روایت مرعشی از مذاکره هاشمی و آیتالله منتظری
به گزارش اقتصادنیوز متن این گفتوگو به این شرح است: کمتر کسی در جامعه پیدا میشود که منکر سیاستمداری و کاردانی مرحوم اکبر هاشمیرفسنجانی در فضای مدیریتی باشد. از سویی گزارههای تاریخی از دوران فعالیت او در جایگاه رئیس مجلس و ریاستجمهوری هم مؤید آن است، اما در سالهای پس از ریاستجمهوری نقدها بر عملکرد او، هم در سطح مدیریتی و هم سیاسی (که طبیعتا نسبت بر هر سیاستمدار و مسئولی رواست)، روزافزون شد و او با همه سیاستمداری، در ماههای منتهی به درگذشتاش در 19 دیماه 1395 آن اثرگذاری دو دهه اول پس از پیروزی انقلاب را در فضای سیاست داخلی نداشت و همین نقطه ابهام یا موجد سوالات درباره جایگاه و نوع سیاستورزی او میشود. در این بین احمد زیدآبادی، تحلیلگر سیاسی گفتوگویی با سیدحسین مرعشی، رئیس دفتر هاشمیرفسنجانی در زمان ریاستجمهوری و استاندار کرمان و دبیرکلی فعلی حزب کارگزاران انجام داده است. او در این گفتوگو به نسبت حزب کارگزاران با هاشمیرفسنجانی، اثرگذاری او در فضای سیاسی کشور و عملکرد او در جایگاه مختلف پرداخته است. بخش اول این گفتوگو در ادامه میآید:
آقای هاشمی را معمولاً بهعنوان پدر معنوی کارگزاران معرفی میکنند. شما با این تعریف انگار موافق هستید؟
آقای هاشمی در بخشهای مختلف منشأ حرکتهایی بودند و از این جهت که کارگزاران علاقهمند بود در آن حرکت اولیه از سرمایه ایشان استفاده کند، جواب این سؤال «بله» است اما از این زاویه که خود آقای هاشمی ایدهای را برای تشکیل حزب یا این گروه داده باشند و در ادامهاش بهطور سازمانیافته ملاقاتها انجام داده باشند یا رهنمودهایی داده باشند، «نه».
منظورم درواقع این نیست که ایشان پایهگذار باشند یا به شما گفته باشند که حزب تشکیل بدهید؛ بلکه به معنای اینکه کارگزاران خودش را درواقع پیرو اندیشههای مثلاً اقتصادی و سیاسی و اعتقادی او میداند.
به این معنا شاید، بله این را میشود گفت. بهاضافه اینکه باید ببینیم در چه مقطعی داریم صحبت میکنیم. در یک مقطعی هنوز شخصیتها خصوصاً شخصیتهایی که در انقلاب نقش داشتند و نسبت به امام رابطه نزدیکتری داشتند؛ معمولاً موردتوجه بودند و چنین رفتاری صورت میگرفت. مثلاً ما اگر برگردیم به دهه اول انقلاب، مجاهدین انقلاب که آنوقت از گروههای مختلف بودند که دور هم جمع شده بودند، یکی از مسائل مهم آنها این بود که یکی باشد که نماینده امام در بین آنها باشد؛ بنابراین وقتیکه آقای راستی کاشانی در مجاهدین انقلاب بهعنوان رابط امام نقشی پیدا کرد، دوستان خودشان را با ایشان تنظیم میکردند و فکر میکردند که حتماً لازم به تنظیم هست اتفاقاً وقتیکه آقای راستی کاشانی در مجاهدین انقلاب بهعنوان رابط امام نقشی پیدا کرد (حالا نماینده که نمیگفتند؛ میگفتند مثلاً از طرف امام)، دوستان خودشان را با ایشان تنظیم میکردند و فکر میکردند که حتماً لازم به تنظیم هست... یعنی یک چنین فروضی در تفکرات دهه 60 بود. در آن زمان ما جمعی در کرمان داشتیم
ما وقتیکه در کرمان بودیم، بچههای کرمان معتقد بودند که آقا؛ بالاخره ما هم باید یک کسی را پیدا کنیم که چنین نقشی را داشته باشد. من مخالف بودم اما گفتم من میروم با آقای هاشمی مشورت میکنم. من با آقای هاشمی مشورت کردم. آقای هاشمی گفت چه ضرورتی دارد؟ این حرفها چیست؟ شما کار خودتان را دارید میکنید و اصلاً معنی ندارد هر کسی هر کاری میخواهد بکند یک کسی رابط با امام باشد! آقای هاشمی خودشان شخصاً علاقهمند به اینکه در موضوعات منشأ تأثیرگذاری باشند، نبودند. یعنی وقتیکه ما کارگزاران را درست میکردیم، از مجموع آن حلقه پیرامونی امام فقط آقای هاشمی و آیتالله خامنهای در قید حیات بودند و بقیه همه یا کنار رفته بودند یا از دنیا رفته بودند.
