چالشهای پیشروی یک خبرنگار برای ساخت مستندی درباره عشق
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از ایسنا، افشین والینژاد سابقه کار در رسانههایی چون «آسوشیتدپرس» و «ان.اچ.کی» را دارد، همچنین در دهه هفتاد در ایران خبرنگار روزنامههای «جامعه» و «توس» بوده است. او سالها در ژاپن اقامت داشته و روزگاری در بخش رادیو NHK WORLD گوینده خبر بوده است.
والی نژاد مدتی است با وجود بیماری و شرایط کرونا به ایران آمده است تا ساخت مستند خود با مفهوم عشق را به پایان برساند.
او درباره ساخت این مستند می کند: اگرچه برای این فیلم هزینه ها و زمان زیادی صرف کرده ام، اما تصمیم دارم که نام خودم را در این فیلم ثبت نکنم و اصولا فیلم را بدون تیتراژ آغاز و پایان ارائه بدهم و حتی در صورت موفقیت فیلم در آینده و بر فرض مطرح شدنش حتی در صحنه جهانی، هرگز در هیچ برنامه و مراسمی برای آن شخصا حضور پیدا نکنم؛ چرا که هدف من از ساخت و ارائه علنی این فیلم، کسب شهرت برای خودم نیست، بلکه تنها و تنها یک اتفاق است: زمینه سازی برای «ثبت واژه عشق (به زبان فارسی) به عنوان میراث معنوی جهانی بشر توسط سازمان ملل متحد».
والی نژاد گفت: آرزوی من بوده است که مردم در سراسر جهان این واقعیت را به رسمیت بشناسند که «عشق فقط عشق است، نه ترجمه دارد نه تفسیر» و این را می توان در رفتار، گفتار، کردار و پندار ملت ایران مشاهده کرد. به همین علت علاقه دارم در صورت تحقق این رویای دیرینه ام، به جای نام من، نام ملت ایران ثبت شود که این «عشق» فراتر از یک واژه در فرهنگ و زبان و دین و دنیایشان ریشه دارد.
آنچه در ادامه می خوانید روایت این خبرنگار است از شرایطی که در این مدت، خصوصا در روزهای دشوار کرونا و ساخت این مستند از سر گذرانده است:
«در سال های میانی دهه چهل سالگی قرار داشتم. پیشینه ام را مرور کردم تا ببینم که بودم؟ که هستم؟ که می خواهم باشم؟ تا کنون چه کرده ام و از این به بعد چه می خواهم بکنم؟ آیا برای آینده خود برنامه ای دارم؟ پرسش هایی که احتمالا اینقدر بدیهی هستند انسان هیچگاه از خود نمی پرسد اما هنگامی که بی پروا در برابر آینه می نشیند، تا باطن و نه ظاهر خود را در آن ببیند متوجه می شود که پاسخ آنها را به خوبی نمی داند.
متوجه شدم که بیش از بیست سال گمشده ای در ذهنم وجود داشته است که متاسفانه بی اعتنا از کنار آن عبور کرده بودم: مفهوم عشق مصمم شدم که از جاه طلبی های شغلی (پول و شهرت) بگذرم و به دنبال درک معنا و مفهوم واقعی عشق باشم. برای چند سال به بخش های مختلفی از ایران سفر کردم و سعی داشتم میهن خودم را زیبا و هم میهنان خوبم را شریف و لبریز از عشق نشان دهم. فقط از زیبایی های ایران تصویر می گرفتم و بدون هیچگونه چشمداشت مادی به هر شکل ممکن به اشتراک می گذاشتم و این را عشق می دانستم.
بعد از چندین سال به این نتیجه رسیدم که راه و روش درستی برای دستیابی به چنین موضوع مهمی انتخاب نکرده ام. در همان زمان اولین نشانه های بیماری جدیدم پارکینسون بروز کرد. در نهایت به لطف درد و بیماری، رفته رفته تلاش کردم آرامشی که یک عمر از خود دریغ کرده بودم را بازیابم.
