بخوریم. حالا باتوجه به شرایطی که وجود داشت، (جوانی ما هم سرجای خودش) اما آیا واقعا فضای مناسبی برای پشت میز مذاکره نشستن با عراق دیده می شد؟
ما نسلی بودیم که آمریکا ما را تحقیر کرده بود. وقتی مجاهدین خلق آمریکاییها را در تهران ترور کردند، توی دل ما قند آب میشد.
گفته میشود چرا قطع نامه ۵۹۸ را زودتر نپذیرفتید، درست است اما اگر میخواستید بپذیرید باید مردم در جریان قرار میگرفتند یا خیر ؟ خب در آن صورت مردم به سر کار و زندگیشان بازمیگشتند. چه کسی میخواست این خطوط دفاعی را تامین کند، ممکن است بفرمایید ارتش که بود. بله صحیح است. اما سراسر مرز با ارتش به تنهایی پوشش داده میشد. درضمن بلکه مهمتر از هرچیز این است که صدام قابل اعتماد نبود همه را جمع میکرد و میآمد. ما یک شرایط عادی نداشتیم این طوری نبود که بگوییم مذاکره کنیم و او هم بگوید باشه چشم وحمله نکند؛ مگر ما آخر جنگ آتش بس را نپذیرفته بودیم؟ اما صدام داشت میآمد خرمشهر را بگیرد. البته آنچه عرض میکنم، نمایشگر مطلق وضعیت نیست. بلکه پارامترهایی است که تمامی با اهمیت هستند.
حال بگذارید این بحث را یک جمعبندی کنیم؛ چرا مذاکره صورت نگرفت؛ نخست اینکه ما جوان بودیم، با یک دشمن برانداز روبهرو بودیم. مردم نمیپذیرفتند که ما مذاکره کنیم و از سوی دیگر ابزار لازم را برای دفاع حتی کوتاهمدت نداشتیم. در حوزه دیپلماتیک هم تازه کار بودیم.
یک روایت درباره پایان یافتن جنگ و پذیرش قطع نامه وجود دارد که تا امروز هم پاسخ مناسبی برای آن پیدا نشده است؛ گفته میشود امام راضی به پذیرش قطعنامه نبود و آیتالله هاشمی و اطرافیان ایشان را مجبور کردند که قطعنامه را بپذیرند میزان صحت این روایت تا چه حدی درست است؟
آقای هاشمی که با فرمان امام از سال ۶۲ به بعد تقریباً فرمانده جنگ شد از همان زمان همواره به دنبال این بود که جنگ را تمام کند.
آقای هاشمی با چه چیزی میخواست جنگ را به پایان برساند؟ سپاه؛ حال چگونه؟ ابزار پایان بخشیدن به جنگ برای آقای هاشمی سپاه بود و نقطه مقابلش هم سپاه بود. ایشان برای پایان بخشیدن، به عملیات پیروز نیاز داشت. ایشان به سپاه میگفت شما پیروز شوید من جنگ را تمام میکنم. زمانی که سپاه پیروز میشد آن حس انقلابیگری که وجود داشت مانع آن میشد که قبول کند برای ادامه جنگ ناتوان است. آقای هاشمی در عملیات خیبر به سپاه گفت شما پیروزی به دست بیاورید بقیهاش با من.
[ خب پیروزی در خیبر چشمگیر نبود و به جزایر مجنون اکتفا کردیم. اما در والفجر ۸ که پیروزی بزرگی بدست آوردیم؛ مک فارلین بعد از این عملیات آمد. چرا صحبتها به نتیجه نرسید؟ این مک فارلینی که آمد آمریکا بود؟ خیر، آمریکا به اضافه اسرائیل بود. ما با آمریکا گفتوگو کردیم حتی وقتی هم به بن بست رسیدیم این قضیه را افشا نکردیم .
هاشمی از سال ۶۲ دنبال پایان دادن به جنگ بود، چرا نمیگویند؟ چرا تا اون روز نشد؟ چون سپاه میگفت ما در میدان میجنگیم امام هم میفرمود که سپاه در میدان جنگ و هاشمی در میدان سیاست است. امام در واقع این دو بال سیاسی و نظامی را داشت تا وقتی نظامیها مشخص کردند امکانات لازم را برای ادامه جنگ ندارند امام هم قطع نامه را پذیرفتند.
