خاطرات کمترشنیده شده منصوری از تسخیر لانه جاسوسی
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از روزنامه خراسان، بین 13 آبان سال 1357 تا 13 آبان سال 1358، ایران شاهد وقایع متعدد، مهم و تأثیرگذاری است؛ جریان انقلاب اسلامی که پس از واقعه 17 شهریور، وارد مرحله جدیدی شده، شتاب مضاعفی پیدا میکند.
سرعت وقوع رویدادها آنقدر زیاد است که قدرت پیشبینی را از قدرتمندترین نهادهای اطلاعاتی جهان میگیرد؛ آنها نمیتوانند قریبالوقوع بودن پیروزی انقلاب اسلامی را پیشبینی کنند؛ سفارت آمریکا هنوز امیدوار است که بتواند شاه را نگه دارد؛ مأموران سیا وضعیت محمدرضا پهلوی را باثبات توصیف میکنند؛ اما وقتی بعد از کشتار گسترده مقابل دانشگاه تهران در 13 آبان سال 1357 و در پی آن، آغاز ماه محرم و تداوم اعتراضات، حجم مخالفتها با رژیم پهلوی از نقطه قابل کنترل عبور میکند و شاه، رسما وادار به عقبنشینی میشود، شک و تردیدهایی درباره صحت آنچه پیشتر ادعا شده بود، به وجود میآید. 14 دیماه سال 1357، ژنرال هایزر وارد ایران میشود تا ارتش را برای یک کودتای گسترده و کشتار میلیونی مخالفان آماده کند، اما این کار عملاً امکان ندارد. شاه در 26 دیماه از ایران میگریزد و سفارت ایالات متحده، بیمناک از شرایط تداوم حضورش در ایران، تا آخرین لحظات از بقای رژیم سلطنتی دفاع میکند؛ اما در 22 بهمن، آخرین میخ بر تابوت رژیم پهلوی کوبیده میشود، انقلاب اسلامی به پیروزی میرسد و حالا، سفارت ایالات متحده در تهران، باید به دنبال برنامه جدید خود در ایرانِ بدون شاه باشد؛ اما آیا برقراری ارتباط با دولت جدید ایران امکان دارد؟ آیا آمریکاییها میتوانند نفوذ و منافع گسترده خود را در ایران حفظ کنند؟ آیا شرایط موجود در کشور، میتواند خواستههای کاخ سفید را محقق کند؟ کدام گروهها قابل سرمایهگذاری هستند؟ کدام جریانها میتوانند آب را به آسیاب سفارت بریزند؟
اینها همه مسائلی است که پیشِ روی مستأجران کاخ سفید قرار دارد؛ کارتر و مشاورانش باید بتوانند از این آب گِلآلود ماهی بگیرند. اما یک اتفاق، همه چیز را متوقف میکند؛ روز 13 آبان سال 1358، درست در سالگرد آن کشتار وحشیانه و گسترده که شتاب مضاعفی به روند انقلاب داد، دانشجویان در اعتراض به قبول شاه در آمریکا و تأکید بر پس دادن وی به ایران برای محاکمه، مقابل سفارت آمریکا تجمع کردند و ساعتی بعد، جایی که به لانه جاسوسی شهرت داشت، توسط آنها تسخیر و همه چیز به یکباره دستخوش تغییر شد؛ درک این موضوع، بدون آگاهی از شرایط آن روزگار و پشت پرده رفتارهای سفارت آمریکا در تهران، ممکن نیست. امروز، در سالروز واقعه 13 آبان، که در آن دو رویداد مهم تاریخ انقلاب اسلامی رقم خورده است، برای دانستن بیشتر درباره آنچه مورد اشاره قرار گرفت، به سراغ دو کارشناس رفتهایم؛ دکتر جواد منصوری، پژوهشگر تاریخ انقلاب اسلامی و فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آبان 1358 و دکتر مسعود رضایی، مورخ و پژوهشگر تاریخ معاصر و نویسنده کتاب «سیاست و تاریخ معاصر ایران».
13 آبان 57؛ نقطه عطف انقلاب
بحث را با واقعه 13 آبان 1357 و شهادت جمع کثیری از دانشآموزان و دانشجویان، مقابل دانشگاه تهران آغاز میکنیم. مسعود رضایی، این واقعه را بخشی از مسیر کلی آغاز و پیروزی انقلاب اسلامی میداند؛ او میگوید: «در آبان 57، تظاهرات و اعتراضات به اقدامات رژیم پهلوی افزایش یافت و اصلاً جنبه عمومی به خودش گرفت. همه مردم، از هر طبقه و گروه، وارد مبارزه شدهبودند و تقریباً تمام جریانهای سیاسی به این باور رسیدند که اصلاح و تغییر در رژیم پهلوی امکان ندارد. ورود دانشآموزان به این عرصه، در واقع بر بستر همان مسیر کلی صورت گرفت؛ اما وضعیت ویژه آنها، یعنی جوانی و سن کم و شهادت مظلومانه آنها مقابل دانشگاه تهران، تأثیر عمیقی بر اعتراضات گذاشت و بر حجم و گستره آنها افزود.» وی میافزاید: «رژیم پهلوی و حامیان او بعد از این کشتار وحشیانه به این نتیجه رسیدند که سیاست مشت آهنین قادر نیست مردم را از جبهه مبارزه خارج کند.»
