روایت عجیب مردی با دوقلب
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از پزشک یک ؛ هدف این مقاله البته توضیح دادن در مورد پمپهای کمکی قلب نیست. اما اگر در همین ابتدای مقاله، مجبورم توضیحات زیر را بدهم:
تعداد بیمارانی که مبتلا به نارسایی قلب هستند، بسیار زیاد است. مثلا در آمریکا ۵ میلیون نفر مبتلا به نارسایی قلب هستند و هر ساله نیم میلیون نفر به این تعداد اضافه میشود. دستهای از این بیماران مبتلا به نوع شدید بیماری هستند.
درمان اصلی این دسته از بیماران پیوند قلب است. اما هر سال در آمریکا فقط دو هزار پیوند قلب انجام میشود و اصولا پیدا کردن اهداکننده کاری است بسیار دشوار؛ بنابراین متأسفانه ۱۰ تا ۲۰ بیماران در آمریکا و درصد قالب توجهی از بیماران در سایر نقاط دنیا، قبل از اینکه نوبت پیوند قلب به آنها برسد، فوت میکنند.
برای کمک به این بیماران مبتلا به شکل شدید نارسایی قلبی علاوه بر داروهایی که به صورت روتین تجویز میشوند، وسایل مکانیکی هم ساخته شدهاند. ایدهآل این است که فناوری آنقدر پیشرفت کند که ما بتوانیم قلبهای کامل مکانیکی را به صورت طولانی در سینه بیماران پیوند کنیم، اما هنوز فناوری و دانش ما تا رسیدن به این قله، فاصله زیاد دارد؛ بنابراین دستگاههای مکانیکی دیگری هم ساخته شدهاند که هدف از آنها کمک به قلب و کم کردن بار فشار روی قلب است. در واقع آنها نوعی پمپهای کمکی هستند.
این وسایل انواع و مدلهای مختلفی دارند.
یکی از این وسایل Intra-aortic Balloon Pump نام دارد. این وسیله یک بالون سیلندریشکل از جنس پلیاتیلن است که داخل آئورت قرار میگیرد و با نظم مشخصی منبسط و منقبض میشود و خون را داخل رگ آئورت به جریان درمیآورد.
نوع دوم وسایل کمکی موسوم به Implantable Ventricular Assist Device یا اختصارا VAD هستند. بعضی از مدلهای این VADها را حتی ماهها و سالها میشود برای یک بیمار مورد استفاده قرار داد. بسته به نیاز در هر بیمار، با VAD میشود به عملکرد بطن راست، چپ با هر دو بطن کمک کرد.
«کارلوس» تقریبا در هر ثانیه طپشی در شکمشاش احساس میکرد، این طپش قلب دوماش بود.
از آنجا که کارلوس دچار نارسایی شدید قلب شده بود، یک پمپ مکانیکی در شکم او کار گذاشته شده بود تا قسمتی از کار قلباش را انجام بدهد.
اما کارلوس دچار مشکل عجیبی با این نبض در شکمشاش شده بود، این نبض، انگارهاش را از بدنش تغییر داده بود، گویی که سینهاش داخل شکمشاش افتاده باشد.
ناراحتی او ادامه داشت تا اینکه یک دانشمند علوم اعصاب با کارلوس ملاقات کرد و به موضوع علاقهمند شد. اسم این دانشمند آگوستین ایبانز بود.
برای ایبانز خیلی جالب بود که در مورد این پدیده بررسی کند. او متوجه شد که پزشکان با نصب همین پمپ کمکی، ذهنیت کارلوس را تغییر دادهاند. در کمال تعجب شیوه فکری، حس و عملکرد کارلوس تا به صورت قابل توجهی، تغییر کرده بود.
خب! چطور چنین چیزی ممکن است. مگر جایگاه احساسات و تفکرات ما واقعا در مغز و سیستم عصبی مرکزی ما نیست؟
هنوز که هنوز است شاعران و نویسندگان و حتی خود ما در مکالمههای روزانه، بسیار از احساسات خودمان را به قلبمان نسبت میدهیم.
در واقع مغز و کالبد ما، با هم پیوند تنگانگی دارند و برخلاف تصور بسیاری از ما، «بدن» چیز بیاهمیتی نیست.
در واقع بشر، درهزاران سال پیش، اهمیت خاصی برای مغز در قیاس با قلب قائل نبود، طوری که ارسطو مغز را جایگاهی برای دفع هوا و هوسهای آنی ما میدانست. او بر این باور بود که قلب جایگاه روح آدمی است.
درست به همین خاطر بود که مومیاگران مصری، وقتی بدنها را مومیایی میکردند، مغز را کاملا از بدن خارج میکردند، در صورتی که با دقت و احترام زیاد قلب را داخل قفسه سینه باقی میگذاشتند!
