دیر یا زود هزینهای مانند هزینه پذیرش قطعنامه 598 را خواهیم پرداخت!
به گزارش اقتصادنیوز او در اعتماد نوشت: تا حالا چند بار نوشتم که درباره تاریخ و ذکر خاطرات گذشته، چنان بیپروایی میشود که بعضا به جای سود، سراسر زیان است. در این میان برخی تاریخنگاران هستندکه در اجرای وظیفه تاریخنگاری خود وسواس و دقت کافی دارند و به جای پرداختن به حواشی تاریخی به اموری میپردازند که اتفاقا مساله امروز ما نیز هست و اگر قرار باشد که برای حال و آینده خودمان از تاریخ درس بگیریم باید به همین موارد تمسک جست. یکی از این پژوهشگران آقای جعفر شیرعلینیا، نویسنده و پژوهشگر تاریخ جنگ است که تاکنون محتواهای بسیار آموزندهای را با وسواس کافی ارایه کرده است. البته این بدان معنا نیست که هیچ خللی در اینگونه تاریخنگاری نباشد ولی روشن است هرگاه کسی که خلاف گزارههای تاریخی او را بداند، میتواند نظر خود بیان و آن را تصحیح کند. ما با خواندن متنهای او بیش از آنکه در گذشته متوقف شویم، گویی در حال تجربه امروز هستیم و نگران تکرار گذشتهها در حال و آینده میشویم. درباره تاریخ جنگ و علت و چرایی رسیدن به سال 1367و آن عقبنشینیهای تاسفبار در جبههها و درنهایت پذیرش قطعنامه؛ پرسشهای زیادی وجود دارد. او در شرح این مساله و در یکی از مطالب خود مینویسد که: امام درباره پذیرش قطعنامه گفت که تصمیمش باتوجه به نظر تمامی کارشناسان سیاسی و نظامی سطح بالای کشور بوده است. در پیامی که برای مسوولان نوشت، معلوم شد چند گزارش تلخ و یک گزارش تکاندهنده، او را با حقایقی تلخ روبهرو کرده که به سرعت نظرش را تغییر داده است. در ادامه مینویسد که سال ۹۴ از هاشمیرفسنجانی پرسیدم؛ گویا در آن مقطع گزارش دقیقی به امام رسید. آیا امکان نداشت که آن گزارشها زودتر به امام برسد؟ جواب داد:«بعضیها بودند که نمیخواستند واقعیت وجودی ذهن خود را پیش امام رو کنند. به من میگفتند که نیازهای زیادی داریم و نمیتوانیم بجنگیم اما به امام که میرسیدند، میگفتند: عاشورایی میجنگیم.» نمونههای مشابه دیگری را از رییس وقت سازمان برنامه و بودجه درباره نگاه نخستوزیر ، وزرا و نمایندگان مجلس نیز نقل میکند. ماجرا هنگامی جالب میشودکه آقای هاشمی نیز خودش حاضر نمیشود آنچه را که میدید به امام منتقل کند و در عین حال وجود این رفتار را در دیگران نقد میکند. شکلگیری این وضعیت ناشی از یک ساختار ارتباطی نادرست است. با وجود این ساختار نمیتوان فقط افراد را محکوم و تخطئه کرد. به نظر من حتی اگر کسی پیدا میشد و واقعیت وجودی را صریح و آشکار نزد ایشان اظهار میکرد، باز هم مسالهای حل نمیشد زیرا مساله فقط اطلاع و آگاهی نیست. آگاهی یک بخش از مشکل است. مساله اصلی، اجتماعی شدن آگاهی است و این مساله جز ازطریق بیان آزاد و عمومی و گردش اطلاعات حاصل نمیشود. اجازه دهید از مثالی استفاده کنم. فرض کنیم که مدیر یک اداره مرتکب یک تصمیم خطایی شده و به کشور زیان رسانده است یا مرتکب فساد شده و اموال عمومی را به جیب زده است. در اینجا یا کسی متوجه نمیشود یا متوجه میشوند و سکوت میکنند یا متوجه میشوند و به مقام بالاتر او گزارش میدهند. اگر کسی متوجه نشود، یک ایراد اساسی و ساختاری در کار آن سازمان وجود دارد. اگر متوجه شوند ولی سکوت کنند، نوع ایراد متفاوت است ولی اگر کسی یا کسانی متوجه شوند و به مقام بالاتر گزارش دهند ظاهرا اوضاع خوب است، ولی لزوما چنین نیست. اگر گزارش دهند از چند حال خارج نیست؛ یا مقام