جواد منصوری دیدگاهی مشابه مسعود رضایی دارد؛ او میگوید: «واقعه 13 آبان 1357، در واقع به معنای عدم مشروعیت و مقبولیت رژیم پهلوی در میان مردم بود؛ چراکه حتی نوجوانان نیز دیگر حاضر به تحمل این رژیم نبودند و برای ساقط کردن آن تا پای جانشان ایستادند.» منصوری تصریح میکند: «شاه به این باور رسیده بود که باید در کشور کشتار به راه بیندازد تا مردم را وادار به عقبنشینی کند؛ اما این اقدام نتیجه عکس داد؛ این خود شاه بود که چند روز بعد از واقعه 13 آبان، رسماً و در قالب بیانیهای، اعلام کرد که انقلاب ایران در حال پیروزی است و به صراحت آن را انقلاب مردم نامید و مدعی شد که این انقلاب را درک کردهاست؛ اما عموم ملت ایران، با آن کارنامه سیاهی که رژیم پهلوی داشت، این اقدام را یک فریب سیاسی و ناشی از ضعف محمدرضا پهلوی دانستند؛ موضوعی که البته کاملاً صحت داشت. آغاز ماه محرم، مدتی بعد از این رویداد و خب، بالا گرفتن احساسات شهادتطلبی در جامعه، بر حجم تأثیر واقعه 13 آبان 1357 افزود و در واقع باعث بالا گرفتن اعتراضات و گسترش سریع آنها در کشور شد.»
چگونه به 13 آبان 58 رسیدیم؟
از واقعه 13 آبان سال 1357 و رویدادهای پس از آن که به پیروزی قاطع مردم در 22 بهمن 1357 انجامید، عبور میکنیم و به رویدادهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی میرسیم؛ یکسال بعد از آن کشتار وحشیانه، ماجرای تسخیر لانه جاسوسی اتفاق افتاد؛ چرا چنین شد و آمریکاییها نتوانستند در ایرانِ بعد از پیروزی انقلاب، دوام بیاورند؟ جواد منصوری دلایل متعددی را برای بروز این وضعیت بیان میکند و میگوید: «در سال 1358 و ماههای منتهی به تسخیر لانه جاسوسی، سفارت آمریکا علیه نظام نوپای جمهوری اسلامی به شدت فعال شد؛ جریان تجزیهطلبی را فعال کردند و قرار بر این بود که ایران، به هشت قسمت تجزیه شود. از آن طرف دولتی امور کشور را به دست داشت که اصولاً به انقلاب اسلامی اعتقاد جدی نداشت و به نظر من، اگر به عملکرد 9 ماهه آن نگاه کنیم، میبینیم که آشکارا با نهادهای وابسته به انقلاب هم مخالفت میکند.» مسعود رضایی دراینباره به وجود «پلان دوم» معتقد است؛ او میگوید: «وقتی آمریکا نتوانست رژیم پهلوی را حفظ کند و با حقیقت سقوط آن مواجه شد، پلان یا نقشه دوم خود را اجرایی کرد و آن، ارتباط برقرارکردن با افرادی در حاکمیت جدید بود تا بتواند از طریق آنها، نفوذ و منافع خود را در ایران حفظ کند.
