ماجرای عذرخواهی آیتالله مهدوی کنی از هنرپیشه زن
هرچند که ایشان نیز برای ما وقت گذاشتند و همچون پدرشان ساده و بی تکلف با ما سخن گفتند و از فقدان پدری فقیه گفتند که حضورشان مایه دلگرمی و وحدت برای همه جریانات سیاسی اعم از اصولگرا و اصلاحطلب بود و این روزها جای خالی ایشان برای همه فعالان سیاسی احساس میشود.
اگرچه قرار بود بیش از یک ساعت وقتشان را نگیریم اما شوق ما برای دانستن و رسابودن سخنان این استاد دانشگاه واحد پردیس خواهران دانشگاه امام صادق (ع) از نکات تربیتی آیتالله مهدوی کنی در زندگی شخصیشان و تعریفشان از زندگی بانوی انقلابی آنچنان ما را به وجد آورد که بیش از دو ساعت در دفترش مهمان شدیم و به سخنانش گوش سپردیم و درس گرفتیم.
متن مشروح زیر بخش اول گفتوگو با خانم مریم مهدوی کنی است که به تبیین زندگی و شیوه آیتالله مهدوی کنی در کار سیاسی و الگو گرفتن ایشان در تمامی ابعاد زندگی از امام خمینی (ره) اختصاص دارد. متن این گفتوگو به شرح زیر است:
* با عرض سلام و احترام از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، خدمتتان رسیدیم تا با توجه به فرارسیدن سالگرد ارتحال امام، سیر و سلوک پدر بزرگوارتان را در تداوم راه در کنار سیر و روشِ زندگیِ حضرت امام خمینی بررسی بکنیم. کمی از سیره و روشِ پدرتان بگویید و اینکه فکر کنم پنجمین سالی است که ایشان در بین ما نیستند واقعاً در فقدانِ ایشان چه میکنید؟
خانم مهدوی کنی: رسمِ دنیا و رسمِ زندگیِ دنیوی است که یک عدهای میآیند و عدهای میروند، طبیعی است که این اتفاق بیفتد، ولی قطعاً این برای نزدیکان قابل جبران نیست و جای پدر را هیچکس نمیتواند بگیرد به خصوص با شخصیتی که ایشان داشتند، حضورشان در خانواده از موقعیت خاصی برخوردار بود.
شاید حالا کسانی که مسئولیتهای اجتماعی و سیاسی دارند، معمولاً آنقدر در خانواده حضورشان حس نشود، در نتیجه منظورم تنها حضورِ فیزیکی نیست، چون به هر حال ایشان به علت مشغولیتهای زیادشان خیلی حضورِ فیزیکی در خانواده نداشتند، ولی وقتی بودند خیلی با خانواده مانوس بودند و خانواده خیلی برای ایشان اهمیت داشت، به همین دلیل نبودشان در خانواده از جهت خانوادگی برای ما بسیار سخت است و حتی به نظرم مدتی که ایشان در کما بودند، آمادگی برای ما ایجاد کردند تا با نبودشان کنار بیاییم. چراکه اگر ایشان یکدفعه از دنیا رفته بودند، خیلی برای ما نبودشان سختتر میشد.
اگر خواب را حجت بدانیم، برخی از دوستان از خوابهایی از ایشان دیده بودند، نقل میکردند که ایشان در خواب گفته بودند که انگار به من فرصتی را دادند و از من خواستند که بین اینکه برگردم و یا بروم، یکی را انتخاب بکنم، بین اینکه بتوانم از خانواده دل بکنم یا خیر و من بالاخره بعد از چند ماه به این رضایت دادم که دیگر برنگردم، یعنی دل کندنِ ایشان هم از خانواده هم واقعاً یکی از چیزهایی بود که آدم کاملاً در حرفهایشان احساس می کرد و این ۵ ماه دورۀ کما، تا یک حدی آمادگی را برای ما ایجاد کرد.
* مهمترین توصیه یا بارزترین ویژگی و درخواستی که پدرتان از شما داشتند، چه بود؟
خانم مهدوی کنی: من یادم است یک بار از ایشان خواهش کردم که برای من مطلبی را به یادگار بنویسند، یک دفترچۀ قشنگی را انتخاب کردم و از ایشان خواستم برای من بنویسند و نکاتی از وصیت نامۀ امام علی به امام حسن را با خطها و قلمهای مختلف در آن دفتر برای من نوشتند اما آنچه که ایشان همواره بر آن تاکید داشتند توجه به این باورِ درونی بود که هر کاری انجام میدهید، به خاطر خدا انجام دهید.
