شناسایی عامل حمله حماس به اسرائیل در 7 اکتبر
به گزارش اقتصادنیوز به نوشته فارنپالیسی، از سال 2007، حضور حماس در اراضی فلسطینی به نوار غزه محدود شده است، جایی که این جنبش عملاً به واسطه محاصرهای که 2.3 میلیون فلسطینی غزه را به طور جمعی زندانی کرده، مهار شده است.
در این مهار، حماس در وضعیتی گیر کرده بود که میتوان آن را «موازنه خشونت» نامید، که در آن نیروی نظامی به عنوان ابزاری برای مذاکره امتیازات بین حماس و اسرائیل ظاهر شد. اولی از موشکها و تاکتیکهای دیگر برای وادار کردن اسرائیل به کاهش محدودیتها در محاصره استفاده میکند، در حالی که دومی با نیرویی قاطع برای ایجاد بازدارندگی و ایجاد «آرامش» در مناطق اطراف نوار غزه پاسخ میدهد. از طریق این خشونت، هر دو طرف در چارچوبی عمل کردند که به موجب آن حماس میتوانست نقش خود را بهعنوان یک نهاد حاکم در غزه، در یک وضعیت محاصره حفظ کند.
آزمایش ابزارهای جدید
اکوایران در ادامه ترجمه این گزارش آورده است: از آغاز سال 2018، حماس شروع به آزمایش ابزارهای مختلف برای تغییر این موازنه کرد. یکی از این اقدامات از طریق تصمیمی بود که منجر به برگزاری اعتراضات مردمی علیه سلطه اسرائیل شد. «راهپیمایی بزرگ بازگشت» در سال 2018 یکی از گستردهترین نمونههای بسیج مردمی فلسطین بود. این اعتراض به عنوان تلاشی تحت رهبری جامعه مدنی ظاهر شد که با مجوز، حمایت و در نهایت توسط کمیتهای متشکل از احزاب مختلف سیاسی در غزه، از جمله حماس، مدیریت شد. این یک انحراف آشکار از ابزاری بود که حماس به طور سنتی با آن محاصره را به چالش میکشید.
اسماعیل هنیه، رهبر حماس، در میان جمعیت بزرگی از تظاهرکنندگان در حصار مرزی با اسرائیل در شهر غزه
تغییر دیگر در موازنه چند سال بعد اتفاق افتاد، در سال 2021، زمانی که حماس از زرادخانه نظامی خود برای تلافی علیه تجاوزات اسرائیل در بیتالمقدس استفاده کرد. پیش از شلیک موشک توسط حماس، اسرائیل فعالانه برای بیرون راندن خانوادههای ساکن در محله شیخ جراح بیتالمقدس از خانههایشان تلاش میکرد، تا برای شهرکنشینان یهودی جا باز کند. این امر آغازگر بسیج گسترده فلسطینیان در سراسر سرزمین تاریخی فلسطین بود. کابینه اسرائیل به اعتراضات مسالمت آمیز، شامل اقامه نماز در اطراف مسجدالاقصی با زور و دستگیریهای دسته جمعی پاسخ داد. تلاشهای اسرائیل برای برهم زدن تظاهرات و پیشبرد اشغال بیتالمقدس شرقی باعث شد حماس با شلیک موشک پاسخ دهد.
این نمونهها نشاندهنده تلاشهای حماس برای گرفتن موضع تهاجمی و گسترش مقاومت خود برای شامل شدن خواستههایی است که فراتر از رفع محاصره غزه است. چنین موضعگیری نشانه هدف آن برای عمل به عنوان یک قدرت نظامی است که به دفاع از فلسطینیها در برابر خشونت استعماری اسرائیل فراتر از نوار غزه میآید. زیربنای این تاکتیکها یک تغییر استراتژیک آشکار توسط حماس برای دور شدن از تسلیم به مهار خود، و حرکت به سمت ایجاد چالش صریحتر برای سلطه اسرائیل بود -و در نتیجه موازنه را که در طول 16 سال ریشهدار شده بود، واژگون کرد.
این تغییر با تحولات تاریخی حماس، بهعنوان جنبشی که برای به چالش کشیدن اسرائیل و فشار برای خواستههای اصلی مبارزات فلسطینیها -از جمله حق بازگشت- هم بر مقاومت مسلحانه و هم غیرمسلحانه تکیه کرده است، همسو است. (تاریخ حماس مملو از نمونههایی است که در آن پسزمینه سیاسی پیرامون خود را میبیند و در سطح رهبری جنبش، جهت استراتژیک سازمان را تغییر میدهد، با دستورالعملهای روشن برای جناح نظامی برای تشدید یا کاهش تنش).
