یادداشت مسعود بهنود در شماره امروز اعتماد
به گزارش اقتصادنیوز در این یادداشت آمده است:هفت سال پیش از ۲۸ مرداد ۳۲ به دنیا آمدم، به همان روز. وقتی به دبیرستان رفتم آن روز را در کتابهایمان «قیام ملی» نام داده بودند، اما کسی نمیگفت. نه آقای عبداللهی معلم تاریخ و جغرافیای ما، نه حتی آقای شمیم که کتاب تاریخ رضاشاه را نوشته و نه هیچ یک از معلمهای دیگر. کتاب تاریخ ما حتی از سپهبد زاهدی و دیگرانی که موجب سقوط دولت مصدق شدند، نامی نمیبرد. نه از آیتالله کاشانی، نه از مکی، نه از بقایی و نه از حائریزاده. اینها را خود بعدها شناختیم. دبیرستان هنوز تمام نشده بود که دیگر دانستیم ۲۸ مرداد روز سقوط دولت ملی دکتر مصدق بوده است، کسی که میخواست نفت را ملی کند و انگلیسیها نمیخواستند. اما همچنان نگفتیم قیام ملی. سالها، نوبت به زادروزم که میرسید آن روز رنگ دم کرده خاکستری در نظرم میآمد و مردی که دیدم در خیابان شاهآباد، پیشانی به درخت کنار خیابان میکوفت. در سالها بعد، از آن شب نوشتم که «از دور صدا میآمد. اما پچپچ معمول تابستانهای پشتبام و پشهبند در کار نبود. نسیمی از دماوند نمیوزید، کسی فانوسی به هوا نفرستاده بود، بادبادکی کله نمیکرد. فقط گاه صدایی از ناکجا میآمد. چنان که زنی فریاد زد: بچهام... شهر بوی چرم و کاغذ سوخته میداد. هندوانه از ظهر نگشوده در حوض بود، بیحرکت مانده بود». پس از آن فرمانداری نظامی، زندان، شکنجه و اعدام، خوراک هر روز روزنامهها شد. بزرگترها و گرفتاران میپرسیدند سقوط مصدق را چه به زندان و وحشت اعدام؟ حکومت به خطا چنین مینمود که اینها به هم مربوط بوده است.
ربع قرن چون گذشت، آخرای مرداد سال ۵۷ با فیلمبرداری به راه افتادیم در شهر تا از چراغانهای معمول میدانها و پارکها فیلم بگیریم. سوت و کور بود و از رادیو هم فقط یک بار عنوان «قیام ملی» پخش شد. فیلمی که گرفته بودیم چند روز بعد پخش شد با موسیقی محزون پیانو استاد جواد معروفی، بدون کلام نشان میداد که چیزی تغییر کرده است. اما مهمتر وقتی بود که شاپور بختیار، نفر دوم جبهه ملی، سردبیر و نویسندگان اصلی روزنامههای وقت را به خانه خود دعوت کرد. در آنجا کمی معطل شدیم تا تصویر بزرگی از دکتر مصدق برسد؛ تا او اعلام داشت که از جانب پادشاه مامور به تشکیل کابینه شده است. بختیار آن روز در پاسخ سوال من از ۲۸ مرداد ۳۲ به عنوان کودتای کثیف نام برد و هر بار که نام دکتر مصدق را آورد، با احترام بود. در این زمان پادشاه در قصر خود بود و برنامههای تلویزیون با سرود شاهنشاهی پخش میشد. مردم باور کردند که 10 ماه بعد از آغاز شورشهای خیابانی و جرقههای انقلاب که صدایش پیچیده بود، حکومت پادشاهی، به این نتیجه رسیده که ۱۲ سال بعد از مرگ دکتر مصدق، او باشکوه به صحنه برگشته است. ۳۷ روز بعد، شاه رفته بود و مهندس مهدی بازرگان به جای شاپور بختیار به ساختمان نخستوزیری رفت و او هم در اولین سخنرانیاش از دکتر مصدق یاد کرد و ۲۸ مرداد را کودتا خواند. پیش از این امیرعباس هویدا، نخستوزیر ۱۳ ساله پادشاهی، وقتی شنید ارتشیها با موافقت پادشاه برای دستگیری وی میآیند، از دکتر غلامحسین مصدق فرزند رهبر نهضت ملی اعانت طلبید و این آخرین لحظات آزادی وی بود. یعنی هویدا هم گمان داشت که قدرت آینده دست مصدقیهاست. مگر نه که پادشاه هم وقتی برای همیشه از کشور میرفت، در فرودگاه و در آن شرایط سخت تاریخی دو بار به شاپور بختیار نخستوزیرش توصیه کرد تا زود گذرنامه تیمسار حسین آزموده را بدهند. به زبان دیگر پادشاه هم نگران سرنوشت افسری بود که در دادگاه نظامی دکتر مصدق را محاکمه کرد و چهره منفوری از خود به جا گذاشت. از نظر وی هم مصدق برخاسته بود. تنها کسی که زودتر از اینها وارد صحنه سیاسی شد و راهی دیگر رفت مهندس شریفامامی سیاستمدار کهنهکار و از خانواده روحانی بود که تا منصوب شد اعلام داشت که قصد دارد برای دعوت از آیتالله خمینی به نجف برود. بعد از انقلاب فرصت دسترسی مردم به هزاران سند و خاطرهگویی فراهم شد. اسنادی که برخی نشان میداد که این روز بزرگتر از آن بوده است که تصور میرفت. به زبان سادهتر، این روز نه «کودتای خارجی به دست جاهلان و فواحش خیابانی» بوده است و نه «قیام ملی». در ۲۸ مردادی که در آستانه ۷۵ سالگیام، ظاهر شده دیگر نه آن 7 ساله هستم و نه آن 30 ساله. مجموع دانستههای تازه بدین جا میرساندمان که در تحولات سیاسی فرشته و دیوی در کار نیست. قدرت خارجی هست که از زیر دخالت میکند و منافع خود میجوید و از میان بازیگران انتخاب میکند و گاه انتخابهای خود قربانی میکند. دو، دیگر زمانی است که فساد مالی دیکتاتوریها، در برابر چشمها قرار میگیرد، در آنجا دخالت خارجی هم کار زیادی نمیتواند. ۲۸ مرداد حاصل پنج سال کار دولت بریتانیا و حمایتش از شرکت نفت و دخالت پی در پیاش، در حوادث داخل ایران بود. حاصل نداد تا وقتی چرچیل به نخستوزیری بریتانیا برگشت، در معامله بخش عمدهای از سهام نفت را به شرکتهای امریکایی واگذار کرد و حمایت آنان را خرید. وقتی که (ژنرال آیزنهاور) همپالگیاش به کاخ سفید رفته، وزارت خارجه و ریاست سیا را به دو برادر نفتی (دالسها) واگذار کرد و همان زمان استالین هم مرد. در مجموع شرایط به زیان نهضت استقلال طلبانه ملی ایران چرخید. تصویر هالیوودی مامور سیا، با هر سند کمرنگ شده است و سهم مردم و بازیگران سیاسی پررنگتر. مجموع خاورمیانه که در آتش است از همان سوراخ گزیده شده. دسیسه قدرت خارجی و نارضایتی مردم.
دیگر آن احساساتیهای قصههای دیو و فرشته در صحنه نیستند. ۶۷ سال بعد از آن ۲۸ مرداد، اینک نسلی است که آزادی و استقلال میطلبد و کمتر فریب گرگهایی را میخورد که در نهایت منفعت خویش میجویند. درس مقاومت مصدق همین بود.