نیکسون، طلا و نابرابری؛ دو روی سکه خروج از استاندارد طلا
به گزارش اقتصاد نیوز، در تویتر کریپتو، حسابی به نام ?WTF Happened in 1971 (چه اتفاقی لعنتی در سال 1971 رخداد؟) محبوبیت بسیاری پیدا کرده است. تا جای که سایت افایکسامپایر نیز با افراد پشت پرده این حساب تویتری و سایت مصاحبهای مفصل کرده است. این همه هیاهو حول و حوش این سایت برای چیست؟
این حساب با 10.7 هزار دنبال کننده با سرعت بالای در حال رشد است. معمولاً پستهای این حساب، یک نمودار را ترسیم میکند که نشان میدهد که چگونه به عنوان مثال، نابرابری در سالهای اخیر رشد کرده است، تورم سر به فلک کشیده و چگونه مردم عادی به دلیل رشد پایین دستمزدها در حال از دست دادن خانههای خود هستند. در نقطهای از نمودار به اشتراک گذاشته شده معمولا یک پیکان کوچک وجود دارد که به سال 1971 اشاره دارد که مشخص میکند مشکلات مذکور از کجا نشات گرفتند یا حداقل گسترش عجیب یافتند.
واقعاً در سال 1971 چه اتفاقی افتاد؟
ادعای وبسایت یادشده حاکی از آن است در سال 1971 همه این تأثیرات متفاوت به رئیس جمهور ریچارد نیکسون مرتبط است. او در آن تاریخ سیستم مالی «برتون وودز» را منحل کرد. سیستم برتونوودز ارزش ارز ذخیره جهان یعنی دلار آمریکا را به طلا گره میزند.
این سیستم به عنوان «استاندارد طلا» شناخته میشد و از سال 1944، پس از جنگ جهانی دوم پایهگذاری شد. کشورهایی از جمله ایالات متحده، کانادا، کشورهای اروپای غربی، استرالیا و ژاپن در آن حضور داشتند، در همین توافق به مذاکره قوانین ارز پولی ثابت پرداختند، که پایه تعاملات مالی جهانی بود. این توافق در هتلی در برتون وودز، نیوهمپشایر رخ داد و به این سبب اینگونه نامگذاری شد. در آن زمان ایالات متحده دو سوم طلای جهان را کنترل می کرد و اصرار داشت که این سیستم مبتنی بر طلا و دلار آمریکا صورت پذیرد.
در تئوری این سیستم به این معنی بود که بانک مرکزی موظف بود یک اونس طلا به ازای هر 35 دلار در صورت لزوم به افراد متقاضی بدهد. نگه داشتن طلا توسط شهروندان ایالات متحده بین سالهای 1933 تا 1974 غیرقانونی بود زیرا دولت با رکود بزرگی در آن دوران مواجه شده بود که پشتیبانی از دلار با طلا دشوار میکرد.
این سیستم ارزشگذاری ثابت بر روی پول البته به ابتدای پیدایش اسکناس و اقلام دیگر در جای سکه، گندم و غلات دیگر برمیگردد. برای جلوگیری از حمل فلزهای مانند مس، نقره و طلا در قرن هفتم میلادی تاجران معاملات خود را با رسید خرید و فروش صورت میدادند که در نهایت در چین قرن 11 میلادی اولین اسکناسهای رسمی پادشاه دومان سونگ در ازای مقادیر مشخصی مس، منتشر شد. توافق 1944 برتون وودز البته جدای از مشخص کردن ارزش هر دلار نسبت به طلا، نرخ ثابتی بین ارزهای کشورهای دیگر را نیز با دلار آمریکا مشخص میکرد. به عبارتی دیگر کشورهای نامبرده ارزشی ثابتی با دلار و در نتیجه با طلا داشتند.
این سیستم در دهه 1960 در مواجهه با مخارج عظیم به مشکل خورد، زیرا دولت آمریکا برای تأمین هزینه جنگ خود نیاز به چاپ پول داشت بدون اینکه بتواند با طلا آن را پشتیبانی کند. در 15 آگوست 1971 نیکسون اعلام کرد که آمریکا از توافق برتونوودز بیرون میآید و دیگر اعتبار پول خود را بر معیار طلا تعیین نمیکند و به این صورت اعتبار ذخایر طلا توسط بانک مرکزی با اعتبار خود بانک مرکزی جایگزین شد.
در سال 1971، ریچارد نیکسون با لغو یک جانبه قابلیت تبدیل مستقیم دلار به طلا، به صورت رسمی منجر به براندازی نظام پولی بینالمللی برتون وودز نشد، اما عملاً منجر به ناکارآمد شدن آن شد. دو سال بعد نظام برتون وودز عملاً به سیستمی بدون پشتوانه و بر اساس نرخ ارز شناور تبدیل شد که تا امروز نیز برقرار است. در همین رابطه سایت مجله کوینتلگرف در این رابطه تحلیلی را منتشر کرده است که به توصیف و تحلیل نوشتههای سایت مذکور میپردازد و ادعای دو طرف دعوی را بررسی میکند.
