ریشههای اوباشگری در فوتبال ایران
به گزارش اقتصادنیوز، بینظمی کمسابقه، ضرب و شتم، درگیری هواداران، آسیب رساندن به بازیکنان و داوران و... تبدیل به عادتهای ماههای اخیر فوتبال ایران شدهاند. هر گاه بحث بر سر این موضوعات داغ شود، گزینه اول، واکنشهای جبری و استفاده از قوه قهریه است. اما واقعیت این است که چنین برخوردی صرفا از جنس واکنشگری و نه کنشگری است. با این رویکرد، تنها این سیگنال منتشر میشود که با اصل ماجرا مشکل نداریم و با بروزهای موقتی و جریانساز آن مشکل داریم. این نظر رضا شجیع، پژوهشگر جامعهشناسی ورزش است. از نگاه این استاد دانشگاه، شعارها، رنگها، پرچمها، لباسها و تشویقها، نشانههای مشترکی هستند که صدها نقطه پراکنده را به یک نقطه مشترک جمعی پیوند میدهند و به هوادار، لذت مشاهده «خود» تکثیر شدهاش را هدیه میدهند. در واقع گفتههای شجیع نشان میدهد که یکی از معضلات، نوع نگاهی است که در کشور به مقوله هواداری وجود دارد، نگاهی که در طول ۴۰ سال گذشته سنتی باقی مانده و بر این پیشفرض استوار است که هوادار، اوباش بالقوهای است که هر لحظه امکان بالفعل شدن ظرفیت آشوبگریاش وجود دارد. این استاد دانشگاه در گفتوگو با «دنیایاقتصاد» ضمن مروری بر ریشههای اوباشگری در فوتبال ایران از منظر سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، راهحلهای پایدار حل مساله را ارائه کرده است. یکی از این راهحلهای ساده و کمهزینه، اجازه ورود زنان به ورزشگاه است که میتواند همانطور که فضای بازار تهران را تعدیل کرده است (طبق بررسی پژوهشها)، فضای ورزشگاهها را هم از خشونتهای معطوف به جنسیت مذکر نجات دهد. راهحلهای ارائه شده از سوی رضا شجیع میتواند جایگاه فوتبال در بازتولید تقابل خیر و شر، در یک قاب متمدنانه را بازیابی کند.
با توجه به وضعیت ورزشگاهها در دیدارهای اخیر لیگ برتر ایران، میتوان عوامل ایجاد آشوب و بینظمی را ذیل دو نگاه بررسی کرد؛ نگاه اول دلایل اوباشگری را به اتفاقات درون زمین ورزشگاه و بهطور کلی در داخل دایره ورزش، مربوط میداند؛ اما نگاه دوم بیشتر تاکید دارد که مسائل خارج چارچوب ورزش، بر اتفاقات اخیر موثر بودهاند. ابتدا به نگاه اول میپردازیم. بازیکنان، مربیان و باشگاهها تا چه حد در تحریک هواداران نقش داشتهاند؟ هنگامی که با یک باخت یا اشتباه، باشگاهها تصمیمهای احساسی میگیرند، تا چه حد در جو تماشاگران موثر است؟
حدس میزنم پیشفرض سوال شما این است که کارکرد هواداری، به مثابه متغیر وابسته از طریق بازیکنان، مربیان و باشگاهها قابل دستکاری است و اینکه هواداران افرادی تحریکپذیر هستند. در صورتی میتوانم این گزاره را بپذیرم که با حذف تحریکهای احتمالی از سوی عناصر داخل زمین، شاهد حذف تنشها بر روی سکوها باشیم. این امر ما را به سمت بررسی و درک هرچه بیشتر ماهیت هواداری سوق میدهد. شاید این ماهیت باعث شود بسیاری از وقایع اخیر را بهتر درک کنیم و اتفاقا بین هوادار متعصب و اوباشها تمایز قائل شویم. هیچکس به اندازه مارشال مکلوهان ماهیت هواداری را به سادگی توصیف نکرده است. مکلوهان برای تشریح ماهیت هواداری از افسانه نارسیس کمک میگیرد و آن را به خودشیفتگی انسان ربط میدهد. جایی که نارسیس جوان با مشاهده بازتاب چهرهاش از خودبیخود شده و شیفته خویشتن میشود. مک لوهان بر این موضوع تاکید میکند که نارسیس به هیچ عنوان در اینجا شیفته خود واقعیاش نشده است، بلکه شیفته بازتاب یا تصویر خود شده است. نکته مهم و کلیدی در افسانه نارسیس این است که شوک اولیه ناشی از مشاهده تصویر، باعث ایجاد اختلال در دستگاه عصبی مرکزی و قطع ورود محرکها میشود و بر این اساس، نارسیس جوان در سیستمی بسته گرفتار شده و نمیتواند تشخیص دهد آنچه او را گرفتار کرده است تصویر خود اوست و نه دیگری. این دقیقا مشابه تلاطمی است که در هوادار اتفاق میافتد؛ تمام آنچه بیان شد به زبان ساده این است که فضای استادیوم، سایر هواداران، باشگاه، بازیکنان، مربیان، همه و همه به آینهای تبدیل میشوند که خود هوادار را برجسته کرده و به خودش بازتاب میدهند. مهم نیست من و شما به چه دلیل و با چه هدف در استادیوم حضور داریم و باشگاه مورد علاقهمان را تشویق میکنیم، نکته مهم این است که همه شیفته تصویری از خودمان هستیم که به ما بازتاب داده میشود و چون از جذابیت بازتاب خودمان دچار شوک هستیم، قادر به رها شدن از این حصار نیستیم. به زبان