نصرالله:تصمیم ورود به سوریه را گرفتیم چون نسبت به سوریه و لبنان احساس خطر میکردیم
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از ایسنا، بخش چهارم گفت و گوی سید حسن نصرالله با دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنه ای در زیر می آید:
یک سال و نیم پس از آغاز بحران سوریه یعنی در حدود سال ۲۰۱۲ یا ۲۰۱۳ بود که «ملک عبدالله بن عبدالعزیز» نماینده ویژهای را از سوی خود به نزد بشار اسد فرستاد. سعودی این پیغام را برای اسد ارسال کرده بود که اگر وی از محور مقاومت خارج شود و روابط خود را با ایران قطع کند، جنگ علیه سوریه متوقف خواهد شد، مسئلهی گروههای تکفیری حل خواهد شد و اسد تا ابد به عنوان رئیسجمهور به رسمیت شناخته میشود. سعودی به اسد گفت که ما نه اصلاحات میخواهیم و نه هیچچیز دیگر و آمادهایم تا صدها میلیارد دلار برای بازسازی سوریه بپردازیم. بنابراین، هدف کاملاً با مطالبات ملتها در بهار عربی متفاوت بود. هدف، سلب موقعیت تاریخی سوریه، سلب حقوق آن و بیرون راندن آن از محور مقاومت بود تا زمینه برای نابودی مسئلهی فلسطین، تثبیت هیمنهی آمریکا در عراق و به انزوا راندن ایران و محاصره آن فراهم شود. فهم و درک ما از نبرد سوریه از روز اول اینچنین بود. من امیدوارم که برادران در ایران برای انتقال این مسائل به مردم کمک کنند. برخی از مسئولان آمریکایی و معارضان سوری میگفتند که اگر ما بر سوریه مسلط شویم، بیدرنگ وارد لبنان خواهیم شد تا کار حزبالله را تمام کنیم. برخی دیگر نیز میگفتند به عراق میرویم. بنابراین، مسئله فقط سوریه نبود.
زمانی که «دونالد ترامپ» رئیسجمهوری آمریکا اذعان میکند که اوباما، کلینتون و سازمان «سیا» تروریستهای داعش را ایجاد کردند و آنها را به سوریه آوردند، آیا هدف این تروریستها برقراری دموکراسی در سوریه و انتخابات بوده، یا آنها بهدنبال نابودی این کشور بودهاند؟ به همین دلیل ما از روز اول بهوضوح کامل میدانستیم که هدف جنگ علیه سوریه با مسائلی از این قبیل ارتباطی ندارد و هدف این جنگ، سرنگونی دولت سوریه، نابودی ارتش سوریه و بسط سیطره بر سوریه است تا بدین ترتیب این کشور از حقوق خود بگذرد و زمینه برای نابودی مسئلهی فلسطین، عادیسازی روابط با اسرائیل و از بین بردن تمامی آمال و آرزوهای ملتهای منطقه فراهم شود. ما در حزبالله لبنان بر این مسئله اتفاق نظر داشتیم و حتی یک نظر متفاوت نیز درخصوص اهداف جنگ علیه سوریه وجود نداشت و السید القائد که مورد تأیید الهی هستند و از یک بصیرت و آگاهی عظیم و تاریخی و همچنین ویژگیهای رهبری معروف و استثنائی برخوردارند، بهوضوح به این مسئله واقف بودند.
من در برخی مناسبتها اشاره کردم که برخی افراد اینگونه القا میکنند که ایران دستور ورود ما به سوریه را صادر کرده است اما این صحیح نیست. ما تصمیم به ورود به سوریه گرفتیم چون نسبت به سوریه و لبنان بهطور جدی احساس خطر میکردیم؛ این احساس خطر وجود داشت که نبرد، به سرعت به داخل شهرها و روستاهای ما کشیده شود. ما دوست داشتیم وارد نبرد شویم اما در نهایت، این اقدام به مجوز و همچنین حمایت و پشتیبانی نیاز داشت و مورد اول - مجوز - مهمتر بود.
من به دیدار السید القائد رفتم و دادهها و برداشت خود درخصوص سوریه و تحولات آن را برای ایشان تشریح کردم و استدلالهای خودم را مطرح کردم. دیدم که دیدگاه و نظر ایشان دربارهی سوریه و تحولات آن بسیار واضحتر، شفافتر و عمیقتر از دیدگاه و نظر ما است. مواضع ایشان در قبال سوریه و تحولات آن از همان روز اول مشخص بود. ایشان گفتند: «این یک توطئه و نقشه برای سرنگونی سوریه است و هدف آن، سوریه و جایگاه این کشور در مسئلهی فلسطین و محور مقاومت است. همچنین هدف آن، جمهوری اسلامی ایران است، زیرا آنها پس از اتمام کار در سوریه، نبرد را به لبنان و عراق و ایران میکشانند». این اتفاقی است که افتاد. آنها به لبنان آمدند و بخشی از البقاع را اشغال کردند و اگر میتوانستند، نقاط بیشتری را اشغال میکردند. اما ما و ارتش لبنان در مقابلشان ایستادیم و آنها را در مناطق کوهستانی محاصره کردیم.
شما دیدید در عراق، تروریستهای تکفیری خیلی سریع از شرق فرات در سوریه به عراق انتقال داده شدند و در یک بازهی زمانی بسیار کوتاه بر استان «الانبار» مسلط شدند. این استان تقریباً ربع مساحت عراق یا بیشتر آن را در بر میگیرد. آنها همچنین بر موصل، صلاحالدین و دیگر مناطق مسلط شدند و به ۲۰ کیلومتری شهر کربلا و ۴۰ کیلومتری شهر بغداد رسیدند. این بدان معناست که ما آنچه را که حضرت السید القائد در روز اول حوادث سوریه گفتند، بعینه در طول سالهای گذشته مشاهده کردیم. اینجا بود که علت موضع قاطعانهی السید القائد مبنیبر ایستادن در کنار سوریه مشخص شد. جمهوری اسلامی ایران این موضع را اتخاذ کرد و ما نیز ضمن اتخاذ این موضع، به سوریه رفتیم و در آنجا جنگیدیم.
علیایّحال، دولت، ملت و ارتش سوریه در برابر توطئهها مقاومت کردند؛ یعنی بخش عظیمی از مردم سوریه در کنار دولت ایستادند و مقاومت کردند. ما همیشه گفتهایم که پس از لطف و عنایت الهی، این مقاومت و پایمردی دولت، ملت و رهبران سوری بود که موجب پیروزی سوریه شد. حزبالله لبنان، جمهوری اسلامی ایران، دوستان عراقی و سپس روسیه، همگی بازوان یاریدهندهی سوریه بودند و اصل کار را دولت، ملت و ارتش سوریه صورت دادند. اگر رهبران سوری تسلیم میشدند، اگر ارتش سوریه فرو میپاشید، اگر ملت سوریه پشت دولت و ارتش را خالی میکرد، ما در نبرد بزرگ سرزمین شام کاری از پیش نمیبردیم. ما تنها کمکدهنده و عوامل یاریرسان بودیم. اینگونه بود که ما به وضعیت کنونی رسیدیم.