منظور شما این است که آقای هاشمی را به شکلی نماینده فکر امام خمینی میدانستید که میخواستید به او نزدیک شوید؟
اینطوری راحتتر است بگویم؛ در اطرافیان امام که منشأ انقلاب و رهبری انقلاب بودند، ما تفکرات آقای هاشمی را تفکرات قابلقبولی میدانستیم از جهت اینکه مدرنتر از مثلاً بقیه فکر میکرد یعنی در واقع ما آقای هاشمی را بهعنوان یک کسی که بالاخره جزء رهبرانی است که میشود با او به سمت ایران مدرن گام برداشت؛ میدانستیم.
آقای هاشمی در بین روحانیون امتیازاتی داشت که ما کموبیش آن را قبول داریم؛ اما ایشان بهعنوان یک سیاستمدار زرنگ و پیچیده هم معروف بود. اما به کارنامهی او که نگاه کنیم، ایشان از مقام دوم نظام نهایتاً به یک نقطهای رسید که فاقد قدرت شد. این نشان نمیدهد که خیلی هم دید استراتژیک نداشته و سر بزنگاهها انتخابها و اشتباههای بزرگی داشته است؟
میگویند انسانهای بزرگ، اشتباهاتشان هم بزرگ است. این را نمیشود کتمان کرد. به لحاظ تفکر، من ممکن است چیزهایی را بتوانم به شما بگویم که تا حالا نشنیده باشید؛ مثلاً وقتیکه هنوز جانشینی امام مطرح نبود و معلوم بود که آقای هاشمی قرار است رئیسجمهور باشند، آقای هاشمی از کسانی بود که معتقد بود میشود رهبری و رئیسجمهوری را یکی کرد؛ یعنی اساساً برای بعد از امام، اگر ایشان تصمیمگیر بود، حتماً این فکر را قبول داشت که دوگانگی در بالای حکومت، مفید برای کشور نیست. یکوقت هست یکی میگوید من بهعنوان کسی که میگوید قانون اساسی را قبول دارد، خودم را ملتزم به قانون اساسی میدانم. در قانون اساسی هم ولایتفقیه آمده است. یکوقت هم کسی میگوید که من به این مسئله اعتقاد دارم. یعنی جنبه اعتقادی را در نظر میگیرد.
بههرحال آقای هاشمی اینطوری نبود. میدانید که در داستان قانون اساسی هم آقای هاشمی جزو کسانی بود که به مرحوم بازرگان اصرار داشت که شما همان پیشنویس آمادهشده قانون اساسی توسط آقای حبیبی اینها را به رأی بگذارید و خود امام هم در آن زمان به آن تأکید داشتند.