سادهتر، هواداری، مشارکت در فرآیند خودیابی و خودشیفتگی از طریق مشارکت ورزشی است و پیروزی و موفقیت باشگاه و تیم مورد علاقهمان، فرافکنی «خود» هوادار را تقویت کرده و شکست یا آشفتگی تیم به نتیجهای معکوس منجر میشود. بر این اساس، هوادار بهشدت درگیر نتایج و اطلاعات بیرونی باشگاه مورد علاقه خود است و این به ظهور پدیدهای به نام «همزیستی هویتی» منجر میشود. به این معنا که هویت هوادار و هویت باشگاه با یکدیگر عجین شده و تصور یکی بدون دیگری امکانپذیر نیست؛ به نحوی که از منظر زبان شناختی، فوتبال و اساسا ورزش تنها ژانری است که هوادار در پایان بازی و در تشریح عملکرد تیم مورد علاقهاش از ضمیر «ما» استفاده میکند. هیچ گاه نشنیدهاید که هواداری در توصیف عملکرد گروه موسیقی مورد علاقهاش پس از یک کنسرت زنده از گزاره «ما خوب بودیم» استفاده کند؛ ولی یک هوادار فوتبال حتما از گزاره «ما خوب بازی کردیم» استفاده میکند. این به آن معناست که خود را در نتیجه رقابت سهیم میداند. اکنون در پاسخ به سوال شما میتوان چنین گفت که هواداران فوتبال شدیدا درگیر تغییرات و اتفاقات باشگاهها، نتایج و هدف هواداری خود هستند و قادر به رهایی از آن هم نیستند. بنابراین عصبانیت و خشونت آنها محصول عجین شدن هویت هوادار با هویت باشگاه است؛ جایی که هوادار تلاش میکند اندک سرمایه خود بهعنوان یک انسان را در فضای استادیوم برجسته کند و از این فرافکنی لذت ببرد. حال تصور کنید این فرآیند معکوس شود، چه حسی به هوادار دست میدهد؟ دقت کنید که هوادار به علت گرفتار شدن در همان سیستم بستهای که عرض کردم، قادر به تشخیص اینکه فوتبال صرفا یک بازی ساده است نیست. اجازه دهید پاسخ سوال اول شما را همین جا خلاصه کنم؛ بین زندگی شخصی هوادار خارج از استادیوم که هدف هواداریاش را شکل میدهد، با اتفاقات داخل زمین شدیدا ارتباط وجود دارد و این همان دلیلی است که علت عدم ترک هواداری تحت شرایط آشفته را نیز توضیح میدهد. هوادار گاهی آنقدر درگیر این سیستم بسته است که گویی دچار اختلال سادومازوخیستی است، جایی که ناخواسته هم خود و هم دیگری را آزار میدهد و بهرغم اینکه لذتی وافر هم از فوتبال نصیبش نمیشود، مرتبا مشارکت و رفتار خود را تکرار میکند. به اعتقاد من، مهمترین چالش اصلی در اتفاقات اینچنینی، فقدان درک صحیح باشگاهها، بازیکنان و مربیان از ماهیت هواداری است و به همین دلیل است که یک تصمیم احساسی یا اشتباه از سوی باشگاه یا بازیکنان باعث عصبانیت هواداران میشود.
از منظر جامعهشناسی، نظریه یادگیری اجتماعی نقش پررنگی در حوادث اخیر داشته است؛ در فضای فوتبال کشور، به نظر جای دو مفهوم تعصب و خشونت با یکدیگر خلط شده و خشونت بازیکنان بعضا تشویق نیز شده است.
اتفاقا به نکته بسیار مهمی اشاره کردید، جایی که با توجه به صحبتهای قبلیام، بازیکن داخل زمین صرفا بازیکنی که علاقهمند است فوتبالی زیبا بازی کند نیست، بلکه نماینده هزاران هوادار است که باید برای جبران ناکامیهای آنها و عدم تکرار نمادین آن تلاش کند. بنابراین در جایی که هویت هواداری در خطر است و هواداران در موقعیت روانی ویژهای قرار میگیرند، ظهور و بروز خشونت و تقویت رفتار خشونتآمیز به امری طبیعی و رایج تبدیل میشود. البته نباید فراموش کنیم که ماهیت تودهای مشارکت در گسترش آن موثر است. شاید نکتهای که شما در مورد نظریه یادگیری اجتماعی گفتید در اینجا کاربرد داشته باشد، جایی که رفتار خشونتآمیز مشاهده شده، تقویت و تشویق شده و در نهایت به امر رایج تبدیل میشود. ممکن است این موضوع در مورد تماشاگران گذرا که درگیر فرآیند هواداری نیستند کاربرد داشته باشد ولی در مورد هوادار از پیچیدگی بیشتری برخوردار است. منشا خشونت هواداران در زندگی واقعی که بر مبنای نظریات روانکاوی از دوران کودکی آنها نشأت میگیرد و شاکله هدف هواداری آنها را نیز تشکیل میدهد، در فضای مشترک عمومی فرصت ظهور با نشانههای مشترک پیدا میکند. همهچیز برای یک همنوایی بر سر دردی که اکنون به درد مشترک هواداران تبدیل شده فراهم است؛ چیزی که ممکن است دوباره از دست برود و شاید بتوان آن ناکامی را در اینجا جبران کرد. شعارها، رنگها، پرچمها، لباسها و تشویقها، نشانههای مشترکی هستند که صدها نقطه پراکنده را به یک نقطه مشترک جمعی پیوند میدهند و هوادار از مشاهده «خود» تکثیرشدهاش لذت میبرد. بنابراین موضوع خشونت و تعصب در حوزه هواداری بینهایت جدی است.
