روایت اختلاف نظر امام با ارتش و سپاه درباره ادامه جنگ/ شمخانی گریه کرد و گفت میدانستم دارد جنگ رخ میدهد
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از جماران، محمد عزلتی مقدم دارای سوابقی همچون معاونت اداره سیاسی سپاه و مشاور سردار حسین علایی رئیس ستاد مشترک سپاه بوده است. عزلتی مقدم همچنین در طی هشت سال (از سال ۶۸ تا ۷۶) عضو کمیسیون پیگیری فرامین امام و رهبری بوده است که وظیفه آن جلوگیری از دخالت سپاه در جناحی و انتخاباتی بوده است.
در ادامه خلاصه ای از صحبتهای او را میخوانید:
* آقای مهدی کتیبه که رئیس اداره دوم ارتش بودند می گویند نامه ای نوشته ام و این در سوابق مجلس، شورای انقلاب و نخست وزیری وجود دارد. ایشان به ضرس قاطع می گوید من احساس کردم دارد جنگی اتفاق می افتد اما گوش نکردند. آقای شمخانی هم مشابه حرف ایشان را می زد. آقای شمخانی هم - اگر اشتباه نکنم مهر ۵۹ - به سپاه آمد، گریه کرد و گفت من پیش بینی کردم دارد جنگی رخ می دهد. او گفت شما مرکزنشینان بی توجه بودید، درگیر مسائل جاری گروهک ها، سلطنت طلب ها و ... بودید اما این اتفاق داشت می افتاد و شما توجه نکردید.
* ما در جنگ غافل گیر شدیم؛ صدام یکباره فرودگاه ها و مراکز مهم را بمباران کرد و بعد از آن حمله زمینی کرد و در هزار کیلومتر جبهه ظاهر شد. ایران از این تحرکات نظامی اطلاع پیدا کرده بود. از صحبت هایی که نهادهای اطلاعاتی مثل رکن دوم ارتش، اطلاعات سپاه، ژاندارمری می کنند پیداست ایران از تحرکات نظامی مطلع بود. آنطور که من می فهمم این اطلاعات به مسئولان ما رسیده است. اما اینکه چرا به این موضوع اعتنا نمی شود را نفهمیدیم. قطعا این اطلاعات به دفتر امام، مجلس، رئیس جمهور و نخست وزیر رسیده است. اینکه چرا این ها نتوانستند تصمیم گیری کنند را نمی دانیم. این موضوع در مرکز تصمیم گیری نظام جدی گرفته نشده و این ابهام وجود دارد. آقای کتیبه هم همین حرف را می زند. من از آقای رضایی هم پرسیدم شما چرا جدی نگرفتید؟
* ما در ابتدای جنگ دو نوع مدیریت داشتیم. یک نوع مدیریت مبتنی بر تجهیزات، دانش نظامی و عملکرد کلاسیک نیروهای نظامی بود. این نوع مدیریت بیشتر در دانشکده جنگ و دافوس و دوره های ستاد که فرماندهان چه داخل کشور، چه خارج قبل یا بعد از انقلاب می دیدند برای جنگ یک نوع تعریف داشت و آن اینکه جنگ را چه کار کنیم. در این مدیریت شما باید تجهیزات برتر داشته باشید. همان چیزی که آقای محسن رضایی در آخر جنگ نوشت و خطاب به امام گفت لیزر، تانک و هواپیما می خواهیم. برای شناسایی باید انواع تجهیزات نظامی قوی را داشته باشید تا بتوانید عملیاتی را انجام دهید و پیروز شوید.
* دیدگاه دیگری هم بود که بیشتر فرماندهان سپاه داشتند. البته آقای رضایی بعدا این دیدگاه را در آخر جنگ تغییر داد که نامه ای که نوشته بود موجب عتاب حضرت امام هم شد. دوستان ما در سپاه می گفتند آقای رضایی مگر ما مژه چشم نداریم؟ ما با مژه چشم خود حاضریم کوه را بکنیم، کور شویم اما از امام این خواسته را نداشته باشیم. ما جنگی می خواستیم که امام گفته بود بروید. البته آقای رضایی هم نوشته بود اگر امام بخواهند ما مثل امام حسین (ع) می رویم و شهید می شویم که امام گفتند این شعاری بیش نیست.
