در جدیدترین مقاله بنیانگذار نظریه رئالیسم تهاجمی مطرح شد؛ آیا ترامپ فروپاشی هژمونی آمریکا را سرعت میبخشد؟ قدرتیابی راست افراطی در جهان و رقابت ناسیونالیسم با نظم لیبرال
به گزارش اقتصادنیوز سایت اینتر نشنال برگردان مقاله اخیر بنیانگذار نظریه رئالیسم تهاجمی را منتشر کرده است.
متن این مقاله به این شرح است: جنگ سرد اهمیت تاریخی بسزایی دارد، چرا که در این دوره جهان تحت خطر نابودی قرار گرفته بود . دلایل مناقشه شرق و غرب در جهان دو قطبی، بسیار پیچیده و بغرنج بود. مناقشه ای که بر سیاست های داخلی و خارجی، توسعه اقتصادیا و فرهنگی و شاید بتوان گفت که بر تمامی مسائل کشورهای جهان تاثیر بسزایی گذاشت. به طور کلی دوران جنگ سرد رقابت بین دو ابر قدرت در نظام بین الملل در سه حوزه ی ایدئولوژیک و عقیدتی ، اقتصادی و استراتژیک-نظامی پیگیری می شده است. این دوره را که از آن با عنوان جنگ سرد میان دو ابر قدرت یاد می کنند، یک نظم کاملا واقع گرایانه بشمار می آمد. قاعده ی بازی دو ابرقدرت در دوره ی جنگ سرد بر این اصل بود که ضمن محدود نمودن اهداف رقیب، همواره از تجاوز به منافع حیاتی یکدیگر خودداری کنند و تلاش نمایند تا از بسته شدن راههای ارتباطی متقابل جلوگیری نمایند. در دوره ی جنگ سرد توازن قدرت آمریکا و شوروی که گاهی از آن با عنوان « توازن مرکزی » نامیده می شد، توازن مسلط در جهان بوده است و توازن های محلی مربوط به خاورمیانه، شبه قاره هند و آسیای جنوب شرقی تابع آن بوده است؛ بدین مفهوم که تاثیر توازن اول بر این توازن های محلی بیشتر از تاثیر این توازن ها بر توازن اولی بوده است.
آمریکا و شوروی، قدرتهای تشکیل دهنده ی توازن مسلط، از طریق نقش آفرینی و حضور مستقیم در سیستم های تابعه و نظم های منطقه ای زیر مجموعه ی خود، همچون دخالت این دو ابرقدرت در مسائل خاورمیانه، در توازن قدرت منطقه ای نیز شرکت می کردند. به عقیده ی اکثر کارشناسان، شوروی از نظر مولفه های قدرت با آمریکا برابر نبود، اما تنها قدرتی بشمار می آمد که توان به چالش کشاندن برتری آمریکا را داشت. پرهیز آمریکا و شوروی در دوره ی جنگ سرد از منازعات ویرانگر دوجانبه و رویکرد آنها به انواع همکاری ها از جمله ضمنی، نامتقارن و کامل، منجر گردیده بود تا همگان یک همکاری تکاملی را در صحنه ی روابط بین الملل نظاره نمایند. هر یک از این قطب های قدرت برای دستیابی به منافع خود، اقدام به تاسیس سیستمهای منطقه ای و یا در برخی موارد فرامنطقه ای می کردند که غالبا در حوزه ی مسائل نظامی - امنیتی و اقتصادی شکل می گرفتند. مانند ناتو و صندوق بین المللی پول در بلوک غرب و پیمان ورشو و کمکون در بلوک شرق . بدیهی است که قدرتهای بزرگ یک نظام وابستگی متقابل قدرت امنیت را ایجاد می کنند و به همین علت نقش عمده ای در مدیریت و حفظ نظم سیستم دارند. قدرتهای بزرگ قواعد بازی را تعیین می کنند، آن را تغییر می دهند، نهادها و رژیم ها را ایجاد، و مشخص می کنند که چه چیزی در سیاست بین الملل ممکن و چه چیزی غیر ممکن است. در واقع قطب بندی نظام بین الملل به واسطه ی شمار قدرت های بزرگ تعریف می پذیرد . با توجه به ساختار آنارشیک نظام بین الملل، آمریکا و شوروی به موجب قابلیت نظامی خود و قدرت به کارگیری آن عموما این توان را داشتند که منافع دیگر بازیگران را متاثر سازند. این ائتلاف ها یا گروه بندی ها در قالب سازمانها از جانب ابرقدرت ها و به منظور حفظ برتری در مقابل قدرت مقابل تاسیس می شد. در سیستم دو قطبی یا چند قطبی، نظم بین الملل مستقر واقع گرایانه خواهد بود؛ چرا که اگر دو یا چند قدرت بزرگ در جهان وجود داشته باشند، انتخاب های آنها اندک، محدودیت های آنها بسیار و امکان همکاری آنها تا زمانی که احساس نکنند که تعادل و توازن قدرت بر علیه آنها در حال تغییر است، میسر نخواهد بود.