بله، تصمیم نیکسون درست بود!
تأثیرات خروج نیکسون از برتون وودز مورد بحث است. صندوق بینالمللی پول (IMF) برای مثال نشان می دهد که ترسها از پایان دوران رشد سریع و در نتیجه خروج از این قرارداد نابجا بود. در حقیقت ، انتقال به نرخ ارز شناور نسبتاً آسان صورت گرفت. برخی تحلیلگران تاکید میکنند انتقال سیستم پولی از استاندارد طلا به موقع انجام شد زیرا نرخ انعطاف پذیر ارز باعث شد اقتصادهای جهان خود را راحتتر با صعود قیمت نفت وفق دهند. دقیقاً در ماه اکتبر سال 1973 قیمت نفت شروع به افزایش کرد. به گفته این تحلیلگران نرخهای شناور از آن زمان تا کنون شوکهای وارده را قابل کنترلتر کردهاند.
برای بسیاری از اقتصاددانان کینزی خروج از استاندارد طلا این انعطافپذیری را در اختیار دولتها قراردادهاست که بتوانند از سیاست های پولی و مالی برای پاسخگویی به بحرانهای اقتصادی یا پیشگیری از آن استفاده کنند. به عنوان مثال ، بدون برنامه مداوم فدرال رزرو برای چاپ پول در سال جاری، اقتصاد آمریکا ممکن بود در چاهی بیافتد که خروج از آن بسیار سخت باشد. کینزیگرایان نیز ناتوانی یونان در چاپ پول مستقل و متورم کردن اقتصاد خود از اعماق بدهی حاصل از بحران مالی جهان را، دلیل پذیرش اقدامات ریاضتی فلج کننده اقتصادی این کشور میبینند.
نظرسنجی از اقتصاددانان «جریان اصلی» نشان میدهد که از هر 10 نفر 9 نفر بر این عقیده هستند که بازگشت به استاندارد طلا یک فاجعه خواهد بود.
نه، خروج از استاندارد طلا یک فاجعه بود!
در ادامه سایت یادشده داستان دیگری را روایت میکند. این سایت مجموعی از نمودارهای مختلف را نشان میدهد که در آنها روندهای مختلف از سال 1971 برجسته میشوند. به عنوان مثال همانطور که در نمودارهای بالا مشهود است نمودارهای سایت نشان میدهند که بهرهوری افزایش یافته است در حالی که دستمزدها روندی ثابت داشتند؛ تولید ناخالص داخلی افزایش یافته است اما سهم کارگران به شدت سقوط کرد؛ قیمت مسکن سقفها را شکسته و منجر به کاهش توان نسلهای جدید برای خرید خانه شدهاست. این نمودارها نشان میدهد نرخ پسانداز شخصی به طور مکرر سقوط میکنند، نرخ حبس 5 برابر شده ، نرخ طلاق بالا گرفته و تعداد افرادی که در اواخر 20 سالگی با والدین خود زندگی میکنند به طور تصاعدی افزایش داشته است.
اقتصاد اتریشی در مقابل کینزی
افراد پشت پرده سایت که عمیقاً علاقهمند به بیتکوین هستند، پیرو مکتب اتریشی اقتصاد هستند. اقتصاد اتریشی اصطلاحاً یک مکتب هترودوکس یا دگراندیشانه خارج از جریان اصلی امروز است که اعتقاد دارد اقتصادانان کینزی در اشتباهاند و پول بیپشتوانه (یا حکمی)، کاغذی بیارزش است و طلا راه چاره است. صاحبنظران مکتب اتریشی لودویگ فن میزس، موری راتبارد، فریدریش فونهایک و استیون هورویتز هستند.
اگرچه این دیدگاهها میان «بیتکوینرها» بسیار محبوبیت دارد، اغلب توسط اقتصاددانان جریان اصلی به دلیل عدم استفاده کافی از مدلهای ریاضی مورد انتقاد قرار میگیرد. این در حالی است که از ابتدا یکی از بنیانگذار مکتب اتریش، کارل منگر به فایده گفتار لفظی و شفاهی در مقابل زبان ریاضی اشاره وتاکیدمیکرد که گفتار شفاهی میتواند ذات و ماهیت پدیدههای اقتصادی را بفهماند، در حالی که زبان ریاضیات قادر به این کار نیست.