سخنان خود را در این بخش با ذکر خاطراتی از دیدارم با السید القائد و کرامات این سید عزیز و بزرگوار به پایان میرسانم. پس از آغاز بحران سوریه در سال ۲۰۱۱ یک ائتلاف بینالمللی تحت رهبری آمریکا وارد این کشور شد و تمامی کشورهای جهان معتقد بودند که دمشق تنها ظرف دو ماه سقوط خواهد کرد. کشورهای عربی همگی چنین اعتقادی داشتند، حتی برخی از دوستان ما نیز چنین اعتقادی داشتند. بالاخره ما نیز اگر چنین اعتقادی نداشتیم، حداقل کمی احساس نگرانی میکردیم؛ ابعاد مسئله برایمان آشکار نبود و بسیار نگران بودیم. در آن زمان کشورهایی نظیر ترکیه و قطر که پیش از آغاز بحران سوریه با آنها در ارتباط بودیم، پیغامهایی را برای ما ارسال میکردند. در آن زمان آقای «داود اغلو» که مسئولیت سیاسی داشت به لبنان آمد. سران ترکیه به ما اینگونه پیغام دادند که «ما آمادهایم به شما ضمانت دهیم. شما عقب بایستید و روی سوریه حساب باز نکنید، زیرا ما به شما تضمین میدهیم که دمشق ظرف دو یا سه ماه سقوط خواهد کرد». بسیاری از برادران در ایران هم تحت تأثیر این فضا قرار گرفته بودند. اما در جلسهای که با السید القائد داشتیم، ایشان برخلاف دیدگاه و نظر تمامی کشورهای جهان، نظر کارشناسان منطقه و همچنین دیدگاه شماری از مسئولان ایرانی، رو به من کردند و گفتند: «ما باید کاری کنیم که سوریه و بشار اسد پیروز شوند و آنها در نهایت پیروز خواهند شد». این در حالی است که همهی دنیا حرف دیگری میزدند. پس از گذشت حدود دو سال، نشانههای تحقق این پیشبینی رهبر معظم انقلاب نیز آشکار شد.
اکنون ما شاهد تحقق یک پیروزی بزرگ و تاریخی در سوریه هستیم. لحظهای تصور کنید که داعش و جبهةالنصره و حامیان آمریکایی آنها در سوریه پیروز میشدند و بر این کشور سیطره مییافتند، آنگاه چه اتفاقی برای لبنان، عراق و ایران میافتاد و ملتهای منطقه به چه سرنوشتی دچار میشدند؟ در صورت پیروزی تکفیریها، معاملهی قرن از مدتها پیش محقق میشد و امروز وجود داشت. اگر امروز بنسلمان میآمد و به فلسطینیان میگفت خردهچیزهایی را که به شما داده میشود، قبول کنید، سرنوشت قدس و فلسطین چه میشد؟ بنابراین اگر بخواهیم عظمت پیروزیای که در سوریه حاصل شد را بدانیم، باید این سؤال را بپرسیم: اگر در سوریه پیروز نمیشدیم و شکست میخوردیم، اگر آنها پیروز میشدند، هماکنون اوضاع در سوریه، در لبنان، در فلسطین، عراق، ایران و تمام منطقه چگونه بود؟ وقتی به این سؤال پاسخ میدهیم، به اهمیت آنچه مبارزان در سوریه محقق کردند و به اهمیت مقاومت آنها پی میبریم.
شما چندین مرتبه تأکید کردید که حکام کشورهای مختلف با بشار اسد تماس گرفتند و وعدههای مختلفی را اعم از مالی و سیاسی به وی دادند و حتی بقای وی در قدرت را نیز تضمین کردند، اما او در نهایت این وعدهها و پیشنهادات را نپذیرفت. علت استقامت و ایستادگی بشار اسد در برابر این وعدهها چه بود و چه چیزی باعث شد که وی بتواند فشارها را تا این حد تحمل کند؟
این مسئله در وهلهی اول به بیاعتمادی بشار اسد به طرفهای آمریکایی و عربی بازمیگشت. از سوی دیگر، اسد روش آنها را میدانست، زیرا آنها همگی در مسیر امتیاز دادن گام برمیدارند. این درحالی است که خود او انسانی نیست که بر سر اصول اساسی و اصول ملی معامله کند و اینها را بهعنوان امتیاز بدهد. بشار اسد معتقد بود که هرگونه امتیازدهی بر سر اصول ملی، برای موجودیت سوریه، حاکمیت ملی و جایگاه آن در منطقه مخاطرهآمیز است.
آیا قبل از اینکه این مسیر در سوریه طی شود و ایران، حزبالله و خود سوریه و دولت آقای دکتر بشار اسد این مسیر را انتخاب کنند، راههای دیگری هم بررسی شد که گزینهی دیگری وجود داشته باشد یا اینکه اساساً از همان ابتدا هیچ راه دیگری باقی نمانده بود؟
گزینهی ابتدایی ما، گزینهی مذاکره بود و راهکار سیاسی در اولویت قرار داشت. دولت سوریه، برادران ما در ایران و همچنین خودمان در حزبالله تماسهای متعددی را با معارضان سوری برقرار کردیم و آنها را به مذاکره برای تحقق راهکار سیاسی دعوت کردیم اما معارضان، مذاکره و گفتگوی سیاسی را قویاً رد کردند و معتقد بودند که دولت سوریه ظرف دو یا سه ماه سقوط میکند. من به یاد دارم که برخی از طرفهای تأثیرگذار در معارضان سوری به ما میگفتند که شما قصد دارید اصطلاحاً مُرده را زنده کنید! آنها میگفتند که کار دولت دمشق تمامشده است و مذاکره با چنین دولتی را نمیپذیرند. طبیعتاً این اشتباه محاسباتی آنها بود که ورود به مذاکرات برای تحقق راهکار سیاسی را تحت هیچ شرایطی نپذیرفتند. اما اشتباه محاسباتی بزرگتر آنها این بود که خیلی زود به اقدام نظامی روی آوردند؛ اقدامی که هدف اصلی آنها در سوریه بود. همانطور که پیشتر گفتم، هدف آنها برقراری دموکراسی در سوریه و اجرای اصلاحات در این کشور نبود. هدف اصلی آنها سرنگونی دولت دمشق، ضربه زدن به ارتش سوریه و تغییر معادلات در این کشور بود. بله درست است؛ زمانی که دولت سوریه و دوستان و همپیمانانش گزینهی مقاومت مسلحانه را انتخاب کردند، گزینهی دیگری وجود نداشت.
یکی از مسائل مهمی که همواره از سوی حضرت آیتالله خامنهای مورد تأکید قرار گرفته، مسئلهی تقریب مذاهب اسلامی است و اینکه مذاهب مختلف اسلامی باید بتوانند با یکدیگر همزیستی مسالمتآمیز داشته باشند و بههیچوجه نباید از در دشمنی با یکدیگر وارد شوند. از طرف دیگر ما شاهد جنبشهایی هستیم که تحت تأثیر تبلیغات و سیاستهای بیگانگان که هم دشمن شیعیان هستند و هم دشمن اهلتسنن، در آتش اختلافات مذهبی میدمند. نگاه شما به سیاست تقریبی که از سوی حضرت آیتالله خامنهای همواره ترویج شده و حضرت امام (رحمهالله) نیز بر همین مسئله تأکید داشتند، چیست؟ این سیاست چه دستاوردهایی داشته است؟ و به نظر شما در حال حاضر چه مسائلی میتواند این سیاست را مورد تهدید قرار بدهد؟
اولاً، این مسئله از اصول اساسی است که توسط حضرت آیتالله خمینی (رحمهالله) تحت عنوان وحدت اسلامی، وحدت میان مسلمانان، تقریب مذاهب اسلامی، و اشاعهی روحیهی همگرایی، همکاری و هماهنگی در میان تمامی مسلمانان مطرح شد. جمهوری اسلامی ایران همواره در مسیر تحقق این سیاست حرکت کرده است. السید القائد نیز پس از پذیرش مسئولیت رهبری، این مسیر را با قدرت ادامه دادند و بر روی آن تأکید داشتند. واقعیت آن است که این موضع، موضع اسلام اصیل محمدی (صلیاللهعلیهوآله) نیز هست و موضع قرآن کریم نیز محسوب میشود. وحدت میان مسلمانان و سیاست تقریبی میان مذاهب اسلامی مختلف، یک منطق اسلامی است که تمامی مسلمانان باید به آن توجه داشته باشند.
