پشت پرده ناراحتی اروپا از آمریکا
به گزارش اقتصادنیوز؛ استفن والت، استاد روابط بین الملل در دانشگاه هاروارد، نظریه پرداز نئورئالیسم تدافعی و ستوننویس فارنپالیسی با انتشار دومین مقاله تحلیلی درباره دلایل حمایت خود از تصمیم بایدن برای خروج از افغانستان با عنوان «دلیل واقعی ناراحتی متحدان آمریکا درباره افغانستان» ضمن پاسخ به هجمههای منتقدانش، به شکل مفصلتری استدلال خود را تشریح کرده است.
عاملان اصلی فاجعه، شرافتمندانه سکوت کنند
والت نوشت: آخرین ستون من (در اقتصادنیوز بخوانید: تراژدی افغانستان ضربه به اعتبار آمریکا نبود) با واکنشِ گروهِ کُرِ پیشگویانِ مصیبت مواجه شد که اصرار دارند «خروج ایالات متحده از افغانستان -از جمله شیوه اجرای آن که با هرج و مرج همراه شد- به موقعیت بین المللی و اعتبار آمریکا آسیب گسترده و پایدار وارد کرده است».
بی تردید برخی از این مفسران واقعاً به اظهارات وحشتناک خود اعتقاد دارند و حمله دولت اسلامی خراسان به فرودگاه کابل احتمالاً این احساسات را تشدید می کند. با وجود این ، من هنوز هم تأثیر شعارهای اغراق آمیز و فوقالعاده را قابل توجه می دانم. بنابراین در این نوشتار میخواهم عمیقتر بحث کنم که اساساً چرا بسیاری از مردم -و به ویژه ناظران در اروپا- این رویداد را یک لحظه مهم و نقطه عطف میدانند.
این کاملاً قابل پیش بینی است که جمهوریخواهانی که با همه تلاش های جو بایدن، رئیس جمهور آمریکا مخالف هستند، تلاش می کنند تا پایان تلخ افغانستان را در ظرف تمام سرمایههای سیاسی که ارزش آن را دارد بریزند. جای تعجب نیست که نئوکانها و تندروهای اکنون پشیمان و افراد زیادی که [با جنگ در سال ۲۰۰۱ و صلح در سال ۲۰۱۹] مستقیماً در این عقبنشینی (و شکست) مشارکت داشتند، اکنون از تصمیمات خود دفاع، و تلاش کنند تا نتیجه بد را صرفاً و تماماً بر گردن بایدن بیاندازند. شاید مناسبتر باشد کسانی که مرتکب این نزاع شدهاند، «سکوت شرافتمندانه» کنند، هرچند این برای خودخواهان ویژه به وضوح توقع نابجایی است.
ناراحتی هیستریک اروپا از چیست؟
اما تفسیر دیگران -و به ویژه متحدان آمریکا در ناتو- است که به نظر من جالبترین انتقاد بوده و تا حدودی توضیح آن دشوار است. من ناراحتی آنها را از مشورت نکردن (یا عدم توجه به توصیه آنها) درک می کنم ، اگرچه چنین شکایاتی یکی از ویژگی های مکرر روابط متحدین از روزگار ازلی بوده است. من همچنین می توانم کسانی را که واقعاً از مسائل بشردوستانه ناراحت هستند، درک کنم، حتی اگر این نتیجهای قابل انتظار و فارغ از زمان و چگونگی خروج ایالات متحده از افغانستان بوده باشد.
این لحن غمانگیز در مواقعی با هیستری هم مرز است، که من آن را بیشتر اسرارآمیز می دانم. مثلاً، تام توگندات، نماینده پارلمان بریتانیا، پایان جنگ را "تراژدی" اعلام می کند که فقط منجر به جنگ بیشتر میشود و (پس از 20 سال صبر!) میگوید مشکل آمریکا نداشتن صبر بود.
نخستوزیر سابق بریتانیا، تونی بلر، تصمیم برای پایان دادن به جنگ را "غم انگیز ، خطرناک و غیر ضروری" دانست؛ عبارتی که در واقع به نیکی آغاز جنگ عراق در سال ۲۰۰۳ [با همراهی آقای نخستوزیر] را توصیف می کند.