از نگاه سازمانهای مبارز قبل از انقلاب که شامل سازمان چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق هم میشد اگر نظام جدید ایران با فروپاشی ارتش همراه نمیبود، اساسا انقلاب صورت نگرفته بود خب در این شرایط چگونه میتوانستید از ارتشی که توسط شاه در مقابل مردم قرار گرفته بود اعاده حیثیت نمایید. آیا افکار عمومی بسادگی به چنین امری تمکین میکرد.؟! مسلما جواب منفی است. البته روند انقلاب و رابطه صمیمی بین مردم و ارتشیها در اوج تظاهرات مردمی و اهدای شاخه گل ملت به سربازان و پیوستن ارتشیها به مردم، بویژه پیوستن بخش مهمی از نیروی هوایی به انقلاب، برگ زرینی برای ارتش محسوب میشد. اما فشار روانی سازمانهای مبارز قبل از انقلاب و بُرد و نفوذ کلام آنان در بین نیروهای جوان، آنقدر فضا را علیه ارتش سنگین کرده بود که اگر مدیریت منحصر بفرد امام نبود، معلوم نبود که ارتش دربرابر آن فشارها بتواند ادامه حیات دهد.
این موضوع خود به خود بدون این که هیچ برنامه از پیش تعیین شدهای باشد، تا بخواهد به ارتش دیکته کند، موجب تقویت هویت گذشته میشد.طبیعتا این حس، فاصله آنان را با دیگران بیشتر میکرد. از سوی دیگر در اواخر سال ۵۸ با واگذاری سمت فرماندهی کل قوا به رئیسجمهور وقت؛ بنی صدر و از سوی دیگر اختلاف سپاه با بنی صدر، به نوعی یارکشی بنی صدر از ارتش تلقی میشد و چنین احساس میشد که گویا در صحنه سیاسی داخل کشور، اگر سپاه مخالف بنی صدر است در عوض ارتش حامی بنی صدر است. خود به خود تا اینجا بنی صدر ارتشی میشد و اختلاف سپاه و بنی صدر، در میدان های جنگ، اختلاف سپاه و ارتش محسوب میشد
مثال میزنم، من ِ پاسدار به منطقه آبادان رفتهام و میخواهم دفاع کنم چیزی ندارم جز یک تفنگ که کافی نیست تجهیزات میخواهم، حال تجهیزات دست کیست؟ دست ارتش است برای گرفتن آنها باید یک سلسله مراتبی را بگذرانم که آخرسر به بنی صدر میرسد او هم میگوید اینها کی هستند ؟ در مقابل ارتشی که آموزش دیده میدید؛ در حالی که باید گفت این کتابهای آموزش نظامی گذشته را بر اساس جنگهای گذشته نوشتهاند و ضمنا برای جنگی نوشتهاند که معادلاتش مشخص است نه جنگی مانند ایران و عراق که معادلاتش مشخص نیست.
جنگ که شروع شد، ارتشی داشتیم که از مستشاران آمریکایی قبل از انقلاباش خبری نبود، ژنرالهایش به جهت سرسپردگی به رژیم پهلوی و مقابله با تظاهرات مردمی اعدام و یا فراری شده بودند. تقریبا تمامی فرماندهان سرهنگ به بالایش بجز تیمسار فلاحی و ظهیرنژاد، کنار گذاشته شده بودند. بعضی از فرماندهان به جهت مشارکت در کودتای نوژه و پیوند با کودتاچیان زندانی شده بودند، عملا ارتشی نبود که آماده مقابله با تجاوز ارتش آماده عراق باشد.
حالا جنگ شروع شده است. ابتدا همه نگاهها متوجه ارتش است و افکار عمومی منتظر خبرهای خوش از ارتش است. در اولین روزهای جنگ ۱۴۰ هواپیمای جنگنده ایران حماسه میآفرینند. اما تجهیزات پیشرفتهای چون هواپیماهای جنگنده بعد از هر پرواز نیاز به رسیدگی دارند. لذا واقعیتهای صحنه نبرد خود را تحمیل میکند، اساسا فرودگاههای ما قابلیت چنین عملیاتی با این استعداد پرواز را دارند؟! برای «اورهال» کردن جنگندهها قطعات کافی وجود دارد؟! تکنسین کافی وجود دارد؟! اتفاقا عراق این پارامترها را لحاظ کرده بود و میدانست ارتش ایران با چه مشکلاتی روبرو است و به همین جهت دست به حمله زد. روی سپاه که حسابی باز نکرده بود زیرا سپاه که نیرو نظامی نبود. با وضعیتی که ارتش داشت، طبیعی بود مقابل عراق نتواند بایستد. ضمن اینکه نیمی از توان درگیر مقابله با تجزیهطلبان مناطق کردنشین بود.
اقدامات تجزیهطلبانه اگرچه روزهای ناخوشایندی را برای کشور و نیروهای مسلح رقم زد. اما درعین حال به گونهای موجب اعاده حیثت اجتماعی ارتش و بستری برای بازسازی آرام آرام ارتش شد. هرچند همچنان سازمانهای مسلح غیرقانونی، اعاده حیثیت ارتش را حقانیت ادعاهای خود دانسته و آن را نشان از صحت ادعاهای خود مبنی بر پیروز نشدن انقلاب فرض میکردند.
