روایت ترسناک یک زن درباره خانه وحشت/ مرا در دستشویی زندانی می کرد/ پیامکهای خرید نجاتمان داد
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از همشهری، «یک هفته به همراه دخترم در خانه وحشت زندانی بودم و هنوز هم با یادآوری آن روزها وحشت به جانم میافتد، اگر شوهرم به دادم نمیرسید معلوم نبود چه سرنوشت تلخی در انتظارمان بود.» این بخشی از گفتههای زنی جوان است که فریب سعید (شکارچی دختران فراری) را خورد و در خانه وحشت زندانی شد اما با کمک شوهرش توانست از آنجا فرار کند.
رسیدگی به پرونده خانه وحشت تهران که در آن جسد دختری پیدا شده و ۲ دختر فراری نیز پس از مدتها زندانی بودن در آنجا نجات یافتهاند، در جریان است و تحقیقات پلیس برای شناسایی سایر قربانیانی که در دام سعید، متهم اصلی پرونده افتادهاند ادامه دارد. بررسیها نشان میدهد که طی سالهای گذشته دختران و زنان زیادی در خانه وحشت زندانی شده بودند که برخی از آنها موفق به فرار از آنجا شده بودند. از سوی دیگر این احتمال وجود دارد که افرادی که در این خانه کشته شدهاند بیشتر از یک نفر باشند و به همین دلیل پلیس برای کشف ابعاد پنهان پرونده در حال تحقیق برای شناسایی کسانی است که در این سالها در این خانه زندانی بودند.
یکی از این افراد زن جوانی بود که بهگفته دختران نجاتیافته از خانه وحشت به همراه دخترش از شاهرود به تهران آمده و در دام سعید گرفتار شده بود.
او چند روزی در خانه وحشت زندانی بود تا اینکه با کمک شوهرش موفق شد از آنجا فرار کند و پس از آن دیگر کسی از وی خبر نداشت. مأموران پلیس اما در جریان بررسیها موفق شدند این زن را شناسایی کنند. او روز گذشته در برابر قاضی محمد وهابی، بازپرس شعبه دوم دادسرای جنایی تهران قرار گرفت و از روزهایی گفت که در خانه وحشت زندانی بود.
کابوس وحشتناک
زن جوان توضیح داد: من و دختر ۴سالهام فقط یک هفته زندانی سعید و خواهرش بودیم و اگر پیگیری شوهرم نبود، خدا میداند چه بلایی بر سر ما میآمد.
او ادامه داد: هنوز هم از یادآوری آن روزها دست و پایم میلرزد و وحشت به جانم میافتد. دخترم هنوز به شرایط عادی برنگشته و در این مدت جرأت نکردم به هیچکس حرفی بزنم. حتی الان از سایه خودم هم وحشت دارم و میترسم مبادا روزی سعید و خواهرش آزاد شوند و بلایی بر سرم بیاورند. چرا که این خواهر و برادر، انسانهای وحشتناکی هستند که با روح و روان خیلیها بازی کردند و خدا میداند چند نفر را قربانی کردهاند.
سفر به تهران
زن جوان ادامه داد: چندماه قبل به همراه دختر ۴سالهام از شاهرود به تهران آمدم که یکی از دوستانم را ملاقات کنم. شنیدهام ۲دختری که از خانه وحشت نجات پیدا کردهاند، گفتهاند که من با شوهرم اختلاف داشتهام و برای همین از شاهرود به تهران آمده بودم اما این حرفها صحت ندارد. من برای دیدن دوستم آمده بودم و چون شوهرم اجازه نمیداد تنها سفر کنم بیخبر از او به تهران آمدم. وقتی رسیدم، به او زنگ زدم اما دوستم جواب تلفنم را نداد و بعد در حوالی میدان راهآهن با سعید آشنا شدم. او گفت پلیس است و وقتی دید جایی در تهران ندارم، پیشنهاد کرد به خانهاش بروم. به من اطمینان داد که خواهرش هم در خانه است و حتی برای تأیید حرفهایش به خواهرش زنگ زد. من تلفنی با خواهرش صحبت کردم و او با خوشرویی مرا به خانهاش دعوت کرد و گفت میتوانم تا هر زمانی که بخواهم در آنجا بمانم. خواهر و برادر بازیگران ماهری بودند و با چربزبانی اعتماد مرا جلب کردند بهطوری که قبول کردم و به همراه دخترم به خانه آنها رفتم. از طرفی میخواستم بعد از آن با شوهرم تماس بگیرم و به او بگویم کجا هستم تا به دنبالم بیاید.
