ماجرای آشنایی و ازدواج فرح دیبا و محمدرضا پهلوی؛ سه روایت متفاوت
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از خبرفوری، دانشجویی که در طول دوران تحصیل، علیه رژیم پهلوی فعالیت سیاسی کرده و شاه ایران را نوکر امریکا و کمپانیهای نفتی دانسته، حالا به همسری همان شخص درآمده بود! در خصوص نحوه آشنایی و ازدواج فرح با پهلوی دوم، چند روایت وجود دارد.
روایت نخست گفتههای مشابهی است که توسط محمدرضا پهلوی و فرح نقل شد و در همان دوران در رسانهها تبلیغ شد. روایت دیگر آن است که توسط دوستان فرح بیان شد و نهایتاً دیگری آنکه ارتشبد حسین فردوست (قائم مقام ساواک) در خاطراتش آورد، اما روایت اول را محمدرضا پهلوی در کتاب «مأموریت برای وطنم» نوشته است: «روزی دخترم (شهناز) با چشمانی که بیش از معمول فروغ شادی در آن میدرخشید، نزد من آمد و اظهار داشت وی و شوهرش با دوشیزه جوانی به نام فرح دیبا آشنا شدهاند که به نظر آنها برای احراز مقام ملکه ایران، از هر حیث شایستگی دارد. داماد و دخترم که با وی آشنا شده بودند، برای صرف شام از او دعوتی به عمل آوردند. معلوم شد دختر من و دوشیزه فرح، دارای دوستان مشترکند و در بسیاری از امور، با یکدیگر توافق دارند!...». از نظر دور ندارید دانشجویی که به گفته احسان طبری، عضو حزب توده بوده و افکار چپ داشته، چطور میتواند با یک شاهزاده و آن هم در بسیاری از امور، توافق داشته باشد؟! کسی که به گفته دوستان نزدیکش، آنچنان تحت افکار چپ قرار داشته که حتی به شدت با ثروتمندان مخالفت میکرده است!
روایت دوم، آن داستانی است که توسط دوستان فرح از جمله لیلی امیرارجمند، یار دیرینهاش بیان شد: «وقتی فرح پس از سالها دوری از ایران، برای دیدن مادر و افراد فامیلش به تهران آمد، به دلیل مشکلاتی که سر راه خروج مجدد از کشور پیدا کرده بود، چندبار به ملاقات اردشیر زاهدی - که آن موقع سرپرست امور دانشجویان ایران مقیم اروپا و امریکا در وزارت امورخارجه بود- رفت. در اثنای این رفت و آمدها، زاهدی تصمیم گرفت تا او را به شاه معرفی کند. به همین خاطر ضیافتی در ویلای حصارک خود ترتیب داد و شاه بهدیدن فرح رفت... فرح توانست در همان دیدار اول، شاه را مفتون خود ساخته و او را وادار کند تا پس از دو ملاقات دیگر، رسماً تقاضای ازدواج خود را مطرح نماید...!»
روایت آخر، از سوی ارتشبد حسین فردوست بیان شده است. او در صفحه ۲۱۲- ۲۱۰ کتاب خاطرات خود، ما وقع آشنایی شاه و فرح را اینطور شرح میدهد: «در آن زمان، فرح که دختر فقیری بود، تمایلات چپ کمونیستی داشت و با تعدادی دانشجو رفاقت داشت که یکی از آنها لیلی امیرارجمند بود. خود من برخی از دانشجویان این دانشکده را در پاریس دیدهام که همه آنها افکار کمونیستی داشتند. هم فرح و هم لیلی امیرارجمند، چنین گرایشاتی داشتند. در مورد فرح با توجه به وضع زندگی و فقر مادیاش، زمینه چنین گرایشی نیز وجود داشت.
به هر حال فرح این فرهنگ چپ را در دوران زندگی با محمدرضا حفظ کرد... چنین دختری که نمیتوانست مورد پسند هیچ مردی باشد، از فرط استیصال و برای کمک مالی، سراغ اردشیر زاهدی در حصارک میرود تا بتواند در پاریس تحصیل و زندگی کند. اگر ندانیم حصارک چیست، شاید مسئله مفهوم نشود. در حصارک ویلایی بود که اردشیر زاهدی با تعدادی از رفقای جوان، منتظر شکار دخترها و زنها مینشستند و هر مراجعه کننده از جنس مونث، اگر مورد پسند زاهدی واقع میشد، بلافاصله به اتاق خواب میرفتند و اگر مورد پسند زاهدی نبود، او را به یکی از رفقایش که حضور داشتند، میداد که آنها نیز در همان حصارک، به اتاق خواب میرفتند... حال این دختر با اطلاع از چنین وضعی، برای درخواست پول سراغ زاهدی در حصارک میرود، یعنی اینکه خود را تقدیم زاهدی کند. لابد زاهدی از این دختر خوشش نیامده بود که به محمدرضا تلفن میزند دختری اینجا آمده و اگر اجازه دهید، او را بیاورم. محمدرضا میپذیرد و بدون تحقیق قبلی که او کیست و خانواده او چیست، به او پیشنهاد ازدواج میدهد! معلوم است که فرح نیز بلافاصله قبول میکند. دختری که تا یک ساعت پیش از زاهدی پول میخواست که مفهومش معین است، حال قرار شده با شاه ازدواج کند و میکند. بدین ترتیب فرح حصارک، ملکه ایران میشود و در مراسم تاجگذاری با آن تشریفات و تجملات که از تلویزیون دیدهاید، تاج بر سر میگذارد...!»
پس از ازدواج فرح دیبا با محمدرضا پهلوی، تمامی دیباها از سراسر کشور، با در دست داشتن شجرهنامههای خود، به کاخ مراجعه میکنند و فرح هم در نهایت سخاوتمندی، همگی آنها را به عنوان «دیبا» میپذیرد و هریک، صاحب منصبی میشوند. فرح حتی به پاس خدمات داییاش (محمدعلی قطبی)، مقاطعه کاریهای سازمان برنامه را به او واگذار میکند. رضا قطبی نیز از این لطف بینصیب نماند و به ریاست سازمان رادیو و تلویزیون ملی منسوب شد.