همچنین اقدامات تجزیهطلبانه، موجب شکلگیری گرایشات نظامی در سپاه شد و سپاه که نطفهاش غیرنظامی بسته شده بود و تنها به جنبههای عقیدتی، فرهنگی، امنیتی و انتظامی توجه داشت، در برابر اقدامات تجزیهطلبانه ضدانقلاب به ناچار با حفظ هویت ابتدایی خود، به سوی نظامیگری گام برداشت با تشکیل یگانهای رزمی برای مقابله با تجزیهطلبان، پایههای سازمان رزم سپاه ریخته شد.
و اینچنین سپاه و ارتش در کنار یکدیگر برای مقابله با تجزیهطلبان وارد صحنه شدند و در مناطقی که نیاز به تامین مرز بود، سپاه و ارتش در کنار یکدیگر در پاسگاههای مرزی مستقر بودند.
اما عراق در محاسبات خود برای آغاز جنگ، تنها روی توان ارتش حساب کرده بود و نیرویی که از دل انقلاب بیرون آمده بود، برای عراق ناشناخته بود و عراق تعریف مشخصی از سپاه نداشت. آنها به قواعد جنگ حاکم بر اندیشههای ارتش واقف بودند. اما نیرو جدید یعنی سپاه را که هنوز قاعدهمند نشده بود نمیشناختند و این یکی از عوامل موفقیت سپاه بود که باعث افزایش کارایی سپاه نسبت به ارتش شد.
به عملیات زیادی در این گفتوگو اشاره کردید سال گذشته هم صحبتهای زیادی پیرامون عملیات کربلای ۴ وجود داشت، اینکه عملیات در شرایطی انجام شد که لو رفته بود اما بازهم رأی به این دادند که صورت گیرد، واقعیت کربلای ۴چیست؟
در طراحی عملیات والفجر۸ فرماندهان یگانهای قدرتمند سپاه مانند حسین خرازی؛ فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین و احمد کاظمی؛ فرمانده ۸ نجف زیر بار عملیات نمیرفتند. حتی عالیترین فرماندهان قرارگاه خاتم چون رحیم صفوی و غلامعلی رشید، نسبت به عبور از اروند خوشبین نبودند و بارها احتمال تلهگذاری دشمن برای ما در آن سوی اروند، میرفت اذهان طراحان عملیاتی را به هم میریخت.
حسین خرازی و احمد کاظمی که تا آخرش هم نپذیرفتند در موج اول عملیات مشارکت داشته باشند. با چنین پیش زمینههایی عملیات شروع شد. من به عنوان راوی قرارگاه خاتم در والفجر۸ کنار محسن رضایی بودم. شب عملیات بود؛ غواص ها به آب زده بودند که ناگهان خبر آمد که دشمن از ساحل آن سوی اروند کلت منور زده، میدانید این یعنی چه؟ یعنی عملیات لو رفت. یعنی الان است که غواصها را روی آب درو کنند. منتظر خبر بعدی بودیم. اما زمانی نگذشت که غواصها در ساحل دشمن پیاده شدند و نبرد آغاز شد. یعنی اولا احتمال لو رفتن عملیات، مختص کربلا۴ نیست. ما در هر عملیاتی با بررسی چنین پارامتری روبرو بودیم.
[ به طور مثال در عملیات بیتالمقدس که به آزادی خرمشهر منجر شد و قرار بود رزمندگان شبانه از کارون عبور کنند اگر واقعا دشمن در آن سوی کارون برای ما به کمین نشسته بود، چه میکردیم؟! میدانید چقدر بحث نظامی برای عبور یا عدم عبور از کارون صورت گرفت؟ به عبارتی دیگر خطر لو رفتن عملیات در تمام نبردهای جنگ ۸ ساله وجود داشته است.]