نصیحتهای آیتالله مهدوی کنی معمولا در مقام عمل بود
هرچند معمولاً نصیحتهای پدرم در مقام عمل بود، نمیگویم هیچ وقت نمیگفتند، ولی کمتر بیان میکردند، اینطور نبود که بخواهند ایراد بگیرند، چراکه رفتارِ خودشان طوری بود که آدم کاملاً درس می گرفت و حالا ما چقدر درس گرفتیم، این را قضاوت نمی کنم، ولی توصیۀ رفتاری ایشان این بود که واقعاً به خاطر خدا هرکاری می خواهید انجام بدهید.
در زندگی سیاسی ایشان هم شاهد بودیم که هر جایی که احساس میکردند، وجودشان لازم و خداپسند است حضور مییافتند، خیلی دنبالِ اینکه اسم و رسم و مقام و جایگاهی داشته باشند، نبودند.
اهمیت به نماز اول وقت اولویت اصلی زندگی پدرم تا آخرین روز زندگیشان بود
* چه شاخصه دیگری از پدرتان به خاطر دارید که در تمام زندگی آن را اولویت خود میدانستند؟
خانم مهدوی کنی: موضوع مهم دیگری که برایشان اولویت داشت، بحث نماز خواندن بود، اولویتِ اول و همۀ زندگی ایشان براساس اینکه چه زمانی وقتِ نماز است، تنظیم میکردند، این نگاهِ واقعاً متعبدانه ایشان نسبت به مسائل و به خصوص نسبت به عبادتی مانند نماز خیلی محکم بود و نماز اولِ وقتشان در هر شرایطی واقعاً ترک نمیشد.
حتی روزِ آخر هم بعد از برگشتشان در مراسم سالگردِ حضرت امام، این مسئله را ترک نکردند. مادرم میگویند که من به ایشان گفتم شما خستهاید، ابتدا غذایتان را بخورید، اما قبول نکرده بودند و گفته بودند که بگذارید اول نمازم را بخوانم، این در صورتی بود که چند لحظه بعد از آن ایشان تمام کردند، ولی باز بحثِ نمازِ اولِ وقت را خیلی اهمیت میدادند.
اگرچه نماز برایشان اولویت داشت اما به فرزندانشان در نماز خواندن سخت نمیگرفتند
* به شما هم در نماز خواندن سخت میگرفتند؟
خانم مهدوی کنی: خیر، ببینید وقتی به سنی رسیده بودیم که دیگر تشخیص خوب و بد را میدادیم اگر به ایشان میگفتیم ما را بیدار کنید، بیدار میکردند و اگر نمیگفتیم صدایمان نمیکردند، اما بچهتر که بودیم میآمدند و ما را با محبت بیدار میکردند، بزرگتر شدیم میگفتند که اگر به من بگویید شما را بیدار میکنم ولی به هیچ عنوان سختگیری نداشتند.
با رفتارشان همه را به نماز اول وقت خواندن دعوت میکردند
هرچند رفتارشان یک طوری بود که مثلاً وقتی ایشان به نماز می ایستادند، خودبخود فضای خانه مشوقی می شد که همه دوست داشتند نماز بخوانند، معمولاً ایشان نماز را به جماعت میخواندند و وقتی دیگران پشت ایشان میایستادند، خودبخود در فضای خانه همه نمازِ را اول وقت به جا میآوردندف در نتیجه سعی ما هم همواره بر این بود که به نماز اول وقت توجه کنیم.
پدرم علاقه ویژهای به امام خمینی (ره) داشتند/ پس از سال ۶۸ اصرار داشتند که در تمامی مراسمهای سالگرد امام شرکت کنند
* با توجه به نزدیک شدن به سالگرد امام خمینی، به نظر شما رابطۀ پدرتان و امام چگونه بود؟ و امام چه ویژگی هایی داشتند که پدرِ شما الگویشان را امام قرار می دادند؟
خانم مهدوی کنی: اگر در خاطرات ایشان ملاحظه کنید، ایشان نسبت به حضرت امام یک علاقۀ ویژهای داشتند، علاقۀ شخصی به امام در بعد اول بود و در بعد هم بحث تبعیتِ از ولی فقیه بود که واقعاً به عنوان یکی از اصولی اساسیِ ایشان مطرح بود، یعنی هر جایی که به این نکته برمیخوردند که ممکن است حالا چه در زمانِ حضرت امام و چه در زمان مقام معظم رهبری، جایی ایده شان مخالفِ با ایدۀ حضرت امام یا آقا است، سکوت میکردند و آنجایی که حضور لازم بود حتماً حضور پیدا می کردند.
در تاریخِ شفاهی و یا مکتوبِ ایشان هم وجود دارد که مثلاً ایشان میگویند من با مسئلهای مخالف بودم، اما همین که احساس میکردم امام با این مساله موافقند، من دیگر حرفی نمیزدم. در نتیجه ایشان در بحث تابعیت از ولی فقیه تاکید داشتند و به آن مجدانه عمل میکردند.
