حرفهای مردی که گلوی همسرش را در خواب، گوش تا گوش برید
به گزارش اقتصادنیوز، این روزنامه در ادامه نوشت: او گفت: کودکی خردسال بودم که مادرم به اتهام فروش مواد مخدر دستگیر و روانه زندان شد. یکی از مشتریان مادرم در مشهد دستگیر شده و اعتراف کرده بود که مواد مخدر را از مادرم خریده است. آن زمان ما در زاهدان سکونت داشتیم که ماموران انتظامی مادرم را با 25 گرم هروئین دستگیر کردند به طوری که به مدت 10 سال در زندان تحمل کیفر کرد و سپس با برخورداری از شرایط عفو آزاد شد اما زمانی که من هفت سال داشتم و باید به مدرسه می رفتم مادرم هنوز در زندان بود و پدرم مخارج زندگی ما را تامین می کرد اما یک روز حادثه وحشتناکی رخ داد و سرنوشت ما تغییر کرد.
آن روز پدرم به همراه چهار نفر دیگر که دوتن از آن ها پسر عموهایم بودند سوار بر خودرو به سمت زابل حرکت می کردند که در مسیر با یک دستگاه خودروی تویوتا روبه رو شدند که به خاطر حمل سوخت قاچاق تحت تعقیب پلیس بود. راننده تویوتا که با سرعت سرسام آوری از چنگ پلیس می گریخت شاخ به شاخ با خودروی پدرم تصادف کرد و همه سرنشینان آن کشته شدند. این گونه بود که من و خواهران و برادرانم آواره منازل بستگان شدیم تا این که مادرم از زندان آزاد شد و همه ما را دوباره زیر بال و پر خودش گرفت.
این در حالی بود که من هم مدرسه نرفته بودم و فردی بی سواد بار آمدم. از آن روز به بعد برادران بزرگ ترم سرکار می رفتند تا به مخارج زندگی کمک کنند. خلاصه 10 سال داشتم که سیگار کشیدن را شروع کردم و در 14 سالگی به مصرف تریاک روی آوردم البته کسی در محله ما مصرف تریاک و شیره را اعتیاد نمی دانست. به طوری که مصرف آن در میان اطرافیان و اهالی محل قبحی نداشت با وجود این به خاطر این که شغل مناسبی نداشتم به خرده فروشی مواد مخدر روی آوردم تا این که 11 سال قبل مادرم با آن که برادر بزرگ ترم معتاد کریستالی بود تصمیم گرفت مرا که سالم بودم و فقط تریاک می کشیدم داماد کند به همین دلیل از زاهدان به مشهد آمدیم تا از یکی از آشنایان مان خواستگاری کند.
من هم پذیرفتم و ازدواج کردم از همان روزی که مراسم عقدکنان برگزار شد من هم در مشهد ماندم و به خرده فروشی مواد مخدر ادامه دادم. هنوز چهار ماه بیشتر از دوران نامزدی ام نگذشته بود که توسط نیروهای انتظامی دستگیر و روانه زندان شدم.
با آن که 11 ماه در حبس بودم اما اعتیادم را ترک نکردم. وقتی آزاد شدم روزی همسرم که به من مشکوک شده بود اعتراض کرد و گفت که تو کریستال می کشی! وقتی موضوع را انکار کردم و او باور نکرد، ناگهان چنان سیلی محکمی به صورتش نواختم که دیگر درباره کریستال سخنی نگفت. در واقع کار از کار گذشته بود و من از مدتی قبل شیشه و کریستال مصرف می کردم هزینه های اعتیادم روز به روز بیشتر می شد و من باید سوار بر موتورسیکلت به توزیع مواد مخدر صنعتی می پرداختم. در این میان هر روز اختلافات من و همسرم بیشتر می شد چرا که هر بار بعد از مصرف مواد مخدر توهم می زدم و دچار سوءظن های وحشتناکی می شدم تا جایی که احساس می کردم کسی از روابط خصوصی من و همسرم فیلم می گیرد و ...
این توهمات به جایی رسید که وقتی همسرم در کنار سه فرزند خردسال مان خواب بود ناگهان با یک کارد بزرگ گلویش را بریدم.