چرخش اخیر به سمت خشونت همه جانبه نیز با درک جنبش از نقش مقاومت مسلحانه به عنوان یک تاکتیک مذاکره همخوانی دارد -تاکتیکی که جنبش در طول تاریخ به آن تکیه کرده است تا از اسرائیل امتیاز بگیرد.
گام منطقی بعدی
حمله 7 اکتبر را میتوان به عنوان گام منطقی بعدی برای جنبشی در نظر گرفت که با مهار خود مقابله میکند. برخی از تحلیلگران با توجه به واکنش اسرائیل و تلفات بیشمار فلسطینیها، اقدام حماس را انتحاری یا غیرمسئولانه توصیف کردهاند. دقیق بودن یا نبودن هر یک از این توصیفات به تجزیه و تحلیل گزینههای حماس و این که اوضاع به چه شکلی آرام میشود بستگی دارد. با این حال، شکی نیست که این حمله خود یک گسست تعیین کننده بود -گسستی که با نگاهی به گذشته، به وضوح نقطه انباشت همه تغییراتی است که جنبش تجربه کرده بود.
این تغییر استراتژیک مستلزم حرکت از استفاده محدود از شلیک موشک برای مذاکره با اسرائیل، به یک حمله نظامی تمام عیار با هدف برهم زدن سیاست مهار آن بود، و بهویژه، برهم زدن فرض اسرائیل مبنی بر اینکه میتواند نظام آپارتاید را بدون مجازات حفظ کند.
تردیدی وجود ندارد که حمله 7 اکتبر فراتر از انتظارات حماس بود و این که گستردگی آن، افکار داخلی اسرائیل و بین المللی را به گونهای تحریک کرده است که حماس کاملاً آن را پیش بینی نمیکرد. هر عملیات نظامی عمدهای که حماس با هر درجه موفقیت انجام میداد - هدف قرار دادن پایگاههای نظامی در نزدیکی منطقه حصار غزه-اسرائیل و اسیر گرفتن تعداد قابل توجهی از جنگجویان اسرائیلی - به طور مشابه پارادایم محاصره را درهم میشکست و پاسخ ویرانگر اسرائیل را در پی داشت.
با این حال، تلفات در این مقیاس - خواه رهبری حماس فعالانه خواهان این سطح از تلفات بوده و برای آن آماده شده بود یا نه - واکنش وحشیانه اسرائیل در غزه را تحریک کرده است، که با مجوزی که اکثر رهبران غربی به دولت اسرائیل اعطا کردند، ممکن شد. برخی از محققان در زمینه نسلکشیها استدلال کردهاند که کارزار اسرائیل به منزله پاکسازی قومی و قصد ارتکاب نسل کشی است.
این استدلال خلاف واقع است که آیا اگر غیرنظامیان کشته یا ربوده نشده بودند، این پاسخها انجام میشد یا خیر. در هر صورت، تهاجم نظامی حماس و خشونتهای تودهای که طی آن به وقوع پیوست، ماهیت واکنش علیه فلسطینیان در غزه را بهطور برگشتناپذیری شکل داده است.
مرگ تدریجی یا بر هم زدن کل معادله
از یک منظر کاملاً نظامی-استراتژیکی، قبل از حمله، تنها گزینه غیر از استفاده از زوری که در دسترس حماس است، محدود ماندن در چارچوب محاصره بود، در حالی که شهرکنشینان اسرائیلی خشونتهای بیرحمانه خود را در کرانه باختری گسترش میدادند، سیاستمداران اسرائیلی وضعیت موجود در اطراف مجتمع حرم الشریف/کوه معبد بیتالمقدس را مختل میکردند، و اسرائیل با برنامههای لغو روادید ایالات متحده و توافق نامههای عادی سازی منطقهای پاداش میگرفت.
در این شرایط، گزینههای حماس این بود که به این فرضیه ادامه دهد که فلسطینیها عملاً شکست خوردهاند و در «بانتوستان»های مختلف خود محبوس و خفه بمانند - قطعههایی از زمینهای جدا از هم در آفریقای جنوبی در دوره آپارتاید با همین نام.
انتخابی که حماس میدید، بین مرگ تدریجی-چیزی که بسیاری در غزه میگویند- و اساساً به هم زدن کل معادله بود.