نکته دیگر اینکه نباید خشونت هواداران را به لحظه مسابقه محدود دانست، خشونت بروز ظاهری ناکامی درونی هوادار است که به اشکال مختلف بروز میکند و خارج از میدان مسابقه نیز ادامه مییابد چراکه متن هواداری با زندگی روزمره هوادار عجین است و صرفا به نود دقیقه مسابقه محدود نمیشود، تنها دوز آن است که تغییر میکند و البته حضور فرد در توده بیشکل هواداران آن را به اوج میرساند چراکه در جمعیت تودهوار، فرد از بایدها و نبایدهای فرهنگی و به اصطلاح فرهنگ رسمی رها شده و عناصر خردهفرهنگ هواداری را شکل میدهد. در مورد موضوع تعصب هم باید به این نکته اشاره کنم که اتفاقا تعصب که متغیری پیوستارگونه است، مرزی است که هوادار را از تماشاگر جدا میکند و تعصب است که به هوادار حس بودن و زیستن میدهد؛ «من هوادارم پس زندهام». از مجموع نکاتی که عرض کردم توجه به این مهم ضروری است که شیفتگی و تعصب هوادار به باشگاه، از شیفتگی و تعصب هوادار نسبت به خودش ناشی میشود و فوتبال به طرز شگفتانگیزی در حال تبدیل امر نمادین به امر واقعی است.
برخی نظریهپردازان، کمبودهای موجود در ورزشگاهها و نوع برخورد ماموران انتظامی با هواداران را نیز در عصبانی شدن تماشاگران در ایران موثر میدانند، این مسائل در وندالیسم ایرانی چه نقشی داشته است؟
ببینید حتی در سوالها و مباحث ما نیز بین هوادار، تماشاگر و اوباش اتفاقنظر وجود دارد. تماشاگر به هیچ عنوان مانند هوادار درگیر فرآیند هواداری و پیچیدگیهایی که عرض کردم نیست، مساله او چیز دیگری است و او بیش از آنکه درگیر متن هواداری باشد، درگیر متن فوتبال است، متنی که خود دارای کارکردهای روانی اجتماعی پیچیدهای است که تشریح آنها از حوصله این گفتوگو خارج است. جالب است بدانید بر خلاف تصوری که وجود دارد، فوتبال در تمامی طبقات اجتماعی دارای طرفدار است ولی برخی شواهد نشان میدهد طبقات پایینتر اجتماعی درگیر هواداری میشوند و طبقات بالاتر اجتماعی، مشارکت از طریق تماشاگری را ترجیح میدهند. با اینحال آنچه مسلم است فوتبال معناهایی تولید میکند که این معناها وارد حوزه عمومی شده و متن فوتبال به متنی برای تفسیر، تقویت و حتی مخالفت با گفتمانهای غالب جامعه اعم از سیاسی و اقتصادی تبدیل میشود. اینجاست که اظهارنظری ساده و فوتبالی میتواند به اظهارنظری سیاسی تبدیل شود. در واقع فضا برای رسانهای شدن امر عمومی و بینهایت تفسیر آن در حوزه عمومی فراهم است. در اینجاست که ما متوجه ورود صداها و تفسیرهایی به عرصه فوتبال میشویم که در ظاهر ربطی به خود فوتبال ندارد اما از فوتبال برای دیدهشدن و بیان اعتراض استفاده میکند. نقطه تمایز ظریفی که میان اوباش و هوادار وجود دارد، این است که اوباش ترسی از اینکه تماشای بازی را از دست بدهند و از آن محروم شوند ندارند، آنها هدفی فراتر از هدف هواداری را دنبال میکنند. برای اوباش هواداری هدف نیست بلکه وسیله است و این موضوع کار متمایزسازی هوادار از اوباش را به ویژه زمانی که کار به خشونتهای فیزیکی کشیده میشود سخت میکند. خشونت توده بیشکل خشک و تر را با هم میسوزاند و این نکتهای است که موضوع ایمنی و امنیت ورزشگاهها را به همه دستاندرکاران یادآور میشود.