طبعاً در این مسیر، تلاشهای زیادی صورت گرفته است. از زمان پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، ارتباطات گستردهای میان احزاب اسلامی و علمای مسلمان در سراسر منطقه و حتی جهان برقرار شده است. علاوه بر این، در طول این سالها، گردهماییها، نشستها و کنفرانسهای متعددی در راستای کمک به سیاست تقریبی میان مذاهب اسلامی برگزار شده است. بدون شک، موضع حضرت امام (رحمهالله) و همچنین السید القائد در قبال مسئلهی فلسطین، نقش مهمی را در زمینهی گردآوری مسلمانان در زیر یک پرچم واحد یعنی «مرکزیت مسئلهی فلسطین» ایفا کرده است.
در هر صورت تلاش فراوانی در این زمینه صورت گرفته است. اگر در جستجوی نتایج خوب و دستاوردهای سیاست تقریبی میان مذاهب اسلامی باشیم، آن را در سالهای اخیر خواهیم یافت، چراکه خطرناکترین اتفاق از سال ۲۰۱۱ تاکنون پروژهی آمریکا و سعودی بوده که هدف آن ایجاد فتنهها و تفرقههای مذهبی و طایفهای میان شیعیان و اهلتسنن در منطقه بوده است. این خطرناکتر از آن چیزی است که در سوریه، عراق، یمن و بحرین اتفاق افتاد. من چهار سال گذشته را به شما یادآوری میکنم؛ اکنون نیز وارد سال پنجم شدهایم. زمانی که ائتلاف متجاوز آمریکایی - سعودی، یمن را هدف تجاوز نظامی قرار داد، امام جماعت مسجدالحرام در خطبههای نماز جمعه اعلام کرد که جنگ یمن، جنگ شیعی - سنی است. سعودیها تلاش کردند تا جنگ سوریه را نیز جنگ دینی و فرقهای جلوه دهند. تلاشهای زیادی در رسانهها انجام شد و هزینههای هنگفتی صرف شد تا جنگهای مختلف در منطقه را فرقهای، دینی و طایفهای جلوه دهند. تمامی این تلاشها با شکست مواجه شد. شیعیان، این منطق را رد کردند. بسیاری از علمای اهلتسنن و شخصیتهای سنی، این منطق را رد کردند. این یکی از نتایج این مسیر در طول ۳۰ سال گذشته بوده است.
ارتباطات میان شیعیان و اهلتسنن، تلاشهای جمهوری اسلامی ایران و همچنین مواضع امام (رحمهالله) و السید القائد نوعی استحکام در روابط را در جهان اسلام ایجاد کرد، بهطوری که جهان اسلام توانست بزرگترین فتنه را که هدف آن ایجاد جنگ داخلی میان شیعیان و سنیها بود، خنثی کند. طبیعتاً ما باید این مسیر را ادامه دهیم؛ هرچند که از این مرحله عبور کردیم و تاکنون خطرات بسیاری را پشت سر گذاشتیم.
معتقدم که آمریکا و سعودی شکست سختی را در ایجاد فتنه در منطقه متحمل شدند و بدینترتیب نتوانستند حوادث عراق را نبرد شیعی - سنی جلوه دهند. ما دیدیم که اهلتسنن، شیعیان، عشایر عراقی - از شیعه و سنی - همگی در مقابل داعش ایستادند و پیش از آن نیز دوشادوش یکدیگر مقابل اشغالگری آمریکا ایستاده بودند. در سوریه نیز کسانی که با داعش و جبهةالنصره و دیگر گروههای تروریستی مبارزه کردند - چه ارتش سوریه، چه نیروهای مردمی و چه نیروهای همپیمان - اغلب از اهلتسنن بودند. یعنی کسانی که در سوریه جنگیدند، عمدتاً سنی بودند و در کنار شیعیان و دیگر اتباع مذاهب اسلامی به مبارزه پرداختند.
بنابراین من بهشدت معتقدم که در آنچه تاکنون اتفاق افتاده است - چه در یمن و چه در کشورهای دیگر - پروژهی اختلافافکنی شکست خورده و این بدان معناست که امت اسلامی از خطر ابتلا به اختلافات مذهبی تا حدود زیادی مصون است. طبیعتاً باید به این مسیر ادامه دهیم تا این دستاورد تقویت شود. ارتباطات بیشتر، همکاری بیشتر، حمایت بیشتر از مسئلهی فلسطین و ایستادن در برابر آمریکا و دفاع از ملتهای منطقه میتواند به تقویت وحدت و همبستگی میان مسلمانان منجر شود.
واقعیت این است که گاهی اوقات بدخواهان ملت فلسطین و بدخواهان انقلاب اسلامی و محور مقاومت اینگونه تبلیغ و ترویج میکنند که چون مردم فلسطین از اهلتسنن هستند، شیعیان نباید از آنان حمایت کنند. آنها همچنین نسبتهایی را به ملت فلسطین میدهند تا در تبلیغاتشان، مردم ایران را نسبت به فلسطینیان بدبین سازند؛ آنها تلاش میکنند این ابهام را ایجاد کنند که اساساً چرا ایران از یک ملت سنیمذهب حمایت میکند؟ اما همواره دیدهایم که حضرت آیتالله خامنهای تأکید داشته و دارند که فلسطین موضوع محوری و مسئلهی اصلی جهان اسلام است و مشاهده کردهایم که ایشان بههیچوجه به مسئلهی فلسطین، نگرش شیعی - سنی ندارند.
این موضع السید القائد از همان ابتدای اشغالگری صهیونیستها در فلسطین وجود داشته است و همچنین موضع تمامی علما، فقها و مراجع دینی ما شیعیان - چه در نجف اشرف و چه در شهر مقدس قم و چه در جاهای دیگر - اینگونه بوده است. حتی علما و مراجع بزرگی هم که گفته میشود سنتگرا بوده و انقلابی نیستند - اگر تعبیر صحیحی باشد - از مسئلهی فلسطین حمایت کرده، اشغالگری اسرائیل را رد میکنند و به فلسطین کمک ارائه میدهند؛ همهی آنها مجوزهای کتبی برای اعطای بخشی از وجوه شرعی و سهم امام به مقاومت فلسطین صادر کردهاند. این اقدام بزرگی است. شما میدانید که مراجع ما عموماً در صرف هزینههای مربوط به سهم امام احتیاط به خرج میدهند، اما در این مسئله اجازه میدهند تا سهم امام یا بخشی از آن به مقاومت فلسطین اختصاص یابد؛ درحالیکه اعضای این مقاومت فلسطین اهلتسنن هستند و نه از شیعیان؛ حتی بسیاری از آنها اسلامگرا هم نبودند و مثلاً به احزاب ملیگرا یا چپگرا گرایش داشتند. مراجع ما برای ارائهی کمک هیچ شرطی را لحاظ نکردند و فقط مجوز دادند که بخشی از سهم امام به مقاومت فلسطین تعلق یابد تا بدینترتیب فلسطین آزاد شود. این بدان معناست که بصیرت و آگاهی فراوانی وجود داشته است.