بههرحال عرضم این بود که به لحاظ تفکری آقای هاشمی کاملاً از نظر من قابل دفاع است و به لحاظ عملکردی طبیعی است که همه سیاستمداران اشتباهاتی میکنند. من اگر بخواهم الآن از دو تا از اشتباهات آقای هاشمی به شما بگویم، میگویم یکی اصرار آقای هاشمی برای اینکه روحانیت به دولت و به مناصب حکومتی ورود کنند، این اصلاً تصمیم درستی نبود. شاید آقای هاشمی به خودش نگاه میکرده، به روحانیون در این سطح نگاه میکردند. با آن شناختی که آقای هاشمی از روحانیت داشته این موضوع عجیب بود الآن میشود فهمید که این کار نه به نفع روحانیت بوده و نه به نفع اسلام و نه به نفع کشور و مردم و جمهوری اسلامی. دوم؛ اینکه آقای هاشمی بیشازحد از اینکه اختلافی در درون جمهوری اسلامی بهوجود بیاید، پرهیز میکرد. درحالیکه میتواند اختلاف وجود داشته باشد و اگر این اختلاف را به رسمیت میشناختیم و در مورد مبانی آن و در مورد کارکرد این اختلاف با هم صحبت میکردیم یعنی میپذیرفتیم یکی بشود اقلیت و یکی میشود اکثریت. حالا یا بنا را بر حکومت اکثریت میگذاریم و یا اینکه نه، میآییم نسبیت را لحاظ میکنیم و میگوییم که سهم هرکدام از این تفکرات. به عبارتی آنی که اکثریت دارد، اکثریت را شکل میدهد و آنی هم که اقلیت را دارد، حضور دارد و نقش اقلیت را بازی میکند. چرا ما نباید میپذیرفتیم که اختلاف وجود دارد؟! آقای هاشمی سالها تلاش کرد اختلافات را پنهان بکند. حتی ماهایی که نزدیک آقای هاشمی بودیم، نمیدانستیم که چرا آقای هاشمی سعی میکند بگوید اختلاف نیست!
به یک عبارتی آقای هاشمی خیلی به تکثر سیاسی به این مفهوم مصطلحش در آن اوایل اعتقادی نداشت.
هیچکس نداشت. یک تمامیتخواهی در ذاتِ شاید همه انقلابها بوده و شاید در انقلاب ما هم بوده. در انتخابات مجلس ششم که بحثهای اختلافی خیلی جدی پیش آمد و جلسهای پنجشنبهها در حسینیه ارشاد که بچههای ملی مذهبی اجتماع میکردند، برگزار میشد. یکبار من در میزگردی با آقای اکبر گنجی، آقای مهندس عزتالله سحابی، آقای عباس عبدی در این جلسات شرکت کردم. من بین سه تا مخالف سرسخت آقای هاشمی گیر کرده بودم. باید هم از آقای هاشمی دفاع میکردم. در آنجا بحث خیلی جدی شد. من در آن زمان به بچهها گفتم که بالاخره روحانیت در ایران یک نقش تاریخی داشته است. این نقش تاریخی در قانون اساسی خیلی تقویت و نهادینه شده است. من همچنین گفتم که در این روحانیون آقای کروبی یا آقای خاتمی در میان آخوندهای ایران دارای نفوذ و جایگاه نیستند، ولی آقای هاشمی نفوذی هم در بین علما و هم بخش سنتی دارد. حالا درباره آقای هاشمی، او از شما در سیاست خارجی جلوتر بوده؛ بالاخره موافق حلوفصل مشکلات با غرب بوده، آن زمان شما هنوز چپ بودید. در اقتصاد، موافق با تعدیل اقتصادی و باز کردن اقتصاد بوده است. در فرهنگ و در مسائل اجتماعی هم همینطور؛ آقای هاشمی در چهار حوزه از شما جلوتر بود و در یک حوزه سیاست داخلی، شما با آقای هاشمی اختلافنظر دارید. آقای هاشمی حتماً معتقد به یک دموکراسی مدیریتشده است و شما معتقد به یک دموکراسی مثلاً بازتری هستید. آن زمان این را هم گفتم که حیف است که شما وقتی روی 80 درصد مسائل با آقای هاشمی توافق دارید، در مورد 20 درصد همدیگر را تحمل نکنید؟
حالا روی همان 80 درصد بحث کنیم، ببینیم چقدر جدی بوده است! جناب هاشمی وقتیکه رئیسجمهور شد، همین سیاست درهای باز اقتصادی و درواقع روابط عادی با جهان را در دستور کار داشتند. اما برای پیشبرد هدف خودش آمد با جناح راستگرای آن روز که جناح سنتی محسوب میشد، علیه جریان چپ (چپِ خطِ امامی) ائتلاف کرد. علیالظاهر چپ خط امامی مخالف اینها بود و سنتگرایان مقداری موافق بودند. اما اگر شاید یکخرده به عمق ماجرا فکر میکرد، میدانست که راستگرایان سنتی متحد دائمی برایش نخواهند بود و بهزودی با او مقابله خواهند کرد و کردند و عکس آن؛ جناح چپ را بهجای اینکه حذف کند اگر نگه میداشت و از طریق بالانس بین اینها کار را پیش میبرد، موقعیت خودش هم قویتر میشد. فکر نمیکنید اشتباه بزرگی در انتخاب بین متحدینش در آن مقطع کرد؟
اتفاقاً معکوس است؛ شاید اشتباه را چپ کرد. حالا من سه تا شاهد هم برای آن دارم.
