بررسی زوایای تقابل هویتمحور ایران و عربستان
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از ایرنا؛ ایران و عربستانسعودی بهعنوان دو قدرت برترِ منطقهای، از دیرباز در حوزه راهبردی آسیایغربی به ایفای قدرت پرداختهاند.
مرکز بین المللی مطالعات صلح می نویسد: شایان ذکر است که از جمله مباحث و مسائلی که طی سالیان اخیر روابط میان بازیگران مزبور را پیچیدهتر ساخته است، بحران سیاسی امنیتیِ رخ نموده در یمن میباشد. در مقام تفهیمِ مفهومِ مورد مداقه میتوان چنین اظهار داشت که جمهوریاسلامیایران و عربستانسعودی از دیرباز بنا به اهمیت راهبردی و همچنین وجود حجم عظیمی از منابع انرژی (نفت و گاز)، به همراه جایگاه ممتاز و بینظیر ایشان در جغرافیای اسلامی عموماً و منطقۀ غربآسیا خصوصاً، شرایط ویژهای را احراز نمودهاند.
لازم به ذکر است که در زمان حکومت پهلوی دوم در ایران، ساختار حاکم بر نظام بینالملل و نیز دُکترین نیکسون کیسینجر که به موجب آن، ایران ستون سیاسی و نظامی امنیتی خلیجفارس بود و عربستانسعودی نیر رُکن اقتصادی و مالی منطقه را بر عهده داشت، در کنار ترس از نفوذ کمونیسم، رویکرد دو کشور در قبال یکدگر متأثر از عوامل مزبور، حتی الامکان مبتنی بر تعامل و پرهیز از تقابل بود. با این حال، وقوع انقلاب اسلامی در ایران (۱۹۷۹) عامل مهمی بود تا از این طریق فصل نوینی در روابط این دو قطب شمالی و جنوبی منطقۀ مزبور، به منصۀ ظهور برسد. از این تاریخ به بعد، الگوی مناقشه و بحران دائمی در روابط فی مابین به غیر از مقاطعی محدود و ناپایدار مُلهم از دو قرائت و فهم متمایز نسبت به مفهوم شریعت، مذهب و اسلام سیاسی (ایدئولوژی سیاسی و انقلابی شیعه در برابر ایدئولوژی وهابی و سنیِ عربستانسعودی) برقرار شده است.
گرچه در این بین حملۀ رژیم بعثِ عراق به ایران در سال ۱۹۸۰ و در پی آن حمایتهای گستردۀ مالی و نظامی شورای تازه تأسیس همکاری خلیجفارس و در رأس آن عضو پُرنفوذ و مؤثرش، عربستانسعودی و نیز کُشتار حجاج ایرانی در سال ۱۹۸۷ به دست مأموران حکومت سعودی در کنار برخی حوادث ریز و درشت دیگر، موجب شد تا نوع راهبردهای تهران ریاض نسبت به یکدیگر در دهه ۱۹۸۰ قالبی خصمانه و ستیزهجویانه به خود بگیرد. علیرغم بهبود نسبی و البته کم دوام روابط فی مابین در برخی از بُرهههای پس از پایان جنگ ایران و عراق، همواره شاهد آن بودهایم که این نوع از تقابل استمرار داشته و در بهترین حالت ممکن، از وضع مناقشۀ خصمانه به رقابت منطقهای و جنگ نیابتی تقلیل یابد.
با این حال، وقوع حوادث موسوم به بیداری اسلامی / بهار عربی در آوردگاه راهبردی آسیایغربی، جلوه دیگری از رویاروییهای دو دولت بوده و تشدید واگراییها و مناقشات را در سطوح سیاسی و دیپلماتیک به دنبال داشته است. بهتحقیق تحولات سیاسی امنیتیِ رخ نموده در یمن مُبین عُمق تمایزات سعودی و تهران بوده است. در همین رابطه میتوان چنین اظهار داشت که جمهوریاسلامیایران در صدد ایجاد دگردیسی در ساختارهای موجود در منطقه از طریق حمایتهای مادی و معنوی از جنبش اسلامی و تحرکات ضدامریکایی و ضدصهیونیستی است.
در نقطه مقابل نیز ریاض به انحا مختلف در پی حفط سازۀ سیاسی رژیمهای نزدیک به خود و حذف جریانهای مخالف با خود بوده است. عربستانسعودی، جمهوریاسلامیایران را حکومت شیعیِ جاهطلبی میپندارد که در پرتو گفتمان صدور انقلاب، سعی در اشاعۀ مَنویات شیعی مسلک خود به کشورهای منطقه از جمله یمن را دارد. اگر عنصر ایرانیت سیطرهطلب را هم بر تلقی مزبور بیفزاییم، درک انزجار هویتی آلسعود از تهران به غایت سهلتر خواهد شد. از سوی دیگر جمهوریاسلامیایران، دستگاه حاکم بر ریاض را مبتنی بر اشرافیتِ خاندان آلسعود تلقی میکند که ضمن پذیرش و ترویج فرقۀ منحط و منحرف وهابیت، گسستی عظیم از آموزههای اسلامناب یافته و با هزینههای سرسامآورِ مالی و تسلیحاتی، در پی حفظ یا استقرار رژیم های متحد خود در کشورهای پیرامونی است.