پدرم حضور در مراسم سالگرد امام را بیعت مجدد با ایشان میدانستند
* آیا ممانعتی از سوی دکتر برای حضور ایشان در این مراسم وجود داشت که با این وجود بازهم اصرار داشتند در این مراسم حضور داشته باشند؟
خانم مهدوی کنی: بله؛ ایشان دیگر حالِ خوبی نداشتند و حتی دکتر گفته بود که ۲۰، ۳۰ درصد بیشتر عضلاتِ قلبشان کار نمیکند و آدم بیماری را در حالشان میدید، ولی اصرار داشتند حتماً در تمام مراسمهایی که مربوط به حضرت امام (ره) بود شرکت کنند و انگار این را یک بیعتِ مجدد با حضرت امام و بحث ولی فقیه میدانستند و واقعاً هم در تمام سخنرانیها شرکت میکردند در سال آخر عمرشان نیز ایشان با وجود بیماری در آن مراسم شرکت کردند.
* در زندگی شخصی ارتباط ایشان با امام خمینی (ره) به چه صورتی بود و این آشنایی از کجا آغاز شده بود؟
خانم مهدوی کنی: در خاطرات ایشان آمده است که وقتی وارد قم میشوند، به درس های اساتیدِ مختلف مراجعه میکنند و حتی میگویند من آن زمان که ۱۵، ۱۶ سالم شده بود از آیت الله حجت تقلید می کردم چرا که آقای برهان استادم آقای حجت را پیشنهاد داده بود، تا اینکه دوستانشان حضرت امام خمینی (ره) را به ایشان معرفی میکنند که البته در آن زمان به امام خمینی(ره)، آقاروح الله میگفتند.
ایشان تعریف میکردند که اولین بار امام را در نماز جماعت و از دور دیده بودند و بعد آرام آرام در کلاسهایشان شرکت کردند که پس از آن به طور مداوم به مدت ۹ سال شاگرد امام خمینی(ره) بودند. ایشان اعتقادِ فوق العادهای به امام(ره) داشتند یعنی اگر امام چیزی را میگفتند دیگر اصلاً باید و اگر نداشت و این به قبل و بعد از انقلاب محدود نمیشد.
از دید آیتالله مهدوی کنی اخلاص و شاگردپروری امام مثال زدنی بود
* پدرتان چه ویژگیهای را در امام دیده بودند که اینطور شیفته و جذب ایشان شده بودند؟
خانم مهدوی کنی: اخلاص حضرت امام (ره) را یکی از بزرگترین ویژگیهای شخصیتیِشان میدانستند، مثلاً میگفتند اگر همراه امام تا دمِ منزلشان میرفتیم، بعضی از علما یک تعارفی میکردند، ولی ایشان خیلی راحت خداحافظی میکردند و میرفتند، بعضیها اعتراض کردند اما امام راحل گفته بودند که من تعارف ندارم و اخلاقم این مدلی است. پدرم معتقد بودند که این اتفاقاً نشان دهندۀ اخلاصِ ایشان بود که خلافِ چیزی که شرایط برایشان آماده بود، بیان نمیکردند.
یا برای مثال یکی از نکاتی که در تدریسِ امام اعلام میکردند این بود که ایشان شاگردپرور بودند، به این صورت که هم خودشان دیدگاههای دیگران را نقد میکردند و هم اجازه میدادند که ما سوال و نقد کنیم و شاگردان شان را محقق بار میآوردند.
تمام هم و غم پدرم این بود که مردم امام خمینی را بشناسند/ عکسِ بزرگ حضرت امام از قبل انقلاب در خانۀ ما بود
* آیت الله مهدوی کنی شخصیت امام را در خانه به شما چگونه معرفی می کردند؟
خانم مهدوی کنی: قبل از پاسخ به سوال شما، باید بگویم که ایشان تمامِ همّ و غمشان این بود که مردم به هر شکل ممکن امام را بشناسند، خودشان در صحبتهایشان میگفتند که مثلاً مساله میگفتم، ولی عمدا تحریرالوسیله را باز میکردم و از روی تحریر شروع به مساله گفتن میکردم و اسم امام را با عنوان آیت الله العظمی خمینی میگفتم، بعدا که به من ایراد میگرفتند که نباید اسم امام را بیاوری، میگفتم آقا گفتند! بعد باز دوباره ایراد گرفتند پس از آن میگفتم مثلاً ایشان در تحریر گفتهاند و دلیل شان هم بر این مسئله فقط این بود که اسم حضرت امام سرِ زبانها بیاید و این قاعدتاً در خانه هم بود مثلاً عکسِ بزرگ حضرت امام از قبل انقلاب در خانۀ ما بود.