اینکه بعد از رحلت امام و استقرار آیتالله خامنهای بهعنوان رهبر جدید، آقای هاشمی یک موضوعی را در ذهنش داشت و عمل کرد و آن اینکه آقای منتظری را بهعنوان مرجع نظام احیا کند؛ ضمن اینکه به لحاظ اعتقادی هم برای آن شاهدی دارم. وقتیکه آقای اراکی (خدا او را رحمت کند) در حال احتضار بودند، آقای عبدالعلیزاده استاندار تبریز بود و من هم رئیسدفتر رئیسجمهور بودم. او پیش من آمد و بعد هم ملاقات با آقای هاشمی داشت و پیش او رفت. به آقای هاشمی رفسنجانی گفت که اگر قرار است بعد از آقای اراکی، آقای خامنهای مرجع تقلید عام باشند، به ما بگویید که ماها برویم زمینههایش را در استانها و اینها فراهم کنیم. آقای هاشمی گفت: چنین مسئلهای نیست. آیتالله خامنهای آدم متدینی هستند. این را شما داشته باشید تا بعد.
آقای هاشمی یک تدبیری کرد و پشت پرده با آقای خامنهای و آقای منتظری یک توافقی کرد که آقای منتظری یک پیام تبریک به آیتالله خامنهای بهعنوان رهبر جدید بدهد. بالاخره این حرف مطرح بود. اگر آقای منتظری بتواند مدعی رهبری باشد، این رهبری آیتالله خامنهای را ضعیف میکرد. گفت شما یک پیام به آیتالله خامنهای بهعنوان رهبر جدید بدهید. ایشان هم به آقای منتظری بهعنوان آیتاللهالعظمی منتظری پاسخ بدهند. بخش اول این کار عمل شد. آقای منتظری پیام تبریک به آقای خامنهای دادند و این پیام تبریک ساعت 2 بعدازظهر از رادیوی ایران خوانده شد. ساعت سه و نیم بعدازظهر سه نفر پیش آقای هاشمی آمدند (آقای کروبی، آقای امام جمارانی، آقای محتشمی)و اعتراض سنگین در حد خیلی تند و خیلی جدی کردند. این کارها چیست میکنی و... پروژه در همین مرحله متوقف شد و ادامه پیدا نکرد.
مورد دیگر؛ من در آن زمان استاندار کرمان بودم. شب خدمت آقای هاشمی در منزلشان رسیدم و صحبت کردیم. آقای هاشمی آن شب به من گفتند «که این دوستان شما چهکار دارند میکنند؟! گفتم چطور؟ گفت امام که دیگر در قید حیات نیست و اینها امام را که دیگر ندارند. بهتبع آن آقای اردبیلی هم که جایش را به آقای یزدی داده است. مهندس موسوی هم که دیگر در سیستم نیست و من رئیس دولت شدم. اینها اگر با دولت نخواهند کار بکنند، با چه کسی میخواهند در کشور کار کنند؟ تنها میمانند!»
حالا همینجا آقای هاشمی میتوانست بهجای اینکه بنشیند آنجا از دور نگاه کند که اینها چه میکنند، اینها را جمع میکرد.
