مکتب اتریشی چه میگوید؟
به گزارش اقتصادنیوز، در هفتههای اخیر یکبار دیگر بحث مکتب اتریشی اقتصاد و فردریش فونهایک در محافل فکری مطرح شده است. مکتب اقتصاد اتریشی و اعضای آن را بهعنوان طرفداران بازار آزاد میشناسند که بیش از هر چیز منتقد و مخالف مداخله دولت در اقتصاد هستند. اما ریشههای اندیشه این مکتب به اصولی مانند فردگرایی روش شناختی، ارزش ذهنی و نظام قیمتها برمیگردد.
اقتصاد اتریشی در سال۱۸۷۱ با کتاب اصول علم اقتصاد کارل منگر آغاز شد. منگر را به همراه دو اقتصاددان دیگر، استنلی جونز و لئون والراس مبدع و پایهگذار انقلاب مارژینالیستی میدانند. اما دنباله اندیشههای لئون والراس و استنلی جونز به ایجاد مکتب اقتصاد نئوکلاسیک منتهی شد و پیروان منگر مکتب اقتصاد اتریشی را ساختند که هم به لحاظ معرفتشناسی و هم از نظر روش شناسی با نئوکلاسیکها اختلاف نظر دارند. منگر متولد۱۸۴۰ بود. رشته حقوق را تا دکترا ادامه داد و دو سال پس از نوشتن کتاب اصول علم اقتصاد در سال۱۸۷۳ کرسی اقتصاد دانشگاه وین را کسب کرد. این کتاب که منگر آن را به ویلهلم روشر، بنیانگذار مکتب تاریخی تقدیم کرده بود، واکنش اعضای مکتب تاریخی آلمان را برانگیخت.
آنها به تمسخر کار منگر را مکتب اتریشی نامیدند و این نام ماندگار شد. گوستاو اشمولر نیز بر کتاب منگر نقد تندی نوشت که به جدالی دامن زد که در تاریخ اندیشه اقتصادی به جدال روشها مشهور است. منگر کتاب بعدی خود، «جستاری در روش علوم اجتماعی» را در سال۱۸۸۳ در ادامه این جدال روششناختی نوشت. منگر نظریه مارژینالیستی ارزش- نظریه نهاییگرایی- را بهعنوان جایگزین نظریه ارزش-کار کلاسیکها مطرح کرد. کلاسیکها از جمله اسمیت، ریکاردو و مارکس به نظریه ارزش-کار معتقد بودند. اما منگر نظریه مدرن اقتصادی خود را بر پایه نظریه ارزش ذهنی (سوبژکتیو) بنیاد نهاد. ذهنی بودن ارزش یکی از پایههای اندیشه اقتصاد اتریشی است. مهمترین وجه مکتب اتریشی، تمرکز بر انسان، انگیزهها، دانش محدود بشر و محیط پیرامون است.
مداخله دولت
یکی از مهمترین آموزههای مکتب اتریش، لزوم محدودیت مداخله دولت در اقتصاد است. اقتصاددانان مکتب اتریشی استدلال میکنند که چون سیاستگذاران توانایی پیشبینی عواقب مداخلاتشان را ندارند، اولین مداخله در اقتصاد با نیت خیر و با قصد کمک به افراد جامعه، به رشتهای از مداخلات منجر میشود که در نهایت وضعیت فرد و جامعه را به مراتب از وضعیت قبل از مداخله بدتر میکند. هایک کتاب راه بردگی را برای توضیح همین مساله در سال۱۹۴۴ نوشت. کتابی که به سرعت در بریتانیا و ایالات متحده پرفروش شد. او در سال۱۹۴۵ مقاله مهم استفاده دانش در جامعه را نوشت و در سال۱۹۵۰ از مدرسه اقتصاد لندن (LSE) به دانشگاه شیکاگو نقل مکان کرد. در آنجا کتاب سه جلدی «قانون، قانونگذاری و آزادی» را نوشت و در سال۱۹۷۴ برنده جایزه نوبل اقتصاد شد. در واقع، در نتیجه این جایزه بود که مکتب اتریش احیا شد.
چرخههای تجاری
یکی از ایدههای بحثانگیز مکتب اتریشی توضیح درباره دلایل تکرار دورههای رونق و رکود در بازههای زمانی کوتاهمدت است. بنابر نظر اقتصاددانان مکتب اتریش، نزول و صعود اقتصاد یا آنچه به چرخه تجاری شهرت یافته، عموما نشأتگرفته از مداخلات بانکهای مرکزی برای تغییر نرخ بهره از مقدار حقیقی آن است. بزرگان مکتب اتریش مانند اکثر اقتصاددانان، نرخ بهره را عاملی برای متعادل کردن میزان سپردههای بانکی و میزان دریافت وام میدانند.