درخصوص مسئلهی فلسطین، همانطور که السید القائد در بسیاری از مناسبتها به این مسئله اشاره کردهاند، اگر ما تمامی کرهی زمین را زیر و رو کنیم و بهدنبال مسئلهای باشیم که هیچ گردوغباری روی آن ننشسته باشد و حقانیت آن بهطور کامل از لحاظ قانونی، شرعی، دینی، اخلاقی و انسانی واضح و مشخص باشد، آن مسئله، مسئلهی فلسطین است. بیگانگان با تمام ابزارهایی که در اختیار دارند، با انواع حربهها تلاش میکنند ما را از مسئلهی فلسطین دور سازند. این تلاشی است که در سالهای گذشته نیز انجام دادهاند؛ یعنی زمانی که عناصر انتحاریِ فلسطینی را برای انجام عملیات تروریستی به مناطق شیعی میفرستادند. به همین دلیل من چند سال پیش در روز قدس گفتم «شما چرا جوانان فلسطینی را برای کشتار زنان و کودکان ما اجیر میکنید؟ شما اگر بهدنبال دور کردن ما از مسئلهی فلسطین هستید، پس ما را در زیر هر سنگی و در مقابل هر دری و در هر مسجد و حسینیهای بکُشید». ما شیعهی امیرالمؤمنین علیبنابیطالب (علیهالسلام) هستیم و از فلسطین، ملت فلسطین و مقدسات امت اسلامی در فلسطین دست نمیکشیم. این تلاشها در کلام و عمل، شناخته شده هستند. بدون شک مسئله، مسئلهی حق و مسئلهی اسلام است و به همین دلیل جمهوری اسلامی ایران، ما و تمامی مسلمانان باید به تکلیف شرعی و الهی خود در قبال این مسئله عمل کنیم.
با توجه به اهمیت این مسئله، دو پرسش را خدمت حضرتعالی مطرح میکنم. اول اینکه دیدگاههای کلی حضرت آیتالله خامنهای دربارهی تقریب مشخص است و ایشان در ابتدای دورهی رهبریشان جریانی را بهعنوان تقریب راهاندازی کردند. از شما میخواهم مقداری به موارد و مصادیق مشخصتری از اقدامات و نظرات ایشان در زمینهی وحدت شیعه و سنی و بحث تقریب اشاره بفرمایید. بهعنوان مثال، این مسئله مطرح است که ایشان بیاحترامی به مقدسات اهلسنت را حرام اعلام کردند و مواردی از این قبیل. دوم اینکه برخی وانمود میکنند مسائلی که طی سالهای اخیر در کشورهای مختلف اسلامی همچون لبنان، عراق، یمن و بحرین اتفاق افتاده، در واقع نشئتگرفته از وجود اختلافات میان ایران و عربستان بوده است و دیگران به نیابت از آنها با یکدیگر وارد درگیری شدهاند. این مسئله تا چه اندازه میتواند صحت داشته باشد؟
درخصوص بخش اول سؤال باید بگویم که تشکیل «مجمع تقریب مذاهب اسلامی»، برگزاری کنفرانسها و گردهماییهای متعدد در ایران، عنایت ویژهی السید القائد نسبت به این گردهماییها و اصرارشان برای حضور در آنها و سخن گفتن با حضار و مسلمانان جهان، از جمله اقدامات ایشان در حوزهی تقریب محسوب میشود. همچنین ما همواره در جریان برگزاری کنفرانسهای وحدت اسلامی در ایران میدیدیم که السید القائد ضمن نادیده انگاشتن تمامی ملاحظات امنیتی و غیرامنیتی در جمع علمای شیعی و سنی حاضر میشدند و با آنها ملاقات میکردند. علت اصلی این ویژگی ایشان هم به اصرار و تأکیدشان بر لزوم حاکم شدن فرهنگ وحدت در میان جوامع اسلامی و علمای مسلمان بازمیگردد. ایشان تجمعهای وحدتآفرین علما را تأیید میکنند.
ما خود در لبنان «تجمع علمای مسلمان» را داریم که از جمله تجارب خوب و موفقیتآمیز در زمینهی ایجاد وحدت میان مذاهب اسلامی محسوب میشود. شمار زیادی از علمای شیعی و علمای اهلتسنن در این تجمع اسلامی حضور دارند. هرگاه که برادران دستاندرکار ما در تجمع علمای مسلمان به ایران سفر کرده و با السید القائد دیدار میکردند، ایشان تجربهی تشکیل چنین تجمعی را میستودند و بر لزوم ترویج آن در دیگر کشورهای اسلامی نیز تأکید میکردند. ایشان در سالهای اخیر مواضع شجاعانهای را اتخاذ کردند. ما در سالهای اخیر شاهد آن بودیم که برخی تلاش زیادی برای اختلافافکنی و تفرقهانگیزی میان شیعیان و اهلتسنن به کار بستند و در این میان، متأسفانه برخی از جنبشهای وهابی و تکفیری و همچنین شبکههای ماهوارهایِ منتسب به اهلتسنن همچون «صفا» و «وصال» در مسیر تکفیر شیعه گام برداشته و دروغهای بزرگی را به شیعیان نسبت دادند. آنها افکار و اعتقاداتی را به شیعیان منتسب کردند که اهل تشیع اساساً چنین افکار و اعتقاداتی ندارند.
در نقطهی مقابل، همچنین برخی شبکههای ماهوارهای به شیعیان و شخصیتها و گروههای شیعی منتسب شدند که اساساً هیچ ارتباطی با شیعیان نداشته و ندارند و هیچیک از قضایای عصر کنونی همچون «امت اسلامی»، «استکبار جهانی»، «استبداد و طاغوت»، «آزادی» و «دفاع از کرامات و مقدسات»، برای آنها اهمیتی ندارد. تنها مأموریت این دست از شبکههای ماهوارهای، ایجاد اختلاف میان شیعیان و اهلتسنن از طریق فحاشی و ناسزاگویی به طرف مقابل است. این همان چیزی است که السید القائد از آن تحت عنوان «تشیع لندنی» یاد کردند.
نوع فعالیتهای شبکههای ماهوارهای منسوب به هر دو طرف - یعنی شیعی و سنی - نشان از آن دارد که هر دو دسته از یک اتاق فرمان واحد رهبری میشوند. بهعنوان نمونه ما میبینیم که بعضی شبکههای منتسب به شیعیان، به بعضی همسران پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و یا به صحابهی ایشان فحاشی میکنند و در طرف مقابل، شبکههای وهابی بخشهایی از این فحاشیها را پخش میکنند. این بدان معناست که هر یک از این شبکهها، در زمینهی ایجاد فتنه و اختلاف مذهبی و دینی میان شیعیان و اهلتسنن، نقش مکمل یکدیگر را ایفا میکنند. طبیعی است که این اقدام، تأثیر خطرناکی بر مسلمانان بر جای میگذاشت. من با علمای بزرگ اهلتسنن در لبنان و همچنین دیگر کشورها نظیر سوریه و مصر گفتگو کردهام و آنها به من گفتند که این مسئله بسیار خطرناک است و ما معتقدیم که فقط یک نفر قادر است این مسئله را حل کند و در مقابل این موج بایستد، چراکه چنین اقدامی نیازمند برخورداری از شجاعت و یک جایگاه بزرگ است تا بدینترتیب موضعی قاطعانه درخصوص این مسئله اتخاذ کند و به تعبیری دیگر، چشم فتنه را کور کند.