جناح چپ آمادگی نداشت. حالا این را بگویم؛ صبح فردایش من به مجلس رفتم. آقای جهانگیری نماینده جیرفت بود. به او گفتم که این حرف مهمی است که آقای هاشمی زده است، چرا این را جدی نمیگیرید؟ دوتایی رفتیم پیش حاجحسین هاشمیان، پسرعموی آقای هاشمی بود، نائب رئیس مجلس. آقای حاج حسین از آقای کروبی در بین بچههای چپ بیشتر طرفدار داشت؛ به آقای کروبی احترام میکردند، ولی نگاهشان به حاج حسین بود. من و اسحاق پیش حاج حسین رفتیم و به او گفتیم که این حرف مهمی است، شما اگر آمادگی دارید شما از این طرف و ما هم میرویم از آن طرف هماهنگی میکنیم و مسائل را بین آقای هاشمی و چپ حل میکنیم. آقای هاشمیان به من گفت که شما هنوز این شیخ اکبر را نشناختید! یعنی برداشت چپ نسبت به آقای هاشمی یک چنین برداشتی بود. این نبود که آقای هاشمی آمادگی نداشته باشد. نمونهاش هم این است که دولت اول آقای هاشمی که دولتی بود که بیشتر به چپ تمایل داشت افرادی مانند آقای خاتمی، آقای معین، آقای نوربخش، آقای عبدالله نوری و اینها ارکان اصلی دولت بودند.
ولی جای اصلی را که وزارت اطلاعات بود آنگونه بود. چرا این را انتخاب کرده بود؟
حالا چون من آنوقت استاندار بودم و اینها را خیلی نمیدانم چگونه جلو رفت؛ حرف شما کاملاً درست است. اگر همان اتفاقی که در راست افتاد یعنی روابط راست با آقای خامنهای از قبل خوب بود، همان روابط خوب حفظ و تقویت شد و به هم خیلی نزدیکتر شدند. چپ در تمام دورانی که مهندس موسوی نخستوزیر بود، تکیهاش به آقای هاشمی بود. اینکه دیگر خیلی واضح است. مثلاً نخستوزیر شدن دور دوم آقای مهندس موسوی را اگرچه بهظاهر آقای هاشمی کنارِ میدان بود اما مثلاً سپاه نامه نوشته بود. همه میدانند که محسن رضایی متحد آقای هاشمی در آن زمان بود که این نامه را نوشت. درواقع یک مقدار اوضاع پیچیده شده بود و بچهها زندان بودند و اینها، گاهی اوقات آقای هاشمی میگفت که من هرچه میکشم برای آن نخستوزیری دور دوم مهندس موسوی است. آخرین استیضاح که فکر کنم دو ماه مانده بود به پایان دولت آقای موسوی، استیضاح بهزاد نبوی بود که حرف آخر را آقای هاشمی در دفاع از بهزاد نبوی زد. تکیه چپ همهاش به آقای هاشمی بود. این را من میتوانم در اینجا بهعنوان یک تحلیل (نه بهعنوان یک خبر) بگویم، شاید اختلاف بین احمدآقا و آقای هاشمی سر ریاست چپ موجب شد که چپ را از آقای هاشمی و آقای هاشمی را از چپ جدا کرد و این اصلاً برای کشور خوب نبود.
همین آقای فلاحیان که وزیر اطلاعات بود، در آن دور وزارت اطلاعات واقعاً کار را خراب کرد. اولین نمونهاش، واکنش راجع به آن بیانیه 90 امضایی بود که بچههای جبهه ملی و برخی از نهضت آزادیها و ملی مذهبیها کرده بودند. ما شنیدیم که خودِ آقای هاشمی مشخصاً گفته بود که روی مهندس سحابی را کم کنید. وقتی او را گرفتند و به آنجا بردند، واقعاً خیلی شدید اذیتش کرده بودند؛ درحالیکه مهندس سحابی این روحیه را داشت که بتواند بالاخره بهعنوان یک آدم میانهای یک حاشیهای برای حمایت از هاشمی برای برخی از برنامههایش ایجاد کند. این را شما ناشی از چه میدانید؟ آیا هاشمی احساس میکرد که حالا قدرت را کامل در اختیار دارد؟ یا اینکه اصلاً دیگر به هیچ نوع پلورالیزم سیاسی اعتقاد نداشت و میخواست برنامههای اقتصادیاش را از طریق یک نوع اقتدارگرایی ویژه پیش ببرد؟
اصلاً آن دوستان مخل برنامههای اقتصادی آقای هاشمی نبودند. مخل برنامههای اقتصادی آقای هاشمی در مرحلهی اول و در اولین گام، خودِ چپ مجلس سوم بود که میدانید مثلاً استفاده از منابع خارجی در منابع اول به میزان 30 میلیارد دلار فقط با یک رأی اضافی از مجلس سوم عبور کرد. آقای الویری و خود آقای جهانگیری و آقای عبدالله نوری و اینها کمک میکردند. البته دولت آقای هاشمی در آستانهی شکلگیری بود و هنوز شکل نگرفته بود. با یک رأی... یعنی چپ واقعاً محکم ایستاده بود و روی یکسری حرفهایی مثل مثلاً ارز 7 تومانی ایستادگی میکرد. هیچوقت ملیمذهبیها و روشنفکرها مخل برنامههای اقتصادی آقای هاشمی نبودند.