از همین رهگذر، اختلاف نظرها در میان اقتصاددانان با وقوع رکود بزرگ در سال۱۹۲۹ افزایش یافت. در شرایطی که اغلب اقتصاددانان نئوکلاسیک ایدههای کینز درباره مداخله دولت برای مقابله با رکود پذیرفته بودند، اتریشیها در مقابل کینز مقاومت کردند و توضیح متفاوتی درباره چرخههای تجاری و علل بهوجود آمدن رکود بزرگ داشتند. با این حال علاوه بر کثیری از اقتصاددانان و آکادمیهای اقتصاد، بسیاری از دولتها نیز ایدههای کینز را پذیرفتند و اندیشه اقتصاد اتریشی به حاشیه رانده شد.
اقتصاد اتریشی چند دهه به حاشیه رفت تا آنکه در دهه۱۹۷۰ پیرو چند رویداد، اقتصاد اتریشی احیا شد. در این دوره بود که اقتصاد کشورهای غربی درگیر رکود تورمی شد، پدیدهای که اقتصاد کینزی از تبیین و توضیح آن ناتوان بود. ناتوانی اقتصاد کینزی به مدد کارهای میلتون فریدمن، برنده جایزه نوبل اقتصاد و از اعضای مکتب شیکاگو یا پولگرایی مورد پذیرش آکادمیهای اقتصاد قرار گرفت. علاوه بر این، در سال۱۹۷۳ کتاب «رقابت و انتروپرونری» نوشته اسرائیل کرزنر بسیار مورد توجه قرار گرفت. در سال۱۹۷۴ فردریش هایک جایزه نوبل اقتصاد را برای آثارش در حوزه نظریه پولی و اقتصاد کلان و نقش موثرش در فهم ویژگیهای اطلاعاتی سیستم قیمتها گرفت. همچنین در همین سال کتاب بیدولتی، دولت و آرمانشهر رابرت نوزیک جایزه کتاب ملی را برد. کتابی که در مقابل نظریه عدالت رالز نوشته شد و مورد اقبال طرفداران بازار آزاد قرار گرفت. در واقع باید بیان کرد که اتریشیها را بهعنوان طرفداران رادیکال بازار آزاد میشناسند که بیش از هر چیز منتقد و مخالف مداخله دولت در اقتصاد هستند. علاوه بر این، مکتب اتریشی، شامل بینش و رویکرد جامعی در حوزههای سیاست و علوم اجتماعی، خصوصا در زمینه معرفتشناسی، روششناسی و فلسفه سیاسی است. میزس و پس از او هایک، در نقد برنامهریزی مرکزی در اقتصاد کوشیدند و آن را ممتنع دانستند. میزس در دو کتاب «محاسبه اقتصادی در کشورهای سوسیالیست» در سال۱۹۲۰ و «سوسیالیسم» در سال۱۹۲۲ نشان داد که برنامهریزی اقتصادی سوسیالیستی غیرممکن است؛ زیرا هیچ راهی وجود ندارد تا به مدد آن برنامهریزان بتوانند به اطلاعات لازم برای شیوه تخصیص منابع و اندازه آن دسترسی پیدا کنند. در واقع اتریشیها فراتر از تاکید بر آزادی اقتصادی، به آزادی انتخاب انسان، آزادی سیاسی، آزادی اجتماعی و فرهنگی نیز اعتقاد راسخ دارند. هایک نیز در کارهایش، خصوصا کتاب راه بردگی، نشان داد که دور شدن از مبادله آزاد در بازار رقابتی به بهانههای به ظاهر خوبی مانند عدالت اجتماعی و خیر عمومی، معنایی جز تن دادن به اقتدار دولت ندارد و در نهایت این دولت میتواند افراد جامعه را به بردگی و انقیاد بکشاند.
علم اقتصاد از دیدگاه مکتب اتریشی
علم اقتصاد از دید اتریشیها بررسی این است که چطور انسانها با دانش محدودشان و مواجهه مداوم با عدم قطعیتهای آینده و کمبود منابع (در مقابل کثرت خواستها و نیازها) در تلاش برای افزایش رفاه خود هستند. نگرش اتریشیها بسیار انسانمدار است. آنها معتقدند انسان با همه نیازهایش و همچنین ابزارهایی که برای برآوردن آنها در اختیار دارد، خود نقطه آغاز و انجام زندگی اقتصادی است. به عبارت دیگر، انسان و حقوق و آزادیهای او هدف اصلی است. علاوه بر این، رویکرد اتریشیها به بازار نگاهی تکاملی است. منگر در کتاب اصول علم اقتصاد این پرسش را مطرح میکند که «نهادهایی که به تحقق رفاه عمومی کمک میکنند و در توسعه و بسط آن اهمیتی بسزا دارند، چگونه قدم به عرصه وجود گذاشتهاند با آنکه خواست و اراده عمومی برای ایجادشان وجود نداشته است؟» پاسخ این سوال را اتریشیها تحت چارچوب نظریه نظم خودجوش میدهند که در واقع تکاملیافته ایده دست نامرئی آدام اسمیت است. به عبارت دیگر آنها معتقدند نهادهای اجتماعی در یک فرآیند بلندمدت و در نتیجه انباشت تجربه و دانش بشری ایجاد شدهاند. نهادهای اجتماعی در نتیجه کنش انسانها و نه قصد و اراده آگاهانه آنها بهوجود آمدهاند.