من در جریان دیداری که چند سال پیش با السید القائد داشتم، این مسائل و موارد را خدمت ایشان عرض کردم و اسامی را نیز برایشان ذکر کردم. ایشان نیز فرمودند: «درست است؛ آنچه که اتفاق میافتد بسیار خطرناک است. یکی از بدترین اتفاقات و بدترین کارها توهین و فحاشی به شخصیتهای برجستهی مذاهب است و ما باید در قبال این اتفاق، موضع مستحکمی داشته باشیم».
من به یاد دارم که چند سال قبل، السید القائد در سفر به استان کردستان، سخنرانیای را در شهر «سنندج» ایراد کردند. ایشان در آن سخنرانی بر حرام بودن تعرض و بدگویی به افراد و شخصیتهای برجستهی اهلتسنن تأکید کردند. با اینحال مدت زیادی از سخنرانی السید القائد سپری نشده بود که شبکههای ماهوارهای به اصطلاح شیعی بهشدت زبان به بدگویی علیه «السیده عایشه» گشودند و اتهاماتی را به او بستند که شیعیان اساساً هیچگاه آن را مطرح نکرده بودند؛ این اتفاقی بود که احتمال داشت به ظهور و بروز یک فتنهی بزرگ در کشورهای جهان اسلام منجر شود.
پس از آن، برخی از علما در نامهای به رهبر معظم انقلاب، استفتائی را درخصوص حکم فحاشی به افراد و شخصیتهای برجستهی مذاهب اسلامی از ایشان مطرح کردند و پاسخ السید القائد به این نامهی استفتاء، آنقدر قدرتمندانه و صریح بود که تأثیر زیادی در کشورهای عربی و اسلامی از خود بر جای گذاشت. من به ضرس قاطع میتوانم بگویم که سخنرانی السید القائد در شهر سنندج و سپس پاسخ قاطعانهی ایشان به استفتاء علما در زمینهی اقدامات شبکههای منتسب به شیعیان و اهلتسنن، چشم فتنه را کور کرد و راه را بهطور کامل بر تفرقهافکنان بست. علاوه بر این، به فضل خداوند، در آن زمان بسیاری از مراجع گرانقدر در شهر قم و نجف اشرف با صدور بیانیههایی جداگانه، صراحتاً اعلام کردند که موضع حقیقی شیعیان همان چیزی است که السید القائد فرموده بودند.
درخصوص بخش دوم سؤال باید گفت، این برداشت که تحولات منطقه در واقع یک نبرد ایرانی - سعودی است، اشتباه است. نبردها و درگیریها در منطقه حتی پیش از برپایی جمهوری اسلامی در ایران وجود داشت؛ یعنی زمانی که اتحاد جماهیر شوروی از یک سوی و ایالات متحدهی آمریکا و غرب از سوی دیگر با یکدیگر مناقشه داشتند. همچنین پیش از برپایی جمهوری اسلامی در ایران، مناقشات و درگیریهای عربی - اسرائیلی در منطقه وجود داشت. نبرد عربی - اسرائیلی از سال ۱۹۴۸ یعنی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی وجود داشت. از همین روی، مشکل عربستان سعودی با بسیاری از کشورهای منطقه و با بسیاری از گروههای مقاومت در منطقه به دوران ماقبل پیروزی انقلاب اسلامی در ایران باز میگردد. این واقعیتی است که همه میدانند. طبیعتاً زمانی که انقلاب اسلامی در ایران پیروز شد و رژیم شاهنشاهی بهعنوان یکی از اصلیترین دوستان ایالات متحدهی آمریکا سقوط کرد، جمهوری اسلامی در ایران برپا شد و حمایت خود را از مسئلهی فلسطین، گروههای مقاومت و مستضعفان در منطقه آغاز کرد. از همان لحظهی اول، عربستان با جمهوری اسلامی اعلام دشمنی کرد. البته امام خمینی (رحمهالله) از همان روزهای اولیهی پیروزی انقلاب، دست دوستی بهسمت تمامی کشورهای عربی و اسلامی دراز کردند. علیرغم این مسئله، آل سعود از همان روز اول دریافت که وجود جمهوری اسلامی ایران، خطری برای منافع آمریکا، اسرائیل، طاغوتیها و مستبدان و همچنین مزدوران واشنگتن و تلآویو در منطقه محسوب میشود؛ به همین دلیل، دشمنی با آن را آغاز کرد.
آنها میگویند زمانی که در جنگ علیه ایران، در کنار صدام ایستادند، ۲۰۰ میلیارد دلار برای حمایت از او پرداخت کردند. این در حالی است که در آن زمان، قیمت نفت بسیار ناچیز بود. به یاد دارم چند سال پیش یکی از شاهزادگان سعودی به نام «نایف» اعلام کرد که اگر در آن زمان عربستان قادر به پرداخت مبالغ بیشتری به صدام بود، این کار را حتماً انجام میداد. بنابراین آغازکنندهی دشمنی، جنگ و توطئه علیه جمهوری اسلامی ایران، عربستان سعودی بود. این در حالی است که ایران دست دوستی دراز کرده بود. مشکل عربستان سعودی با ایران بهطور اساسی به همان مسائلی بازمیگشت که روابط سعودی با دیگر کشورهای حامی مقاومت در فلسطین و منطقه را خدشهدار کرده بود. این یک واقعیت است. چیزی تحت عنوان جنگ نیابتی میان ایران و عربستان در منطقه وجود ندارد. فارغ از موضع جمهوری اسلامی ایران در لبنان، عربستان سعودی همواره حتی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی با گروههای مقاومت دشمنی میکرد. پس مشکل ما با عربستان، ارتباطی با مواضع ایران ندارد. مشکل تاریخی سعودی با مقاومت در فلسطین نیز ارتباطی به ایران ندارد. بهعنوان مثال، زمانی که دشمنی زیادی میان سعودی و جمال عبدالناصر در مصر وجود داشت، انقلاب اسلامی در ایران پیروز نشده بود. بنابراین مناقشات دوران پیش از برپایی جمهوری اسلامی، دلایل روشن خاص خود را دارد؛ زمانی که انقلاب اسلامی ایران پیروز شد و جمهوری اسلامی به مسائل و قضایای امت اسلامی و عربی اهتمام ورزید، دشمنی سعودی با آن آغاز شد. واقعیت این است.
در پایان بحث درخصوص عربستان سعودی به این مسئله اشاره کنیم که اخیراً رهبر معظم انقلاب در ارتباط با اینکه برخی در حال تجهیز سعودی به موشک و تسلیحات هستهای هستند، فرمودند که ما ناراحت نیستیم، زیرا بهزودی این تجهیزات در اختیار مجاهدین اسلام قرار خواهد گرفت. این فرمایش حضرت آقا را چگونه ارزیابی میکنید؟
رژیم حاکم بر عربستان یک رژیم پیر است. بسیار پیر و مسن شده است. شاید این رژیم بنا بر دلایل طبیعی درحال حاضر آخرین دوران خود را طی میکند. خاندان آل سعود از ۱۰۰ سال گذشته تاکنون هرگونه ظلمی را به دیگران تحمیل کرده و اموال ملت خود را به غارت بردهاند. فساد در جای جای این رژیم ریشه دوانده وسرکوب آزادی در این کشور به بالاترین سطح خود رسیده است. علاوه بر این، انحصار قدرت در داخل اعضای خاندان سعودی در ۱۰۰ سال گذشته به اوج خود رسیده است.
