چرا ایرانی ها از عراق اخراج شدند؟
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از جماران، تیرگی روابط بین دو کشور ایران و عراق در زمان پهلوی دوم در مقاطع مختلف باعث این شد که حزب بعث عراق تصمیم به اخراج ایرانیان از این کشور بگیرد. آنها نداشتن پروانه اقامت را بهانه ای برای این امر قرار دادند. این رفتار بعثی ها امام را به موضع گیری واداشت.
بهاوایل سال 1348 بود که اختلافات مرزی بین ایران و عراق بر سر حاکمیت اروند رود بالا گرفت و همین بهانه ای شد تا رژیم بعث عراق به اخراج روحانیون و دیگر ایرانیان مهاجر در عراق دست بزند. اواسط سال 50 شمسی بار دیگر رژیم بعث عراق این بار با بهانه اختلاف نظر ایران و کشورهای عربی حوزه خلیج فارس بر سر حاکمیت ایران بر جزایر سه گانه ایرانی در خلیج فارس و فشار بر حکومت پهلوی دوم که در تدارک جشن های 2500 ساله شاهنشاهی بود، دست به اخراج بیش از شصت هزار نفر از ایرانیان زد. این رفتارها از طرف رژیم حاکم بر عراق، واکنش امام را به دنبال داشت که در این مقاله سعی بر آن است که بدان پرداخته شود.
اخراج ایرانیان از عراق
مرحله اول
پس از تقویت حزب بعث در عراق و روی کار آمدن احمد حسن البکر به عنوان رئیس جمهوری (در سال 1347 ش) شاه ایران در اوایل سال 48قطعنامه 1316 را یکطرفه ملغی اعلام کرد و در پی آن اروند رود را منحصراً در اختیار خود گرفت.
کارگزاران حزب بعث ابتدا خدمت امام خمینی(س) رفتند و از ایشان که سابقۀ مبارزه علیه رژیم شاه را داشت درخواست کردند تا با صدور بیانیه ای اعمال دولت ایران را محکوم کند لیکن معظم له به این دلیل که اختلاف ما با دولت ایران یک اختلاف اساسی و عقیدتی است و برطرف شدنی نیست، اما اختلافی که اکنون بین دولت های ایران و عراق بروز کرده موسمی و زودگذر است، از مداخله در این امر خودداری کردند و حاضر نشدند علیه ایران موضع گیری کنند یا از رژیم بعثی عراق به عنوان سکویی برای ادامۀ مبارزۀ خود استفاده کنند.
حزب بعث پس از یأس از چشمداشتی که به امام خمینی(س) داشت سراغ دیگر مراجع نجف خصوصاً آیت الله حکیم(ره) رفت و از ایشان استمداد کرد. معظم له با وجودی که از اقدامات بیرحمانۀ بعثی ها در اهانت، غصب اموال و ضرب و شتم مسلمانان ایرانی مقیم عراق به شدت ناراحت بود، درخواست بعثی ها را پذیرفت! لیکن پس از بروز مسائلی مانند جوسازی روزنامه های عراقی علیه ایشان و بازداشت سید مهدی حکیم فرزند معظم له به وسیله حزب بعث عراق، به کلی خانه نشین و در واقع در منزل خود محبوس شد.
در چنین شرایطی که به وجود آمده بود و کسی جرأت نمی کرد به بیت مرحوم آقای حکیم نزدیک شود، حاج آقا مصطفی(ره) از نخستین شخصیت هایی بود که پس از بازگرداندن آقای حکیم(ره) از بغداد به کوفه به دیدار ایشان رفت و از این طریق هم از معظم له تکریم کرد و هم فضای رعب و وحشت تماس با ایشان را تا حدودی از بین برد. این دیدار که تنها یک روز پس از بازگرداندن ایشان انجام می گرفت، برای حزب بعث بسیار گران آمد و باعث دستگیری حاج آقا مصطفی(ره) شد.