مکتب اتریشی، بازار را فرآیند کشف میداند. فرآیندی که نظمی خودجوش بر آن حاکم است و با آن میتوان تبیینی متفاوت و واقعگرایانهتر از پدیدههای اقتصادی ارائه داد. فون میزس نیز در کتاب «کنش انسانی» از پراگزولوژی گفت و آن را علم مطالعه کنش انسان و نتایج آن معرفی کرد. او بر این باور بود که یک هسته اصلی از اصول اقتصادی وجود دارد که ابطالناپذیرند. به عبارتی دیگر، علم اقتصاد شامل مولفههای قیاسی است که از آنها نظریه بهدست میآید. اتریشیهای مدرن، نظریه اقتصادی را پایهای برای فهم روابط علت و معلولی در جهان اجتماعی میدانند. میزس علم مطالعه مبادلههای بازاری را - در مقابل اکونومی- کاتالاکسی نامید که در واقع زیرمجموعهای از پراگزولوژی است. میزس استدلال کرد اینکه انسان هدفمند کنش میکند، ابطالناپذیر است و همین کنش هدفمند بهطور منطقی نتایجی دارد که یقینی هستند.
هایک نیز معتقد بود بازارها ما را قادر میسازند که از طریق محاسبه پولی و سیستم قیمت از دانش دیگران هم بهرهمند شویم. در واقع، بازارها از این رهگذر نظمی برنامهریزینشده را ایجاد میکنند. به عبارتی دیگر، هایک معتقد بودکه سیستم قیمت این امکان را برای افراد فراهم میآورد که بتوانند دانش خود را به اشتراک بگذارند؛ دانشی که ضمنی، ناخودآگاه و مکتوم است و در غیر این صورت ناشناخته و بیاستفاده میماند. بنابراین هایک قیمتها را مانند نظام دانش در فرآیند یادگیری اجتماعی میدید. او میگفت آن چیزی که باعث یادگیری افراد از یکدیگر در بازار میشود، سیستم قیمت است. بنابراین ایده کلیدی اقتصاد اتریشی اهمیت قیمتها و نقش آن در تصمیمات اقتصادی است؛ بهویژه برای کارآفرینان و صاحبان کسبوکارها درباره تمایلات مصرفکنندگان و رسیدن به بهینهترین روش تولید کالاها و خدمات. در واقع باید بیان کرد که از دید هایک، قیمت به مثابه جانشین برای آن دانش بنیادین عمل میکند که کنشگران بازار از آن برخوردارند و افراد از طریق آن میتوانند انتظارات و کنشهایشان را بهتر با یکدیگر هماهنگ کنند. قیمتها این امکان را فراهم میآورند که طوری عمل کنیم که از دانش ضمنی خود بهره ببریم. برای آنکه قیمتها بتوانند به بهترین شکل این کارکرد را داشته باشند باید تغییرپذیر و منعطف باشند. قیمتگذاری دستوری توسط دولت یا تعیین سقف و کف قیمتی، از دقت علامتهای ارسالی قیمتها میکاهد و در نتیجه قیمتها نمیتوانند تغییرات دانش در دو سوی عرضه و تقاضا را بازتاب دهند.
دستگاه فکری هایک
هایک در جوانی و در سال۱۹۲۰ که ۲۱سال داشت، کتاب نظم حسی را نوشت که موضوع آن روانشناسی فلسفی است. او در این کتاب برای اولینبار نشان داد که در هر برخوردی که دستگاه حسی انسان با جهان پیدا کند، رویدادی متناظر با آن بین یاخته خاصی در مغز با یاخته دیگری که حامل اطلاعات از دنیای خارج است، باید روی دهد که در نهایت به تقویت رابطه میان آن دو سلول منجر میشود. این نظریه امروز به پیوندگاه نورونی هب معروف است. بنابراین میتوان گفت که میان دیدگاه هایک نسبت به دستگاه شناختی مغز، محدودیتهای معرفت بشری و ایدههای سیاسی و اقتصادی او تناسب منطقی وجود دارد. در واقع باید بیان کرد که بهدلیل همین یکپارچگی دستگاه فکری فون هایک است که او به یکی از مهمترین اندیشمندان قرن بیستم بدل میشود.
