منتقدان، دروغ میگویند؛ یگانه راه اقتصادی ایران، راه هاشمی است
مرد روزهای سخت انقلاب، در شرایطی با رفتناش بهت و حیرت را به جامعه، سیاست و اقتصاد ایران وارد کرد که نقد و نظر درباره سالهای زمامداری او در حوزه اقتصاد، بسیار است. نقد و نظرهایی که در ادامه با سعید لیلاز، به کندوکاو آنها میپردازیم.
** آیتالله هاشمی سیاستمداری با وجهه اقتصادی قابل توجه بود. این توجه آنچنان بود که بعضیها شیفته سیاستهای اقتصادی او شدند و بعضیها مخالف سرسخت آن. به نظر شما چرا سیاستهای او، تا این حد موافق و مخالف داشت؟
بگذارید جوابتان را با گفتن این گزاره مهم شروع کنم که مهمترین ویژگی مدیریت اقتصادی آقای هاشمی عدم توجه به رفتارها و کردارهای پوپولیستی (عوامگرایانه) بود. آقای هاشمی هر زمانی که احساس میکرد فرصت خدمت به مردم فراهم است، هر کاری که لازم بود را انجام میداد و به هیچ وجه از سرزنش سرزنشگران نمیهراسید. آقای هاشمی مردی بود که به اتکاء به دانش خود و اطرافیاناش تلاش میکرد بحرانها را برطرف کند. مردی با آیندهنگری بسیار قابل تحسین که افق دید وسیعاش برای خیلیها در آن زمان، قابل درک نبود.
** به طور عینی مثالی در ذهن دارید؟
مثلاً ایشان در اوج جنگ ایران و عراق و در شرایطی که کمتری کسی تصور فعالیتهای عمرانی دا داشت، از ضرورت اجرایی شدن پروژه متروی تهران که تجهیز کارگاههایش در دوره شاه صورت گرفته بود و بعد از آن رها شد، صحبت کرد. آقای هاشمی حتی این موضوع را به تریبون نماز جمعه برد و در آنجا از ضرورت انجام این کار گفت. آن موقع خیلیها از چپ و راست به او کنایه زدند که الآن چه وقت گفتن این حرفهاست اما حالا که به شرایط محیطزیست تهران نگاه میکنیم میبینیم که نگاهشان تا چه اندازه دوراندیشانه بود. گذشته از این، باید به یاد بیاوریم که در زمانی که آقای هاشمی زمام امور اجرایی دولت را در سال 68 به دست گرفت، حجم تولید ناخالص داخلی ایران به سال 49 شمسی بازگشته بود و عملاً هیچ سرمایهگذاری خاصی در کشور صورت نمیگرفت؛ از سوی دیگر، قیمت نفت هم بسیار پایین بود و درآمد نفتی ایران به کمتر از هشت میلیارد دلار رسیده بود. در کنار تمام اینها، نه تنها مشکلات و بحرانهای مختلف روابط جمهوری اسلامی ایران و غرب کم نشده بود که به دلیل ماجراجوییهای عراق در صحنه خلیج فارس و اتفاقاتی که به اشغال کویت در تابستان 1369 منجر شد، ایران در آستانه ورود به یک جنگ بینالمللی قرار گرفت که اساسا خواهاناش نبود و آمادگیاش را هم نداشت؛ اما درست در همین زمان بود که آقای هاشمی بدون امکان استقراض از خارج و بدون داشتن منابع مالی کافی در داخل رشد اقتصادی ایران را چنان احیاء کرد که در طول سه سال رقم رشد اقتصادی به 36 درصد رسید.
** البته در سالهای بعد هم افزایش یافت
بله. رقم رشد اقتصادی ایران تا پایان سال 72 که پایان برنامه اول توسعه بود به 51 درصد رسید. بد نیست بدانید که در همین مدت رشد سرمایهگذاری در ایران به 53 درصد رسید. به عبارت دیگر در سال 72 و با کسر تورم، رقم سرمایهگذاریهای ایران نسبت به سال 68، حدود 53 درصد افزایش یافت. باید قبول کنیم که آقای هاشمی، اقتصاد ایران را در شرایطی نجات داد که در لبه پرتگاه قرار گرفته بود.