وی ادامه داد: آن روز با اطمینان خاطر قدم در خانه وحشت گذاشتم غافل از اینکه چه روزهای سختی در انتظارم است. روز اول هیچ اتفاقی نیفتاد اما روز دوم سعید دخترم را تهدید و در اتاق زندانیاش کرد. او گاهی مرا در دستشویی زندانی میکرد و تا ساعتها اجازه خروج و دیدن دخترم را نمیداد. از من فیلم تهیه کرد و خواست مقابل دوربین گوشیاش حرفهای سیاسی بزنم. بعد تهدید کرد که اگر فکر فرار به سرم بزند، هر جا باشم دستگیرم کرده و با این فیلمها سرنوشتم را سیاه میکند.
وی ادامه داد: در خانه سعید همیشه صدای چند دختر را میشنیدم و گاهی هم صدای گریه از داخل کمد به گوشم میرسید. میدانستم که سعید همیشه در آن کمد را قفل میکند و فقط خواهرش خبر داشت که کلید کجاست. یکی از روزها از میان صحبتهای خواهر و برادر متوجه جای کلید شدم. وقتی سعید نبود، از سرکنجکاوی به سراغ کلید رفتم و در کمد را باز کردم و چشمم به دختری افتاد که در آنجا زندانی بود. صدای گریههای او بود که هرازگاهی به گوش میرسید و با دیدن این صحنه وحشت کردم و بعد از ترسم کمد را قفل کرده و کلید را سر جایش گذاشتم.
نجات در روز هفتم
این زن درباره جزئیات نجاتش از خانه وحشت گفت: از روزی که در آنجا زندانی شدم، سعید و خواهرش همه وسایلم را گرفتند. خواهر سعید با کارت عابربانک من خرید میکرد. پیامکهای بانک نیز به خط شوهرم فرستاده میشد. او گزارش گم شدن ما را به پلیس شاهرود اعلام کرده بود. با پیامکهایی که به خط شوهرم فرستاده شده بود، آنها متوجه شدند که از یک سوپرمارکت در تهران خرید انجام شده است. سوپرمارکتی که در نزدیکی خانه وحشت بود. شوهرم پس از آن به تهران آمد، سوپرمارکت را پیدا کرد و با پرس و جوی فراوان به خانه سعید رسید. او یک روز به همراه مأمور به مقابل خانه وحشت آمدند و در زدند. آن روز سعید در خانه نبود و فقط خواهرش حضور داشت. او در را باز کرد و شوهرم با دیدن وی تصور کرد که او همان دوستم است که برای دیدنش به تهران آمده بودم. از طرفی من بهخاطر ترس و وحشتی که از سعید داشتم، تمام این مدت سکوت کردم و جرأت نداشتم به کسی حرفی بزنم. حتی از دخترم هم خواسته بودم که چیزی نگوید. ما آن روز نجات پیدا کردیم اما دخترم تا مدتها ترس و وحشت در وجودش بود و کابوس میدید. خودم هم وضعیتم بدتر از او بود تا اینکه شنیدم سعید و خواهرش دستگیر شدهاند و چند روز بعد احضاریه پلیس به دستم رسید و در نهایت به دادسرا آمدم تا همهچیز را بگویم.