در مورد احساسات خودتان فکر کنید، در واقع مغز و بدن با هم باعث ایجاد احساس میشوند. پایهگذار روانپزشکی مدرن -ویلیام جیمز- در قرن نوزدهم، کسی بود که این حقیقت را با دقت زیادی برای ما تبیین کرد.
او خاطرنشان کرد که در هنگام بروز احساسات یک چرخه تعاملی بین مغز و بدن ایجاد میشود و این دو با هم، باعث بروز احساسات میشوند.
هراسناک میشوید، عشق زندگیتان را میبینید، خشمگین میشوید، در همه این حالات اندیشه و احساس در مغز شکل میگیرد، و باعث میشوند که تغییراتی در بدن ما رخ دهند، مثلا قلبمان تندتر بزند یا انیکه عرق کنیم. در گام بعدی ما متوجه بروز این تغییرات در بدن خود میشویم، وقتی که متوجه طپش قلب خود شدیم، این خودآگاهی از بدنمان، باعث تشدید احساسمان میشود.
با خواندن قسمت قبلی، شاید به این فکر افتاده باشید.
پس میزان تغییرات جسمی متعاقب یک احساس و اصولا میزان حس کردن این تغییرات، میتواند، باعث کم و زیاد شدن احساسات در افراد مختلف شود.
جالب است بدانید که همه ما به یک میزان، متوجه احوالات بدنی خود نیستیم. اما اگر دست به روی نبض خود نگذاریم و با دقت تعداد طپشهای خود را نشماریم، ممکن است اشتباه فراوانی در تخمین تعداد ضربان قلب شویم.
بر این اساس آزمایشی انجام شده بود که نشان میداد که یک پنجم مردم، پنجاه درصد موارد در تخمین تعداد ضربان خود کاملا اشتباه میکنند و فقط یک چهارم مردم، با دقت ۸۰ درصد میتوانند تعداد ضربان قلب خود را درست حدس بزنند.
پس اگر ما این همه در برآورد اعمال فیزیکی و حسهای احشایی خودمان متفاوت هستیم، میتوانیم به این گزاره برسیم:
ماها بر حسب میزان درک احوالات بدنی، میتوانیم آدمهایی با احساسات و عواطف گوناگون باشیم. آن دسته از ما که حساستر در ادراک حسهای احشایی هستیم، هم احساسات خودشان را دقیقتر میتوانند توصیف کنند و هم اینکه قدرت درک کردن درست احساسات دیگران را با دیدن چهرههایشان دارند.
به مورد آقای کارلوس برمیگردیم:
کارلوس گیج شده بود. او نمیدانست که ضربان قلب خودش را پی بگیرد یا ضربان دستگاه پیوندی را. ادراک او از بدنش تغییر کرده بود، گویی که قفسه سینهاش توسعه پیدا کرده است.
مهارتهای اجتماعی و احساسی او تغییر کرده بود، او دیگر با دیدن تصاویر و عکسهایی مثلا از تصادفهای و حشتناک با مردم حس همدلی نمیکرد. او دیگر نمیتوانست با دیدن چهره مردم، چهرهخوانی کند و نیت مردم را حدس بزند. بدتر از همه این بود که حتی قدرت تصمیمگیری او هم پایین آمده بود.
متأسفانه آقای کارلوس بعد از مدتی درگذشت، اما ایبانز تحقیقات خود را ادامه داد. او حالا روی بیمارانی که تحت پیوند قلب قرار میگیرند، تحقیق میکنند.
در بیمارانی که پیوند قلب میشوند، صدمه ناگزیری که به اعصاب واگ وارد میشود، میتواند میزان درک قلب را در آنها کاهش دهد، این طوری آن سیگنال درونی و متقابل را این دسته از بیماران کمتر دریافت میکنند.
ایبانز حتی در مورد این مسئله تحقیق میکند که این مختل شدن رابطه مغز و جسم، میتواند منجر به اختلال مسخ شدن هم بشود.
اسکنهای مغزی که از این بیماران گرفته شده است، نشان میدهد که در قسمت اینسولای قدامی مغز که ساختاری در عمق مغز است، کاهش سیگنال مشاهده میشود که به تناسب آن میزان خودآگاهی از بدن، ادراکات جسی، حس خویشتن و توانایی تصمیمگیری کاهش مییابد.
پس ما باید در تفکرات خود تجدید نظر کنیم، احساسات ما فقط سیگنالها شکلگرفته در نورونهای مغز ما نیستند.
اگر مغز ما رو کالبد دیگری سوار بودند، ایا لزوما ما انسانهایی با اندیشه و عواطف کنونی بودیم؟
بسیار شک دارم!