مطمئناً چنین است که میشد از قرار دادن حماس - و به طور گستردهتر فلسطینیها - در گوشه دیوار که در آن تنها یک حمله نظامی قدرتمند به این شکل، به عنوان گزینه ترجیحی برای جنبش دیده شود، جلوگیری کرد. حتی قبل از مهار حماس و به ویژه از زمان انتفاضه دوم، فرصتهای زیادی برای تعامل دیپلماتیک و سیاسی با آن وجود داشت.
حامیان با پرچمهای حماس در قبه الصخره در محوطه مسجد الاقصی در شهر قدیمی بیتالمقدس؛ 27 ژانویه 2006 پس از پیروزی حماس در انتخابات پارلمانی فلسطین
حماس عملاً بین سالهای 2005 و 2007 با یک برنامه سیاسی موافقت کرده بود که اگر به درستی از آن استفاده میشد، ممکن بود به ایجاد یک کشور فلسطینی در کنار اسرائیل و پایان اشغالگری منجر شود. این موضعی بود که جنبش به عنوان بخشی از پیروزی انتخاباتی خود در سال 2006 و ورود متعاقب آن به تشکیلات خودگردان فلسطین مطرح کرد. بعداً، این موضع در سال 2017 در منشور اصلاح شده جنبش رسمیت یافت ، که خواستار ایجاد یک کشور فلسطینی در خطوط 1967 بود، که به رسمیت شناختن رسمی دولت اسرائیل را شامل نمیشد.
امتناع اسرائیل و آمریکا از تعامل با هر یک از امتیازات سیاسی که حماس از آن زمان تاکنون داده است، در حالی که اسرائیل به طور مستمر برای حفظ اشغال خشونتآمیز خود و استعمار مستمر سرزمین فلسطین به طور مستمر مجوز دریافت میکرد، هر گونه اعتماد به جامعه بینالمللی برای ایستادن در مقابل اسرائیل یا توانمند ساختن فلسطینیان برای ایجاد کشوری در بخشی از فلسطین تاریخی را تضعیف کرد.
درباره فرصتهای از دست رفته برخورد دیپلماتیک با حماس مطالب زیادی نوشته شده است. وقایعی که پس از انتخابات دموکراتیک جنبش در سال 2006 رخ داد بر اساس امتناع از تعامل با پلتفرم سیاسی حماس بود، در حالی که اسرائیل و دولت ایالات متحده ترجیح دادند به دنبال تغییر رژیم و برخورد نظامی با حماس باشند و تصمیم گرفتند تعامل خود با پرونده فلسطین را به تشکیلات خودگردان محدود کنند.
هنیه (وسط)، نخست وزیر منتخب فلسطین، در اولین جلسه شورای قانونگذاری فلسطین به رهبری حماس در شهر غزه در 6 مارس 2006 شرکت میکند
از آن زمان، اسراییل حماس را به عنوان یک نهاد حاکم حمایت و توانمند کرده و در عین حال این جنبش را به عنوان یک سازمان تروریستی، اهریمنی سازی میکند، پارادوکسی که رژیم را قادر میسازد تا مجازات دسته جمعی در محاصره نوار غزه را توجیه کند. این صراحتاً راهبرد انتخابی کابینههای متوالی در زمان بنیامین نتانیاهو بود که آشکارا در مورد نفع اسرائیل در دنبال کردن «سیاست جدایی» بین کرانه باختری و نوار غزه به عنوان ابزاری برای تضعیف چشمانداز تشکیل کشور فلسطین صحبت کرده است.
در غیاب هرگونه چشمانداز دیپلماتیک واقعی برای فلسطینیان، انتخابهای پیش روی حماس یا مرگ تدریجی بهعنوان مرجع حاکم بر نوار غزه بود، در حالی که اسرائیل با رژیمهای عربی که همه آرمان فلسطین را کنار گذاشته بودند نزدیک میشد، یا وارد کردن ضربهای قاطع بود که میتوانست اساساً این فرض را که فلسطینیان شکست خورده و مطیع هستند و اسرائیل می تواند رژیم آپارتاید خود را بدون هزینه حفظ کند، مختل کند.