* با توجه به فعالیت و رصد ساواک ترسی از این مسئله نداشتند ؟
خانم مهدوی کنی: خیر، چون ایشان خیلی به امام خمینی(ره) ارادت داشتند، ما نمونه بزرگ عکسهایی که سالهای اولِ انقلاب پخش میشد را داشتیم و عکس امام را در اتاقِ مطالعه خود گذاشته بودند، ما هم میدیدیم و این جلوی چشم بود، ایشان کلاً آدمِ ترسویی نبودند و مثلاً چند بار از سمت ساواک به ایشان تذکر دادند که اسم امام را نبرید، ولی باز ایشان به شکل و صورت دیگری اسم امام را مطرح میکردند.
بعد اینکه ما به سنِ بلوغ رسیدیم، حضرت امام را به عنوان مرجع تقلید به ما معرفی کردند و همه مقلدِ امام بودیم، این خودش قطعاً تاثیر داشت، چون ما برای مسائل خود باید به توضیح المسائل امام مراجعه میکردیم و وقتی مسائل را از ایشان سوال میکردم باز نظرِ حضرت امام را میگفتند و این خودبخود علاقه ایجاد میکرد.
نکتهای که ایشان از تدریس امام راحل برایمان میگفتند این بود که شاید آن زمان برای خیلیها روشن نبود، ولی امام اصرار داشتند مدام راجع به آیندۀ فقاهتِ علما صحبت کرده و ما را آماده کند و در ذهن امام خمینی این مساله بود که نیروها را برای آینده نظام تربیت کنند.
تلاش آیتالله مهدوی کنی برای دیدار با امام پس از واقعه قیام ۱۵ خرداد سال ۴۲
* بعد از سال ۴۲ فضا خیلی اختناق آمیز شد، با توجه به قضیۀ ۱۵ خرداد و تبعید امام، حسرت دیدار ایشان را نداشتند و اینکه آیا در این دوران ایشان با امام دیداری داشتند یا خیر؟
خانم مهدوی کنی: اتفاقاً ایشان میگویند وقتی حضرت امام پس از مدتی از زندان رژیم پهلوی آزاد شدند، در یک خانهای در منطقۀ قیطریه سکونت داشتند. آن زمان مردم برای دیدن امام صف میبندند ولی وقتی رژیم شاهنشاهی میبیند که هر روز این صف در حال طولانیتر شدن است، کم کم اجازۀ ملاقات را گرفتند و گفتند هیچ کس جز خانوادهشان حق ملاقات با امام خمینی (ره) را ندارد.
بعد ایشان تعریف میکرد که وقتی که اجازۀ ملاقات ندادند، من هر چند وقت یکبار میرفتم در آن منطقه و مدام در تلاش بودم تا شاید یک طوری شرایط فراهم شود و بتوانم امام را ملاقات کنم، هر کاری انجام میدهند اجازه نمیدهند، تا اینکه یک روز حاج آقا مصطفی در حال رفتن به داخلِ خانه بودند که وجوهات را به ایشان میدهند و پاسخ سوالاتشان را از طریق ایشان از امام خمینی میگیرند، بنابراین آن سالها اینقدر دیدنِ امام برایشان اهمیت داشت.
ماجرای سفر دوماهه آیتالله مهدوی کنی به نجف برای دیدار با امام خمینی(ره)
بعد از اینکه حضرت امام به نجف تبعید شدند، ما یک دورۀ دو ماهِ به نجف رفتیم، من ۷ یا ۸ ساله بودم، ولی خوب یادم است که ما به کربلا و نجف برای دیدار امام رفتیم و پدرم توانستند در آنجا ارتباطِ خیلی نزدیک را حضرت امام بگیرند.
فکر میکنم ایام عید بود و تعطیلاتِ بعد از آن بود که به خاطر ارتباط با حضرت امام، ایشان مدتِ طولانیتری ماندند و بعد از آن هم ایشان با واسطه کاملاً با امام خمینی (ره) مرتبط بودند و از امام خط میگرفتند.
* چرا امکان حضور در خارج از ایران برای ایشان و دیگر شاگردان امام سهل الوصول نبود؟
خانم مهدوی کنی: در آن دوران خیلی افراد نمیتوانستند از ایران خارج شوند و بحث گذرنامه گرفتن برای عراق راحت نبود و به سختی گذرنامه میدادند، چون آنها میدانستند که این افراد شاگردانِ حضرت امام هستند و شناخته شده بودند، چون اولاً پنهان نمیکردند و خیلی راحت اِبراز می کردند و بعد هم گذشتۀ آنها مشخص بود، چراکه سالها پای درسِ امام بودند و رژیم شاهنشاهی هم شاگردان امام راحل را شناسایی کرده بودند.