اما آنچه که پایانِ این رژیم سیاه را جلو انداخته و جلو خواهد انداخت، عملکرد مسئولان کنونی آن است؛ عملکردی که هم از لحاظ ظاهری و هم از لحاظ روش اقدام، با راه و روش مسئولان و مقامات سابق سعودی کاملاً متفاوت است. بهعنوان مثال، «محمد بن سلمان» ولیعهد سعودی به جنگ با یمن رفت و اکنون میبینیم که جنایتهای هولناکی را در این کشور مرتکب میشود. بدون شک این اقدام برای آیندهی رژیم سعودی تبعاتی خواهد داشت. از سوی دیگر، دخالتهای آشکار عربستان سعودی در امور کشورهای مختلف از جملهی دیگر عواملی است که بر آیندهی این رژیم تأثیر خواهد گذاشت. بهعنوان مثال، در کشورهای جهان عرب میبینیم که مقامات سعودی در هر کشوری دخالت دارند و تلاش میکنند که خود را همراه ملتها جلوه دهند. ما در ۴۰ سال گذشته دیدیم که سعودی تلاش کرد تا خود را دوست تمامی کشورها و تمامی ملتها جلوه داده و اینگونه وانمود کند که مملکتِ خیر است و به دیگران کمک میکند. درعینحال ما برای اولین بار میشنویم که شعار «مرگ بر آلسعود» در بسیاری از کشورهای عربی طنینانداز میشود. برای اولین بار است که میبینیم گروههای سیاسی و ملی و همچنین حکومتها در قبال جنایتها و دخالتهای سعودی در کشورهای جهان عرب، بهصورت علنی موضعگیری میکنند. دست دخالت عربستان در کشورهایی نظیر بحرین، یمن، عراق، افغانستان و پاکستان دیده میشود. حتی در لیبی که هماکنون درگیریهای نظامی در آنجا در جریان است، میبینیم که حداقل یکی از طرفهای درگیر میگوید که عربستان و امارات برای نابودی طرابلس و نابودی لیبی توطئه میکنند.
امروز در بسیاری از کشورهای عربی و اسلامی، شخصیتهای مختلف و همچنین احزاب، جریانها و علما و دولتها از رفتار سعودی منزجر هستند و با آن مخالفند. به این مسئله، موضع سعودی در قبال مسئلهی فلسطین و بهویژه طرح موسوم به معاملهی قرن را نیز اضافه کنید. خفت، ذلت و خواری سعودی در برابر ترامپ طبعاً آبرو و هیمنهی حکام سعودی را از بین میبرد. سعودیها همواره خود را مستقل از دیگران، محترم و خادم حرمین شریفین نشان دادهاند. به سفر اخیر ترامپ به عربستان و آنچه که وی امروز در جشنها و مراسمات میگوید بنگرید. او گفت «من با پادشاه سعودی تماس گرفتم و به او گفتم که دوستش دارم». او میگوید که به پادشاه سعودی گفته است «شما پول زیادی دارید و ما برای حمایت از شما خیلی هزینه کردیم. باید هزینهی این حمایتها را بپردازید». او میگوید که خیلی آسانتر از دستیابی به ۱۰۰ دلار از یک دکان در نیویورک، به این مبلغ هنگفت از ریاض دست پیدا کرده است. حال به عربستان سعودی، رسانهها و مسئولان آن نگاه کنید؛ تنها سکوت مطلق! حتی دوستانشان در جهان، رسانههای متعددشان در جهان یک کلمه هم موضعگیری نکردند. این نهایت ذلت و خواری است. طبیعتاً ترامپ برای تمسخر و تحقیر سعودی اینطور سخن میگوید. آمریکاییها به سعودیها میخندند و آنها را مضحکهی خود قرار میدهند.
این در حالی است که اگر یک شخصیت از جهان اسلام به سعودیها حرفهایی از این قبیل بزند، آنها بهشدت برافروخته میشوند.
بله، همینطور است؛ حتی ممکن است روابط دیپلماتیک خود با سران آن کشور را قطع کنند و آنها را به کفر متهم سازند و حکم اعدامشان را صادر کنند! به ضرس قاطع میتوانم بگویم که عربستان سعودی در تاریخ خود هیچگاه تا این میزان ذلت، پوچی، ضعف، حقارت و رسوایی را تجربه نکرده است. درست به همین دلیل است که من تصور میکنم حکام کنونی سعودی، زمان زیادی بر مسند قدرت باقی نخواهند ماند. سنتهای الهی و تاریخی و طبیعت امور میگوید که آنها نمیتوانند مدت طولانیای ادامه دهند.
ما در طول سالهای گذشته شاهد خیزشهای مردمی در بخشهایی از کشورهای اسلامی بودیم؛ از جمله در یمن که مردم خیزشی داشتند و قیامی برپا کردند. همچنین در بحرین نیز شاهد این خیزش مردمی بودیم اما با این حال، در تمام این موارد، عربستان با دخالتهای خود تلاش کرده است تا این خیزشهای مردمی برای برپایی حکومتهای اسلامی و ضد صهیونیستی را در منطقه سرکوب کند. همانطور که میدانید حضرت آیتالله خامنهای عموماً بر نقش مردم در ایجاد یک حرکت کلی برای مقابله با صهیونیسم تأکید زیادی داشتهاند. یعنی حتی اگر حرکتهای خاصی هم از سوی جنبشهای مقاومت صورت بگیرد، باز هم ایشان نگاهشان به مردم منطقه است و همیشه این امیدواری را میدهند که مردم به پا خواهند خاست. حتی در مورد فلسطین وقتی که برخی سران فلسطینی توافقنامههای نامناسب را بهمنظور سازش امضا میکنند، ایشان میگویند که مردم فلسطین با این کار مخالف هستند. بر این اساس، با توجه به تأکیدات ایشان بر روی نقش مردم، جنابعالی بهطور کلی نقش مردم در تحولات جهان اسلام را در دیدگاه حضرت آیتالله خامنهای و در ملاقاتهایی که با ایشان داشتید، چگونه ارزیابی و تحلیل میکنید؟
آنچه ما از السید القائد چه در مناسبتهای عمومی و چه در دیدارهای علنی و یا ملاقاتهای خصوصی میشنیدیم این بود که ایشان بر روی حضور مردمی گسترده در تمامی مسائل تأکید ویژهای داشتند. ایشان همواره بر روی این مسئله تأکید داشتند که اگر تشکیلات و سازمان معینی داشتید، این سازمان باید همیشه در قلب هوادارانش و مردم جا داشته باشد و هیچ تشکیلات، سازمان و حزبی نباید از فضای مردمی که او را در برگرفته است، به دور باشد و قدرت حقیقی، قدرت حضور مردمی است. البته این همان چیزی است که ما در جریان پیروزی انقلاب اسلامی ایران شاهد آن بودیم. ما در حزبالله لبنان نیز چنین تجربهای داشتهایم. قدرت ما بهعنوان حزبالله در لبنان تنها بهدلیل برخورداری از امکانات نظامی نیست، بلکه بهدلیل محبوبیتی است که این گروه نزد اقشار مختلف مردمی کسب کرده است.