یکی از مهمترین این افراد، مرحوم مهندس مهدی بازرگان بود که ریاست دولت موقت را هم برعهده داشت. او و طیفی از همفکرانش، اگرچه افرادی مسلمان و دارای سوابق مبارزاتی و حتی زندان در دوره پهلوی بودند، اما به مسئله ارتباط با آمریکا، نگاه متفاوتی نسبت به دیدگاه امام(ره) و مردم ایران داشتند. باور آنها این بود که میتوانند با آمریکا ارتباطی سالم داشتهباشند.» از رضایی میپرسیم که دلیل و ریشه این باور چه بود؟ او پاسخ میدهد:«به نظر من این رویکرد، ریشه در فقدان شناخت دقیق و درست از دولت آمریکا داشت. این باور چنان در آنها نهادینه بود که حتی تا چندماه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، دفتر مستشاری آمریکا را در ارتش، برقرار نگه داشتند و تا زمانی که با اعتراض آیتا...خامنهای و دکتر چمران، ناچار به بستن این دفتر و خواستن عذر مستشاران آمریکایی نشدند، اینها همچنان در بدنه ارتش حضور داشتند و فعال بودند. به اعتقاد من، مرحوم بازرگان گرفتار یک خوشبینی سادهلوحانه نسبت به آمریکا بود. این وضعیت دست آمریکاییها را برای اجرای برنامههای براندازانه در بسیاری از بخشهای کشور بازگذاشت و وقتی از آن طرف محدود شدند، از جای دیگری فعالیت خود را پی گرفتند.» احتمالاً اشاره دکتر رضایی به اقداماتی نظیر حمایت از تجزیهطلبان از سوی سفارت آمریکاست که جواد منصوری به آن اشاره کرد. رضایی تصریح میکند: «آمریکاییها با توجه به ضربهای که خوردند، آشکارا به دنبال ضربهزدن بودند؛ از گروههای ضدانقلاب حمایت میکردند و زمینه حضور نیروهای معاند در مرزهای جمهوری اسلامی ایران، توسط آنها فراهم شد.»
تأثیر تسخیر لانه جاسوسی
سوال بعدی و شاید سوال اصلی ما این باشد که تسخیر لانه جاسوسی چه تأثیری بر این روند گذاشت؟ مسعود رضایی در پاسخ به این سوال میگوید: «تسخیر لانه جاسوسی، تمام برنامههای ضدایرانی آمریکاییها را به هم ریخت و مرکزیتی را که میتوانست حتی محور شکلگیری یک کودتا باشد، از بین برد؛ فعالیت جریان برانداز را که با حمایت و برنامهریزی آمریکاییها دست به اقدامات خرابکارانه و ضدملی میزد، با چالش جدی روبهرو کرد. دلیل حمایت حضرت امام(ره) از این اقدام نیز، همین بود.» جواد منصوری در اینباره توضیحات بیشتری میدهد. او میگوید: «اخیراً یک پژوهشگر آمریکایی، ضمن بررسی تحولات قرن بیستم، انقلاب اسلامی ایران و تسخیر لانه جاسوسی را سرآغاز یک دوران جدید در تاریخ معاصر دانستهاست. به نظر من این تحلیل درستی است. تسخیر لانه جاسوسی، اقدامی نبود که فقط در راستای اعتراض به برخی سیاستها انجام گرفته باشد؛ این اقدام، اعتراضی صریح و بیواهمه به ساختار سلطه بینالمللی و تفکرات استعماری آن بود. ما با این اقدام نشان دادیم و به همه دنیا اعلام کردیم که برای خوشایند هیچ قدرت استعماری، حاضر به سازش و پذیرش ذلت نیستیم. در آن مقطع، این اقدام، چنین پیامی را به سراسر دنیا مخابره میکرد.»
خاطرهای از آن روز پرالتهاب
جواد منصوری که در آن روزها، مسئولیت حساس فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را برعهده داشتهاست، خاطرات کمترشنیده شدهای را هم برای ما، درباره واقعه تسخیر لانه جاسوسی نقل میکند و میگوید: «من از قبل و به واسطه ارتباط با دانشجویان و فعالان انقلاب، در جریان این اقدام قرار داشتم. روز 13 آبان 1358، بسیار نگران عاقبت ماجرا بودم، چون اگر کار به خوبی انجام نمیشد، معلوم نبود چه پیامدهایی داشتهباشد. در آن لحظات پرالتهاب، من در ستاد مرکزی سپاه حاضر شدم و لحظه به لحظه در جریان ماوقع قرار میگرفتم. وقتی دانشجویان وارد سفارت شدند و کار به خوبی پایان یافت، انگار باری را از روی دوشم برداشته بودند. بیشتر نگران این بودم که مأموران آمریکایی و مسلح سفارت، دست به تیراندازی بزنند؛ اما آنها جرئت نکرده بودند این کار را انجام بدهند. دقایقی بعد از انتشار خبر، چندنفر از مقامات دولت موقت با من تماس گرفتند؛ لحن آنها اصلاً دوستانه نبود؛ به شدت معترض بودند و میخواستند که من بچههای سپاه را بفرستم تا دانشجوها را از سفارت بیرون کنند. گفتم: این کار را نمیکنم، اگر میخواهید به شهربانی بگویید این کار را انجام دهد. فردی که تماس گرفته بود، گفت: شما میدانید که شهربانی نمیتواند با مردم طرف شود! گفتم: وقتی شهربانی نمیتواند، سپاه میتواند؟! وقتی دیدند نتیجه نمیگیرند، اعتراضشان را نزد امام(ره) برده بودند که بله! سپاه با ما همکاری نکرده است! امام(ره) هم اعتنایی به حرف آنها نکردند و به حمایت از اقدام دانشجویان پرداختند.»