البته باید گفت که کالین و پرنتیس بر خلاف اقتصاد اتریشی در جای بازگشت به پشتوانه طلا بیت کویین را مسیر مناسب برای دوری از مشکلات حاصل از ارز شناور میدانند. آنها اکنون معتقدند که این سیستم چنان تحریف شده است که دیگر سرمایهداری اصیل نیست. اما ایراد اصلی که کالین و پرنتیس مؤسسان «چه اتفاقی لعنتی در سال 1971 رخداد؟» در ارز بیپشتوانه میبینند چیست؟
افزایش نابرابری؛ نتیجه ارز شناور؟
بارزترین تأثیر جدایی از استاندارد طلا دادن اجازه به دولت برای چاپ پول به اندازه دلخواه بود. درحالی که این امروز بخشی اساسی از سیاست پولی بانکهای مرکزی جهت جلوگیری از رکود اقتصادی است. به گفته کالین و پرنتس این سیاست اما در بلند مدت به وضعیت عموم مردم آسیبهای زیادی وارد میکند.
کالین و پرنتس از قیاس کیک اسفنجی استفاده میکنند. کیک در این قیاس نمایانگر اقتصاد و برش های نمایانگر پول در گردش است. آنها توضیح می دهد: با چاپ پول بیشتر، کاری که میکنیم این است که برشهای موجود را می گیریم و آنها را کوچکتر و کوچکتر می کنیم. هر برش کیک بهطور فزایندهای اکنون ارزش کمتری دارد و هیچ چیز جدیدی ایجاد نشده است. شما هنوز همان کیک را روبرو خود دارید ، اما اکنون تکههای کیک افراد بسیار کوچکتر از قبل است.
وقتی پول تضعیف میشود و ارزش خود را به مرور از دست میدهد، مردم ثروت خود را در دارایی ذخیره می کنند. هرچه داراییهای شما بیشتر باشد، در دراز مدت وضعیت بهتری خواهید داشت، زیرا همه این داراییها به دلیل تورم در حال افزایش هستند. درنتیجه، اثر افزایش تورم افزایش عظیم نابرابری اقتصادی است، زیرا هرچه ثروتمندتر باشید، درصد ثروتی که میتوانید در داراییهای نقد شونده و ناپایدار نگه دارید بیشتر خواهد بود.
تورم برای همه، سودش برای چندی انگشتشمار
با این وجود عموم خانوارهای آمریکایی با متوسط ارزش خالص درآمد 97300 دلاری باید بیشتر درآمد خود را به اجاره، غذا و بیمه اختصاص دهند و سهم بیشتری از سرمایه خود را در داراییهای استهلاکی مانند ماشین صرف کنند. این سیستم بسیار متمایل به ثروتمندان است. یک فرد بسیار ثروتمند 80 تا 90 درصد از ثروت خود را در بنگاهها و سهام بورس نگهداری میکند که با تورم افزایش مییابد. سرمایهگذاری در این زمینهها برای اقشار کمدرآمدتر غیر ممکن است.
به گفته نویسنده کوینتلگراف، شاید بهترین نمودار موجود در سایت وضعیت مذکور را نشان میدهد، ساعات کار برای خرید یک واحد شاخص «اساندپی 500» است که امروز به بالاترین سطح رسیده است. در حالی که در سال 1860 تا امروز متوسط ساعات کاری برای خرید این شاخص 30.9 ساعت بوده است، امروز به بالاترین زمان یعنی 126 ساعت رسیده است.
کالین و پرنتیس میگویند: اگرچه چندین عامل واضح و آشکار در 100 روزه اعتراضات و شورشها در آمریکا پس از مرگ جورج فلوید وجود دارد، اما افزایش نابرابری نیز در این اعتراضات نقش زیادی داشته است. ما فکر میکنیم وقتی شرایط اقتصادی به خوب پیش نمیرود مردم به خیابانها میروند. مردم ناامید شدهاند ، زیرا آنها اصلاً احساس نمیکنند این سیستم کار میکند و آنها تمام زندگی خود را در مشاغل که دوست ندارند صرف میکنند.
شایدهم کالین و پرنتیس اشتباه میکنند
به گفته آندرو فنتون نویسنده مقاله دیدگاه کولین و پرنتیس کاملاً قانع کننده به نظر می رسند، اما اقتصاد یک حوزه پیچیده است و حتی بهترین اقتصاددانان جهان نیز مرتباً در اشتباه میکنند. در دسامبر 2007، والاستریت ژورنال از 51 اقتصاددان خواست که پیش بینی کنند که در سال 2008 چه اتفاقی خواهد افتاد. حتی یک اقتصاددان پیشبینی نمیکرد که جهان به سمت رکود اقتصادی برود چه برسد به بحران عظیم مالی جهانی. این در صورتی است که حتی بحران مسکن آمریکا پنج ماه قبل از آن آغاز شده بود. با این حال، تضعیف ارزهای جهان و افزایش اختلاف درآمدی بین دهکها دو مسئله مشهود و انکار ناپذیر در دهههای اخیر است.
«ما نظرات زیادی را میشنویم که میگویند ما چیزهایی را به انتهای برتون وودز نسبت میدهیم که نباید نسبت دهیم اما ما فقط می خواهیم این نمودارها در اینترنت وجود داشته باشد و به مردم اجازه دهیم به سوالات خودشان پاسخ دهند و بین خودشان بحث کنند.»