احمدینژاد همان است که به دوربین زل میزد و خلاف میگفت
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از روزنامه اعتماد، چرا میگویم «لازم بود تا دوباره او را به یاد ما بیاورد؟» چون واقعا بخشی از مردم و حتی نخبگان هستند که گویی سابقه او را فراموش کردهاند و به صرف طردش از سوی هسته سخت قدرت - که معلوم نیست همیشگی باشد - و تکرار برخی مفاهیم آزادیخواهانه که حداقل دو، سه دهه از عمرشان در فضای گفتمانی روشنفکران میگذرد، احتمال پیوستنش به جبهه نیروهای دموکراسیخواه و ضدتبعیض را میدادند.
شاید گفته شود مگر افراد و جریانهای دیگری نبودهاند که گذشته روشنی نداشتهاند و بعدا با تغییر گفتمانی و رفتاری، پذیرفته شدند؟ چرا بودهاند؛ اما برای پذیرش اصلاح و تغییر، شاخصها و شواهدی وجود دارد که که آنها را باورپذیر یا غیر قابل باور میکند.
نمیتوان از موضوعی چون جنبش سبز که هنوز یک دهه بیشتر از آن نگذشته، تصویری سراسر وارونه ساخت، سماجت بر همان روش ها و سیاست را ادامه داد، از تمام رفتار غلط دوره مدیریتی در کشور که پر از بگیر و ببند و توقیف و سانسور و زورگویی بود دفاع کرد، دور و بر خود را با امثال سعید مرتضوی و محمدعلی رامین و علیاکبر جوانفکر و الهام و ثمره هاشمی و امثالهم که سوابق بدون حرف و حدیثی دارند پر کرد و بعد با همان دست فرمان، داد سخن از آزادی و عدالت سر داد.
ادعای این ارزشها که به حرف نیست. از دیگران نیز به صرف حرف پذیرفته نشده و نخواهد شد. احمدینژاد در مصاحبه با رفقایش، جوانفکر و داوری درباره چالشیترین اتفاق سیاسی سه و شاید چهار دهه اخیر یعنی انتخابات ۸۸ به نحو حیرتانگیزی خود را کاندیدای تک و تنها و بدون حمایت حاکمیت و خصوصا امنیتیها معرفی کرده و رقبایش را طبقه اشراف و مورد حمایت قدرت خوانده است! حال آنکه این مخالفان او بودند که به حکم سعید مرتضوی که بعدها نشان داده شد چه پیوند نزدیکی با احمدینژاد و اطرافیانش دارد، از پیش از انتخابات به جرایم امنیتی همچون اغتشاش، حکم بازداشت گرفته بودند.
کمترین حرفی به رییس دولت وقت با اتهام توهین به رییسجمهور با حبس و فشارهای آنچنانی مواجه میشد، تمام نظام پشت سر او در آمدند، ۷ نفر از ۱۲ عضو شورای نگهبان از او حمایت کردند، سخنران میتینگ انتخاباتی او عضو رسمی شورای نگهبان بود که قرار بود داور بیطرف رقابت انتخاباتی باشد، دبیر این شورا قاطعترین حمایتها را از او میکرد، موضع و نهادهای امنیتی و انتظامی که دیگر گفتن ندارد. حالا در مقابل این بدیهیات، میگوید میرحسین موسوی از طرف طبقه حاکم و اشراف بوده و او مظلوم ماجرا!
آدم واقعا میماند به این حجم از ناراستی چه بگوید که حق مطلب را ادا کند. مطمئنا واژهها به سادگی پاسخگو نیستند. آخر به کسی چون احمدینژاد با آن وجنات، وقتی خود را طرفدار و نماینده نخبگان معرفی میکند و مخالفانش در سال ۸۸ را امنیتیها برمیشمرد، چه میتوان گفت؟ جایی برای بحث منطقی مگر میگذارد؟ جالبتر آنکه در جایی از این مصاحبه و در توصیف آن خس و خاشاکی که سال ۸۸ بیان کرد، این بار آنها را اراذل و اوباش خطاب میکند! از همه خوشمزهتر آنکه به نحوی میگوید مخالفانش دست به اجاره اراذل و اوباش برای بههم زدن شرایط کشور میزدند. حرفهای آشنایی است که... بماند. بماند تا زمان یافتن یا خلق واژهای مناسب افاضات.