با فروپاشی شوروی در 1991، آمریکائی ها خود را ابرقدرت بی رقیب عرصه ی بین الملل می دیدند و به همین خاطر به دنبال تثبیت هژمونی خود بر نظام بین الملل بودند. پس از هر تغییری در توزیع قدرت نظام بین المللی، شاید بتوان گفت که اصلی ترین مسئله این است که، آیا نظم بین المللی در آینده دوقطبی، چندقطبی یا تک قطبی (یکپارچه) خواهد بود ؟ اگر تک قطبی باشد، ایدئولوژی سیاسی ابرقدرت مسلط نیز برای تعیین نوع نظم بین المللی که شکل می گیرد، بسیار مهم است. در نظام تک قطبی، هژمون سعی خواهد کرد تا ایدئولوژی خود را به سراسر جهان گسترش دهد و جهان را طبق نگاه ایدئولوژیک خود بازسازی نماید. زیرا هیچ قدرتی، توان رقابت و مقابله با قدرت هژمون را ندارد. در اصل هدف حاکمان آمریکا این بود که یک نظم جهانی ایجاد نمایند که به طور انحصاری از دموکراسی های لیبرال تشکیل شده است و از لحاظ اقتصادی با یکدیگر همکاری می کنند که با مجوعه ای از قوانین مشترک به یکدیگر متصل می شوند. نظم بین الملل لیبرال دموکراسی، در واقع یک نیروی مهم برای ارتقا صلح و رفاه در سراسر جهان بشمار می آمد. اصلی ترین ابزار برای دستیابی به این هدف، سازمانها و نهادهای بین المللی حقوقی و اقتصادی، همچون سازمان ملل متحد و بانک جهانی بوده اند. در واقع لازم بود عضویت کشورها در سازمانهایی که نظم آمریکایی را تثبیت و ترویج می کرد، گسترش یابد. برای ایجاد و حفظ یک نظم بین المللی، حضور و نقش آفرینی قدرت های بزرگ جهان الزامی است؛ چرا که در غیر اینصورت بقای چنین نظمی با خطر مواجه خواهد بود. ترغیب روسیه و چین برای پیوستن به نهادهای پولی و مالی، همچون بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی برای تضمین موفقیت و تثبیت نظم آمریکایی بسیار مهم بود. هدف این بود که با پیوستن این دو کشور به سازمانهایی که نظم آمریکایی را تثبیت می کردند و با قرار گرفتن در چرخه ی اقتصاد جهانی لیبرالیستی، این کشورها از وضعیت چالشگر نظم آمریکایی به وضعیت حامی این نظم تغییر حالت دهند. در طول جنگ سرد و هرچه به پایان قرن بیستم نزدیک می شدیم، شاهد افزایش کشورهایی که نظام سیاسی لیبرال دموکراسی را الگوی خود قرار می دادند، بودیم. شکست ایدئولوژی کمونیسم که نمود عینی آن فروپاشی شوروی بود؛ جذابیت لیبرال دموکراسی را بیشتر و بیشتر کرد. طبق آمارها تا سال 1986، 34% از کشورهای جهان جزء کشورهای دموکراتیک به حساب می آمدند و این میزان تا سال 2006 به 41% رسید . دوره ی تقریبا 15 ساله ای که از 1991 فروپاشی شوروی آغاز شد، تا سال 2005 را می توان دوره ی هژمونی آمریکا در نظر گرفت. اما آمریکائی ها برای حفظ تسلط و هژمونی خود که بتواند نظم مورد نظر آمریکایی را تثبیت و حفظ کنند، با مشکلات و چالشهای بسیاری مواجه بودند. گسترش لیبرال دموکراسی در سراسر جهان که اهمیت اساسی برای ایجاد چنین نظمی دارد، نه تنها بسیار دشوار است، بلکه اغلب با مقاومت حکومتها مواجه می شود. نظم بین الملل لیبرال با مشکلات و چالش های بزرگ وعمیقی مواجه بود که ریشه ی بروز این مشکلات و چالشها را در دل خود داشت.