* خبر ارتحال امام چگونه به شما و آیتالله مهدوی کنی رسید، چه حسی در آن روز داشتید؟
خانم مهدوی کنی: قبل از انقلاب ایشان هیچ مشکلی قلبی نداشتند، ولی از سال ۵۷ که انقلاب پیروز شد تا سال ۶۳، ایشان به واسطه اینکه خیلی آدمِ خودداری بودند، خیلی مسائل را در درونشان ریختند و فشارهای خیلی زیادی را تحمل کردند و به همین علت ناراحتیِ قلبی گرفتند و قلبشان را عمل کردند، در همین راستا ایران نبودند اما پس از اطلاع از فوت امام راحل توانستند قبل از تشییع پیکر حضرت امام خودشان را به ایران برسانند، ولی لحظۀ فوت ایشان ایران نبودند.
ارتحال امام برای پدرم بسیار سخت بود و ایشان بسیار افسوس فقدانشان را میخوردند
باشگاه خبرنگاران جوان: پدرتان سالها در محضر امام خمینی(ره) شاگردی کرده بودند، سوالم این است با توجه به این اراداتی شما که از پدرتان نسبت به بنیانگذار کبیر انقلاب مطرح کردید، چطور با غم نبودن امام کنار آمدند؟
خانم مهدوی کنی: ایشان خیلی افسوسِ نبودِ حضرت امام را میخوردند و خیلی برایشان سخت بود. وقتی که ایشان برگشتند خیلی خیلی بهم ریخته بودند! اصلاً حالات ایشان را نمیشود توصیف کرد، ایشان خیلی نگرانِ انقلاب بودند یعنی شاید تا آخرین روزهای حیات شان در هر شرایطی همین که احساسِ خطر میکردند، ورود پیدا میکردند.
«قریبالفتوا»؛ اصطلاحی که امام به آیتالله مهدوی کنی نسبت دادند
* یک عبارتی که امام برای ایشان به کار می برند قریب الفتوا بودنشان است، این اصطلاحی که امام به ایشان نسبت دادند، از کجا نشئت میگرفت؟
خانم مهدوی کنی: بحث قریب الفتوا بودن عبارتی بود که پس از سوال برخی از دوستان از حضرت امام مطرح شد، با این مضمون که برخی از طلبهها و مجتهدین سوال میکنند ما سوالاتی داریم که دسترسی ما به شما در نجف سخت است، امام میفرمایند در این موارد به آقای مهدوی کنی مراجعه کنید و پاسخ بگیرید چراکه پاسخهای ایشان به من نزدیک است و قریب الفتوا هستند.
پدرم در سال ۶۰ از نامزدی ریاست جمهوری انصراف دادند تا رای شکسته نشود/ نقش وحدت آفرینی در انتخاباتها برایشان بسیار مهم بود
* یکی از شاخصههای پدر بزرگوارتان عدم وابستگی به حب و قدرت در دنیا بود، این بی تفاوتی ایشان نسبت به مسئله قدرت از چه ناشی میشد ؟
خانم مهدوی کنی: در اواخر عمرشان معمولا میگفتند که نمی دانم چرا بعضی ها برای پست و مقام سر و دست میشکنند، در حالی این مسائل برای من ارزشی ندارد و این را به طور قلبی میگفتند نه اینکه بخواهید اَدا دربیاورند. تنها وقتی احساس مسئولیتی میکردند، کار را قبول میکردند.
در خاطراتشان هم آمده است زمانی که ایشان بعد از شهادتِ شهید رجایی و شهید باهنر یک دورۀ کوتاهی سرپرستیِ نخست وزیری را به عهده گرفتند، پدرم پس از آن برای انتخاباتِ ریاست جهمهوری کاندیدا شدند، اما به محض اینکه متوجه شدند حضرت آقا هم کاندیدا شدند، ایشان فکر کنم همان روز انتخابات یا روزِ قبل از انتخابات انصراف دادند در حالی که ایشان قطعاً رای داشتند و انصراف دادند که رای شکسته نشود میگفتند اگر ما دو نفر باشیم، رای شکسته می شود.
* پس پدرتان همیشه این نقش وحدتافزا را برای شکسته نشدن رای جریان انقلابی را ایفا میکردند؟
خانم مهدوی کنی: بله، واقعاً ایشان این اعتقاد را داشتند. در جریانات و دورههای بعد هم، زمانی که آقای قالیباف و آقای حداد و آقای ولایتی کاندیدا بودند خیلی تاکید داشتند که یک نفر از آنها باقی بماند تا رای شکسته نشود و وحدت داشته باشند؛ و وقتی ایشان احساس میکردند باری بر دوششان نیست و فرد حاذق دیگری هست که مسئولیت را برعهده بگیرد، خیلی راحت آن مسئولیت را زمین میگذاشتند.