در پاسخ به سوال شما ذکر این نکته ضروری است که با وجود استعمال مستمر واژه حرفهای در لیگ فوتبال کشورمان، متاسفانه در الفبای مدیریت ورزشگاهها و ساماندهی هواداران گرفتار ماندهایم و نیروهایی که برای مقابله با مجرمان حرفهای یا اغتشاشگران خیابانی تعلیم دیدهاند، مدیریت نظم ورزشگاه را به عهده دارند و بعضا از روی عدم شناخت نسبت به ماهیت هواداران فوتبال اقداماتی انجام میدهند که خود این اقدامات باعث تحریک هواداران میشود. این چالش از اینجا نشأت میگیرد که نگاه به مقوله هواداری در کشور ما طی ۴۰ سال گذشته سنتی است و متاسفانه پیشفرض این است که هوادار، اوباش بالقوهای است که هر لحظه امکان بالفعل شدن ظرفیت آشوبگریاش وجود دارد. این رویکرد ورزشگاه را به مثابه فضایی برای تخلیه هیجانات میداند و به همین دلیل است که از تلاش برای پاسخگویی به نیاز هواداران دست بر میدارد. این در حالی است که هر روز شاهد بیشتر شدن فاصله اجتماعی و طبقه هواداران با بازیکنان هستیم. موضوعی که به تدریج بیاعتمادی را در هوادار نهادینه میکند. بنابراین مشکل اصلی انفعال باشگاهها، فقدان برنامه فرهنگی جامع برای تبدیل ورزشگاه از یک ورزشگاه هیجانی به یک ورزشگاه عقلانی است.
با چه رویکردی میتوانیم به این سمت حرکت کنیم؟
آن چیزی که میتواند زمینه ارزشآفرینی و ثروتآفرینی یک ورزشگاه یا هر مکان فیزیکی دیگر را فراهم کند صرفا حرکت به سمت فرآیند عقلانیسازی است. مهمترین کارکرد این فرآیند تحریک منطق هزینه- فایده در هوادار و تماشاگر است. جو ورزشگاههای موجود کشور فایدهای برای هوادار فوتبالدوست علاقهمند به آرامش قائل نیست. هوادار هزینهای بابت رفتارهای نابهنجار خود نپرداخته و حتی در صورت اعمال خشونت، از مشارکتهای آتی خود محروم نمیشود. ما نیازمند ورزشگاهی هستیم که نظم و کنترل را به هوادار و تماشاگر دیکته کند و زمینه ارزشآفرینی از طریق این فضای عقلانی شده را فراهم نماید. این روش ممکن است در کوتاهمدت به فرهنگافزایی هواداران کمک نکند، ولی قطعا برای نسلهای آتی جواب میدهد. کما اینکه که برای کشورهای پیشرو در زمینه اوباشگری فوتبال جواب داده است. آنها پس از تجربه حوادث تلخی همچون فاجعه ورزشگاه هیلزبرو در سال ۱۹۸۹، به دنبال یافتن پاسخی برای چرایی وقوع چنین فجایعی در ورزشگاهها رفتند و به این نتیجه رسیدند که باید تغییراتی اساسی در زمینه مدیریت ورزشگاهها ایجاد کرد تا بتوان بر مشکلات و تنشها فایق آمد. ضمن اینکه طراحی و معماری سنتی ورزشگاهها در ایران خود زمینهساز ایجاد مشکلات متعدد در هنگام ورود و خروج جمعیتهای بزرگ است و خود عاملی برای تحریک هواداران و تماشاگران محسوب میشود. علاوه بر اینکه متاسفانه ما در الفبای تامین تسهیلات رفاهی مورد نیاز هواداران در نقطه ناامیدکنندهای ایستادهایم.
نقش لیدر در این بین چیست؟ لیدر را بهعنوان پل ارتباطی بین باشگاه و هواداران میشناسند. در باشگاههای اروپایی لیدر یک فرد بیسواد یا غیرمتخصص نیست، آنها آموزشهای خاص میبینند که محتوای آموزش تنها به شعار و نحوه هدایت تماشاگران نیز مختص نیست. اما در سالهای اخیر در ایران، لیدر حتی به شکل سنتی از درون باشگاه انتخاب نمیشود و نهادهای غیرمرتبط در انتخاب لیدر دخالت میکنند. همین باعث شده تا آنها مهارت و تبحر کافی برای رهبری جمع انبوهی از افراد را نداشته باشند تا کارکرد کانونهای هواداری زیر سوال رود.