آن آرامش، مرا با سکوت آشنا کرد و این نیز مقوله ای بود که سال ها از نعمت آن محروم بودم. برای خبرنگار پرحرف و زیاده گویی چون من که بیست سال به خاطر کار در بزرگترین سازمان های خبری و رسانه های جهان فرصت اظهار نظر درباره همه چیز را در موقعیت های مختلف در اختیار داشت، سکوت پیشه کردن، ساده نبود.
تحمل درد بیماری، اعتراف به نادانی و در پی آن تحمل سکوت را امکان پذیر ساخت و همان سکوت، «کلید واژه» ورود به دروازه ای بود که از سالها پیش، آن را «سرزمین عشق ناب» می خواندم ولی با شرمساری باید اعتراف کنم که حرف دل مردمانش را نشنیده بودم.
وقتی سکوت کردم، آنچه خود در دل داشتم و سال های مدید در کتاب های نویسندگان بزرگ جهان خوانده بودم ولی در زیر آوار سنگین روزمرگی دفن شده را به زیبایی از زبان انسان های ساده و شریفی شنیدم که بهتر است سکوت کنم. سال گذشته تقریبا در همین روزها، سه ماه می شد که از ایران به ژاپن رفته بودم و قصد داشتم ضمن تکمیل فیلمبرداری از یک پیرمرد ۹۳ ساله فعال ژاپنی که دو سال از تمام جنبه های زندگی اش تصویر گرفته بودم، برای مصرف یک سال خودم دارو ذخیره کنم و بیدرنگ برگردم ایران و چند پروژه فیلم نیمه کاره را سر و سامان دهم. اولویتم این بود که از یک تدوینگر حرفه ای خواهش کنم تا با استفاده از تصاویر مختلفی که در مدت حدود 10 سال در سفرهای مختلف به چهارگوشه ایران ضبط کرده ام و بر اساس دغدغه های ذهنی من در رابطه با مفهوم عشق در فرهنگ و زبان فارسی، یک فیلم مستند یک ساعته تدوین کند. اما در عرض مدت کوتاهی تمامی پروازها لغو و جهان به کلی تعطیل شد ... همان زمان در یادداشتی نوشتم که بحران کرونا اگرچه درد و رنج های بی سابقه ای را به مردم سراسر دنیا تحمیل کرده است، می تواند یک فرصت تاریخی نیز برای بشر باشد.
من آن روزها در یک مهمانخانه قدیمی در روستایی در فوکوشیما زندگی کردم که تنها ساکن آن بودم. فرصت را غنیمت شمردم و تصمیم گرفتم خودم با یک نرم افزار ساده و مبتدی کار مونتاژ اولیه فیلم را شروع کنم؛ این کاری بود که پیشتر، اعتماد به نفس انجامش را نداشتم. حجم تصاویری که به گونه ای غیرحرفه ای و نامنسجم و نامنظم ضبط کرده بودم بسیار زیاد بود و انتخاب تصویرهای مناسب، به شدت دشوار. جهان درگیر کرونا بود و من نگران و غمگین از گرفتاری های هموطنان نازنینم اعّم از خانواده و دوستان و آشنایان و غریبه که همگی با سایه شوم احتمال ابتلا به بیماری همه گیر مرگبار دست و پنجه نرم می کردند، ... خودم در محیطی امن و دور از خطر کرونا، به ناچار و ناخواسته تمرکز و توجه ام را معطوف سر و سامان دادن به فایل های تصاویرم از ایران کردم.
شش ماه گذشت. به اندازه ای غرق در این تصویرها و تدوین فیلم شدم که نسبت به روند رو به وخامت بیماری خودم بی اعتنا شده بودم!