در روز 21 / 3 / 1348 رئیس سازمان امنیت و فرماندار نجف اشرف به حضور امام(س) رسیدند و اظهار داشتند که از شورای فرماندهی حزب بعث مأموریت دارند آقای سید مصطفی را به بغداد اعزام کنند و برای انجام این مأموریت از معظم له اجازه می خواستند. امام(س) پاسخ فرمودند: اگر اعزام او به بغداد منوط به اجازۀ من است، من هرگز چنین اجازه ای نمی دهم و اگر مأمور به جلب او هستید که خود می دانید. آنگاه که مقامات یادشده مأموریت خود را در جلب ایشان به طور ضمنی اعلام کردند، امام خمینی(س) فرزندشان را به حضور طلبیدند و او را از جریان امر آگاه کردند و بدین گونه حاج آقا مصطفی(ره) به همراه چند تن از مقامات امنیتی عراق به بغداد گسیل داده شد و لحظه ای نگذشت که خبر آن در حوزۀ علمیه نجف انعکاس پیدا کرد و نگرانی شدیدی در مجامع حوزوی به وجود آورد.
امام خمینی(س) که هیچ گاه از دستگیری، بازداشت، زندانی و تبعید خود یا اطرافیانشان واهمه ای از خود نشان نمی دادند و هیچ وقت دیده نشد حالت وقار و ابهت ایشان تبدیل به زبونی شود، پس از دستگیری حاج آقا مصطفی(ره) بدون آنکه تغییری در برنامه روزمره خود ایجاد کنند به درس و بحث و نماز و ملاقات و دیگر برنامه های خود پرداختند.(1)
سرکردگان حزب بعث عراق به ویژه احمد حسن البکر رئیس جمهوری کوشیدند حاج آقا مصطفی(ره) را راضی کنند علیه رژیم ایران موضعگیری و با حزب بعث همکاری کند، امّا پس از آنکه انعطاف ناپذیری او را دیدند و از فریفتن ایشان مأیوس شدند، هشدارهای لازم را نسبت به ملاقات وی با مرحوم آقای حکیم(ره) دادند و ایشان را آزاد کردند. در گزارش سفارت ایران در عراق آمده است:
وزارت امور خارجه 1574 ـ 5 / 4 / 48
بازگشت به نامۀ سری شماره 1 / 3 / 8538 مورخ 31 / 3 / 48 راجع به خبر دستگیری سید مصطفی خمینی اشعار می دارد:
موضوع مورد تأیید می باشد و از قرار شایع سرهنگ علی هادی وقوت پس از چند روزی که به استانداری کربلا منصوب شده بود از آیت الله خمینی درخواست می نماید که علیه دولت شاهنشاهی فتوا صادر نماید و نامبرده با پرخاش و پرت کردن گذرنامه خود می گوید، من وطن خود را به عراق نمی فروشم و هر کاری می خواهید بکنید و از شرکت در نماز جماعت هم به عنوان اعتراض خودداری می نماید. عراقی ها به تصور اینکه سید مصطفی پسر مشارالیه تلقیناتی کرده است چند روزی وی را توقیف می کنند، ولی بعداً تغییر جهت داده و به تصور اینکه با تحبیب سید مصطفی بیشتر بتوانند در روحیات پدرش نفوذ پیدا نمایند نامبرده را از زندان آزاد می سازند.