موضوع لیدر به اندازه موضوع هوادار حائز اهمیت است و اتفاقا دانشگاه هم کمتر به تحلیل آن پرداخته است. شاید دلیل اصلیاش دشواری دسترسی به نمونه آماریاش باشد. لیدر کسی است که هواداران و حتی تماشاگران، بخشی از مسوولیتهای فردی خود را به او تفویض میکنند. دقت کنید که یکی از کارکردهای توده بیشکل، رنگ باختن مسوولیتهای فردی و اطاعت جمعی است که اساس شکلگیری لذت جمعی را فراهم میکند. هواداران از لحظه ورود به ورزشگاه وارد مکانی میشوند که لازمه آن توجه به برخی مناسک و آیین هاست و اتفاقا اطاعت سفت و سخت از همین آیین هاست که نمود بیرونی تعصب هوادار را نشان میدهد. از محل استقرار و مشارکت در تشویقها گرفته تا همراهی متعهدانه در خواندن سرودها و همرنگی تام با جماعت، که زمینه متمایزسازی هوادار با تماشاگر عادی را فراهم میکند. آنها سخت به دنبال تبیین «مای واحد» هستند و این مای واحد جز در دل نظم پدیدار نمیشود. گفتوگوی هدفمند سکوها با یکدیگر در قالب رد و بدل کردن شعارها و اساسا انتخاب شعار متناسب با موقعیت، نیازمند نظمی درونزا است که از سوی لیدرها ایجاد میشود. آنها بی تردید باید از جنس هواداران باشند تا از سوی آنها پذیرفته شوند. آنها نگهبانان پرهیزهها و بایدهای آیینی حوزه هواداری هستند و چه خوشمان بیاید و نیاید، نقش آنها در خلق مای جمعی هواداری غیر قابل انکار است. بنابراین لیدرها محصول یک شب و دو شب، یا یک بازی و دو بازی نیستند، آنها محصول یک عمر مشارکت مستمر در فرآیند هواداری و ایمان راسخ به باشگاه و آیینهای هواداری هستند که تردید نکنید اگر چنین نبود، آنها در هویت لیدری تثبیت نمیشدند. اینکه انتظار داشته باشیم آنها علاوه بر مواردی که عرض کردم، مهارت لازم برای مدیریت انبوه جمعیت را هم داشته باشند، انتظار غیرموجهی است. چالش اصلی اینجاست که تعریف و نگاه ما از کانون هواداری با تعریف کشورهای پیشرفته زمین تا آسمان متفاوت است. آنها خدمات و فرصتهایی در اختیار هوادارانشان قرار میدهند که هواداران و لیدرها از ترس از دست دادن آنها شدیدا مراقب رفتار خود هستند. بهعنوان مثال؛ هواداران چلسی حتی حق ایستادن در حین بازی را هم ندارند و در صورت رفتار نابجا، صندلی و ردیفشان برای بازیهای آتی را از دست میدهند. لیدرها هم چنین وضعیتی دارند. آنها محکوم به قرار گرفتن در چارچوب هستند، و نه چارچوبی که نهادهای امنیتی تعیین میکنند، بلکه چارچوبی که محصول عقلانیت است و اتفاقا این چارچوب چارچوبی است که منافع لیدرها را هم تامین میکند، به همین دلیل است که لیدرها در کشورهای توسعه یافته از هرگونه آموزش و فرهنگ افزایی استقبال میکنند. در مورد نقش لیدرها در انتخاب شعارها و خشونتهای کلامی هم باید عرض کنم، موضوع از آن چیزی که تصور میشود پیچیدهتر است.
در مورد عوامل غیرورزشی موثر بر وندالیسم، تحقیقات زیادی تاکنون انجام شده است. یکی از متغیرهای موثر، هویت یابی منطقهای و محلی است. دیده نشدن و توجه کمتر به مناطق ایران، حتی در ادبیات رسمی نیز نمود داشته و دوگانه تهرانی – شهرستانی را به وجود آورده است که باعث شده یک ذهنیت منفی در مردم سایر شهرهای ایران نسبت به اهالی تهران به وجود آورد. چیزی که این فرضیه را تقویت میکند، کاهش درگیری بین هواداران پرسپولیس و استقلال در سالهای اخیر و در عوض افزایش درگیری بازیهای بین این دو تیم و تیمهای شهرهای دیگر کشور است که در مسابقات حساس، بیشتر بروز داشته است. تا چه حد میتوان زمین فوتبال را محلی برای تسویهحساب این دوگانه ساختگی دانست؟
جرج اورول دارای جملهای است که میتوان از آن برای پاسخ به سوال شما استفاده کرد؛ او میگوید: «کافی است در دورافتادهترین روستاها افراد را به دو گروه تقسیم کرده و به آنها القا کنید در صورت شکست بی آبرو خواهید شد، شک نکنید که آنها از هیچ اقدامی برای پیروزی و غلبه بر گروه دیگر دریغ نخواهند کرد.» این جمله عمیق تاثیر ورزش بر هویت یابی را نشان میدهد. جایی که ورزش و بهطور اخص فوتبال زمینه برجسته شدن هویتهای محلی را فراهم کرده و ما حتی شاهد برجسته شدن هویتهای محلی در سطح ملی نیز هستیم. مطرح شدن باشگاه قشقایی شیراز از طریق مشارکت در فوتبال، نمونهای از برجستهسازی هویتی است که زمینه تقویت هویت محلی در مقیاس ملی را فراهم میکند. البته فوتبال در کشورهای توسعهیافته، این قابلیت را دارد که هویت محلی را به سطحی جهانی ارتقا دهد و این محصول فرآیند جهانیسازی است. دقیقا اتفاقی که بهعنوان مثال برای باشگاهی نظیر منچستریونایتد افتاده است. در حالی که بسیاری از ایرانیان حتی از محل دقیق شهر منچستر