متأثر از مطالب فوق میتوان چنین اظهار داشت که مؤلفههای هویتیِ عربستانسعودی به دو طریق بر سیاستخارجی آن کشور در خصوص جمهوریاسلامیایران تأثیرگذار بوده است. نخست آنکه مؤلفۀ هویت عربی وهابی دولت ریاض سبب شده است تا این کنشگر راهبردی با دولت شیعی تهران از دیرباز روابط خصمانهای داشته باشد (یا حداقل روابط دوستانهای نداشته باشد). در واقع ادراکات و برداشتهای آلسعود از تعارضات هویتی دولتشان با جمهوریاسلامیایران، تأثیر بسیار زیادی در تبیین جهتگیری سیاستخارجی آن کشور داشته است. دومین مورد آن است که مؤلفههای هویتی عاملی مهم در نقشدهی به هویت نقشی ریاض میباشد که موجب شده است تا ایشان همواره خود را در نقطۀ مقابل تهران تصور کنند.
نقشی که امروزه عربستانسعودی در سطوح مختلف جغرافیاییِ شبهجزیره عرب، خلیجفارس، آسیایغربی، شاخ آفریقا و نظام بینالملل و سطوح سیاسی و مذهبی جهان اسلام، دنیای عرب و سازمان اوپک برای خود قائل است، ناشی از هویت آن کشور میباشد. این نقشهای هویتی عبارتند از: سیطره و هژمونی بر شبه جزیره عرب، حفظ وضع موجود و مقابله با نیروها، جنبشها، حکومتهای انقلابی و تندرو و همچنین برقراری موازنه در مقابل دو قدرت برتر تهران و بغداد در حوزۀ خلیجفارس، ایفای نقش برادر بزرگتر در منطقۀ غربآسیا و مقابله با دولتهای انقلابی و رادیکال این منطقه و ایفای نقش رهبری در سازمان اوپک، جهان اسلام و اتحادیه عرب. هویتی که ریاض در مناطق مزبور و در سطوح گوناگون از خود نشان میدهد با هویت نقشی که تهران در این مناطق برای خود قائل است، در تقابل است.
برای مثال، جمهوریاسلامی ایران مدعی آن است که به دلیل داشتن ظرفیت بالای نیروی انسانی، اقتصادی و نظامی باید یکی از قدرتهای اصلی در آوردگاه راهبردی آسیایغربی لحاظ گردد. همچنین ایشان در پی آن هستند که مناسبات خود را با کشورهای عربی بهویژه شیخنشینهای خلیجفارس گسترش دهند. ضمن اینکه میخواهند از سازمان اوپک در راستای منافع کشورهای تولیدکننده نفت استفاده کند اما مهمترین نقطه برخورد جمهوریاسلامیایران با عربستانسعودی در حوزه جهان اسلام نمود پیدا میکند. در این حوزه تهران مشروعیت هویتی، سیاسی و مذهبی دولت سعودی را به چالش کشیده است.
لازم به ذکر است که حمله هوایی عربستانسعودی به یمن با عنوان طوفان قاطعیت و پس از آن برگرداندن امید را میتوان نقطه عطفی در رویکرد جدید سیاستخارجیِ منطقهای عربستان دانست. رویکردی که ریاض بهعنوان بازیگری با یک نظام پادشاهی غیردموکراتیک در منطقه غربآسیا در مواجهه با تغییرات دموکراتیک در پیش گرفت و تا قبل از بحران یمن، در بحرین به آشکارترین شکل آشکار ساخت. انقلابهای عربی از اواخر سال ۲۰۱۰ دو تهدید عمده و اساسی را متوجه نظام سیاسی ریاض کرده است: تهدید نخست واژگون شدن متحدان منطقهای ریاض که بر معادلات توزان قدرت منطقهای تأثیرات قابلتوجهی داشته است؛ و دوم هراس نظام سیاسی محافظهکار، سنتی و غیرمردمسالار سعودی از تغییرات انقلابی، مدرن و مردمسالار منطقه بود. از سوی دیگر این تحولات در سایه غافلگیری و نوعی بیعملی یا به اعتقاد سعودیها بیاعتنایی واشنگتن بهوقوع پیوست.
این پارامترها در کنار عوامل دیگر به صورت آرام ریاض را بهسوی بهکار گرفتن یک رویکرد جدید در سیاستخارجی خود پیش برد که برخلاف رویه قبلی رویکردی غیرمحافظهکارانه و ماجراجویانه بود. عربستانسعودی با خوانشی فرقهای در لعاب مداخلۀ جمهوریاسلامیایران در جهان عرب، تغییرات مردمسالارانه در منطقه را به کارزار جنگ سردی تبدیل کرد تا به اهداف خود نائل آید: ۱) توازن قدرت منطقهای را با جنگ نیابتی دوستان تکفیری خود در سوریه، لبنان و عراق علیه جمهوری برهم بزند؛ ۲) تهدید تغییرات انقلابی در منطقه را از ریاض دور کند؛ و اینکه ۳) مانع از سقوط متحدان منطقهای خود همچون بحرین و یمن به تبع گسترش نفوذ بازیگران رقیب شود.