هایک در جلد اول کتاب سه جلدی قانون، قانونگذاری و آزادی مینویسد: «انتزاع چیزی نیست که ذهن آن را با پردازشهای منطقی از درک خود از واقعیت تولید کند، بلکه خاصیت مقولههایی است که از طریق آنها عمل میکند. انتزاع نه محصول ذهن، بلکه چیزی است که ذهن از آن تشکیل یافته است. ما هیچوقت با ملاحظه کامل تمام واقعیتهای یک وضعیت خاص عمل نمیکنیم و نمیتوانستیم بکنیم؛ عمل ما بر اساس تفکیک برخی جنبههای معنادار وضعیت صورت میگیرد و این نه برمبنای انتخابی آگاهانه یا گزینشی عامدانه، بلکه از طریق سازوکاری تحقق مییابد که هیچگونه کنترل عامدانهای بر آن نداریم.»
لیبرالیسم هایک
لیبرالیسم هایک از نوع لیبرالیسم کلاسیک بود. لیبرالیسمی که تاکیدش بر آزادی فردی، حقوق مالکیت و محدود کردن قدرت دولت بود. او در دورهای از فردگرایی در مقابل جمعگرایی دفاع میکرد که هر دو گونه چپ و راست جمعگرایی از راه رسیده بودند. در سر چپ این طیف کمونیسم و سوسیالیسم بود و در سر راست آن ملیگرایی، فرقهگرایی، محافظهکاری و رادیکالتر از همه فاشیسم و نازیسم قرار داشت. اساس فلسفه هایک این است که شناخت آدمی هیچگاه کامل نیست. طبق این نظریه که به تقسیم معرفت معروف است، شناخت در میان افراد بشر پخش و پراکنده است. هایک به دو نوع معرفت یا دانش قائل بود؛ یکی معرفت مصرح که کموبیش همان علم نظری است و دیگری شناخت نامصرح، مکتوم یا ضمنی است که دست بر قضا بخش اعظم معرفت انسانها از این نوع مقوله است. معرفتی که در مهارتها، اعتقادها، شیوههای زندگی و مانند آن مستتر و در میان آدمیان پراکنده است. هایک محافظهکار نبود و با محافظهکاری خطکشی روشنی داشت. او در مقدمه کتاب راه بردگی مینویسد: «محافظهکاری از لحاظ گرایشهای قیممآبانه، ملیگرایانه و قدرتدوستانهاش، غالبا به سوسیالیسم نزدیکتر است تا لیبرالیسم واقعی و بهخاطر تمایلات سنتگرایانه، ضد عقلانی و غالبا عرفانیاش هرگز نمیتواند توجه جوانان و افرادی را جلب کند که باور دارند اگر قرار است این دنیا جای بهتری باشد، باید تغییراتی در آن صورت گیرد.»
همچنین در مقاله «چرا محافظهکار نیستم» مینویسد: «محافظهکاران فاقد این شهامت هستند که از تغییرات طراحینشدهای استقبال کنند که منشأ ابزارهای جدیدی برای تلاش بشریاند. اگر محافظهکاران صرفا تغییر سریع در نهادها و سیاستهای عمومی را نمیپسندیدند، جای چندان ایرادی باقی نبود. اما آنان با استفاده از اختیارات دولت در پی جلوگیری از تغییر یا محدود ساختن شدید آن هستند. آنان اعتقادی به نیروهای تعدیلکننده خودجوش ندارند؛ درحالیکه اعتقاد به چنین نیروهایی است که باعث میشود لیبرالها بدون هیچگونه بیم و هراس تغییر را بپذیرند؛ حتی اگر از چگونگی تعدیلها و تطبیقهای لازم ناآگاه باشند.»
نتیجهگیری
ایدههای هایک، بر بسیاری از اندیشمندان معاصر او و نسلهای بعدی اقتصاددانان و فیلسوفان سیاسی اثرگذار بود. تاکید هایک بر اهمیت آزادی انسان نام او را در تاریخ اندیشه آنچنان ماندگار کرده است که هنوز بسیاری از آزادیخواهان لیبرال خود را ادامهدهنده راه هایک میدانند؛ راهی که به ما مسیری خلاف جهت راه بردگی را نشان میدهد. راهی که در ادامه مسیر خود، اقتصاددانان نسلهای بعدی مکتب اتریش مانند روتبارد، هرمان هوپ، لاخمان، بوتکه، راجر گریسون، گری نورث، پر بایلاند، رابرت مورفی و استیون هورویتز تربیت کرد. اقتصاددانانی که در واقع وامدار و ادامهدهنده راهی هستند که از منگر آغاز شد و با بوم باورک، فون وایزر، فون میزس و هایک ادامه یافت.