آیتالله مهدوی کنی وظیفه اصلی خبرگان را صیانت از رهبری میدانستند
* ۴۰ سال از عمر انقلاب گذشت، پدرِ شما چه ویژگیهایی در حضرت آقا دیدند؟ رابطه شان چطور بود؟
خانم مهدوی کنی: ایشان خیلی به این مساله که باید از رهبری تبعیت شود، توجه داشتند. حتی جایگاهِ خبرگان را هم که بعضی میگفتند باید بر کارِ رهبری نظارت داشته باشد، طور دیگری تعریف میکردند و این صیانتِ از رهبری را معتقد بودند که از وظایفِ خبرگان است، یعنی اعتقاد داشتند حضرت آقا یک جایگاهی دارند و باید این جایگاه حفظ شود و خبرگان باید از آن جایگاه صیانت بکنند نه اینکه تنها نظارت کنند.
آیتالله مهدوی کنی این اعتقاد را داشتند که کارها درست انجام میگیرد و ما فقط باید محافظت کنیم که لطمهای وارد نشود و کاملاً روی اینکه اختیاراتِ رهبری اختیاراتِ مطلقه است، تاکید داشتند و به این کاملاً معتقد بودند.
پیشبینی امام خمینی (ره) درباره آینده آیتالله مهدوی کنی
پدرم به حضرت آقا ارادت عجیبی داشتند، البته ارادتشان نسبت به حضرت امام که به عنوان شاگردشان اصلاً قابل توصیف نبود، ولی با حضرت آقا به عنوان یک رهبر، یک دوست و یک همراه در طول انقلاب نگاه میکردند. این مسئله در بیاناتشان و گفتههایشان هم مشهود بود و بیاناتِ حضرت امام و بیاناتِ آقا هم نسبت به ایشان کاملاً روشن است.
شاید شما ندیده باشد امام در مورد کسی اینطوری عبارت داشته باشند که من ارادت داشتم و دارم و خواهم داشت! این خواهم داشت خیلی عجیب است که آیندۀ کسی را پیش بینی کند و تضمین کند و این را امام راحل در مورد پدرم گفتند.
* من شنیدم ۵۰ تا ۶۰ نفر نامه نوشتند تا آیت الله مهدوی کنی بحث ریاست مجل خبرگان را قبول کنند، ولی ایشان قبول نمیکردند تا زمانی که آقای هاشمی به ایشان پیام دادند، این مسئله صحت داشت؟
خانم مهدوی کنی: برای ریاست خبرگان تا آنجایی که احساس کردند که افرادی هستند، جلو نیامدند، اما وقتی یک نقطهای رسید که دیدند این اختلاف دارد شدت میگیرد و احساس خطر کردند با این مضمون که شاید اگر خبرگان مثلاً دستِ افرادی بیفتد که یک طور دیگری آن را اداره کنند، آن وقت شاید بحث رهبری هم به خطر بیفتد، در نتیجه ریاست خبرگان را قبول کردند.
با همۀ اینها احترام خاصی را نسبت به هم مسلکانِ خودشان و به خصوص هملباسانِ خودشان داشتند، به خصوص افرادی در انقلاب زحمت کشیدند. در نتیجه تا وقتی که احساس نکردند که آقای هاشمی به هر دلیلی رضایت دادند، حالا فشار بود یا هر مسئله دیگری، ایشان این مسئولیت را نپذیرفتند، ولی فکر میکنم پس از رسیدن پیغام آقای هاشمی به واسطه آقای امامی کاشانی بود که ایشان گفته بودند من خودم کناره گیری میکنم، ایشان با پذیرش این مسئولیت اعلامِ موافقت کردند.
* پدر شما در مسجد جلیلی مباحثی را تحت عنوان اقتصاد اسلامی تدریس میکردند، نگاه اقتصادی ایشان چگونه بود؟
خانم مهدوی کنی: ببینید ایشان در اقتصاد اسلامی صاحب نظر بودند و کتاب داشتند و اصلاً ایده داشتند و به همین دلیل هم در این سالهای اول انقلاب به شدت اختلافاتی سیاسی و اقتصادی با افرادی نظیر میرحسین موسوی داشتند که خیلی هم پررنگ بود یعنی ایشان به نحوۀ ادارۀ اقتصادیِ دولت خیلی اِشکال داشتند و معتقد بودند به اینکه مالکیتِ خصوصیِ افراد باید حفظ شود.
برخلافِ نگاهی که آن دوره وجود داشت که بر گرفتن اموالِ سرمایه داران متکی بود و نگاه این بود که باید همه چیز دولتی و کوپنی شود و در اختیارِ مردم قرار بگیرد، اما ایشان به شدت با این مخالف بودند و شاید به همین دلیل تهمتهایی هم به ایشان زده میشد که مثلاً از سرمایهدارها طرفداری میکنند.
این مسئله درحالی بود که ایشان از جهتِ اقتصادی به چنین مسئلهای اعتقاد داشتند، کما اینکه اکنون هم داریم به همین نقطه میرسیم که گرفتن سرمایههای افرادی که برای آن زحمت کشیدند، درست نیست. همیشه ایشان میگفتند که من می دانستم ایشان خمس و زکات میدادند و مالش درست بوده، چه دلیلی برای گرفتن اموالش وجود دارد و این خراب کردن سرمایه است.