آنها تنها نیستند؛ آرمین لاشت ، نامزد محافظه کار برای صدراعظمی آلمان، خروج را "بزرگترین فاجعه ای که ناتو از زمان تأسیس آن متحمل شده است" می خواند؛ امری که نشان می دهد او درباره ماجرای سوئز در سال 1956 یا جنگ کوزوو در سال 1999 چیز زیادی نخوانده است.
مجله اکونومیست با یک تظاهر غیرعادی بایدن را مورد شماتت قرار داده و «فضاحت افغانستان» را ضربه ای سنگین به جایگاه آمریکا و "نقطه عطف" می داند.
گفته می شود که امانوئل مکرون، رئیس جمهور فرانسه، بایدن را به خاطر "بیاعتنایی به مسئولیتهای اخلاقی" سرزنش کرد و این واقعیت را نادیده گرفت که فرانسه نیروهای خود را از افغانستان در سال 2014 خارج کرده است.
و من می توانم این موارد متعدد را ادامه دهم ، اما شما ایده را دریافت کنید.
همانطور که اشاره شد، برخی از این تأسفها مناسب است، قطعاً نتیجه نهایی در افغانستان شامل تراژدی انسانی قابل توجهی است. این امر در مورد خود جنگ نیز همواره صادق بود، جنگ ۲۰ سالهای که در آن حدود یکچهارم میلیون افغان و پاکستانی (۷۱ هزار نفر آنها غیرنظامی) کشته شدند.
اروپا، ناتوان از اقدام مؤثر، مأیوس از شکست ملتسازی
من گمان می کنم که اینها نشاندهنده ناامیدی اروپاییها نسبت ناتوانیشان در انجام اقدامات مؤثر در وضعیت حاضر، و یأس ناشی از تلاش غیرواقعی و شکستخورده جهت ملتسازی در افغانستان است، که اکنون به پایان ناخوشایندی رسید. اما انتظار میرود که مقامات دولتی به همان اندازه که حرف میزنند، فکر کنند و عاقلانه بیاندیشند؛ چیزی که در حال حاضر کمیاب به نظر می رسد.
اگر نخبگان سیاسی اروپا به اندازه آنچه که اغلب ادعا می کردند نگران قدرت نظامی روسیه و دخالت های سیاسی آن بودند، در این صورت آنها باید خوشحال میبودند که ایالات متحده در نهایت خود را از باتلاق افغانستان خارج کرده و منابع (و زمان و تمرکز بیشتری) برای اهداف مهمتر خواهد داشت.
آنها همچنین میتوانند به دوش کشیدن عمده بار مسئولیت در افغانستان در طول ۲ دهه توسط آمریکا را نه به عنوان شواهدی از بیحوصلگی و بیصبری ایالات متحده، بلکه به مثابه نشانهای از قدرت پایدار و تمایل برای پیشروی بیشتر -حتی در مواقعی که چشم انداز مبهم است- بنگرند. در عوض ، آنها با این رویداد ناخوشایند طوری رفتار می کنند که گویی نبرد فرانسه در سال 1940 بوده است.
دلیل واقعی ناراحتی اروپا
پس چه خبر است؟ من نمی توانم به طور قطعی بگویم ، اما گمان می کنم که بخش عمده نگرانی اروپاییها ناشی از آگاهی آنها از این واقعیت ناراحتکننده است که اروپا برای ایالات متحده مانند گذشته اهمیت ندارند.
* افول اهمیت استراتژیک اروپا و ترس از تداوم رویکرد «اول آمریکا»
لطفاً توجه داشته باشید: من نمی گویم که متحدان اروپایی آمریکا هیچ ارزشی ندارند و یا نمیتوانند برای ایالات متحده در آینده ارزش قابل توجهی داشته باشند. من فقط اشاره میکنم که اهمیت نسبی اروپا از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به بعد، به شدت کاهش یافته است.
اروپا در بیشتر قرن بیستم و به ویژه در دوران جنگ سرد مرکز سیاست خارجی ایالات متحده بود، اما فروپاشی کمونیسم ، ظهور چین و آسیا، و جنگ های پس از 11 سپتامبر و مبارزات ضدتروریستی اولویت های ایالات متحده را به جاهای دیگر تغییر داد.
دونالد ترامپ اولین رئیس جمهوری بود که آشکارا این ایده ها را بیان کرد و اکنون نخبگان اروپایی می ترسند که شاید این رویکردی که گمان میکردند مختص ترامپ است (اول آمریکا)، صرفاً یک انحراف نبوده است.