یکی از موضوعات اساسی روابط بین الملل، موضوع « تغییر » نظم بین المللی است که از اهمیت بسزایی برخوردار است. شیوه های مختلفی برای بیان مفهوم تغییر در روابط بین الملل وجود دارد. تبیین انتقال قدرت یکی از شیوه های بررسی و تحلیل تغییر در روابط بین الملل است. هر نظم مستقر نشان دهنده ی ترتیب خاصی از قدرت در سیستم بین المللی بوده، که دوران ظهور و افول مشخصی دارد. در نتیجه کانون فهم تغییر در نظام بین الملل، تحلیل و شناسایی هرم قدرت و عوامل موثر در ایجاد ثبات و بحران در آن می باشد. از این رو انتقال قدرت در برخی موارد، باعث از میان رفتن نظم موجود و تولد نظمی جدید شده است. به لحاظ تاریخی، اصلی ترین عامل بحران زا در سیستم، کاهش و افول قدرت هژمون و یا افزایش در قدرت بازیگر چالشگر بوده است. دقت در تاریخ این حوزه به خوبی مبین دگرگونی نظم ها در هنگامه ی ظهور و افول قدرت های بزرگ است، بنابراین در حال حاضر ، افول قدرت آمریکا و یا قدرت یابی چین، محور تحلیل روابط بین الملل بشمار می آید.
چه عواملی باعث فروپاشی نظم موجود و ظهور یک نظم جدید می شود ؟
توزیع قدرت در عرصه ی بین الملل : تغییر درون سیستم زمانی رخ می دهد که قدرت / قدرتهای مسلط افول کنند یا قدرت / قدرتهای جدیدی ظهور نمایند. به این معنی که منطق تحول و تغییر شکل نظام بین الملل در دو روند کلان « افول » و « ظهور » قدرتهای بزرگ نهفته است. ظهور قدرت هایی همچون ژاپن، اتحادیه ی اروپا، چین، روسیه، هند و برخی قدرت های دیگر در عرصه ی بین الملل، که هژمونی آمریکا را به چالش کشانده اند و هریک به نوعی منافع آمریکا را در حوزه های مختلف تحدید می نمایند، یکی از عوامل تغییر در نظم جهانی می باشد. البته باید گفت که برخی از قدرت های در حال ظهور به موازات افزایش قابلیت های اقتصادی و ژئوپلیتیکی شان، خود را به گونه ای روزافزون با نظم موجود تطبیق داده اند؛ مانند ژاپن، اتحادیه ی اروپا و هند. شاید بتوان گفت نقطه ی شروع بحران از آنجایی است که قدرت هژمون به دیگر کشورها کمک می کند تا قدرت یکپارچه را تقویت کنند که خود این امر می تواند باعث بروز مشکلاتی گردد و در نهایت با تضعیف یکپارچگی نظم لیبرال را به پایان برساند. این همان چیزی است که با ظهور چین و تبدیل این کشور به قدرت برتر اقتصاد جهان در آینده ای نزدیک، اتفاق خواهد افتاد. چرا که چین خارج از نظم تثبیت شده ی غربی در حال ظهور است. از سوی دیگر نیز، احیای قدرت روسیه می تواند باعث افزایش سرعت افول نظم لیبرال گردد. آمریکا اقدامات زیادی در جهت جذب چین و روسیه به درون نظم مورد نظر خود نمود، اما این دو کشور همچنان اصلی ترین چالش های پیشروی آمریکا هستند. اگرچه قدرت های نوظهور دیگری نیز در سطح جهان بروز و ظهور داشته اند؛ اما دو مورد چین و روسیه به جهت اینکه بیشترین محدودیت ها را برای منافع آمریکا به وجود آورده اند، مورد توجه قرار گرفته اند. در واقع این دو کشور با افزایش توانائی هایشان، ظرفیت و خواست بیشتری برای به چالش کشیدن نظم موجود پیدا کرده اند.