بازی طولانی حماس
این که حماس گزینه دومی را انتخاب کرد نشان میدهد که رفتار استراتژیک دارد و به این باور متعهد است که یک بازی طولانی را انجام میدهد. با این منطق، حتی اگر شاخه نظامی حماس به طور کامل نابود یا از غزه اخراج شود، این جنبش تاکنون در آشکار کردن ضعف و شکنندگی ارتش اسرائیل به پیروزی رسیده است، که میتواند در آینده از طریق یک حماس بازسازی شده یا از طریق یک تشکیلات نظامی دیگر به طور مشابه متعهد به مقاومت مسلحانه به عنوان ابزاری برای آزادی است، مورد بهره برداری قرار گیرد.. به عبارت دیگر، اختلال در تشکیلات حماس خود به فضایی برای ظهور احتمالات بدیل تبدیل میشود، در حالی که پیش از آن، تنها یک یقین درباره ادامه سرکوب فلسطینیان وجود داشت.
این اعتقاد به یک بازی طولانی به این معنی است که صرف نظر از آنچه در آینده کوتاه تا میانمدت اتفاق میافتد -حتی با از دست رفتن هولناک زندگی غیرنظامیان در غزه- حماس نه تنها ساختار مهار خود، بلکه کل این تصور را که فلسطینیها میتوانند بدون اینکه اسرائیلیها متحمل هیچ هزینهای شوند، در بانتوستانها ایزوله و فراموش شوند، مختل کرد. این اختلال برای اسرائیل مسئلهای وجودی است و با حمایت متحدان غربی، این دولت معتقد است که تنها راه نجات از این ضربه، نابود کردن حماس است.
اسرائیل در دستیابی به این هدف شکست خواهد خورد - و در حال حاضر نیز شکست خورده است. صرف نظر از اینکه نبردها علیه حماس در غزه اکنون چگونه پیش میرود، این جنبش میتواند ادعا کند که در درازمدت پیروز شده است، زیرا بهرغم همه تلاشها برای نشان دادن اسرائیل به عنوان یک موجودیت شکستناپذیر و غیرقابل نفوذ، احساس امنیت کاذبی را که اسرائیلیها خود را در آن پنهان کرده بودند، به طور غیرقابل برگشتی از بین برده است.
اما حتی در نبرد کنونی که اکنون در غزه رخ میدهد، چشم انداز برای پیروزی اسرائیل بسیار اندک است. مانند هر جنگ نامتقارنی، مبارزان چریکی برای پیروز شدن فقط باید شکست نخورند، در حالی که دولت قدرتمند اگر به اهداف اصلی زیادهخواهانه خود دست پیدا نکند، بازنده خواهد شد. و هدفِ از بین بردن حماس به عنوان یک جنبش به همان اندازه مبهم و دست نیافتنی است. این جنبش بسیار بزرگتر از شاخه نظامی و حتی سیاسی حماس است. این جنبشی با زیرساخت اجتماعی گسترده است که با بسیاری از فلسطینیها که به پلتفرمهای سیاسی یا نظامی حماس وابسته نیستند، مرتبط است.
شعبه اخوان
حماس در هسته خود یک جنبش اسلام گرا است که ریشه در شاخههای منطقهای اخوان المسلمین دارد. این سازمان به زیرساختهای مراقبتهای بهداشتی و امکانات آموزشی و خیریه متصل است. اگر رهبران غربی و اسرائیلی برای نابود کردن حماس، خواهان کشتن هر فلسطینی هستند که از هر شکلی از ایدئولوژی اسلامگرایانه حمایت میکند، این چیزی کمتر از یک فراخوان نسلکشی علیه مردم فلسطین نیست و باید اینگونه درک شود.
با این حال، اگر هدف از بین بردن زیرساختهای نظامی جنبش باشد، احتمالاً این هدف از یک جهت کلیدی شکست خواهد خورد. گسستن شاخه نظامی حماس زمینه را برای ظهور اشکال دیگر مقاومت سازماندهی شده - چه در لباس ایدئولوژیک حماس یا غیر آن - که به طور مشابه متعهد به استفاده از نیروی مسلح علیه اسرائیل هستند، فراهم میکند.
تکرار تاریخ
تاریخ قبلاً این چیزها را به ما آموخته است. حماس در سال 1987 از سازش تاریخی سازمان آزادیبخش فلسطین بیرون آمد. در اواخر دهه 1970 و اوایل دهه 1980 ساف با هدف ایجاد یک کشور فلسطینی، با به رسمیت شناختن دولت اسرائیل و صرف نظر از استفاده از مقاومت مسلحانه، به تقسیم فلسطین رضایت داد. همزمان با آن گذار، تأسیس حماس به عنوان حزبی اتفاق افتاد که بر همان اصولی پایبند بود که ساف پیش از آن داشت، اما به جای ایدئولوژی ناسیونالیستی سکولار که در دهههای 1960 و 1970 بر مبارزات فلسطینی تسلط داشت، بر اساس ایدئولوژی اسلامگرایانه بود.