* توازن قوا، نه ارزشهای مشترک
بهعلاوه، با وجود همه شعارزدگیها در مورد "ارزشهای دموکراتیک مشترک" که ظاهراً دوسوی آتلانتیک را متحد میکند، نیروی محرک اصلی پشت دخالت عمیق ایالات متحده در مسائل امنیتی اروپا همیشه توازن قوا بوده است.
نگرانی از توازن قوا بود که ایالات متحده را به جنگهای جهانی اول و دوم کشاند، و توازن قواست که توضیح میدهد چرا در طول جنگ سرد [و تاحدودی پس از آن] واشنگتن منابع نظامی و نیروهای بزرگ و قدرتمند زمینی، هوایی و دریایی خود را در آنجا نگه داشته است. ایالات متحده این کارها را انجام داد تا اطمینان حاصل کند که قدرت صنعتی اروپا توسط یک قدرت واحد -یک هژمون اروپایی- کنترل نمیشود و از این طریق ایالات متحده از نتیجهای که ممکن بود این کشور را در موقعیت به مراتب سختتر و نازلتری قرار دهد، جلوگیری کرد.
امروزه هژمون بالقوهای در اروپا وجود ندارد و تنها دلیلی که به نظر می رسد روسیه تهدیدی است که ممکن است مستلزم پاسخ آمریکا باشد، عدم تمایل عمومی اروپاییها برای تخصیص منابع مالی و انسانی بسیار بیشتر به قدرت نظامی موثر است.
* کمکهزینههای رو به پایان آمریکا
و همانطور که برخی از رهبران اروپایی اشاره کردهاند، آنچه واقعاً آنها را در مورد خروج آمریکا از افغانستان آزار میدهد، چیزی است که ممکن است در مورد «بیمیلی آمریکا برای ادامه کمکهزینه دادن به متحدانی که بار [مسئولیت] خود را [به دوش] نمیکشند»، نشان دهد.
و قبل از اینکه مرا متهم به گزافهگوییهای ترامپی کنید، به یاد داشته باشید که سلف وی باراک اوباما، رابرت گیتس، وزیر دفاع سابق و شمار زیادی از دیگر مقامات آمریکا اعم از دموکرات و جمهوریخواه نیز به دفعات موارد مشابهی را قبلاً گفتهاند.
* وضعیت نامساعد لیبرالدموکراسی و پایههای متزلزل ناتو
علاوه بر این ، برخی از اروپایی ها میدانند که روایت "ارزشهای مشترک" زمانی سختتر خریدار پیدا میکند که برخی از اعضای ناتو در مسیرهای غیرلیبرال قدم بردارند و در مورد سلامت دموکراسی آمریکایی نیز تردیدهای جدی ایجاد شود.
نتیجه نهایی اینکه اروپاییهای باهوش میدانند که ناتو بر پایههای متزلزل تکیه دارد و این آنها را بسیار عصبی میکند. آنها از روی عادت دیرینه به دنبال کارت اعتباری عمو سم هستند، به این امید که عمو سام را خجالتزده کنند تا نشانههای نمادین و ملموس اطمینانبخش ارائه دهد.
* طرفداری از استقلال استراتژیک
دلیل دیگری نیز وجود دارد که چرا اروپاییها در مورد اهمیت آنچه در افغانستان اتفاق افتاده تعمداً اغراق میکنند. اگر شما یک اروپایی هستید که از "خودمختاری استراتژیک" بیشتر حمایت میکنید، پس برجسته ساختن غیرقابل اعتماد بودن آمریکا خود یک کارت مفید دیگر برای بازی آنها در مقابل منتقدانشان است.
به گفته یاپ دوهوپ شفر، دبیر کل سابق ناتو، نتیجه حاصل شده در افغانستان به این معناست که اروپا باید «از نظر نظامی و سیاسی ظرفیتهای خود را گسترش دهد تا توانایی ایستادن روی پاهای خود را داشته باشد، و بطور جدی درباره آنچه برای دفاع از خود لازم دارد، فکر و هزینه کند تا این توانایی ایجاد شود».
دوراهی لیبرالیسم و ناسیونالیسم؛ افشای ریاکاریها در شرایط دشوار
با این حال، خطر این است که این مانور جواب ندهد و توجه اغراقآمیز به بیاعتباری ادعایی آمریکا باعث بدبینی بیشتر در روابط بیناآتلانتیک شود. و این شکاف منجر به اختلال در رایزنیها باهدف تقسیم کار بهتر بین اروپا و ایالات متحده در فرآیندها و تلاشهای اضطراری و حیاتی برای منافع دو کشور شود.