روی نقشه جغرافیا مطلع نیستند، هوادار دو آتیشه باشگاه پر آوازه این شهر هستند و این امر همانا قدرت جهانیسازی فوتبال را نشان میدهد. در مورد سوال شما در ابتدا باید عرض کنم که تقابل دوگانه و در ادامه تقابل دوگانه هویتی، امری نهفته در ماهیت فوتبال است و اتفاقا از عواملی است که فوتبال را به امری جذاب، عامهپسند و پرطرفدار تبدیل میکند. تقابل دوگانه که فوتبال و اساسا ورزش فراهم میکنند، حاوی درون مایه ای اسطورهای در نهاد بشر است و به قول الیاس، فرصتهای متمدنانهای برای بازتولید و بازنمایی مستمر تقابل خیروشر فراهم میکنند. نکته جالب تر اینکه فوتبال مانند هر پدیده مدرن دیگر، مقولهای است که حاوی خیر و شر بهصورت توأمان است و تصور خیر فوتبال بدون شر آن و تصور شر آن بدون خیرش، غیرممکن است. بنابراین تقابل دوگانه تهرانی – شهرستانی، یکی از تقابلهایی است که میتواند ورزشگاه را به دیگی جوشان تبدیل کند. اما چرا چنین اتفاقی میافتد؟ اولین دلیل ترویج گفتمان بی اعتمادی نزد هواداران است و اتفاقا مختص هواداران تیمهای شهرستانی هم نیست. بیاعتمادی پیوستار گونهای که از دولت گرفته تا فدراسیون و حتی داوران را هم دربرمیگیرد. اینکه بهعنوان مثال، همه در تلاش هستند تا مثلا فلان باشگاه پیروز نشده یا قهرمان نشود. این باور، یکی از محورهای اصلی ظهور خشونتها است و اتفاقا پیشفرضی است که عدالت رویهای مسابقه را از ساعتها و حتی روزها قبل از شروع بازی نشانه گرفته و مرتبا بیاعتمادی هوادار را تقویت میکند. برای شکلگیری این بیاعتمادی دلایل متعددی وجود دارد، ولی معتقدم بخش اعظم آن مربوط به تجارب تاریخی و بخش دیگر آن مربوط به احساس مشهود بیعدالتی در توزیع امکانات است و این ادراک بیعدالتی، فرصتی برای بروز و ظهور در متن هواداری فوتبال پیدا میکند. البته نباید از نقش برخی گروههای افراطی سودجو که به دنبال یافتن روزنهای برای پیشبرد اهداف جداییطلبانه خود هستند غافل شد، ولی همانطور که در پاسخ سوالات قبل اشاره کردم، شکست باشگاه شهرستانی و رسانهای شدن آن در مقیاس عظیم، به نوعی بازتولید نمادین ناکامی جمعی هواداران محسوب شده و البته به همان میزان که شکست برای هواداران سهمگین و سخت است، به همان اندازه هم پیروزی آنها شیرین و از نظر اهمیت وصفناپذیر است. در مورد بخش دیگر سوال شما که چرا درگیری هواداران استقلال و پرسپولیس کاهش یافته، باید عرض کنم که علت آن را اتفاقا باید در کمرنگ شدن ماهیت همین تقابل دوگانه جستوجو کرد. جایی که هویت به تمایز رنگ تقلیل یافته و دیگر خبری از ارتباط هویت هوادار با ماهیت سیاسی، منطقهای یا مذهبی باشگاه نیست. هر دو باشگاه دارای منشا مدیریتی یکسان هستند و غیر از ارضای هیجان ناشی از کلکلهای رسانهای و ثبت پیروزی در تقویم تاریخی رقابت، عامل هیجانانگیز و داغکننده دیگری مشاهده نمیشود.
به مساله اوباشگری از دید طبقات اجتماعی اشاره کردید. آیا اوباشگری مختص دهکهای پایین درآمدی جامعه است؟
براساس شواهد پژوهشی، بین رفتارهای ناهنجار در هواداران ایرانی و سایر کشورها تفاوتهایی از منظر طبقه اجتماعی وجود دارد. بهعنوان مثال؛ خصومتهای طبقاتی در پدیده اوباشگری هواداران فوتبال ایتالیا و انگلیس بسیار موثر است و بحث شمال و جنوب به شدت در فوتبال این دو کشور بازتولید میشود؛ یا خصومتهای فرقهای و دینی در ایرلند و اسکاتلند به خصومتهای میان کاتولیکها و پروتستانها در فوتبال این کشورها متجلی شده است؛ این در حالی است که در ایران شکلگیری امر هواداری از باشگاههای فوتبال به هیچ عنوان خصلت طبقاتی ندارد و در همه طبقات اجتماعی مشاهده میشود. اما این باور که اوباشگری مختص دهکهای پایین جامعه است از این پیشفرض نشات میگیرد که دهکهای پایینتر هر روز شاهد افزایش فاصله طبقاتی و اجتماعی با بازیکنان و باشگاه محبوب خود هستند. این در حالی است که مشارکت در فرآیند هواداری روزبهروز برای آنها با هزینه بیشتری روبهرو است و این امر میتواند زمینه بروز رفتارهای خشونتآمیز و تخریبی را در آنها فراهم کند.
عصبانی شدن تدریجی مردم با بروز مشکلات اقتصادی در یک سال اخیر، دعواهای خیابانی را هم تشدید کرده است. از اینرو شاید بتوان بخشی از اوباشگریهای اخیر را به فشارهای اقتصادی وصل کرد. اما معمولا ورزشگاهها، محلی برای اعتراضات اقتصادی نیست، در واقع شعارهای غیرفوتبالی که شنیده میشود، کمتر به مسائل اقتصادی مربوط است و بیشتر متمرکز بر مسائل سیاسی و اجتماعی است. برخی تحقیقات در دنیا تایید میکنند که یکی از نتایج نارضایتی از فضای سیاسی- اجتماعی جامعه، وندالیسم و اوباشگری است.