سفیر شاهنشاه آریامهر -عزت الله عاملی 40 (کتاب مجموعه مقالات کنگره شهید آیت اللّه مصطفی خمینی(ره))؛ ص 95-96
مرحله دوم
موج دوم بیرون راندن ایرانیان از عراق بی پس و پیش نبود. چند روزی از قدرت یابی صدام حسین تکریتی در شورای فرماندهی انقلاب عراق می گذشت؛ و هنوز جشن های شاهنشاهی 2500 ساله آغاز نشده بود که جنگ قدرت در میان حاکمان بعثی عراق به سود صدام حسین پایان یافته، با وضعیت جسمی حسن البکر، رئیس جمهور آن کشور، صدام عملاً به مرد شماره یک عراق تبدیل شده بود.(2)
دستگیری و بیرون راندن ایرانی های مقیم عراق از نیمه مهر 1350 آغاز شد. نداشتن پروانه اقامت و در واقع پایان تاریخ آن، دستاویز جاکن کردن ایرانی های جاافتاده درشهرهای مذهبی عراق بود؛ دو سالی می شد که دولت عراق از تمدید پروانه اقامت ایرانیان خودداری می کرد.(3)
همزمان با جریحه دار شدن افکار عمومی کشور به سبب اخراج هم میهنان سابق خود، سازمان اطلاعات و امنیت کشور به فکر وارد آوردن ضربه ای تازه به آیت الله خمینی افتاد. به دستور نعمت الله نصیری، رئیس ساواک، خبری تنظیم شد که مراجع ایرانی مقیم عراق با تنظیم تلگرامی از دولت عراق خواسته اند دستگیری و اخراج ایرانیان را متوقف کند «لیکن آقای خمینی این تلگراف را امضا نکرده «است(4) دستور دقیقا این بود که «خبری تهیه شود که مأمورین عراقی در مورد دستگیری ایرانیان مقیم، شدت عمل بیشتری می نمایند و روحانیون ایرانی[ساکن در عراق] تلگرافی از دولت عراق خواستار شدند که از دستگیری ایرانیان خودداری نمایند ولی خمینی تلگراف را امضا نکرده است»(5) جعل این خبر و درج آن در روزنامه ها، زمانی انجام گرفت که گزارش های رسیده از عراق می گفت که «دولت عراق به آیت الله خمینی نیز دستور داده که کشور عراق را ترک گوید، زیرا اخیراً بین آیت الله خمینی و مسئولین دولت عراق اختلافاتی در مورد نحوه رفتار با مردم بروز کرده و آیت الله از روش دولت عراق انتقاد نموده و قرار است که آیت الله خمینی به ترکیه یا پاکستان مسافرت نماید.(6) خبر رسیده بعدی این بود که مراجع مقیم نجف و کربلا و ازجمله آقای خمینی «تحت مراقبت مقامات امنیتی قراردارند و منظور از این مراقبت، شناسایی اشخاص و مقاماتی است که با آنان ملاقات می نمایند.»(7)
می توان به ریاست ساواک در جعل خبر یادشده حق داد، چرا که در آستانه آغاز جشن های شاهنشاهی، بخش هایی از سخنان آیت الله خمینی علیه این مراسم به صورت تراکت های «شاهنشاهی، بخش هایی از سخنان آیت الله خمینی علیه این مراسم به صورت دست نویس» پخش شده بود.(8) دستگاه امنیتی پیش از این طرح هایی برای جا انداختن همدستی و هم آوایی آیت الله با حاکمان بعثی عراق اجرا کرده بود. اینک نیز ساواک فرصت پیش آمده از اخراج ایرانیان و افکار تحریک شده مردم کشور را برای حمله به مرجع تسلیم ناپذیر تبعید شده، نمی خواست از دست بدهد.
