شوهرم با کتک مرا وادار کرد به زنی که پشت خط تلفن است بگویم که قصد طلاق دارم
اقتصادنیوز: خراسان در صفحه حوادث خود به ماجرای یک پرونده دادگاه خانواده پرداخته است.
به گزارش اقتصادنیوز این روزنامه نوشت: زن 20 ساله که به اتهام ضرب و جرح از همسرش شکایت کرده بود، درباره سرگذشت خود به مددکار اجتماعی کلانتری در مشهد گفت: 15 ساله بودم که با میانجیگری یکی از خاله هایم «سلیمان» به خواستگاری ام آمد. آن زمان من تا کلاس هفتم درس خوانده بودم و دیگر دوست نداشتم ادامه تحصیل بدهم چرا که پدرم فردی عصبانی و بداخلاق بود و رفتارهایش در خانه من و خواهرانم را به شدت آزار می داد .
من سعی می کردم بیشتر اوقات را به خانه خاله گوهر بروم. خاله ام همسایه ای داشت که خواهر سلیمان بود و مرا برای برادرش خواستگاری کرد. .
من از عشق قبلی سلیمان خبر نداشتم و کسی هم در این باره چیزی به من نگفت. مراسم عقدکنان ما در حالی برگزار شد که سلیمان در مغازه خواربار فروشی پدرش کار می کرد چرا که آن ها دوست نداشتند فرزندشان از آن ها دور شود.
دو سال بعد زمانی که من به 17 سالگی رسیده بودم زندگی مشترکمان را در نزدیکی منزل پدر شوهرم آغاز کردیم. اگرچه در اوایل زندگی مشاجره های لفظی کوتاهی مانند بسیاری از زوج های جوان داشتیم اما از زندگی مادی و خوبی برخوردار بودیم تا این که یک روز که به طور اتفاقی به خواربارفروشی (سوپرمارکت) پدر شوهرم رفته بودم، متوجه رفتار صمیمانه و غیرمتعارف سلیمان با یکی از مشتریانش شدم ولی به موضوع اهمیت ندادم و این گونه برخوردها را برای جذب مشتری عادی تلقی کردم. در همین حال رفتارهای همسرم در منزل نیز به طور ناگهانی تغییر کرد.
حالا دیگر چشمان همسرم فقط به گوشی تلفن همراه دوخته شده بود و اصلا به من توجهی نداشت به گونه ای که حتی غذایش را در بیرون از خانه می خورد و کمتر به منزل می آمد. وقتی موضوع را با مادرشوهرم در میان گذاشتم مرا نصیحت کرد که بیشتر هوای همسرم را داشته باشم چرا که او زیاد کار می کند و خسته می شود!
با وجود این به من قول داد با سلیمان در این باره صحبت کند ولی چند شب بعد همسرم به خانه آمد و با این بهانه که به او بلند سلام نکرده ام مرا زیر مشت و لگد گرفت و بدنم را سیاه و کبود کرد. سپس مرا به داخل اتاق انداخت و در خانه را نیز قفل کرد. روز بعد زمانی که مادرشوهرم به منزل ما آمده بود، مرا بیهوش در گوشه اتاق پیدا کرد و بلافاصله به بیمارستان رساند. او وقتی اوضاع را این گونه دید، در این باره با پسرش صحبت کرد و سلیمان هم به او قول داد تا دست از این رفتارهای خشن بردارد و به قول معروف سر به راه شد. من هم برای حفظ زندگی ام چیزی به مادرم نگفتم و برای آن که مادرم سر و صورت کبودم را نبیند به او گفتم برای یک هفته به اتفاق همسرم به کرمان می رویم!
هنوز یک هفته بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که سلیمان به بهانه این که چای سرد مقابلش گذاشته ام، دوباره مرا به شدت کتک زد. این بار وقتی مادرشوهرم به خانه ما آمد بدون رودربایستی به او گفتم که سلیمان با زن دیگری ارتباط دارد! اما مادرشوهرم بسیار خود را متعجب نشان داد که باور این موضوع برایش بسیار سخت است، سلیمان هم سوگند خورد که هیچ کس در زندگی او نیست.
یک روز زمانی مادرشوهرم وارد خانه ما شد که سلیمان موهایم را می کشید و با کوبیدن مشت به سرم مرا مجبور می کرد تا به زنی که در آن سوی خط تلفن بود بگویم «من سلیمان را دوست ندارم و از او طلاق می گیرم!» در این شرایط مادر شوهرم تلاش کرد تا مرا از زیر مشت و لگدهای او برهاند سپس به من توصیه کرد چند روز به خانه پدرم بروم تا با سلیمان صحبت کند!.
من هم با مادرم تماس گرفتم و در حالی به خانه پدرم رفتم که آن ها تا آن لحظه از زندگی وحشتناک من خبر نداشتند. آن جا بود که فهمیدم سلیمان قبل از ازدواج با من با زن مطلقه ای به نام «فریماه» در ارتباط بوده و قصد ازدواج با او را داشته است اما مادر و خواهرش به شدت مخالف این ازدواج بوده اند و به همین دلیل به خواستگاری من آمدند تا سلیمان آن زن مطلقه را فراموش کند.
اکنون شش ماه از ماجرای آخرین کتک کاری می گذرد. سلیمان و مادرش پاسخ تلفن های مرا نمی دهند و همسرم مدعی است هیچ مدرکی برای کتک کاری هایش ندارم و باید بی سروصدا از او طلاق بگیرم .