** اما این سیاستها تورم نجومی را هم به دنبال داشت.
بله. ما هم میدانیم که رشد نقدینگی در جامعه و توسعه سریع کشور رشد تورم را به همراه دارد اما موضوع این است که رشد 52 درصدی سرمایهگذاری که در سال 70 صورت گرفت هیچگاه در تاریخ ایران صورت نگرفته. باید بدانیم که آقای هاشمی کار بزرگی کرد و درست همینجاست که به این نتیجه میرسیم که از آنجایی که آقای هاشمی همواره در بحرانیترین شرایط، مدیریت اقتصاد ایران را بر عهده داشته مخالفان و موافقان زیادی پیدا کرد.
** اما حتماً دولتهای آیتالله هاشمی اشتباهاتی هم داشته است...
بله. اینها که میگویم اصلاً به این معنا نیست که دولت آقای هاشمی هیچ اشتباهی نداشته است. اما باید این را بدانیم که بسیاری از سیاستهای اقتصادی آقای هاشمی برای اولین بار بعد از جنگ ایران و عراق صورت میگرفت. ببینید! در محیط داخلی بسیار ملتهب داخلی و بسیار خشن و متلاطم بینالمللی، آقای هاشمی بسیاری از سیاستهای اقتصادیاش را بر پایه آزمون و خطا پیش برد و شکی نیست که این روند، اشتباهاتی را هم به همراه داشته باشد اما باید به این موضوع توجه داشته باشیم که بحرانی بودن شرایط از یک سو و بزرگ بودن اهدافی که در برنامه توسعه اول و دوم مورد توجه بود از سوی دیگر باعث شد تا نارضایتی بین اقشاری از توده مردم به وجود آید که همین نارضایتیها ریشه بسیاری از مخالفتها با دولت آقای هاشمی بود.
** در میان منتقدان هستند بعضیها که میگویند سیاست اقتصادی آیتالله هاشمی پیش از رسیدن به ریاستجمهوری با سیاست ایشان در زمان ریاستجمهوری تفاوت داشت. حتی آنها میگویند که در دو دولت آقای هاشمی، دو سیاست مجزا اتخاذ شد. آیا واقعاً آیتالله هاشمی در تصمیمگیری اقتصاد تا این اندازه متغیر بود یا روند مشخصی را دنبال میکرد؟
به نظرم این موضوع که آنها مطرح میکنند بیشتر مدح آقای هاشمی است تا ذم ایشان. وقتی یک انسان در سه سطح کاملاً متفاوت از شرایط بیرونی قرار میگیرد، طبیعی است که فقط یک راه را انتخاب نکند. اگر او در تمامی این شرایط فقط یک راه را انتخاب کند نشان از آن دارد که او قابلیت انطباق با شرایط و زمان را از دست داده و پیر شده است. ببینید! پر واضح است که آقای هاشمی باید در زمان جنگ، سیاستی را در حوزه اقتصاد پیش میگرفت که در جریان آن، منابع به سمت جنگ سوق پیدا میکرد تا پایههای اجتماعی حکومت محکم و ثابت نگاه داشته شود. اما هیچ ضرورتی نبود که در دوره سازندگی هم همین سیاست توسط ایشان ادامه پیدا کند چراکه پس از پایان جنگ، انفجار و فوران بیسابقهای در انتظارات مردمی به وجود آمد که عملاً کشور را وارد شرایط خاصی کرده بود.
** منظورتان از این شرایط کدام است؟
ببینید! در بین سالهای 1349 تا 1367 حدود 25 تا 30 میلیون نفر به جمعیت ایران اضافه شد؛ اما در همین مدت تولید ناخالص کشور ثابت مانده بود. به عبارت دیگر در مدت سرانه ثروت تولید شده به ازای هر ایرانی به 55 درصد سال 49 رسیده بود. خب! تا حدودی میشد با بهانه جنگ، این موضوع را مدیریت کرد. اما بعد جنگ، دیگر این بهانه برای مردم قابل قبول نبود. بعد از جنگ، تقاضا و مطالبات مردم آنچنان افزایش یافت که شاهد بعضی ناآرامی ها در بعضی از شهرهای ایران بودیم.