دستگاه اطلاعاتی شاه در صحنه آشکار می کوشید حیثیت آقای خمینی را مخدوش کند، اما در پنهان، خود به سازش ناپذیری او اعتراف می کرد. مجموعه گزارش های رسیده به ساواک، به ویژه پخش سخنان آیت الله از رادیو ایران آزاد، نصیری را وادار به بیان این جمله کرد که «با نطقی که از طرف خمینی در رادیو ایران آزاد شده نباید جز تیرگی روابط دولت [عراق] و خمینی صحت داشته باشد.»(9)
این همان سخنانی است که بانو قدس ایران بدان اشاره کرده است. ایشان نوشته است: «تنها عالمی که در نجف [به اخراج ایرانیان] اعتراض کرد [همسرم] بود. ولی بقیه آقایان ساکت بودند .[او] آنها [بعثی ها] را بدتر از شاه قلمداد کرد. در بیرونی منزلمان سخنرانی کرد، ولی بقیه آقایان ساکت بودند.» (کتاب بانوی انقلاب ، خدیجه ای دیگر ؛ ص 326)
آیت الله خمینی در هر دو مقطع بیرون راندن ایرانیان از عراق سال های / 1348 و 1350 ش از بانوقدس ایران خواست که عراق را ترک کرده، به ایران برود؛ نمی خواست همسرش را شریک دردسرها و گرفتاری هایی که حکومت بعث عراق، احتمالا بر او تحمیل می کرده، کند. «بارها آقا به من گفتند که تو برو ایران و من اینجا می مانم، ولی راضی نمی شدم. راضی نبودم او با وضع سختی که داشت تنها و بی مونس باشد؛ و او این جمله را بارها برایم می گفت که تو به خدیجه اقتدا کردی.» (کتاب بانوی انقلاب، خدیجه ای دیگر ؛ ص325)
حجت الاسلام و المسلمین سید حسین موسوی تبریزی در کتاب خاطرات خود به علل اخراج ایرانیان از عراق اشاره کرده و آورده است:
در اواسط دهه پنجاه شمسی(10) حکومت عراق اقدام به اخراج گسترده ایرانی های مقیم عراق خصوصاً عتبات عالیات کرد. علت عمده این کار ناجوانمردانه رژیم بعثی عراق را می توان در حمایت ایران از کردهای شمال عراق دانست که حمله ای از سوی دولت عراق برای سرکوبی و تحت انقیاد درآوردن آنها تدارک دیده شده بود و رژیم ایران احتمالاً به دستور امریکا برای جلوگیری از نفوذ شوروی از طریق عراق و برای اینکه حاکمان جدید بغداد را به خودشان مشغول کند به حمایت از کردهای عراق پرداخت. در عراق سه ـ چهار سال بود که حسن البکر قدرت را در دست گرفته بود و صدام حسین نیز معاونش بود. این دو از حکام سابق عراق که آنها نیز از حزب بعث و هواداران میشل عفلق محسوب می شدند تندروتر و افراطی تر بودند و ایران اگرچه پیش از این هم با عراق مشکل داشت ولی با حاکمیت اینها مشکلات بیشتر شد و رژیم عراق که از اقمار شوروی محسوب می شد برای اینکه قدرت نمایی کند روابطش را با ایران برهم زد و تمام مرزهایش را در جنوب و غرب بست به طوری که رفت و آمد قاچاقی که قبلاً به سهولت انجام می گرفت بکلی غیرممکن شد. دولت ایران نیز تا آنجا که می توانست مخفیانه و علنی به کردهای مخالف عراقی کمک می کرد. من خودم در یکی از آن سال ها که در اطراف شهرهای سقز و بانه بودم دیدم که نیروهای زیادی برای کمک به کردهای بارزانی فرستاده می شود. از آن طرف چون عراق یک جنگ داخلی را شروع کرده بود و از حمایت ایران از کردها نیز خبر داشت برای اینکه ایرانیان مقیم عراق (بخصوص شهرهای مذهبی) که تعدادشان خیلی زیاد بود و اقتصاد این شهرها در دست اینها می چرخید، از فشارشان بر حکومت کاسته شود و احیاناً اقدامی بخصوص در زمینه اقتصادی علیه نظام بعثی انجام ندهند و بقیه نیز حساب کارشان را بکنند اقدام به اخراج جمع زیادی از ایرانیان اعم از روحانی، بازاری و غیره کرد. نحوه اخراج هم به این صورت بود که دولت عراق ظاهراً نیروهایش را مأمور کرده بود که به خیابان ها بریزند و در هر جا ایرانی می بینند همان جا بازداشتش کرده و بدون اینکه مهلت بدهند به خانواده اش خبر بدهد یا اثاثی بردارد بیرونش کنند و در این راه تنها به تعدادی از علمای بزرگ آن هم با ضمانت افرادی اجازه دادند که در ظرف مدت کوتاهی اثاثیه شان را جمع و جور کنند و با خانواده به ایران بیایند.(کتاب خاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)؛ ص 287-289)
