مردم کیست؟
اما از دل آن حکومتهای استبدادی بیرون آمد و نیاز به بیش از یک قرن تلاش بود تا بتوان به ساختی دموکراتیک و پایدار دست یافت؛ انقلاب آمریکا و فرانسه. تشابهات و تمایزات بسیاری بین این دو وجود دارد؛ اما یکی از ویژگیهای خاصی که نگذاشت انقلاب اروپاییان همانند انقلاب آن سوی اقیانوس آتلانتیک شود، فهم آنان از «مردم» بود.
هانا آرنت در تعبیر واژه «مردم» از منظر پدران انقلاب آمریکا مینویسد: واژه «مردم» همیشه نزد بنیادگذاران مفهوم «بسیارگانگی»(manyness) و تنوع بیپایان جماعتی را که عظمتشان در تکثر و تعدد بود، حفظ کرد. مردان انقلاب آمریکا همه با رای عمومی به معنای وحدت نظر بالقوه همگان مخالف بودند؛ زیرا میدانستند که در حکومت مردم، قلمرو عام از تبادل نظر میان افراد مساوی بهوجود میآید و به محض آنکه این افراد مساوی همگی در امری وحدت نظر پیدا کردند، دیگر جایی برای تبادل عقیده نمیماند و این قلمرو از میان خواهد رفت.
در آنسو اما روبسپیر و بازیگران انقلاب فرانسه، برای اثبات نظر خود و تحکم در اجرای آن از عقاید «مردم» شاهد میآوردند. به بیان دیگر، آنان منویات خود را از قول «مردم» به پیش میراندند. درحالیکه بنیانگذاران کشور تازه نیز مانند انقلابیون فرانسه، رای حداکثری و قاطع مردم را داشتند؛ اما از آنجا که میدانستند حکومت افکار عمومی نیز حکومتی استبدادی است، از شاهد آوردن از «مردم» برای مباحث خویش احتراز میکردند. اما گروههای انقلابی فرانسه همگی یکصدا با پذیرش «مردمی» که در ذهن داشتند به قلع و قمع مخالفان خویش روی میآوردند.
مشخص است در جایی که «مردم» به شکل یک کل واحد وجود ندارد و تنها گروهها و دستهجات و افراد بسیار حضور دارند، نیاز به سازمانی است که این همگان بتوانند عقاید خود را ابراز کنند و ساخت سیاسی بتواند تجلی این تنوع باشد. اما آنجا که حرف «مردم» و آمال و آرزو و آرمانشان مشخص و مبرهن است، دیگر چه نیاز به احزاب و دستهجات مختلف؟ از همین روست که انقلاب فرانسه با گذار از لویی شانزدهم به حکومت «وحشت» میرسد. لیک نکته دردآور در مدل فرانسوی آن است که چه بسا در ابتدا نیز پیشوایان سخن «اکثریت» را اقامه کنند، اما با گذر زمان و در فقدان فرآیندهایی که تنوعبخشی جامعه را در ساخت سیاسی تضمین کند، این پیشوایان هرچند هنوز از «مردم» میگویند، اما دیگر این «مردم» حتی نمودی از «اکثریت» نیست. نرسیدن به چنین طنز تلخی، تنها با بستری فراهم میشود که بهوجود آورنده تعادل در ساخت سیاسی باشد که از منظر تنوع، همانند جامعه باشد. از سوی دیگر، نرسیدن به این سناریو با برداشتن این نوع فهم یکپارچه از واژه «مردم» تا آنجا که بگوییم که مردم چه تفکری را دوست دارند، چه چیزی را میخواهند بخورند و چه چیزی را نمی خواهند بپوشند، میسر است. مردم تنها اجتماع افراد هستند و هر فرد خواست و آرزوهای مخصوص به خود را دارد. ساختی میتواند راه سعادت را برای این اجتماع فراهم کند که «فرد» و آرزوهای او برایش مقدس باشد و از آنسو باید تاکید کرد، علم اقتصاد بیش از هر علم دیگری «فرد» را تقدیس میکند.