در مرحله بعدی هم مجلس چهارم؛ یعنی مجلس چهارم ضربه اساسی به برنامههای آقای هاشمی زد. من چندبار از حاجآقا خواهش کردم که شما اعلام کنید که این برنامهای که از مجلس چهارم (برنامه دوم از مجلس چهارم) بود، برنامه من نیست و برنامه مجلس چهارم است چون آنها همه اصول برنامه را عوض کردند. آقای هاشمی گفت من که اهل این چیزها نیستم که بخواهم خودم را جدا کنم و بالاخره این قانون شده و الآن نمیشود کاریاش کرد.
وزارت اطلاعات اینکه با چه جمعبندی آقای هاشمی به آقای فلاحیان رسید و چقدر خودش علاقهمند بود و چقدر نبود، این را واقعاً نمیدانم. اگر میدانستم الآن به شما میگفتم؛ ولی من یک شاهدی برایتان بیاورم در ضربههایی که خود بچههای آقای هاشمی (خانواده آقای هاشمی) از فلاحیان خوردند.
من که رئیس دفتر بودم، یکی از سیاستهایم این بود که هر کسی هر چیزی راجع به بچههای آقای هاشمی ادعا میکرد، من رها نکنم و میگویم برویم تا تهش ببینیم چیست؟ عرضم به حضور شما؛ یکبار یک خانمی نامه مینوشت پشت سر هم که این محسن هاشمی آمده فضای سبز را (یک مجموعهای هست که الآن مجموعه سبحان در خیابان کاوه شمالی است) تغییر کاربری داده و دارد برج میسازد. من به محسن آقا گفتم من که میدانم دروغ است، اما خودت در بازرسی هم هستی و برو ببین موضوع چیست. رفت و از نگهبان آنجا پرسید که این ساختمانها برای کیست؟ گفت برای محسن هاشمی. گفت که بسیار خب. من فردایش به آقای کرباسچی زنگ زدم که شهردار بود. به آقای کرباسچی گفتم این مجتمع سبحان، شماره پرونده و اینها ببینید برای کیست؟ گفت برای تعاونی کارکنان وزارت دفاع است. زنگ زدم به محمد فروزنده، گفتم محمد؟ این چهکار است که تو کردی؟ تعاونی را تغییر کاربری دادید و با شهرداری توافق کردید و هر کاری کردید... نیم ساعت بعد محمد زنگ زد و گفت این برای بچههای وزارت اطلاعات است و با پوشش ما جلو رفتند! یعنی وزارت اطلاعات آقای هاشمی... همان زمان من یک نامهی تندی به آقای فلاحیان نوشتم و توبیخ کردیم و اینها.
آقای فلاحیان خیلی به آقای هاشمی لطمه زده است. من واقعاً نمیخواهم بگویم مسئولیت گردن آقای هاشمی نیست!ولی من با کلیات نظر شما موافق هستم. البته آقای هاشمی دهه 80 با آقای هاشمی دهه 60 و دهه 70 خیلی متفاوت است.