گذشته از اینکه پدرم اعتقاد داشتند که این مسئله آن افراد را با انقلاب و نظام بد میکند و از آن طرف هم به نفع نظام نبود و ایشان این نگاه را تا آخر عمرشان داشتند و تا آخر هم به این نگاهِ اقتصادیِ جامعه به این شکل خیلی اعتراض داشتند و درگیریهای متعددی با امثال میرحسین موسوی و این تیپ افکار و یا با تیپِ مجاهدین انقلابیها و تیپ هایی که بعد از آن هم متاسفانه ما داریم می بینیم، داشتند.
مشکلاتی که شاهد هستیم بسیاری از مسائل اقتصادی که امروزه با آن گرفتار هستیم، ناشی از آن نوعِ نگاهی است که آن زمان داشتند و اکنون دارند خیلی از آنها را برمیگردانند، خیلی از آن اموالی را که به این شکل گرفته بودند، در حال بازگشت به صاحبانشان است، چون همۀ آنها آدمهای بدی نبودند و میگفتند مثلاً فلانی اصلاً طاغوتی نبود! آدمی بوده که اهلِ خمس و زکات و روزه بوده و زحمت کشیده، ولی اموالش را گرفته بودند.
* پدرتان در زندگیِ شخصی خود چقدر به تولید داخلی و ایرانی بودن اجناس تاکید داشتند و آیا به شما چنین توصیههایی میکردند؟
خانم مهدوی کنی: توجه به اقتصادِ داخلی مربوط به سالهای اخیر است که بعد از حیاتِ ایشان بود، در نتیجه این را نمیتوانم بگویم، ولی کلاً نسبت به شخصِ خودشان بسیار ساده زیست بودند، ولی نسبت به خانواده سخت نمیگرفتند.
مثلاً ماشینهایی که ایشان میتوانستند داشته باشند همیشه سرِ اینکه ماشین من نباید اینطور باشد، من ماشینِ ضدگلوله نمیخواهم، من ماشینِ ساده می خواهم، من محافظ نمی خواهم!.
* خاطرهای از این تاکید ایشان بر سادهزیست بودن را به خاطر دارید تا برایمان تعریف کنید؟
خانم مهدوی کنی: تمام مدت درگیری ایشان این بود که من میخواهم ساده زندگی کنم، می خواهم با مردم و در اختیارِ مردم باشم و با این مسائل درگیری داشتند، یعنی مواقعی من یادم است که پنهانی فرار میکردند، مثلاً به ما میگفتند از فلان در بیایید من را سوار کنید تا برویم مثلاً فلان مهمانی یا فلان جا تا اینها دنبالِ من نیایند!
اصلاً دوست نداشتند داخلِ ماشین های آنچنانی بنشینند تا جایی که در این ۱۰ تا ۱۵ سالِ آخرشان هم در یک ماشینِ خیلی معمولی مینشستند و یک پژوی قدیمیِ ۴۰۵ داشتند و با آن هم رفت و آمد میکردند، نهایتش این اواخر هم با یک جی ال ایکس ایشان را جابهجا میکردند اما ماشین خودشان همان پژوی ۴۰۵ بود.
حتی وقتی از ایشان در زمان ریاست خبرگان خواسته میشد که سوار ماشینی غیر از ماشین خودشان شوند، ایشان میگفتند که من داخل این ماشین نمینشینم و تا وقتی مسئولیتهای دولتی نداشتند، اصلاً از امکانات دولتی استفاده نمی کردند.
* ارتباطات مردمی پدرتان چگونه بود، من شنیدم مراجعات مردمی ایشان بسیار زیاد بوده است؟
خانم مهدوی کنی: بله ایشان علاوه بر مشغولیتهای سیاسی، ملاقاتهای مردمی داشتند که بعد از نماز زمانی بسیاری را داخلِ مسجد مینشستند، افرادی که میدانستند ایشان برای نماز میآیند، برای ملاقاتِ ایشان به مسجد میآمدند.
ایشان همیشه این را میگفتند که محافظینِ آقایان دیگر وقتی پول و وام میخواهند همه میآیند از من میگیرند، من به آنها میگویم شما پیشِ آقای فلانی هستید، چرا از من میگیرید؟ میگقتند که نه شما به ما پول میدهید! ایشان راحت بود و از این جهت افراد حتی وقتی می خواستند خواهشی هم داشته باشند، به ایشان مراجعه میکردند، درنتیجه خیلی مراجعاتِ مردمیِ مکرر داشتند.
من یادم است چند روز قبل از فوتشان ایامِ سالگرد آیت الله مشکینی بود و ایشان در قم سخنرانی داشتند، وقتی رفتند حالشان خوب نبود، ولی با این حال در حرم حضرت معصومه به محافظینشان گفته بودند جلوی کسی را نگیرید.