همان طور که اشاره کردم؛ فوتبال بهعنوان گل سرسبد حوزه عمومی از ظرفیت حداکثری برای جذب نشانههای عمومی و تفسیر آنها در قالب گفتمانهای سیاسی برخوردار است و در کنار اینها، ظرفیتهای رسانهای، عامهپسند و تودهوار آن است که این ورزش را به یک رسانه جمعی تبدیل کرده است. این به مثابه فرصتی است که میتواند توده بیشکل جمعیت حاضر در ورزشگاه را به سمت و سوی خارج از هنجار عرف سوق دهد. نکتهای که باید در اینجا توجه داشت این است که ورزشگاه این ظرفیت را دارد که خشونت پنهان جامعه را بازتاب دهد و این حجم عصبانیت و خشونت، با حجم خشونتی که در بطن جامعه مشاهده میشود سازگار است و از این منظر باید به فوتبال تبریک گفت که مختصات زیست اجتماعی ما را به خوبی عریان کرده و به اصطلاح رسانهای میکند. نکتهای که باید دقت داشت این است که چنین رفتارهایی هنوز در فوتبال توسعهیافته و ورزشگاههای عقلانیشده غرب نیز وجود دارد. اما این رفتارهای ناهنجار و اصطلاحا اوباشگریها به خارج از فضای ورزشگاه کشانده شده و اصطلاحا با توزیع تراکم جمعیتی در اطراف ورزشگاه از حجم رفتارهای مخرب کاسته شده است. شاید به همین دلیل است که شعارهای جمعیت داخل ورزشگاه از حساسیتهای بیشتری نسبت به خارج از ورزشگاه برخوردار است. موضوع، نگرانی نسبت به رویه شدن رفتارهای آشوبگرانه و اساسا تغییر ماهیت و کارکرد یک سلولیت اجتماعی به نام ورزشگاه است. جایی که مارپیچ سکوت شکسته میشود و انگار زمینه برای پاره کردن طنابهای نامرئی فرهنگ رسمی وجود دارد. جایی که به قول میشل فوکو، بدن به ذات خطرناک خود که همانا ابزاری برای خشونت است بازمیگردد و چون پای توده بیشکل در فضایی محصور در میان است، کنترل آشوب از آن چیزی که تصور میشود سختتر است. آشوبگران با اینکه یکدیگر را نمیشناسند و اتفاقا هرکدام دارای ویژگیهای جمعیتشناختی مختلفی هستند، اما به شکل ناگهانی در موقعیت روانی ویژهای قرار میگیرند که آرام کردن آنها به هیچ عنوان ساده نیست. چهبسا تحرکات نیروی انتظامی نیز که به دنبال آرامسازی از طریق مانورهای مختلف هستند نیز زمینه تحریک هواداران را فراهم میکند. بنابراین ضروری است با تایید نتایج پژوهشهایی که در این زمینه انجامشده تاکید کنم؛ شکست و ناکامی هواداران و تماشاگران در زندگی واقعی هرچقدر بیشتر باشد، شکست در میدان ورزش میتواند این ناکامی را به شکل نمادین بازتولید کند و در چنین وضعیتی بروز خشونت اجتنابناپذیر است. بنابراین پیشبینی میشود با بدتر شدن وضعیت اقتصادی هواداران، فشارها روی فوتبال و ورزشگاهها بهعنوان تنها ابزارهای موجود بازتولید خشونتهای پنهان اجتماعی بیشتر شود و متاسفانه گزینههای دیگری برای این بازتولید و کاهش آنها البته به جز کف خیابانها وجود ندارد.
تحقیقاتی که از سوی محققان دانشگاهی در کشور انگلستان انجام شده، نشان میدهد پدیده وندالیسم و اوباشگری در فوتبال، تحت تاثیر عواملی چون عصیانگری جوانان، بیکاری، پرخاشجویی مردان، خطاهای بازی و داوری، مشروبخواری و دودستگیهای اجتماعی است. انگلستان بهعنوان یکی از کشورهایی که بیشترین درگیری را با مساله هولیگانیسم داشته است، امروز به جایی رسیده که تماشاگران در کمترین فاصله با زمین مسابقه قرار دارند. آیا طبقات اجتماعی تماشاگران در انگلستان تغییر کرده یا اتفاق دیگری رخ داده است؟
چند اتفاق مشخص افتاده است؛ ورزشگاه همانطور که گفتم عقلانی شده و تمامی مکانیزمهای کنترل نظیر دوربینهای مداربسته و بلیتفروشی مدرن در بالاترین سطح ممکن پیادهسازی شده است. ضمن اینکه بهترین امکانات رفاهی برای هواداران و تماشاگران فراهم شده و اینکه هوادار و تماشاگر هرگز نیازی نیست از ساعتها قبل در ورزشگاه و بیرون درب ورزشگاه حاضر شود. در مقابل بلیت ورزشگاه گران شده و خرید آن از سوی طبقات پایینتر اجتماعی که اتفاقا اکثر هواداران استادیومی از این دست هستند به میزان قابل توجهی سخت شده است. با این حال مکانیزمی طراحی شده که هوادار میتواند به عضویت کانون هواداری باشگاه درآید و از فرصتهای عضویت در این کانون که مهمترین آنها دستیابی به بلیت ارزان در جایگاه مناسب است استفاده کند. هواداران به ازای هر بار حضور فعالانه در استادیوم و انجام رفتار بهنجار امتیاز گرفته و با جمعآوری امتیازات در بلندمدت میتوانند به صندلی، جایگاه بهتر در ورزشگاه، امکان ملاقات با بازیکنان چهره و بینهایت پاداش دیگر دست یابند. بنابراین اتفاقی که در انگلیس و کشورهای پیشرفته افتاده طراحی سیستمی کارآمد است که منافع همه ذینفعان در این سیستم تامین میشود.