راجع به سیاست خارجی و اقتصاد اگر نگاه کنیم، تقریباً هاشمی از هر دوتای این سیاست عدول کرد. اقتصادش که تحتفشار آن طرف بود، اما درعینحال وزرا را عوض کرد و درعینحال تعدادی از این صرافانی که بندگان خدا طبق قانون قبلی داشتند کار میکردند؛ اینها را گرفتند زندان کردند و تحتفشار گذاشتند و اموالشان را مصادره کردند! آنجا آقای روغنی زنجانی گفت ما برای این برنامه اقتصادی که نوعی آزادسازی اقتصادی بود آمده بودیم و حالا که عوض شده، ما برای چه باید باشیم؟! اما هاشمی خودش به این قضیه توجهی نداشت و به این قضیه تن داد و دوباره کنترل و تعزیرات و همه اینها برگشت. در حوزه سیاست خارجی هم بالاخره ایشان میخواست حتیالمقدور یک مقداری رابطه را با غرب عادی کند، اما در همان موقع یادم هست در مجلس چهارم بعد از کنفرانس صلح مادرید، یکچیزی به اسم «کنفرانس فلسطین» درست کردند و تقریباً از همه فلسطینیها هم دعوت کردند. افرادی مانند احمد جبرئیل که در لیست سیاه آمریکا بود و آنها خیلی نگران شدند. حالا با اصل کنفرانس خیلی مشکلی نداشتند، هاشمی آمد با اینها دیدار کرد ازجمله فکر کنم احمد جبرئیل در آن برنامه سخنرانی کرد و یکدفعه کل سیاست آنها عوض شد! آن دایرهی کسانی که بهطور خاص با آنها مشورت میکرد و بالاخره غیر از عقل خودش که درگیر هزار مسئلهی اجرایی بود، تئوریسینهایش در سیاست خارجی چه کسانی بودند که یا بد راهنمایی میکردند و یا به آنها توجه نداشت؟
در سیاست خارجی، آقای هاشمی عمده تکیهاش به دکتر روحانی و دبیرخانه شورای امنیت ملی بود؛ یعنی در آنجا کار کارشناسی انجام میشد. در اقتصاد که نه، واقعاً ستاد اقتصادی شامل آقای نوربخش و آقای زنجانی نقش تعیینکننده داشتند.
در بحث اقتصاد، سال 74 اشتباه را آقای دکتر نوربخش کرده بود. نمیشود از این دولتی که اشتباه راهبردی کرده بود و آن هم تغییر نرخ رسمی ارز از 7 تومان به 175 تومان بود. مثلاً ما چند میلیارد دلار یوزانس در آن زمان در اقتصادمان داشتیم، آن یوزانسها با دلار 7 تومان گشایش اعتبار شده بود، کالاهایشان آمده بود به دلار 7 تومان تبدیل شده بود و به دست مردم داده شده بود و حالا در سررسیدش 175 تومان باید میداد! این اولین تجربه بود یعنی درست است که ارز از 7 تومان به 60 تومان و بعد به 80 تومان و بعد به 90 و 100 تومان رسید و دولت هاشمی ارز را آرامآرام بالا برد. این مابهالتفاوت که پیشبینی نشده بود، افتاد بهعنوان بدهی دولت یعنی بدهی دولت به بانک مرکزی شد و یک تورم 49 درصدی را در اقتصاد ایجاد کرد.
اشتباه دیگر این بود که همزمان آمدند یک اصلاح ساختار هم در بازرگانی بکنند. گفتند بازرگانی دولتی کالای اساسی را نیاورد و بخش خصوصی انجامش دهد. تا قبل از آن، اینها با دلار 7 تومان وارد میشد. یک نقدینگیای میخواست، و وقتی دلار 175 تومان شد، 25 برابر شد .بخش خصوصی یکمرتبه قدرت تأمین چنین نقدینگیای را نداشت. کالا وارد نشد. یک صفهای طولانی در تهران شکل گرفت.
من بهعنوان رئیس دفتر وظیفه خودم میدانستم روابط عمومی را بفرستم؛ 8 ساعت بهصف فرستادیم با عدهای زیادی مصاحبه کردند. گفتیم این تریبون است و فیلم به دست آقای هاشمی میرود و شما هر حرفی با آقای هاشمی دارید، بزنید. همه پیامشان را خطاب به آقای هاشمی دادند و من این را فشرده کردم و در دو ساعت مهمترینهای آن را جدا کردیم. شب که به منزل رفتیم، گفتم حاجآقا! شما این را امشب گوش کنید تا فردا باهم صحبت کنیم.