بالاتر از این فساد ناراحت میشود و فوری فرد خاطی را عزل میکند و به دادگاه میسپارد یا مسکوت میگذارد تا به موقع و بدون سر و صدا او را عوض کند، یا به کلی مسکوت میگذارد یا حتی سوتزنان فساد را توبیخ میکند که چرا در کاری که به آنان مربوط نیست، دخالت کردهاند. در صورت اخیر همه یاد میگیرندکه در مشکلات مرتبط دخالت یا فضولی نکنند. حالت اول که اخراج و دادگاهی کردن متخلف است به دلایلی به ندرت رخ میدهد و اگر هم رخ دهد به عللی که جای ذکرش این یادداشت نیست، عوارض شخصی برای مدیر بالا دست پیدا میکند لذا از این کار پرهیز میکنند. این فرآیند کمکم به آنجا میرسد که همه شاغلان در آن حوزه احساس کنند یا باید آنان هم جزیی از باند فساد شوند یا آنکه باید از کار کنارهگیری کنند. این وضع محصول کارکرد ساختار و فراتر از اراده فرد است. این ساختار اطلاعرسانی در بهترین حالت که بسیار محدود است منجر به اخراج فرد فاسد میشود و در بدترین حالت که شایعتر است به آلوده شدن همه منجر خواهد شد. مدیران بالادست نیز اگر سالم باشند برای دفاع از جایگاه خود، سعی میکنند اخبار فساد تحت مدیریت آنان مسکوت بماند. البته این مسکوت ماندن به قیمت شیوع فساد و ناکارآمدی خواهد بود. چنین ساختاری تولیدکننده فساد و تثبیتکننده وجود آن است. حتی اگر گزارشها به بالاترین مقامات نیز برسد در خوشبینانهترین حالت پس از مدتی به همین سرنوشت دچار میشود. اگر در این فرآیند دهها نفر نیز از ماجرا مطلع شوند، مشکلی را حل نمیکند. راهحل در اجتماعی کردن خبر و آگاهی است. یعنی امکان انتشار عمومی آن. در این مرحله خبر فراتر از واقعیت ساده آن خواهد رفت. علت ترس از آزادی نیز همین اجتماعی شدن خبر و آگاهی است. با انتشار عمومی خبر فساد فلان مدیر در بهمان اداره، این خبر تبدیل به یک مساله مهمتری میشود. اثبات ضعف ساختار، ضعف مقررات، ضعف و ناتوانی مدیران بالادستی، افزایش بیاعتمادی، مطالبهگری مردم و افکار عمومی و... این موارد بسیار مهمتر از اصل تخلف و فساد یک فرد یا یک مدیر است. مثلا در غرب سقوط ارزش سهام یک شرکتی که در آن فسادی رخ داده از اولین نتایج افشای فساد و آگاهی اجتماعی نسبت به آن فساد است. فرض کنید که جورج فلوید در داخل زندان به همین صورت کشته میشد و فیلمی هم گرفته نمیشد. خبرش در بهترین حالت به مقامات مافوق داده میشد و فرآیند لاپوشانی نیز شروع میشد و اصولا کسی از آن اطلاع چندانی نمییافت. همچنان که خبر هزاران نفر دیگری که در سالهای اخیر به دست پلیس امریکا کشته شدند، بازتابی نداشت. ولی چرا کشته شدن جورج فلوید موجب این اعتراضات شد؟ به دلیل اینکه اطلاع از آن واقعه مفهومی اجتماعی پیدا کرد. رهبران جامعه نیز در برابر آگاهیهای فردی متفاوت از آگاهی اجتماعی عمل میکنند. گمان نکنیم که مدیران جامعه منتظر نشستهاند که آگاهی کسب کرده و براساس آن اقدام کنند. آنان باید در برابر واقعیت وجودی آگاهی اجتماعی قرار گیرند تا مجبور به واکنشهای موثر و مناسب شوند. نظامهایی که راه تبدیل خبر را به عرصه عمومی و آگاهی اجتماعی میبندند بیش از هر چیز خود را از یک نعمت مهم محروم میکنند و دیر یا زود هزینه آن را خواهند پرداخت. آنچه در ابتدای این یادداشت آمد، فرآیندی بود که هزینهاش در سال 1367 پیش از پذیرش قطعنامه سپس با پذیرش آن پرداخت شد. آیا وضعیت کنونی ما از حیث ساختار ناقص نظام اطلاعرسانی از گذشته بهتر است؟ گمان نمیکنم. پس دیر یا زود هزینه چنین ضعفی را باید بپردازیم.