من یادم است همسرم میگفت از پشت محافظها مردم را میکشیدند اما ایشان متوجه شده بود و گفته بودند مردم را اذیت نکنید، ولی گاهی اوقات می گفتند رنگشان مانند گچ می شد از بس سر پا ایستاده بودند، ولی به خاطر مردم تحمل میکردند که یادم است در آن جلسه یک جوانی آمده بود هر چه از دهنشان درآمده بود گفته بود، مثلاً شما چه رئیسِ خبرگانی هستید و بعد از آن جریان ایشان انگار یکدفعه ریخت!
من نمی دانم آن صحبت ها چقدر به قلبِ ایشان فشار آورد؟! ایشان احترامِ افرادی را که در انقلاب کار کرده بودند را خیلی نگه میداشتند در عین اینکه کاملاً زاویۀ نگاهِ سیاسی ایشان خیلی با آقای هاشمی متفاوت بود.
نه اینکه این مسئله به سالهای آخر عمرشان مرتبط باشد بلکه از قبلش هم خیلی متفاوت بود، نحوۀ زندگیشان، نحوۀ خانواده ایشان خیلی با آقای هاشمی متفاوت بود، ولی هیچ وقت از دهانشان آقای هاشمی نمیافتاد و اگر کسی هم میگفت اعتراض میکردند که یعنی بی احترامی نکنید و با احترام از این افراد یاد کنید.
ظاهراً آن فرد توهینهایی به آقای هاشمی کرده بودند و خیلی بد و بیراه گفته بودند و ایشان خیلی ناراحت شده بودند و من یادم است آمدند خانه خیلی ناراحت بودند! این اتفاق چند روز قبل از فوتشان در حرم حضرت معصومه افتاده بود.
* رهبر معظم انقلاب در پیامی که برای ارتحال ایشان دادند، از ایشان به عنوان سیاستمدارِ صادق و انقلابی صریح نام بردند، این دو شخصیت چگونه در کنار یکدیگر تعریف میشود؟
خانم مهدوی کنی: ایشان بیش از اینکه یک آدمِ سیاسی بود، یک آدمِ فقهی و مدیر بودند، به هر حال ایشان مدیریتِ دو مرکز دانشگاه امام صادق و حوزه مروی را بر عهده داشتند، در نتیجه از جهتِ مدیریتی ایشان آدمِ دقیقی و قاطع بودند.
در عین حال در مسائل سیاسی صریح و انسان رُکگویی بودند و این روحیه را داشتند که راحت با آدم صحبت میکردند و خیلی مساله را نمیپیچاندند و مساله را صریح مطرح میکردند.
زمانی که در انقلاب احساس خطر می کردند، اصلاً برایشان مهم نبود که اینجا شخصِ خودشان چه میشوند و خیلی صریح به میدان میآمدند و حرفهایشان را صریح میزدند و اکنون هم حرفهایشان هم وجود دارد. اکنون اگر مسائل را مطالعه کنیم میبینیم که در دورههایی ایشان مورد هجمهها واقع می شدند، ولی میگفتند من احساس می کردم اینجا باید این حرف گفته شود و اگرچه ممکن است یک عده ای هم ممکن است از دستم ناراحت شوند، بشوند، هرچند هیچ وقت بی احترامی نمیکردند.
ماجرای عذرخواهی آیتالله مهدوی کنی از یک هنرپیشه زن تلویزیون
من یادم است در یک نماز جمعه راجع به یک هنرپیشۀ زنِ تلویزیون یک جمله ای را به کار بردند که یک مقدار تند بود، جلسۀ بعد آمدند عذرخواهی کردند گفتند من اگر این را گفتم اما عذرخواهی میکنم، یعنی شخصیتشان اینطور بود که خیلی مودبانه عذرخواهی میکردند.
* در مواضع سیاسی نیز این صراحت و رکگویی را با خود به همراه داشتند؟
خانم مهدوی کنی: آیتالله مهدوی کنی صریح حرفشان را میگفتند و موضع ایشان در بحث های سیاسی هم کاملاً روشن بود و یک موضعِ حزبی نداشتند، و اینکه اصولگرا یا اصلاح طلب هستند، چپ یا راست را به این شکل اصلاً قبول نداشتند، ولی در دو موضوع اصلِ نظام و رهبری در کنار مباحث اسلامی تاکید داشتند.
یادم است که عبارتشان این بود، که وقتی کلمه انقلابیِ مسلمان را که به کار میبردند ایشان میگفتند نه بگویید مسلمانِ انقلابی چراکه میگفتند اول اسلام و بعد انقلاب است یا در بحث مردم سالاریِ دینی، ایشان میگفتند بگویید دین سالاریِ مردمی، یعنی روی مسالۀ دین خیلی پافشاری میکردند، در عین اینکه به انقلاب پایبند بودند.