آیت الله محمدرضا رحمت از شاگردان امام در نجف اشرف درباره برخورد حزب بعث عراق با ایرانیان مقیم آن کشور گفته است:
بعد از آن قضایا مساله تسفیر و اخراج ایرانیان مطرح شد. فصل زمستان بود که شش روز مهلت دادند که تمام ایرانیان از عراق خارج شوند. آن روزها صحنه های بسیار عجیبی در نجف به چشم می خورد. کسانی از علما را می دیدیم که در خیابان هنگام رفت و آمد با صدای بلند گریه می کردند. حرم امیرالمومنین علیه السلام یک حال و هوای دیگری داشت. وضع بسیار ناراحت کننده ای بود. در آن زمان امام در تلگراف مفصلی به حسن البکر ، رئیس جمهور عراق نسبت به اخراج ایرانیان در آن فصل و با آن وضع اعتراض کرد. شب ها وقتی امام در بیرونی تشریف می آورد طلبه ها و فضلا برای خداحافظی می آمدند. امام یک شب می خواست صحبت کند؛ من ضبط بزرگ داشتم که برای ضبط فرمایشات امام آورده بودم. یکی دو نفر از رفقا هم ضبط های کوچکی زیر عبا داشتند. من به صورت علنی آن فرمایشات را ضبط کردم که امام شدیدا به مسئولین رژیم خطاب و عتاب کرد. به فرماندار نجف و استاندار کربلا هم قبلا تذکر داده بود که شما وقتی می خواستید یهودی ها را از عراق بیرون کنید به آن ها شش ماه مهلت دادید و تمام اموالشان را تبدیل به پول کردید و بعد آن ها را از عراق بیرون کردید، اما با ایرانیان این گونه رفتار می کنید.
او شدیدا با دستگاه برخورد کرد. این نوار به خارج فرستاده شد و برادران آن را پیاده و تکثیر کردند و نمونه آن را به نجف فرستادند. وقتی رژیم رفتار امام را دید، تسفیر را متوقف کرد و شش روز تمام شد. بعضی ها هم که وسط راه بودند، برگشتند. البته تسفیر در دو مرحله بود. یکی تسفیر اول که برای عموم اجانب بود و تسفیر دوم برای طلاب بود. در تسفیر دوم از طرف رژیم به امام گفته شد افرادی را که به شما مربوط هستند بفرمایید چند نفرند که ما به آن ها اجازه اقامت بدهیم. امام فرموده بود تمام این طلبه ها فرزندان من هستند و برای من هیچ کدام فرقی ندارند. بر این اساس بود که جلوی آن گرفته شد. منتهی رژیم با این مساله شدیدا مواجهه می کرد و پس از آن نسبت به امام بیشتر حساس شد و بالاخره ما که اطراف امام بودیم، بیشتر تحت فشار بودیم.
در تسفیر اول آقای فلسفی یک سخنرانی داشت که رادیو ایران هم پخش کرد که خطاب به دولت عراق گفت: «بر سرنیزه می شود تکیه کرد اما روی سرنیزه نمی شود نشست». بعد از مدتی در چهلم مرحوم چهل ستونی ، آقای فلسفی سخنرانی دیگری داشت که در آن جلسه آقای فلسفی پاسخ سناتور جمشید اعلم را داده بود که او طی صحبت هایی در مجلس سنا به امام اهانت کرده بود که امام عکس العملی در تسفیر ایرانیان نشان نداده است. آقای فلسفی در مجلس مرحوم چهل ستونی به جمشید اعلم اعتراض کرده بود و از مقام امام در آن موقعیت بسیار تجلیل کرده بود. نوار سخنرانی وقتی به نجف رسید، حاج آقا مصطفی آن را به من داد و من تکثیر کردم. ضمنا برنامه ای در