** و این دلیلی برای تغییر رویه آقای هاشمی بود؟
آقای هاشمی راه دیگری نداشت.
** پس چرا خیلیها و خصوصاً نیروهایی با تفکر چپ، به آقای هاشمی نقد میکنند؟
یادتان باشد، همین چپهایی که به آقای هاشمی نقد میکردند، تنها یک سال بعد از آنکه در سال 76 روی کار آمدند دقیقاً پا جای پای اکبر هاشمی رفسنجانی گذاشتند و راه او را در اقتصاد ادامه دادند. شما کافی است به تحلیل اندیشمندان و ناظران حوزه اقتصاد دقت کنید تا ببینید که به اعتقاد قریب به اتفاق آنها ادبیات اقتصاد داخلی و بینالمللی ایران در طول 16 سال بین 68 تا 84 یک ادبیات بوده است. این، نشان از عملکرد صحیح آقای هاشمی دارد که مخالفان او، وقتی به قدرت میرسند، درست همان راهی را میروند که او رفت.
** پس معتقدید که آیتالله هاشمی استراتژی مشخصی در اقتصاد داشت؟
بله؛ حتما؛ استراتژی آقای هاشمی افزایش بهرهوری، ایجاد و تولید ثروت، تقدم تولید ثروت بر توزیع ثروت، آزادسازی اقتصادی، کوچککردن و کاهش تصدی دولت و در واقع ایجاد یک بخش خصوصی مولد در حوزه اقتصاد بود. با این شرایط بیراه نیست اگر بگوییک که استراتژی آقای هاشمی کاملاً روشن بود.
** استراتژی که میتواند نقشه راه سایر دولتها باشد؟
بله. بگذارید توجهتان را به یک موضوع جالب جلب کنم. اگر خوب دقت کنید میبینید که هر زمانی که یک دولت مردمی روی کار آمده که کارهایش را بر مبنای کار کارشناسی پیش برده و قصد غارت سازمان یافته از ثروت ایران را نکرده است، دقیقاً راهی سیاست و راهبردی را در اقتصاد پیش گرفته که سیاست و راهبرد آقای هاشمی بوده است. پس بار دیگر باید اشاره کنم که آقای هاشمی در دوره جنگ استراتژی کاملاً روشنی داشت. در دوره اول دولتاش، کشور را از لبه پرتگاه سقوط خارج کرد و در دوره دوم دولت خود، سیاست تثبیت اقتصادی را با هدف فایق آمدن بر ناکامیهای برنامه اول، در پیش گرفت.
** سیاستی که به اعتقاد منتقدان آقای هاشمی باعث تحویل دادن یک دولت مقروض به اصلاحطلبان شد.
اینطور نیست. افرادی که این را میگویند دروغ بزرگی میگویند. ما باید با عدد، رقم و آمار حرف بزنیم. علم اقتصاد، شبیه علوم انسانی نیست که هر کسی هر چیزی که به زباناش آمد را بگوید. اگر در علم اقتصاد حرفی زده میشود باید با عدد و رقم اثبات شود. من بر اساس آمار بانک مرکزی جمهوری اسلامی میگویم که موازنه ارزی کل، در مجموع برنامه اول، 10.7 میلیارد دلار منفی بوده است و همین رقم طی سالهای 73 تا 76، در حدود 12 میلیارد تومان رشد داشته است که نشان از مثبت شدن خالص موازنه دارد. با همین عدد میبینیم که دولت آقای هاشمی هیچ قرضی نداشته است و هر چه گفته میشود دروغ است. با رگ گردن قوی کردن که نمیتوان استدلال کرد.
