جامعه دوقطبی؛ خودکشی با سادهلوحی
در این شرایط جامعه ما به دلایل گوناگون، همیشه ناچار بوده افسونها و اسطورهها و قهرمانها را به واقعیتها و عقلانیتها و انسانهای حقیقی ترجیح دهد. اما همین جامعه، ابزارهایی گسترده نیز برای دوام خود داشته است که بیشک مهمترین آنها، انعطافپذیری و گوناگونی و درهمآمیختگی فرهنگهای پربارش بودهاند. انعطافپذیری را گاه به تعبیری همان «رندی» در ادبیات فارسی دانستهاند که خود جنبههای مثبت و منفی داشته. بنابراین بنا برآنکه از کدام زمان و مکان دقیق در این پهنه صحبت کنیم میتوان مثالهای بیشماری در تایید یا تکذیب آن آورد. ضدیت یا پذیرش بیقید و شرط «مصلحت» به تعبیر سعدی یا «ابهام» به تعبیرحافظ، کار چندان سختی نیست. اما اساس تفکر پیچیده آن است که تاکید بر عقلانیت و گریز از اسطوره و قهرمانپرستی و روابط مرید و مرادی در تضاد با این سازوکارهای عمیق و بسیار پیچیده فرهنگ چند هزار ساله خود نگیریم. برعکس، دقت کنیم که تنها شانس ما، آشتی دادن این سازوکارهای پیچیدگی و تکثر و محوریت دادن به اصل تفاوت در فرهنگمان، با پذیرش همراه با نقد ِعقلانیت مدرنیته متاخر است. جامعه ایرانی در قرن بیستم هم ابزارهای مدرنیته علمی ِ عقلانی را در خود رشد داده، هم اسطورهسازی و افسونزدگیها را؛ بارزترین شکل این افسونزدگیها نیز رواج ایدئولوژیهای متاخر قرن بیستمی در بدترین و تقلیل یافتهترین و حتی ساده لوحانهترین اشکالشان در زبان و رفتارهای جامعه ما و سپس تلاش برای مثله کردن اندیشهها و رفتارهای مردم برای سازش دادنشان با این اندیشههای سادهلوحانه و خطرناک بوده است. عوامل بیرونی و عوامل درونی هر دو در این امر موثر بودهاند. مسوولیت ما، اگر بیشتر نباشد، کمترنبوده است: با بیتفاوتیهایمان، با پذیرش ِ بدیها به مثابه «عرف»، با نوکیسگیها و سطحی بودنمان، با سکوت و وحشتمان از رودر روشدن شجاعانه و پذیرش جهان برای بهتر کردنش و نه سردرگریبان فروبردن و تندادن به خوابهای پریشان. هم از این رو، هرچه زودتر کابوسهای به ظاهر طلایی ایدئولوژیک را کنار بگذاریم، خدمت بزرگتری به خود و جامعهمان کردهایم. بدانیم هر جا باسخنان ساده، خط سیرهای روشن، قاطع و بیقید و شرطی روبهرو شویم، همان جا آغاز سرابهای مرگبار و ویرانگراست. و هر کجا که از انفعال خارج شویم و با هر چیزی در دست داریم، کاری کنیم همان جا آغاز آیندهای بهتر برایمان به حساب میآید. جامعه ایدئولوژیک دو قطبی، چیزی نیست جز دو قطب که هر یک مخرب دیگری است و ثمره هر دو، تخریب یا انفعال کامل جامعه است.