عاقبت محتوم یک دیکتاتور
او اقتصاد مملکتش را چنان به نابودی کشاند که تا همین اواخر نرخ بیکاری در آن به ۹۴ درصد میرسید. به یادگار گذاردن ابرتورمها و ارقام دهشتناک تورم در تاریخ که جای خود دارد.
دومین مساله آن بود که چنین هدفی به معنای ایجاد یک نظام بوروکراسی دولتی تودرتو بود. نظامی دولتی که سردمدارانش میتوانستند از آن ارتزاق کنند. از سوی دیگر، گروههای وابسته به نظام موگابه بهراحتی قادر بودند از مداخلات دولتی بهره ببرند. به طوری که وقتی مصادرههای گسترده پس از سال ۲۰۰۰ رخ داد این رهبران حزب زانو و کهنه سربازان جنگ استقلال زیمبابوه بودند که بخش زیادی از این زمینها را از آن خود کردند. به عبارت دیگر، فارغ از هدف مقدسی که باعث تخریب ساز و کار اقتصاد میشد، گروههای ذینفعی که پشت آن هدف مقدس جای گرفته بودند و خود را حامی سفت و سخت آن میدانستند بزرگترین رانتهای اقتصادی را از آن خود کردند. بدین شکل تخریب اقتصاد با فساد سازمانیافته همراه شد که در راس آن حزب زانو و رابرت موگابه قرار داشتند.
وقتی همه این مراحل طی شد و اقتصاد به حدی نحیف شد که دولت، کارمندان و وابستگان حزب نتوانستند از آن ارتزاق کنند، راهی باقی نماند به جز چاپ اسکناس تا بدین صورت حلقه اصلی حامی حاکمیت، رضایتش جلب شود. اما چاپ پول در اقتصاد بدون تولید هیچکس را راضی نمیکرد. آنچنان که همحزبیهای آقای موگابه را و در نهایت هم آنها بودند که راه را برای خروج وی از قدرت باز کردند. شاید پیرمرد ۹۵ ساله، در آخرین روزهای عمر خود میانگاشت برخی از خائنان موجب سقوطش شدند، اما کاش میفهمید آنچه خود انجام داده، ایجاد یک نظام استبدادی تکحزبی، بدون راه تنفس اقتصادی و سیاسی برای عموم در نهایت تاریخ را به آنجا رساند که از وی نام خوشی بر جا نگذاشت.