وقتی سردار سلیمانی از دست ظریف عصبانی شد
به گزارش اقتصادنیوز، محمدجواد ظریف وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی ایران در ویژه برنامه سالگرد شهات حاج قاسم سلیمانی با عنوان «مرد میدان» که از شبکه سه سیما پخش شد، درباره دیدارهای هفتگیاش با سپهبد شهید عنوان کرد: ما ابتدا که این گفتوگوها را شروع کردیم صبحهای یکشنبه همدیگر را میدیدیم و بعد من از ایشان خواهش کردم چون سهشنبه جلسهای در دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی وزارت خارجه با اساتید دانشگاه داشتم از ایشان خواهش کردم که جلسه را روزهای سهشنبه بیندازم که دو روز دفتر مطالعات نروم. جلسه من با اساتید هفت و نیم شروع میشد و صبح سهشنبه ساعت شش میآمد تا پنج شش دقیقه قبل از جلسه بعدی با هم صحبت میکردیم.
>>>> بیشتر بخوانید؛
>>>> ماجرای درخواست مهم ظریف از رهبر انقلاب درباره سردار سلیمانی
ظریف با بیان اینکه من و حاج قاسم الزاما دیدگاههایمان یکسان نبود، یادآور شد: اتفاقا این امکانی که پیش آمد که بتوانیم با همدیگر گفتوگو کنیم، بالاخره در نهایت هر جلسهای به یک توافقی میرسیدیم که این کار را میخواهیم انجام دهیم. مثلا به توافق میرسیدیم طرح چهار مادهای صلح سوریه یا طرح چهار مادهای صلح یمن را بدهیم. ممکن بود مثلا در ابتدا ایشان چهار ماده دیگر در ذهنش بود و من چهار ماده دیگر در ذهنم بود و با هم صحبت میکردیم تا به یک موضوع مشترک میرسیدیم و با هم توافق میکردیم. در اکثر موارد آخرش به توافق میرسیدیم.
این دیپلمات ارشد ایرانی بیان کرد: اگر به توافق نمیرسیدیم بالاخره رهبری بودند، شورای عالی امنیت ملی بود و آنجا میتوانستیم با هم بحث کنیم و به نتیجه برسیم. این بحثها که فکر میکنم جز یک مورد که یک خورده حاج قاسم از دست من عصبانی شد، بقیهاش همه دوستانه بود. دو مورد هم در دبیرخانه بودیم که من دیدم حاج قاسم خیلی عصبانی است و پا شدم رفتم بالای سرش و بوسیدمش و گفتم ما با هم رفیق هستیم، حالا یک بحثی داریم و تمام میشود.
وی در توضیح آن جلسه افزود: دورهای بود که شرایط در سوریه خیلی بد بود و من و ایشان دو نظر متفاوت داشتیم که چگونه ادامه دهیم. فقط آن قسمت احساسیاش یادم است و موضوع آن یادم نیست. همیشه اینگونه بود و هیچ جلسهای را تمام نمیکردیم، مگر اینکه واقعا همدیگر را در آغوش میکشیدیم و خداحافظی میکردیم. عموما من چون برای حاج قاسم نگران بودم مخصوصا وقتی میخواست سفر برود اگر قابل بودم قبل از اینکه برود یک فالله خیرحافظا را در گوشش میخواندم.