اروپایی ها دلیلی برای نگرانی دارند، اینکه بیثباتی در مناطق اطراف آنها (شامل افغانستان)، کشورهای اروپا را در معرض ورود پناهندگان جدید و خطر جدیتر تروریسم (خطراتی که ایالات متحده تا حدودی از آنها در امان است) قرار دهد. این یک نگرانی مشروع است، اما این موضوع همچنین میتواند تهدیدی است برای بروز و برجستهسازی تنشها (یک فرد بدبین احتمالاً میگوید، افشای ریاکاریها) در قلب پروژه سیاسی اروپایی (اصول لیبرالی) باشد.
از زمان تأسیس، اتحادیه اروپا و پیشینیان آن تلاش برای "اتحادی عمیقتر" را بر مبنای نیاز به فراتر رفتن از ناسیونالیسم، توجیه کردهاند. اصول بنیادین اتحادیه، بیانگر تعهد عمیق و اساسی به ارزشهای لیبرال جهانی حقوق بشر است. اگرچه اتحادیه اروپا متشکل از کشورهای عضوی است که هنوز ناسیونالیسم آنها کاملاً قدرتمند است، اما بهرحال اکثر نخبگان حاکم اروپا عمیقا روی اصول لیبرالی که اتحادیه اروپا بر مبنای آنها تأسیس شده است سرمایه گذاری می کنند.
این تعهدات از جمله توضیح میدهد که چرا نخبگان اروپایی در تصمیمگیری برای تبدیل افغانستان به یک دموکراسی به سبک غربی کمک و مشارکت کردند.اگرچه هنگامی که فشار وارد میشود، ملل اروپایی کمتر به آرمانهای جهانی پایبند هستند و بیشتر مایل به حفاظت از خصیصهها و شیوههای خاص زندگی ملی خود هستند. بحران پناهندگان در سال 2014 موجی از پوپولیسم راست را برانگیخت و سیاستمداران واقعاً لیبرال مانند آنگلا مرکل صدراعظم آلمان را مجبور کرد از انگیزههای بشردوستانه اولیه خود عقب نشینی کنند.
من در اینجا قضاوت نمیکنم، چراکه واقعیت امر این است که تعهد خود آمریکا به این ارزشهای لیبرالِ ظاهراً جهانی، زمانیکه با سیل پناهجویان در سواحل و مرزهایش ظاهر میشوند یا وقتی برخی متحدان استراتژیک مرتکب نقض فاحش حقوق بشر میشوند، ناپدید میشود.
منظور من این است که برای سیاستمداران جریان اصلی اروپایی، یک بیثباتی که میتواند سیل مهاجران بیشتری را روانه مرزهایشان کند، تناقضهایی را آشکار میکند که آنها ترجیح میدهند پنهان بمانند. از اینرو احتمالاً انگیزه دردناکی در آنها پدیدار خواهد شد که بعد از این همه لفاظی ریاکارانه، بخواهند عمو سم را متقاعد کنند که انگشت خود را درون سوراخ سد نگه دارد (اشاره به داستان پطروس فداکار).
این نیز بگذرد
به گمان من عمده احساس ناخوشایندی که ما اکنون میبینیم، هنگامیکه بیشتر خارجیها و افغانهای در معرض خطر، تخلیه شوند، از بین می رود. اگرچه به این زودی نمیتوان پایان خوشی برای این داستان متصور شد، اما امیدوارم ایالات متحده و دیگران هرچه در توان دارند برای ممانعت از پیامدهایی بدتر از آنچه پیشبینی میشود، انجام دهند. با این وجود، همه آنهایی که در این عملیات متهورانه 20 ساله دخیل بودهاند، این صفحه را ورق میزنند و به راه خود ادامه میدهند. البته نقطه ضعف این است که ما بار دیگر از درسهای مفید این تجربه عبرت نخواهیم گرفت.
همانطور که در [رمان] «غرور و غرضورزی»، آقای بنت در مورد برخی از حماقت های خود با افتخار به دخترش الیزابت می گوید: « لیزی،من از صمیم قلب از خودم شرمندهام. اما ناامید نشو، [این نیز] میگذرد، بیتردید سریعتر از آنچه باید».