در فلسطین نیز کسی که با تجاوزگریهای اسرائیل و توطئههای آنها نظیر معاملهی قرن مبارزه میکند، ملت فلسطین است. جنبشهای مقاومت فلسطین با تکیهبر ملت فلسطین توانستند مقاومت و مبارزه کنند، بایستند و مواضع قدرتمندانه اتخاذ کنند. امروز در یمن اگر حضور مردمی و حمایتهای مردمی از انصارالله نبود، آیا انصارالله به رهبری برادر عزیز یعنی «سید عبدالملک الحوثی» میتوانست وارد پنجمین سال نبرد شده و بدون حمایت مردمی به جنگ ادامه دهد؟ ما در بسیاری از استانهای یمن از جمله «صعده» و «صنعا» شاهد حضور گستردهی مردمی در صحنه هستیم. این در حالی است که مشکلات و معضلات متعددی از جمله جنگ و شیوع بیماری وبا و دیگر بیماریها و محاصره در یمن وجود دارد. اما با این حال، تمامی یمنیها - از زن و مرد تا پیر و جوان - در تمامی مناسبتها به خیابانها میریزند و همین حضور مردمی، به ارتش و کمیتههای مردمی یمن قدرت مقاومت در برابر تجاوز سعودی - آمریکایی را اعطا کرده است.
نمونهی دیگر عراق است. چه کسی در برابر داعش ایستاد؟ در عراق، مردم در برابر تروریستهای داعش ایستادند. در عراق آن که توانست در برابر داعش بایستد، ملت عراق و حشد الشعبی - بعد از فتوای مرجعیت و حمایت حضرت السید القائد و جمهوری اسلامی ایران - بود. اگر حمایت ملت عراق از حشد الشعبی، ارتش و مرجعیت نبود، ایستادگی در برابر تروریسمِ تکفیری و شکست آن میسر نمیگشت. در تمامی میدانها همینگونه است. بنابراین مسئلهی ملتها مسئلهای اساسی است. اکنون عامل اصلی و آنچه در حقیقت توانسته مسئلهی فلسطین را پس از گذشت دهها سال توطئه و فریبکاری زنده نگاه دارد و طرحها و نقشههای آمریکا علیه فلسطینیان را در منطقه، طی سالهای گذشته یکی پس از دیگری با شکست مواجه سازد، همین عامل حمایتهای مردمی بوده است و نه مواضع دولتها و حکومتها. مواضع مردمی، قیام ملتها و توجهشان به قضایا، حضورشان، فداکاریها و مقاومتشان در میادین، همواره عامل پیروزی بوده است؛ این یعنی مقاومت. ما در ادبیات لبنان میگوییم «ملت و مقاومت بهمثابه دریا هستند؛ مثل آب و ماهی». ماهی نمیتواند خارج از آب دوام بیاورد و این یعنی هیچ جنبش مقاومتی خارج از دایرهی ملت و حمایت مردمی گسترده، نمیتواند مقاومت کند و پیروز شود.
شما به عراق اشاره کردید؛ ما در سالهای گذشته شاهد اتفاقات و تحولات بسیار مهمی در عراق بودیم و میتوان گفت که در طول این مدت دو اتفاق مهم در این کشور رخ داد؛ اولین اتفاق، اشغال عراق توسط بیگانگان پس از سقوط صدام، و اتفاق دوم نیز شکلگیری گروه تروریستی داعش بود. پس از شکلگیری این گروه تروریستی، عراق بهشدت مورد هجمهی آن واقع شد و بخشهای قابل توجهی از نقاط مختلف این کشور توسط اعضای این گروه اشغال شد. اما در هر صورت، هم اشغالگران آمریکایی و هم اشغالگران داعشی در نهایت مجبور به ترک خاک عراق شدند. در تحولات عراق، جمهوری اسلامی ایران چه نقشی ایفا میکرد؟ سیاستهای کلان جمهوری اسلامی در ارتباط با این اتفاقات و نقش آن در حفظ وحدت و یکپارچگی عراق چه بود؟ در طول سالهای اخیر، همچنین اتفاقاتی هم در اقلیم کردستان عراق رقم خورد که از شما میخواهیم در این خصوص نیز سخن بگویید.
اولاً، از زمان آغاز اشغال عراق توسط ایالات متحدهی آمریکا، موضع جمهوری اسلامی ایران و السید القائد در قبال اشغالگران کاملاً واضح بود. جمهوری اسلامی ایران اشغال عراق توسط آمریکا را مردود میدانست. حتی قبل از حملهی آمریکا به عراق، موضع ایران کاملاً واضح بود. پس از اشغال عراق توسط آمریکا نیز جمهوری اسلامی ایران در موضعی شفاف، خواستار خروج آمریکاییها از این کشور و واگذاری آن به مردم عراق شد. این موضع سیاسی بزرگی بود.
ثانیاً، پس از اشغال عراق توسط آمریکاییها، جمهوری اسلامی ایران تلاش بسیاری را با هدف متحد ساختن احزاب، جریانها و گروههای مختلف عراقی به کار بست تا بدینترتیب آنها موضع متحد و یکپارچهای در برابر اشغالگران داشته باشند. این در حالی است که آمریکاییها در آن زمان تلاش میکردند از اختلافات داخلی در عراق برای تثبیت اشغالگری خود در این کشور بهرهبرداری کنند. بنابراین اقدام دوم ایران، تلاش برای ایجاد هماهنگی میان مواضع رهبران، گروهها و احزاب عراقی با تنوعهای فکری، سیاسی، مذهبی، طایفهای و منطقهایِ مختلف بود. جمهوری اسلامی ایران برای عملیاتی کردن این هدف مهم خود در عراق یعنی ایجاد وحدت احزاب مختلف، روابط حسنهای را با تمامی اقشار عراقی از جمله اعراب، کردها، ترکمانها، شیعیان و اهلتسنن و ... برقرار کرد.
ثالثاً، جمهوری اسلامی ایران از مواضع مرجعیت دینی در نجف اشرف یعنی «آیتالله العظمی سیستانی» مرجعیت عالیقدر شیعیان حمایت به عمل آورد، زیرا مواضع مرجعیت در نجف اشرف بسیار با اهمیت بود و تأثیر بسزایی در رقم زدن رویدادهای مرکزی و اساسی داشت. بهعنوان مثال، آمریکاییها پس از اشغال عراق، درصدد تحمیل قانون اساسی جدید به این کشور برآمدند که مرجعیت با آن مخالفت و اعلام کرد که عراقیها باید قانون اساسی را تعیین و با آن موافقت کنند. این فقط یک نمونه از مواردی است که مرجعیت به آن ورود کرد.
از جملهی دیگر موارد مهم، این بود که گروههای مقاومت عراق که در مقابل اشغالگران آمریکایی ایستادند، قدرت و روحیهی خود را از حمایت جمهوری اسلامی ایران الهام گرفتند. موضع جمهوری اسلامی ایران علنی بود؛ مقاومت در عراق را مشروع و حق طبیعی عراقیها میدانست و معتقد بود که حق عراقیهاست که سلاح به دست بگیرند و با اشغالگر سرزمینشان مبارزه کنند. در نهایت هم آمریکاییها نتوانستند اهدافشان در عراق را محقق سازند.
جمهوری اسلامی ایران همچنین در مرحلهای از مراحل، در کنار مرجعیت عالیقدر در نجف اشرف، تلاش زیادی بهمنظور ممانعت از وقوع درگیریهای فرقهای در عراق کرد. در آن زمان، تکفیریهایی که به عراق راه پیدا کرده بودند، با انجام عملیاتهای انتحاری در مناطق شیعی، حسینیهها و مساجد، بارگاههای معصومین (علیهمالسلام) از جمله بارگاه امام حسین (علیهالسلام) و بارگاههای امامین عسکریّین (علیهماالسلام) در سامرا، بهدنبال تفرقهافکنی میان شیعیان و اهلتسنن بودند. اغلب این عوامل انتحاری تابعیت سعودی داشتند و خودروهای بمبگذاریشدهی آنها نیز توسط دستگاه اطلاعات عربستان برایشان ارسال میشد. بنابراین تلاش فراوانی از سوی ریاض برای تفرقهافکنی دینی در عراق صورت پذیرفت اما موضع مرجعیت دینی در نجف اشرف و تلاشهای فراوان جمهوری اسلامی - هر چند که درگیریها و زدوخوردهایی به وجود آمد - مانع از ظهور و بروز جنگ طایفهای و جنگ داخلی در عراق شد.