بحث دیگر این است که برخی معتقدند که مجازات افراد خاطی در ایران، بهاندازهای نیست که افراد را از انجام آشوب منصرف کند. از اینرو پیشنهاد میدهند که مجازات سنگین کیفری برای آنها در نظر گرفته شود. اما در مقابل برخی هم برخورد جبری را باعث حل ریشهای مشکل نمیدانند. از نظر شما در شرایط فعلی کدام نگاه را باید ارجحیت داد؟
ببینید، اساسا پرداخت ما به موضوع ناهنجاریهای اخلاقی و رفتاری هواداران و تماشاگران در ورزشگاهها مقطعی است و صرفا تا زمانی به این سوژه میپردازیم که اصطلاحا داغ است. به زبان سادهتر، رفتار ما در قبال این معضل کنشگرانه نیست بلکه واکنشی است. در الگوی رفتار واکنشی، رفع موقتی یا دور شدن از محرک، ما را به سمت دیگری سوق میدهد و ما از قضاوت درست در مورد آن ناتوان میشویم، چراکه ما با اصل ماجرا مشکل نداریم با بروزهای موقتی و جریانساز آن مشکل داریم، چراکه اگر داشتیم، پیشگیری میکردیم و هیچگاه نمیگذاشتیم کار به اینجا بکشد. به نظرم ما محکوم به تکرار تجربیات تلخ تاریخ هستیم و باید فاجعه ناگواری شبیه فاجعه هیلزبورو ۱۹۸۹ اتفاق بیفتد تا از کوتاهمدتنگری دست برداریم. مجازاتها و تنبیههای انضباطی به هیچ عنوان نمیتواند کارساز باشد، چون اساسا سیستمی وجود ندارد. رفتارهای ما همگی مسکنهایی هستند که صرفا برای مدیریت کوتاهمدت افکار عمومی کاربرد دارند. در اینجا معتقدم گام اول وظایفی است که بر دوش فدراسیون است تا ابتدا با طراحی سیستم مدیریت هواداری، وضعیت ورزشگاهها را از حالت بینظمی محض خارج کند و سپس وظیفه باشگاهها و سایر نهادها است که زمینه طراحی زیرساختهای لازم را فراهم کنند. تردید نداشته باشید در حالتی که زیرساختهای لازم فراهم است، تنبیهها هم کاملا جواب میدهد. نمیشود شما برای ریختن زباله توسط مردم جریمه تعیین کنید ولی خودتان بهعنوان نهاد متولی پاکیزگی، برنامهای سیستماتیک برای جمعآوری و پاکسازی شهر نداشته باشید. اینها لازم و ملزوم یکدیگرند. بنابراین معتقدم گام اول از درون خود نهادهای متولی فوتبال آغاز میشود. جایی که متاسفانه باید عرض کنم محتوا و پیچیدگی فوتبال از فرم آن پیشی گرفته و افراد متولی آن از توان، ظرفیت و تخصص لازم برای پیشبینی و ساماندهی آن برخوردار نیستند و حتی علاقهمند به استفاده از نیروهای متخصص با رویکردهای جدید نیز نیستند. این شاهکلید مشکل است و نباید به سادگی از کنار آن عبور کرد.
عدم حضور زنان در ورزشگاهای کشور، هیچ توفیقی را حاصل نکرده و جو ورزشگاهها، سال به سال بدتر شده است. آیا حضور زنان در ورزشگاهها میتواند مقداری از خشونت موجود در ورزشگاههای ایران را تعدیل کند؟
اخیرا نتایج مطالعهای نشان میداد که حضور زنان باعث شد بازار تهران تعدیل شود و از یک بازار تماما مردانه با خشونتهای معطوف به جنسیت مذکر به بازاری متعادل تبدیل شود. این تجربهای ملموس است و نتایج بسیاری از مطالعات داخلی و خارجی نیز این یافته را تایید میکند که حضور زنان در ورزشگاهها، اتفاقا میتواند بسیاری از خشونتها بهویژه خشونت کلامی هواداران و تماشاگران مرد را تعدیل کند. بخش اعظمی از نگرانیها مربوط به زیرساختهای ورزشگاه و شرایط ورود و خروج زنان است که خوشبختانه تجارب اخیر نشان داد؛ زیرساختهای حداقلی برای این حضور فراهم است. امیدوارم با رفع موانع قانونی، زمینه برای ورود زنان به ورزشگاهها فراهم شود و این مکانهای اجتماعی، به مکانهایی برای شادی، نشاط عمومی و جمعی اقشار مختلف جامعه تبدیل شوند. امری که تحقق آن، بیش از هر چیز نیازمند اراده سیاسی است.