اولین نتیجهای که از این مطلب میخواهم بگیرم این است که صرف احتمال لو رفتن و حتی صرف اعتقاد یکی یا برخی از فرماندهان به لو رفتن عملیات، نمیتواند ملاک تصمیمگیری باشد. در ثانی زمان به قطعیت رسیدن هم خیلی مهم است. اگر فرماندهی قبل از آغاز عملیات به قطعیت برسد که عملیات لو رفته، مسلما دست به چنین عملیاتی نمیزند. اما هنگامی که نیروها حرکت کردهاند، بویژه وقتی مثل والفجر۸ و کربلا ۴ که نیروهای موج اول وسط آب هستند که نمیشود با فرض شواهد لو رفتن، تصمیم به بازگشت نیروها گرفت. ضمن اینکه اخبار بدست آمده از وضع میدان نبرد که یکسان نبوده، در برخی محورها عملیات با موفقیت در حال انجام بوده و تنها در یک محور که از قضا همان اصلیترین محور بوده، خبرها بر هشیاری دشمن دلالت داشت. شاید مطلع نباشید که مهمترین سرپلی که باید در محور اصلی تصرف میشد، تصرف ساحل جزیره بلجانیه بوده است و از قضا غواصان لشکر۱۴ امام حسین که میبایست از تنگه اصلی عملیات عبور کرده و در بلجانیه از آب خارج میشدند، موفق بوده و به بلجانیه دست یافته بودند. ما نباید فراموش کنیم؛ کسی که در نقطه ثقل عملیات نشسته و در راس هرم تصمیمگیری نشسته اجازه دارد که خود را متزلزل نشان دهد و تا زمانی که به قطعیت نرسیده نمیتواند تصمیمی اتخاذ کند و یا تصمیمی را ملغی کند
حرف آقای رضایی که میگوید این عملیات فریب بوده است نکته تازهای نیست در گذشته هم در یک جمع خصوصی گفته بود ولی حاضران در جمع نپذیرفتند. هرچند که با توضیحات ایشان در صدا و سیما مشخص شد که مقصودشان چیزی غیر از نظر سایر دستاندرکاران تاریخ جنگ نیست. یعنی موضوع فریب بودن کربلا۴ کاملا منتفی است ولی واقعا نتیجه کربلا۴ به فریب دشمن منجر شد. فریبی که نتیجهاش در کربلا۵ به ثمر رسید. یعنی قصد ما فریب نبود اما نتیجهاش فریب دشمن شد.
شاید برایتان جالب باشد اگر بگویم که اسم اصلی کربلا۴ این نبوده، اسم این عملیات را والفجر۱۰ گذاشته بودند. والفجر۱۰ یک بار مفهومی داشته، همچنانکه آخرین نبرد سال ۱۳۶۶ یعنی آزادی حلبچه را والفجر۱۰ نامگذاری کردیم. نام والفجر۱۰ دارای یک پیام ذاتی داخلی و بین المللی بود. اعلام عملیات والفجر۱۰ به معنای اعلام زمان آمادگی ایران برای پایان جنگ بود. قرار بود در عملیات مزبور جنوب شرقی بصره را تصرف کرده و با اعلام نام والفجر۱۰، به گونهای آمادگی خود را برای پایان بخشیدن به جنگ اعلام عمومی کرده باشیم. اما وقتی عملیات شکست خورد، به جهت نتایج غیر مثبت عملیات نام آن را تغییر داده و کربلای ۴ نامیدیم.
در این عملیات قرار بود زنگ پایان جنگ بصدا در آید.
از اول فروردین سال ۶۵ سران سه قوه در خطبههای نماز جمعه خبر از سال سرنوشت جنگ میدهند یعنی مردم آمادگی ذهنی داشته باشید که امسال جنگ تمام خواهد شد. بدین ترتیب ۲۴۰ گردان بسیجی در عملیات کربلای ۴ آمده است که جنگ را تمام کند، اما ماجرای لو رفتن سفر مک فارلین صحنه معادلات را عوض میکند.
مک فارلین که لو میرود آمریکا تحت فشار کشورهای عربی قرار میگیرد و برای اعاده حیثیت منطقهای خود ناچار به همکاری مضاعف با عراق شده و نتیجه همکاری عراق و آمریکا، با خبر شدن عراق از اصلیترین محور عملیاتی ما و حتی زمان تقریبا دقیق اجرای عملیات میشود. در واقع لو رفتن ماجرای مک فارلین نتیجهاش لو رفتن کربلای ۴ است.
اما دست تقدیر صحنه را به گونه دیگری رقم زد. در کربلایی ۴ که عراق ما را شکست داد. اما همین بادی که در دماغ دشمن افتاده بود زمینهساز فریبش شد. ما با ۲۴۰ گردان آماده کربلای ۴ شده بودیم، ۴۰ گردان آن آسیب دید اما با عقبنشینی فردای عملیات ۲۰۰ گردان دست نخورده برایمان باقی ماند.
عراقیها هم که ما را شکست داده بودند و به نظرشان کار ما تمام شده بود. گفتند که برویم جشن بگیریم دو روز دیگر فاو را هم پس خواهیم گرفت. این فریبی که دشمن از غرور خود خورد همه مسئله نبود. فریب دشمن ابعاد دیگری هم داشت که منجر به پیروزی بزرگ کربلای ۵ شد و قطعنامه ۵۹۸ را درپیآورد.