ایدئولوژی سیاسی حکومت پیشرو : ایالات متحده ی آمریکا برای حفظ هژمونی خود سعی کرد تا با استفاده از جذابیت های دموکراسی، ایدئولوژی و گفتمان خود را در سراسر جهان بگستراند. مداخله در امور داخلی کشورها برای تبدیل نظام سیاسی آنها به دموکراسی های لیبرال، اقدامی دیگر در راستای دستیابی به این هدف است. تلاش برای چنین مهندسی اجتماعی و سیاسی در مقیاس جهانی باعث کاهش محبوبیت دموکراسی در جهان شد. آمریکا در حمله به افغانستان و عراق، تلاش نمود تا از طریق اجبار و بهره گیری از نیروی نظامی به هدف خود دست یابد؛ این اقدام نه تنها موجبات دموکراتیک شدن این دو کشور را تسهیل ننمود، بلکه وجهه ی آمریکا و جذابیت لیبرال دموکراسی را در جهان و به ویژه در میان مردم خاورمیانه به شدت تخریب نمود و کاهش داد. اشتباهات مکرر آمریکا درنقاط مختلف جهان به ویژه خاورمیانه، از جمله حمایت های بی دریغ این کشور از رژیم صهیونیستی گرفته تا پشتیبانی از حکومت های استبدادی و دیکتاتوری های منطقه باعث شده تا رقبای این کشور، نظیر ایران، روسیه و چین بیشترین سود را از وضعیت کنونی منطقه ببرند و از نفوذ آمریکا در این منطقه کاسته شود.
ملی گرایی و ناسیونالیسم: سیاست های نظام لیبرال دموکراسی با مسائلی چون ناسیونالیسم و حاکمیت و هویت ملی تضاد پیدا می کند. جهانی سازی که به دنبال کاهش موانع تجارت جهانی و تسهیل در امر سرمایه گذاری آزاد بین المللی می باشد، منجر به افزایش بیکاری، کاهش دستمزدها و افزایش شکاف و نابرابری اقتصادی در سراسر جهان لیبرال شد. این امر همچنین باعث ایجاد بحران های داخلی و غیر قابل کنترل بین المللی شده است که نتیجه ی آن بروز بحرانهای متعدد برسر راه نظم آمریکایی می باشد. با افزایش مهاجرت به کشورهای صنعتی اروپا، استرالیا، نیوزلند و آمریکای شمالی، مردم این کشورها به دلیل مشکلاتی که بر اثر اختلافات فرهنگی، افزایش بیکاری، کاهش دستمزدها و مسائلی از این قبیل، میان مردمان این کشورها با مهاجرین رخ میدهد؛ نسبت به سیاستهای مهاجرتی دولتهایشان و همچنین سیاست های مهاجرتی نهادهای بین المللی معترض می باشند. همگی این مسائل باعث می شود تا اقبال مردمان این کشورها به سیاست های لیبرالیستی و دموکراتیک نظام لیبرال دموکراسی کاهش یابد. از سوی دیگر حکومت ها نیز در مقابل تفویض قدرت به نهادها و سازمانها مقاومت می کنند و حاضر نیستند اختیارات خود را به این نهادها و سازمانها واگذار نمایند. از دلایلی که کشورهایی مانند چین و روسیه در برابر گسترش نظم بین المللی لیبرال مقاومت کرده اند نیز این است که این امر به آمریکا فرصت می دهد تا سلطه ی خود را بر جهان حفظ نماید. ملی گرایی یک نیروی قدرتمند است که تاکید زیادی بر خودکفایی و استقلال حاکمیتی دارد . از همه مهم تر ملی گرایی که می توان گفت قدرتمندترین