پیشینه مطالبات سیاسی فلسطینیها به سال 1948 و قبل از آن بازمیگردد. اینکه حماس در تجسم فعلی خود بقا پیدا کند یا نه، یک سوال انحرافی است: مقاومت فلسطین در برابر آپارتاید اسرائیل، مسلحانه و غیره، تا زمانی که سیستم سلطه ادامه داشته باشد، پابرجا خواهد ماند.
الگوی آپارتاید اسرائیل متعهد به برتری یهودیان از رودخانه تا دریا است - عبارتی که تنها اخیراً محکوم شده است و مدتهاست که توسط راست اسرائیل استفاده میشود. برای براندازی این پویایی، و خنثی کردن اعتقاد اسرائیل مبنی بر اینکه حماس - از طریق مهار آن - میتواند مانند تشکیلات خودگردان در کرانه باختری منفعل شود، این جنبش ریسک حساب شدهای را با عملیات خود پذیرفت، با توجه به اینکه به طور واقع بینانه انتظار داشت زیرساختهای نظامیاش در تلافی پیشبینی شده به شدت ضعیف شود. اما در غیاب هرگونه تمایل جامعه بینالمللی برای تعامل با فلسطینیها خارج از چنین تاکتیکهای مسلحانهای، و با توجه به استعمار مستمر و خشونتآمیز اسرائیل، این تغییر جهت به سمت یک عملیات نظامی گسترده از سوی حماس، در نهایت اجتنابناپذیر بود.
انقلاب در تشکیلات سیاسی فلسطین
دلیل دیگری برای محاسبات حماس وجود دارد و آن احساس دوگانه آن نسبت به حکومتداری است. حماس به دلیل نقش خود به عنوان یک مقام حاکم در نوار غزه در غل و زنجیر بوده است. زمانی که این حزب در سال 2006 در انتخابات شرکت کرد، درگیریهای درون سازمانی در مورد به عهده گرفتن نقش حکومتی یا حتی شرکت در تشکیلات خودگردان وجود داشت.
رهبران حماس تصریح کردند که به جای پذیرش محدودیتهای حکومتداری تحت اشغال، آن طور که فتح از طریق توافقنامه اسلو انجام داده بود، این جنبش قصد دارد از پیروزی انتخاباتی خود برای ایجاد انقلاب در تشکیلات سیاسی فلسطین استفاده کند. آنها با یادآوری اینکه اسرائیل از طریق واکنش خود به انتفاضه دوم، بدنه سیاسی فلسطین را از بین برده و هم تشکیلات خودگردان و هم پیمان اسلو را منسوخ کرده است، ظرفیت خود را برای چنین انقلابی ابراز داشتند. حماس در مورد نیاز به ساختن یک جامعه مقاومتی، یک اقتصاد مقاومتی، یک ایدئولوژی مقاومتی، از طریق بدنه خود تشکیلات خودگردان صحبت کرد. پیروزی حماس در انتخابات، بهمنظور انقلابیگری نسبت به وضعیت موجود بود، نه پذیرش آن.
با کودتای موفقیتآمیز مورد حمایت غرب علیه حماس - که اندکی پس از پیروزی جنبش در انتخابات آغاز شد و به جنگ داخلی بین حماس و فتح در سال 2007 ختم شد - برای مدتی به نظر میرسید که حکومتداری این جنبش در غزه، تا حدی آن را آرام کرده است و آرمانهای انقلابی آن از بین رفته است. دوره طولانی مهار حاکی از آن بود که جنبش ممکن است در دام موفقیت انتخاباتی خود گرفتار شده باشد و در غل و زنجیر مسئولیتهای حاکمیتی خود، آرام شده باشد. حمله خشونت آمیز در 7 اکتبر به وضوح نشان داد که این جنبش در عوض، از این زمان دقیقاً برای ایجاد انقلاب در بدنه سیاسی استفاده کرده است، همانطور که همیشه قصد انجام آن را داشته است.
همه اینها هنوز به این معنی نیست که تغییر استراتژیک حماس در بلندمدت موفق تلقی خواهد شد. اخلال خشونت آمیز حماس در وضعیت موجود ممکن است فرصتی را برای اسرائیل فراهم کند تا «نکبت» دیگری را اجرایی کند. این ممکن است به یک جنگ منطقهای منجر شود یا به فلسطینیان ضربه ای وارد کند که شاید یک نسل طول بکشد تا از آن خلاص شوند.