در نتیجهی مقاومت سیاسی و تلاش سیاسی از یک سوی و مقاومت مسلحانه از سوی دیگر، آمریکاییها خود را عاجز از باقی ماندن در عراق دیدند. آنها در دورهی نخستوزیری «نوری المالکی» بهدنبال امضای توافقنامهای برای خروج خود از عراق بودند و در نهایت نیز امضای یک توافقنامه میان بغداد و واشنگتن موجب تصمیم عقبنشینی نیروهای آمریکایی از عراق شد. طبیعتاً آمریکاییها تمایل داشتند زمان بیشتری در عراق بمانند. آنها تلاش میکردند تا در جریان مذاکرات و امضای توافقنامه، مثلاً از مجموع ۱۵۰ هزار نیروی مستقر خود در عراق، تا حدود ۵۰ هزار نیروی خود را در این کشور حفظ کنند اما عراقیها نپذیرفتند. آنها در ادامه به حضور ۳۰هزار، ۲۵هزار، ۲۰هزار و در نهایت ۱۰هزار نیروی خود در عراق هم رضایت دادند اما باز هم عراقیها مخالفت کردند؛ طبیعتاً نه تمامی عراقیها، بلکه موضع عامه اینگونه بود. دولت عراق اعطای مصونیت دیپلماتیک به سربازان و نظامیان آمریکایی را رد کرد. از همین روی، واشنگتن در زمان ریاست جمهوری باراک اوباما به این نتیجه رسید که چارهای جز خروج کامل از عراق ندارد.
بله، آمریکاییها سفارت خود در عراق و تعداد زیادی از نیروهای محافظت از سفارت و همینطور بعضی از کنسولگریهایشان را حفظ کردند ولی حضور نظامی علنی آنها خاتمه یافت و پایگاههای نظامی آمریکایی برچیده شد و عقبنشینی نظامی آمریکا از عراق اعلام شد. این یک پیروزی بزرگ برای عراق و مردم عراق بود.
مسئلهی دیگر زمانی اتفاق افتاد که رنج و محنت داعش آمد. داعش را همه میشناسند. داعش از حضور خود در سوریه یعنی شرق فرات و بادیه، استفاده کرد و به یاد دارید که این گروه ۴۰ تا ۴۵ درصد از مساحت خاک سوریه را اشغال کرد. سرکردگان اصلی داعش عراقی بودند و به عراق توجه ویژهای داشتند و لذا روی آنها حساب باز شد. ایالات متحدهی آمریکا و برخی کشورهای منطقه و در رأس آنها عربستان سعودی، پشتپردهی آنچه توسط داعش در عراق اتفاق افتاد قرار دارند. همهی ما به یاد داریم که هنگام ورود داعش به موصل، دیالی، الانبار و صلاحالدین، بسیاری از شبکههای ماهوارهای وابسته به سعودی و کشورهای حاشیهی خلیج فارس از این اتفاق بهعنوان یک پیروزی بزرگ یاد میکردند و برای آن کف میزدند. داعش در مدتزمان کوتاهی بر تعدادی از استانها و امکانات عراق مسلط شد. نیروهای عراقی فرو پاشیدند و داعش در آستانهی ورود به کربلا و حتی بغداد نیز قرار گرفت. اوضاع بسیار خطرناک بود. حتی داعش به چند صد متری سامرا نیز رسیده بود و به تهدیدی برای بارگاه امامین عسکریّین (علیهماالسلام) تبدیل شده بود.
در روزهای ابتدایی، جمهوری اسلامی ایران به یاری عراق شتافت. مرجعیت دینی عراق، مواضعی اتخاذ کرد و حضرت آیتالله سیستانی فتوای جهاد کفایی صادر کرد. عراقیها آمادهی قیام شدند اما آنها به کمک اداری و فرماندهی و همچنین سلاح و امکانات احتیاج داشتند. در آن زمان، بخش زیادی از تسلیحات و امکانات جنگی عراق به دست داعش افتاده بود. عراقیها میگفتند که بسیاری از انبارهای تسلیحاتیشان خالی است. به یاد داریم که در روزهای اول، برادر عزیز حاج قاسم سلیمانی و برادران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران به بغداد رفتند و به ساماندهی گروههای مقاومتِ ریشهدار در عراق و ایجاد هماهنگی میان آنها و نیروهای دولتی عراق پرداختند. آقای نوری المالکی نیز در این زمینه بسیار هماهنگ بود. مقاومت در برابر داعش آغاز شد. پس از چند روز حاج قاسم به لبنان آمد و با من دیدار کرد. او از ما خواست که حدود ۱۲۰ نفر از اعضای حزبالله را برای فرماندهی عملیاتها به عراق اعزام کنیم. او گفت که ما به رزمنده احتیاج نداریم چراکه شمار رزمندگان در عراق بسیار است، اما به فرماندهان عملیات در مناطق مختلف نیاز داریم. ما نیز شمار زیادی از برادرانمان را به عراق فرستادیم. مرزهای میان ایران و عراق باز شد تا تسلیحات در مناطق مرزی قرار داده شوند تا بدینترتیب نیازی به ارسال آنها از تهران و مناطق دور نباشد. وارد کردن تسلیحات جنگی و تسلیح ارتش عراق و حشد الشعبی کلید خورد و نبرد آغاز شد.
عراقیها همگی واقعیت را میدانند. به اینجا رسیدیم که جمهوری اسلامی ایران با اتخاذ مواضع قاطعانه به یاری عراق شتافت، سیطرهی داعش را رد کرد و آشکارا و بدون هیچ تردیدی پای به نبرد مبارزه با تکفیریها گذاشت و اقدام به ارائهی کمک کرد. بهترین فرماندهان در سپاه پاسداران به عراق رفتند تا عراقیها را کمک کنند. امکانات ایران در اختیار عراق قرار گرفت و همه میدانند که موضع السید القائد در زمینهی ارائهی کمک به ملت عراق و نیروهای عراقی بهمنظور تحمیل شکست به داعش، این بود که هیچ خط و خطوط قرمزی وجود ندارد که جمهوری اسلامی ایران را از ارائهی این کمکها منع کند.
الحمدلله به برکت مرجعیت دینی عراق و در سایهی فتوای جهاد کفایی مرجعیت، مواضع قاطعانهی السید القائد، حمایتهای ارزندهی جمهوری اسلامی ایران، حضور مستقیم برادران سپاه پاسداران و بهویژه سپاه قدس، اقدامات حشد الشعبی و نیروهای عراقی و همچنین وحدت و همبستگی ملی عراقیها بهویژه میان شیعیان و اهلتسنن و کردها در مقابله با داعش، پس از گذشت چند سال، پیروزی عظیم علیه این گروه حاصل شد. اگر مواضع تاریخی و عظیم جمهوری اسلامی ایران و السید القائد و همچنین مواضع مرجعیت دینی و اقدامات حشد الشعبی، دولت و نیروهای عراقی نبود، این دستاورد محقق نمیشد.