*این دروغ است که می گویند سپاهی ها آموزش ندیده بودند. هرکسی را که می آمد و وارد سپاه می شد اول می بردند و آموزش می دادند.
* در سال های بعد که سازمان رزم سپاه درست شد، ما امکانات، آموزش ها و سازمان دهی مشخصی در جنگ پیدا کردیم و این ها رفته رفته کمرنگ تر شد و اصلا از بین رفت. روزهای اول را در نظر بگیرید که عراق در جنوب به صورت غافلگیرانه هزار کیلومتر جبهه باز کرد. حالا ما می خواهیم سرزمین مان را پس بگیریم. آقای بنی صدر فرمانده کل قواست و سپاه سلاح ندارد. من شب یک عملیات در سال ۶۰-۶۱ –که نام عملیات را یادم نیست - رفتم و اسلحه خواستم. چون در ارتش خدمت کرده بودم دیگر در سپاه آموزش ندیدم. می دانستم چطور از تفنگ و نارنجک استفاده کنم. در ارتش هم دیده بان خمپاره ۸۱ بودم. به من گفتند اسلحه می خواهی برو از عراقی ها بگیر. شما الان می گویید، مگر می شود؟ خب سپاه اسلحه نداشت اما نیروی انسانی آماده شهادت داشت. همین گونه هم بود و بچه ها می رفتند از عراقی ها اسلحه می گرفتند. این برای خودم پیش آمده است.
* اولین نفری که بحث تمام شدن جنگ را در بین فرماندهان سپاه مطرح کرد آقای شمخانی است. ایشان نفر دوم جنگ بود اما به آقای هاشمی گفت جنگ را تمام کنید. ما سپاهی ها در آن فضای کشور می گفتیم باید جنگ را ادامه دهیم اما آقای شمخانی در سال های آخر جنگ به این نتیجه رسیده بود که باید جنگ را تمام کنیم.
* من چیزی را که شاهدش بودم می گویم. آقای رضایی به عنوان فرمانده جنگ در جلسه ای صحبت کرد و گفت ما نباید بعد از فتح خرمشهر جنگ را تمام کنیم. دلیلش این است که اهدافی که متجاوزان داشتند هنوز به قوت خود باقی است. نظام صدام می خواست انقلاب را سرنگون کند و اگر نتوانست حداقل خرمشهر و خوزستان را از ایران تجزیه کند. بنابراین آنها به اهداف خود نرسیدند. اگر ما جنگ را تمام کنیم خطاست. این عین حرف آقای محسن رضایی است. یعنی برداشت من هم نیست. می گفت این ها می روند خودشان را بازسازی می کنند و دوباره می آیند با ما می جنگند. الان که این ها در ضعف هستند باید جنگ را ادامه دهیم.
* این طور نبوده که نظر سپاه پایان جنگ بود. نظر سپاه ادامه جنگ بود و ارتش هم همینطور بود. غیر از امام کلّ کشور این نظر را داشت. این عظمت امام را می رساند. ما باید در دنیا با افتخار بگوییم که رهبری که خودش یک نظر داشت به نظر دیگران صاحب نظر احترام می گذاشت و نظر آنها را به رغم میل خودش می پذیرفت. پیغمبر(ص) هم همین کار را کرد. در جنگ احد پیغمبر(ص) نظرش این بود که در شهر مدینه بجنگند اما فرماندهان می گفتند باید برویم و بیرون بجنگیم و رفتند و در بیرون جنگیدند. شکست هم خوردند. شما تاریخ را بگردید. پیغمبر(ص) یک جا انتقاد و سرزنش نمی کند. امام می خواست مردم و مسئولین رشد کنند. بنابراین این عظمت امام ما را می رساند که به مردم، همراهان، مسئولان و فرماندهان خود چقدر احترام می گذارد.