ایدئولوژی در دنیای کنونی می باشد، سد محکمی در مقابل جهانی سازی که یکی از ابزارهای گسترش لیبرال دموکراسی می باشد، بشمار می آید. به عبارت دیگر کشورهای عضو نمی خواهند تصمیمات مهم سیاسی و اقتصادی مربوط به کشورشان از جانب نهادها و اشخاص غیر ملی، اتخاذ گردد. این امر را می توان در رای مردم انگلستان به جدایی از اتحادیه ی اروپا، قدرت یابی احزاب افراطی راستگرای ملی درکشورهای اروپایی ، افزایش واگرایی در اتحادیه ی اروپا و افزایش تنش در روابط میان اروپا و آمریکا به خوبی مشاهده کرد. کاهش جذابیت لیبرال دموکراسی را می توان در ظهور ترامپ به عنوان رئیس جمهور آمریکا که با شعارهای مرکانتیلیستی ( اول آمریکا ) و تمرکز در درون این کشور به قدرت رسید به خوبی مشاهده کرد. اقدامات ترامپ نشانگر این است که حکومت آمریکا دیگر در پی رهبری جهان نیست. مسئله ای که به نظر تمامی کارشناسان به روند افول نظم آمریکایی، سرعت می بخشد.
آینده نظم بین الملل :
با پایان جنگ سرد ، یک دوره از تاریخ سیاست جهانی به پایان رسیده و دوره ی جدیدی در روابط بین الملل آغاز شد . اگرچه این دوره ی جدید هنوز صورت بندی مفهومی روشنی ندارد ، اما برخی مشخصه ها و ویژگی های این دوران نمایان و شناسایی شده است . در این دوره ، بحرانهای مختلف سیاسی و اقتصادی و چالشهای جدی در صحنه ی مدیریت تحولات جهانی از یک سو ، و ناکامی های پی در پی قدرتهای بزرگ به ویژه ایالات متحده در شکل دهی به نظم آینده مورد نظر خود از سوی دیگر ، توجه اندیشمندان و کنشگران روابط بین الملل را به ضرورت تبیین و ترسیم مختصات جهان در حال گذار و نظم پیشروی بین المللی جلب کرده است . در یک دهه ی اخیر و به سبب عواملی که بر شمردیم ، شاهد کاهش گرایش به دموکراسی و افزایش جذابیت ناسیونالیسم و ملی گرایی بوده ایم . همانطور که انتظار میرفت ، این مشکلات منجر به نارضایتی گسترده نسبت به نظم بین المللی لیبرال گشته و باعث گرایش روزافزون کشورها به اتخاذ سیاستهای محافظه کارانه ی اقتصادی گردیده است ؛ که این مسئله ، سیستم فعلی را تضعیف می کند . شاید چیزی شبیه به بحران اقتصادی دهه ی 1920 در کشورهای اروپایی ، که باعث افزایش تنشها در میان این کشورها گردید و همین امر یکی از علل وقوع جنگ جهانی دوم بوده است . به نظر میرسد ملی گرایی یک جایگزین مناسب و البته بسیار جذاب برای لیبرال دموکراسی باشد . در دنیایی که ناسیونالیسم قدرتمندترین ایدئولوژی سیاسی است ، خودمختاری و استقلال حاکمیتی ، برای همه ی کشورها بسیار مهم است . بنابراین ، اساسا ملی گرایی در مقابل نهادگرایی لیبرالیستی قرار می گیرد که خواستار کاهش اختیارات حاکمیتها ، به نفع سازمانهای بین المللی است. با ظهور چین و احیای قدرت روسیه و البته قدرتهای دیگری چون اتحادیه ی اروپا ، ژاپن و هند ، پیش بینی می شود شاهد ایجاد یک نظم بین المللی چند قطبی با ویژگیهای واقعگرایانه باشیم. نظمی که عمده ترین مباحث آن مدیریت اقتصاد جهانی، مسائل کنترل تسلیحاتی و بحرانهای عمومی مانند، تغییرات اقلیمی و آب و هوایی خواهد بود