** از این که بگذریم به موضوعی میرسیم که بسیاری زمینهسازی آن را به دولت آیتالله هاشمی نسبت میدهند و آن ورود نظامیان و دستگاههای امنیتی به اقتصاد است. شما این را قبول دارید؟
اول این را باید بدانیم که حضور نظامیان در اقتصاد تنها مربوط به دولت آقای هاشمی نیست. در دوره آقای خاتمی هم این حضور وجود داشته و حتی چند برابر بیشتر از دوران آقای هاشمی بوده است. همین حالا و در دولت آقای روحانی هم وجود دارد. اما در این رابطه باید چند مسئله را مدنظر داشته باشیم. اولاً باید بدانیم که مساله ورود نظامیان و دستگاههای امنیتی به اقتصاد، مسالهای خارج از کنترل دولتهاست؛ همانطور که قتلهای زنجیرهای به دولت آقای خاتمی ارتباطی ندارد و هیچ کس مسئولیت آنها را بر عهده دولت ایشان نمیداند. ببینید! در ایران، دولت، متکفل امور اقتصادی و اجرایی است؛ پس نباید همه چیز را از چشم دولت بدانیم. ثانیاً در همه کشورهای دنیا (حتی در کشورهای غربی) وقتی یک جنگ طولانی میشود، مساله کهنهسربازها به عنوان مسالهای مهم مورد توجه قرار میگیرد. با چنین نگاهی عملاً نمیتوان تدبیر دیگری جز این را مدنظر داشت. اما از همه مهمتر، باید به این نکته توجه داشته باشیم که اگر نظامیها وارد اقتصاد نمیشدند، ایران با نوعی از بیثباتی سیاسی روبرو میشد. من توجه منتقدان را به کتاب آقای داگلاس نورث به نام در سایه خشونت جلب میکنم که در آن کتاب به روشنی به این موضوع اشاره میکند که در جوامع جهان سومی گروههای دارای ظرفیت تولید خشونت فقط وقتی دست به خشونت نمیزنند که منافعشان در حفظ صلح بیشتر از منافعشان در زمان خشونت باشد. در چنین شرایطی، متهم کردن آقای هاشمی به نظرم متهم کردن او به جلوگیری از بیثباتی ایران است. من یقین دارم هر کدام از این دوستان منتقد هم اگر در آن زمان به قدرت میرسیدند همین کار را میکردند.
** بگذریم؛ به نسلی برسیم که آقای هاشمی در اقتصاد تربیت کرد ...
نسلی که از دولت اقای هاشمی تا الان همواره در حوزه اقتصاد ایران فعال هستند...
** دقیقاً. مشکل اینجاست که این نسل حالا به سن بازنشستگی خود رسیده است و سوالی که پیش میآید این است که اندیشه اقتصادی آیتالله هاشمی اندیشهای بود که از یک نسل به نسل دیگر منتقل شود؟
به اعتقاد من، به لحاظ استراتژیک، اندیشه اقتصادی آقای هاشمی، یگانه اندیشهای است که میتواند در کشورمان پیگیری شود و به پیش برود. به عبارت دیگر، اندیشههای ایشان، یگانه راهی روبروی ماست برای آینده؛ اساساً ما نمیتوانیم جز مسیری که آقای هاشمی ترسیم کرد مسیر دیگری در اقتصاد داشته باشیم. تکرار میکنم، این اصلاً به معنای عدم اشتباه آقای هاشمی نیست. کیست که زیر این آسمان کبود اشتباه نکرده باشد؟ اما مهم این است که نگاه توسعه محوری آقای هاشمی در کمتر کسی بعد از انقلاب دیده شده و آن راهی که تولید ثروت را مقدم بر توزیع ثروت بداند در کشورهایی مانند ایران، راهی است که ما را به سعادت میرساند.
** و سوال آخر، آیا جایگزینی برای آقای هاشمی میتوان یافت که در بزنگاههای حساس اقتصادی ایران، مشاور دولت باشد؟
حتماً یافتن این فرد، بسیار سخت است؛ واقعیت را بخواهید به نظر من خلا آقای هاشمی تا مدتها پر نخواهد شد؛ چنانچه خلا بهشتی پر نشد. البته باید این را بگویم که به نظر من آقای هاشمی یکی از مهمترین مردان تاریخ معاصر ایران بود و اصلاً قابل مقایسه با باقی مردان نیست. با این حال، باید به این موضوع هم اشاره کنم که مسیر آقای هاشمی، روشن است. این مسیر را خیلیها میشناسند و خیلیها در آن گام برداشتهاند.