صبح که خدمت آقای هاشمی رفتم، به من گفتند که من تصمیمم را گرفتم. یکی از مهمترین حرفهایی هم که در آن فیلم بود این بود که یک پیرمردی خطاب به آقای هاشمی میگفت: «ببین! این یکچیزی در کلهاش است. آدمی نیست که نتواند روغن و شکر و اینها را تأمین بکند. کاری را میخواهد انجام دهد. این سیاستمدار است و یک برنامهای دارد؛ والا هاشمیای که ما میشناسیم حریف این هست که 4 قلم کالای ما را برساند و این صفها تشکیل نشود.» خیلی صریح و رک مردم با آقای هاشمی حرف زدند.
آقای هاشمی گفت من تصمیم گرفتم نوربخش، زنجانی و میرزاده را صدا بزنم و میخواهم تعزیرات را انجام دهیم. من میرزاده را نگفتم چون خودش اهل بگیروببند و تعزیر و اینها بود و خیلی جدی بود. ما ظهر به دفتر زنجانی رفتیم. من، محسن نوربخش (خدا او را رحمت کند) و آقای زنجانی سهتایی نشستیم و به آنها گفتیم و خیلی جا خوردند. گفتند یکوقت ملاقات بگذار، ما با آقای هاشمی صحبت کنیم. عصرش پیش آقای هاشمی آمدند و با این تصمیم مخالفت کردند. آقای هاشمی گفت: وضع بدی درست شده. شما بگویید چهکار کنیم؟ اینها گفتند 48 ساعت به ما مهلت بدهید. آقای هاشمی 48 ساعت هم مهلت دادند و اینها رفتند 22 بند نوشتند که چه کارهایی باید بشود. به ملاقات آقای هاشمی آمدند؛ آقای هاشمی بودند، من بودم و نوربخش و زنجانی بودیم. 22 تا راهحلشان را خواندند. آقای هاشمی غیر از یک بند آن که کاهش تخصیص اعتبارات عمرانی بود، گفت این منجر به بیکاری طبقات کارگری و اینها میشود، من این را قبول ندارم. در این شرایط بحران اقتصادی، حالا بیکاری هم به طبقات ضعیف اضافه شود خوب نیست و 21 موردی که شما گفتید را من قبول دارم. ظرف سهماه با این برنامه اگر بازار آرام شد که شد، اگر نشد برکنارتان میکنم. یا آنچه من میگویم شما عمل میکنید و مسئولیتش با خودم. گفتند ما تا فردا خبر میدهیم. فردا محسن نوربخش زنگ زد و گفت نظر من و آقای زنجانی این است که هرچه آقای هاشمی بگوید عمل میکنیم.
من اینها را اینطوری به شما میگویم حالا که دولت دوباره آمده ارز 28500 تومانی اعلام کرده در ادامه ارز 4200 جهانگیری، من در جایی یادداشت نوشتم که این را اگر بهعنوان یک تاکتیک بدانیم تاکتیک درستی است و آن زمان هم آقای هاشمی کارش تاکتیکی بود. آقای هاشمی بلافاصله بعد از شوکی که به بازار وارد شده بود، دوباره سیاستهای اصلاحی را در اقتصاد پی گرفت.
در سیاست خارجی؛ من شخصاً اشکال را در سمت غربیها هم میدانم و اینطوری نیست که ما بگوییم فقط در ایران اشتباه کردند. ما در بحران عدم پرداختهای خارجیمان، هشت میلیارد دلار بدهی داشت. آخر هم آمدند با دو سال تأخیر آن هشت میلیارد دلار را تقسیط کردند و ظرف پنج سال پرداخت شد. السیهای 10 هزار دلاری ایران را در آن مقطع برگرداندند. نمیدانم چرا غرب در مقابل آن کارهایی که آقای هاشمی کرد در ازای آزادی کل گروگانهای غربی در لبنان و عادیسازی روابط چنین رفتاری را در پیش گرفت. در آخرین عددی که در مبادلات اقتصادی با آمریکاییها در دورهی آقای هاشمی داشتیم، رقم 4.5 میلیارد (چهارونیم میلیارد) دلار در میان بود. سه میلیارد دلار آنها از ما نفت میخریدند و ما 1.5 میلیارد دلار از آنها قطعات هواپیما و تجهیزات خریدیم. روال درستی در پیش بود.