* آقای روحانی چون خودشان آن موقع در جنگ و در قرارگاه حضور داشتند می دانند که ما از نظر نظامی باید تا جایی برویم که آتش توپخانه آن ها را خاموش کنیم. یعنی در خاک عراق از نظر نظامی می دانستیم تا کجا باید برویم. تا جایی که آتش توپخانه آن ها به سرزمین ما نرسد. من عرض کردم؛ آن زمان تحلیل ما این بود که اگر شما با دشمنی که به یک کشور تجاوز می کند و به اهدافش نمی رسد آتش بس کنید او دوباره خودش را تجهیز می کند و هدفش– که ما می گوییم سرنگونی نظام نوپای ایران بود – را دنبال می کند. دست کم خوزستان را به عنوان یک کشور جدید از ایران جدا می کند که از آن طریق به ایران فشار بیاورند و ایران را از نفت محروم کنند.
* البته من از آقای علایی شنیدم که امام دست نوشته ای دارند که ایشان از آیت الله سیدحسن آقای خمینی گرفته اند و آن را مطالعه کرده اند. امام چند سوال محوری می پرسند. مثلا اگر شما وارد خاک عراق شوید با مردم عراق چه کار می کنید؟ مردم عراق مخالف صدام هم هستند. وقتی شما وارد خاک عراق می شوید مردم عراق آنطور با شما که در ایران بودند نمی جنگند. مردم عراق در سرزمین خودشان هستند و بنابراین انگیزه آن ها با انگیزه شان در زمانی که در ایران بودند فرق می کند؛ بلکه خیلی قوی تر می جنگد. امام چند سوال به این صورت مطرح کردند که ما باید برای آن ها فکری می کردیم.
* اما من به عنوان یک نظامی فکر می کنم برای ورود به خاک عراق روشن بود که برویم و آتش توپخانه عراق را خاموش کنیم. به نظرم 60 کیلومتر داخل خاک عراق بود. از طرفی ما باید این جا را طوری انتخاب کنیم که از دو طرف محاصره و قیچی نشویم. یعنی کاری کنیم که هم آتش توپخانه عراق به خاک ما نرسد و هم بتوانیم از عملیات آتی و ایذایی عراق خودداری کنیم و به او فشار بیاوریم تا مسئولیت خود در شروع جنگ را بپذیرد.
* شهدا هم مثل ما آدم هایی بودند که ضعف هایی داشتند. اگرچه آن ها شهید شدند و به مقام عالی دست پیدا کردند اما در زمان زندگی شان اشتباه می کردند. برای نمونه، بعد از عملیاتی که نامش یادم نیست دیدم درگیری شده است، بچه های لشگر نجف با اسپری روی نفربری که دست یک لشکر دیگر بود می نویسند، «لشکر نجف» که بگویند نفربر متعلق به آنهاست. گروه مقابل هم می گفت نه متعلق به ماست. طوری شده بود که داشتند به همدیگر تیراندازی می کردند. بعد پرسیدیم چرا؟ گفتند فرماندهی گفته بروید و بگیرید. آن فرمانده بعدا شهید شد. می خواهم بگویم نباید غلو کنیم بلکه باید واقعیت ها را بگوییم. حتی درباره کسی که شهید شده است. باید بگوییم این شهید این ضعف ها را هم داشته است. مگر نمی خواهیم همه مان رشد کنیم؟ درست است که باید با یک سری ظرافت ها بیان کنیم که به آن چهره مقدس لطمه نخورد اما وقتی می خواهیم بررسی کنیم باید بدانیم که فلان شخص در زمان فرماندهی خود چنین کارهای اشتباه را هم داشته است. با بیان این ها اشتباهات در آینده دیگر تکرار نخواهد شد.