نقطه بدون بازگشت
اما آنچه مسلم است این است که هیچ بازگشتی به آنچه قبلا وجود داشت وجود ندارد. با این حال، این دقیقاً همان چیزی است که رهبران و دیپلماتهای اسرائیل، ایالات متحده و سایر کشورهای غربی برای آن آماده میشوند. در حال حاضر، بحثها درباره فردای روز آتش بس است.
همه نشانهها حاکی از تصمیم آمریکا و اسرائیل برای تکرار الگوی (در نظر آنها) موفقیتآمیزحاکمیت همکاریگرایانه فلسطینیها در کرانه باختری رود اردن، در نوار غزه است. اسرائیل و ایالات متحده به جای درگیر شدن در فرآیندی که به موجب آن فلسطینیها فرصت انتخاب رهبران خود را داشته باشند که بتوانند بر آنها حکومت کنند، رویکرد قدیمی انتخاب رهبران مطیع را بازی میکنند که دستورات آنها را انجام میدهند و فلسطینیها را تحت هژمونی اسرائیل مدیریت میکنند.
این کار تحت لوای ظاهراً یکپارچه سازی سرزمینهای فلسطینی انجام میشود و هر دو طرف به راحتی همدستی خود را در تسهیل این تفرقه پاک میکنند. هدف آنها اتحاد مجدد نیست، بلکه اعمال حاکمیت سکوت است: ایجاد یک ساختار حکومتی که در آن یک رهبری انعطافپذیر، نیازهای مدنی را تحت ساختاری فراگیر از تسلط نظامی اسرائیل، اداره کند.
با توجه به اینکه اکثر ساکنان غزه پناهندگانی هستند که به دنبال بازگشت به خانههای خود در اسرائیل کنونی هستند؛ چنین هدفی باید با واقعیت تاریخی غزه به عنوان کانون مقاومت در برابر آپارتاید اسرائیل مقابله کند. برای تسهیل استقرار قدرتی که اسرائیل و ایالات متحده انتخاب کردهاند، چیزی کمتر از ویران کردن غزه و کشتن ساکنان آن کافی نیست - سیاستی که اکنون در حال آشکار شدن است.
جدای از پیامدهای اخلاقی و حقوقی این امر، جنبه عملی آن نیز مطرح است. تصور این که هیچ رهبر یا ساختار حکومتی فلسطینی پس از نابودی نوار غزه مسئولیت آن را برعهده بگیرد، دشوار است، زیرا به نظر میرسد که آنها در پشت تانکهای اسرائیلی به آنجا آمدهاند. چنین رهبرانی مشروعیت حتی کمتری از تشکیلات خودگردان در کرانه باختری امروز خواهند داشت، چیزی که تصورش سخت است.
چنین رویکردی ممکن است کمی زمان بخرد. ممکن است ظاهر یک وضعیت با درجهای از ثبات را ایجاد کند. اما اگر کسی بخواهد از 7 اکتبر درسی بگیرد، این است که این امر پایدار نخواهد بود. تا زمانی که آپارتاید وجود دارد، هیچ نهاد حکومتی نمیتواند امنیت هیچ اسرائیلی را تضمین کند و هر دولت فلسطینی مستقر در غزه به درستی غیرقانونی و همدست تلقی میشود. این سناریوهای «روز بعد» به هر شکلی که بستهبندی شود، شکست خواهد خورد، مگر اینکه با پاسخگو کردن اسرائیل و برچیدن سیستم آپارتاید آن همراه باشد.
از این نظر، حماس در واقع ضربه مهلکی به خیال پردازی اسرائیل وارد کرده است که میتواند به اشغال و محاصره خود برای مدت نامحدود ادامه دهد. با این حال، هنوز مشخص نیست که آیا رهبران سیاسی اسرائیل - فراتر از خشونت انتقام جویانه خود – توانستهاند به این درس توجه کنند یا خیر. اما سازماندهندگان مردمی، متحدان حماس و دیگر تشکلهای سیاسی و نظامی چنین کردهاند.
هرچه در آینده اتفاق بیفتد، و میراث حماس هر طور که نوشته شود، واضح است که این جنبش توهماتی را که اسرائیل و متحدانش برای مدت طولانی به آن پایبند بودهاند، در هم شکست.