. اگرچه که می توان گفت هنوز آمریکا از نظر مولفه های قدرت در میان قطب های قدرت جهان به عنوان قدرتی سرآمد که اختلاف زیادی با سایرین دارد، بشمار می آید؛ اما در وضعیت وجود سه یا چند قدرت رقیب، بروز نابرابریهای فاحش قدرت در بین آنها لزوما قویترین عضو را در موقعیت برتر قرار نمی دهد ، زیرا دیگران امکان متحد شدن علیه وی را دارند. شاید بتوان گفت ایالات متحده و چین رهبری این نظم را بر عهده خواهند داشت و سایر قدرتها در ائتلاف با این دو کشور قرار خواهند گرفت . این کشورها ، نظامهای محدود منطقه ای به وجود می آورند ، با تمرکز بر مباحث اقتصادی و نظامی . به طور خاص قدرتهای بزرگ، نظم های محدود را برای کمک به رقابت امنیتی با یکدیگر به کار می گیرند . آنها همچنین ، دستورات بین المللی را برای تسهیل همکاری میان خود و کشورهای دیگر نیز سازماندهی می کنند . اتحادهای نظامی ، بخش اصلی این دسته بندیهای قدرت خواهد بود ؛ شبیه به مجموعه های امنیتی نظامی آمریکا (ناتو) و شوروی (ورشو) در دوره ی جنگ سرد . اما از اهمیت مسائل اقتصادی نباید غافل شد ؛ از آنجا که اقتصاد جهانی در وابستگی متقابل اعضای آن به یکدیگر قرار دارد ؛ مسائل اقتصادی در مدیریت و رهبری نظم بین المللی آینده ی جهان بسیار تاثیرگذار خواهد بود . جنگ تجاری کنونی میان آمریکا و چین ، نشان دهنده ی اهمیت این مسئله است . حتی اگر آمریکا به اقدامات خود در زمینه ی اعمال تعرفه های تجاری بر صادرات چین ، ادامه دهد ؛ چینی ها می توانند با افزایش تجارت خود با دیگر شرکایشان ، از جمله ی کشورهای اروپایی این مشکل را برطرف نمایند . شاید بتوان گفت که آینده ی نظم بین الملل ، چیزی شبیه به وضعیت اروپا در دوره ی قبل از جنگ جهانی اول خواهد بود . وضعیتی که در آن رقابت شدیدی میان دو اتحاد و ائتلاف از قدرتها در اروپا شکل گرفته بود . اما این بار این مدل از ائتلاف ها را میان دو قطب قدرت در شرق و غرب جهان آن هم به رهبری چین و آمریکا شاهد خواهیم بود . چینی ها با استفاده از قدرت عظیم اقتصادی خود ، و با ایجاد موسسات و نهادهای مالی و اقتصادی ، نظیر اجماع پکن ، بانک سرمایه گذاری آسیایی و گروه بریکس ، در پی آن هستند تا بتوانند از طریق توان اقتصادی خود ، به باز تعریف اصول و قواعد نظم بین الملل مطلوب خود اقدام نمایند . دقیقا همان کاری که آمریکائیها پس از جنگ جهانی دوم ، با تاسیس سازمان ملل متحد ، سازمان تجارت جهانی و صندوق بین المللی پول ، دست به آن زدند . از این منظر قدرت یابی چین می تواند تاثیرات پراهمیتی بر نظم بین الملل آینده داشته باشد.