ناگهان چشم خود را باز کردم و متوجه شدم توان فیزیکی بدنم شدیدا کاهش پیدا کرده است. امیدم را برای خیلی کارها از دست داده بودم و امکان بهتر شدن شرایط جسمانی ام را منتفی می دانستم. رانندگی را برای خود خطرناک می دیدم، ماشین خوبی که داشتم را به اجبار فروختم و خود را محکوم به زندگی (تا آخر عمر) در آن غربت سرد تصور می کردم به گونه ای که عدم بازگشت مجدد به ایران و دیدار عزیزان به یک کابوس آزاردهنده برای من تبدیل شده بود. در آن روزها به طور اتفاقی و به لطف خدا در همان روستای زیبا خانه ای قدیمی با کمترین امکانات رفاهی زندگی پیدا کردم که اجاره ماهیانه اش ارزان بود ولی به علت موقعیت محلی خاصی که داشت، برای من ایده آل محسوب می شد. علیرغم میل باطنی ام، همزمان با ادامه تدوین فیلم، به آرامی شخصا تلاش کردم و خانه را قابل سکونت ساختم. بدون اغراق جسمم آنجا اما دلم در ایران بود. از نظر خودم تدوین یک نسخه ۵۵ دقیقه ای را تمام کرده بودم و آرزوی ارائه آن را در ایران داشتم.
ماجرای آن روزهای من داستانی طولانی است که بخشی از آن را در متنی طولانی بعد از رسیدن به تهران نوشتم. بیش از دو ماه که از بازگشتم به ایران می گذرد در این مدت گاهی به دلیل وخامت بیماری روزهای وحشتناکی داشتم و موجب رنج و عذاب های سنگین برای خانواده ام شدم ولی به لطف خداوند به تدریج به تفاهم و تعامل بهتری با بیماری ام دست پیدا کرده ام و امید مجدد در دلم شکوفا شده است.
نهایتاً پس از فراز و نشیب های فراوان و اعمال تغییرات و اصلاحات زیاد، در روزهای اخیر به یک نسخه جدید ۵۹ دقیقه ای از فیلم رسیدم که آن را نهایی می دانم و عزمم برای ارائه علنی آن جدی است.
فیلمی که از آن یاد می کنم حاصل هشت الی ۱۰ سال تصویربرداری و ۱۰ ماه تدوین است که در آن کوشیده ام با استفاده از کمترین امکانات حرفه ای و ساده ترین دوربین های جیبی، فقط و فقط در پی محتوا و مفهوم باشم و بس. حتی در یک صحنه، از میکروفن و نورپردازی استفاده نشده است. تا مصاحبه شوندگان، بدون احساس تنش، راحت و طبیعی حرف دل خود را بیان کنند. به همین دلیل شاید در این فیلم نقطه ضعف های تکنیکی از قبیل ایراد در صدا یا نور مشاهده شود اما حتی یک مصاحبه و یک صحنه ساخته نشده است. تمام صحنه های ضبط شده کاملا واقعی و غیرساختگی هستند. برای تدوین آن نیز از یک نرم افزار بسیار ساده استفاده شده است که تا چند سال پیش به رایگان موجود بود ولی حدود دو سال است که سیستم عامل ویندوز آن را حذف کرده است.
در این راستا، اگرچه برای این فیلم هزینه ها و زمان زیادی صرف کرده ام، تصمیم دارم که نام خودم را در این فیلم ثبت نکنم و اصولا فیلم را بدون تیتراژ آغاز و پایان ارائه بدهم و حتی در صورت موفقیت فیلم در آینده و بر فرض، مطرح شدنش حتی در صحنه جهانی، هرگز در هیچ برنامه و مراسمی برای آن شخصا حضور پیدا نکنم چرا که هدف من از ساخت و ارائه علنی این فیلم، کسب شهرت برای خودم نیست، بلکه تنها و تنها یک اتفاق است: زمینه سازی برای «ثبت واژه عشق (به زبان فارسی) به عنوان میراث معنوی جهانی بشر توسط سازمان ملل متحد»؛ آرزوی من بوده است که مردم در سراسر جهان این واقعیت را به رسمیت بشناسند که «عشق فقط عشق است، نه ترجمه دارد نه تفسیر» ... و این را می توان در رفتار و گفتار و کردار و پندار ملت ایران مشاهده کرد. به همین علت علاقه دارم در صورت تحقق این رویای دیرینه ام، به جای نام من، نام ملت ایران ثبت شود که این «عشق» فراتر از یک واژه در فرهنگ و زبان و دین و دنیایشان ریشه دارد.»