چه اتفاقی افتاده که او مجددا این اعتماد به نفس را پیدا کرده تا به جای تشبه خود به منتقدانش و جا زدن خود به عنوان آزادیخواه و عدالتطلب، این اکاذیب بگوید؟ دلایل این موضوع از این قرار است:
۱- او و نزدیکانش فکر میکنند که موقعیت اجتماعی سبزها و اصلاحطلبان و منتقدان مسالمتجو کاسته شده است. طیفی خشمگین از مردم که از اینگونه کنشها و جنبشهای مدنی عبور کردهاند و به دنبال تخلیه خشم و اعتراضات تندتر و متفاوت هستند، با نشانههایی چون دی ۹۶ و آبان ۹۸ افزایش یافتهاند و احمدینژاد خیلی دلش میخواهد تا سر این جنبش بیسر شود و آن را تصاحب کند یا از بین آنها یارکشی کند. نوعی جنبش تودهای معترض که نمایندگی سیاسی روشنی ندارند و شاید این فرصتی برای بهاریون باشد که برای خود جمعیتی حامی داشته باشند. شاهد دیگر این تحلیل، همراهی سودانگارانه این طیف با شعارهایی چون اصلاحطلب اصولگرا دیگه تمومه ماجراست. گویی این خاتمه را آغاز خود میپندارند. البته اشتباه میکنند، ولی تلاشش که ضرر ندارد. چه بسا در این مسیر حمایتهایی هم از درون برخی محافل درونی سیستم دارند تا در مدیریت اعتراضهای مشابه بعدی، فرد مطمئنی را داشته باشند.
۲- آنها در چند سال اخیر تلاش زیادی کردهاند تا خود را به لحاظ گفتمانی به جریانهای سبز و اصلاحطلب و مدنی کشور نزدیک کنند، اما کسی بهایی نداد. حتی گاهی تندتر از میانگین این بخش از جامعه مدنی کشور، مواضع آنچنانی گرفتند، علیه سیستم قضایی و امنیتی تندترین مواضع را گرفتند، پشت مفاهیمی چون قرائتهای مختلف از دین، نقد ولایت فقیه و از این قبیل موضوعات در آمدند، اما همواره دم خروسی پیدا بود که مانع از پذیرش قسم حضرت عباسشان میشد. طبیعی بود بالاخره در جایی به این بیمحلی واکنش نشان دهند که در این مصاحبه اخیر نشان دادند. افراد رسانهای بهاریون، در جریان درگذشت استاد شجریان هم در فضای آنلاین، پس از چند توییت همدلانه که چندان توجه کسی را جلب نکرد، دلخوری و بیحوصلگیشان را بروز دادند و به سمت تنش و پرخاش با سبزها و طرفداران استاد شجریان رفتند و جالب آنکه سعی میکردند خود را در مدل جمعیتهای عزادار در درگذشت هنرمندانی چون مرتضی پاشایی جا بزنند و آن را در مقابل سوگواران استاد شجریان، تبدیل به دوقطبی کنند. رفتاری لوس و کودکانه که در هر حال انجام دادند.
۳- انتخابات ۱۴۰۰ نزدیک است و انتخابات، برهکشان همه جریانهای سیاسی، اعم از پوزیسیون و اپوزیسیون است. بهاریون هم از این قاعده مستثنا نیستند و دنبال بروز و ظهوری دوباره در آن هستند. برنامهای که احتمالا با اعلام کاندیداتوری نفر اول جریانشان، احمدینژاد شروع میشود تا گوی را نهایتا به کاندیدای نزدیک دیگری بدهد. اتفاقی که لااقل برای این انتخابات بعید است برایشان محقق شود ولی به هر حال موقعیت آنها را در فضای سیاسی کشور تا حدی روشنتر خواهد کرد.