مدرسه آیت الله بروجردی بعد از نماز مغرب و عشا گذاشتیم که هر کس می خواهد این نوار را گوش کند. بعد با بلندگو نوار آقای فلسفی را پخش کردیم. آن شب گذشت سپس تعدادی از این نوارها را برای افراد تکثیر کردیم و در اختیار آنان قرار دادیم. در همان زمان نمونه جزوه فرمایشات امام علیه رژیم به نجف آمده بود. شیخ طالقانی بود که به ظاهر انسان سلیم النفسی نشان می داد ولی با منزوی پسر مرحوم آقا بزرگ تهرانی که کمونیست بود ارتباط داشت با بعضی از رفقا نیز رابطه داشت و آن ها هم به او خیلی خوش بین بودند. او هم به حجره های آنان می آمد. ظاهرا در حجره سید باقر موسوی و آقای رستمی که قبلا عرض کردم، جزوه را دیده و به آنها گزارش کرده بود. رژیم درصدد برآمده بود که این مساله را ریشه یابی و مسئول این کار را پیدا کند تا با وی برخورد کنند. او گزارشی علیه من داده بود که من ضبط را علنی گذاشته و فرمایشات امام را ضبط کرده بودم، لذا دستگاه برای گرفتن من آماده شده بود. بعد از سخنرانی آقای فلسفی، مرا به بهانه این که نوار آقای فلسفی را پخش کرده ام، دستگیر کردند، در حالی که در آن نواری که آقای فلسفی سخنرانی کرده بود اصلا راجع به عراق نبود. آنان می خواستند با یک تیر دو نشان بزنند. یکی این که چون آقای فلسفی از امام تجلیل کرده بود جلوی پخش آن تجلیل را گرفته باشند و دیگر این که جلوی فعالیت ما را بگیرند و به ما ضربه بزنند تا دیگران جرات خدمت به امام و انقلاب را نداشته باشند. بعد از پخش آن نوار عده ای گفتند: ما نبودیم، نشنیدیم. گفتم: فلان شب مجددا نوار را خواهیم گذاشت. همان شبی که قرار بود نوار را پخش کنیم بعد از نماز مغرب و عشا حاج آقا قره ی به من گفت: امام فرموده که نوار را پخش نکنید. گفتم: حالا به ما می گویی؟ گفت: امام سه روز قبل فرموده ولی من فراموش کرده بودم. عذر آورد و معلوم شد که سه روز قبل امام به او گفته بود. چون امر امام بود و ما همه چیز خود را فدای امر امام می کردیم بلافاصله بهانه آوردیم که نوار پخش نمی شود و پخش نکردیم. بعد از این قضایا رژیم تصمیم گرفت که ما را دستگیر کند. موقعیت هم بسیار حساس بود. بعثی ها بعد از تسفیر می خواستند ضربه ای به حوزه و علما بزنند تا چشم زخمی از حوزه گرفته باشند. ما هم این را لمس می کردیم و می دانستیم که بعثی ها به دنبال چنین جنایاتی هستند. این مساله برای اهل علم و همه مردم روشن بود.(خاطرات سال های نجـف؛ ج 2، ص 48-50)
1ـ نهضت امام خمینی، ج 2، ص 419.
2. روزنامه اطلاعات، شماره 13610 به تاریخ هفتم مهر 1350 صفحه 3 و شماره 13611 به تاریخ هشتم مهر ماه 1350 صفحه 2
3. روزنامه اطلاعات شماره 13616 به تاریخ 15 مهر 1350 صفحه 4
4. روزنامه اطلاعات شماره 13628 به تاریخ 29 مهر ماه 1350 صفحه 33
5. اسناد ساواک، گزارش اداره کل دوم به اداره کل سوم، سند شماره 12543/ 211 به تاریخ 21 مهر ماه 1350
6. اسناد ساوا ک گزارش خبر سند شماره 3153/211 به تاریخ 15 آبان 1350
7. اسناد ساواک گزارش ادره کل دوم به اداره کل سوم ، سند شماره 690/211 به تاریخ اول آذر ماه 1350
8. اسناد ساواک، تلگرافات وارده، تلگرام اداره کل سوم به ساواک خراسان، .سند شماره 5351 /211 به تاریخ 27 شهریور 1350
9. اسناد ساواک، گزارش خبر سند شماره 12666/211- به تاریخ 1/9/50
10. دولت بعث عراق در سال 1350 شمسی به دلیل کمک های نظامی و تسلیحاتی رژیم شاه به مخالفان کُرد خود و به بهانه اینکه ایرانیان ستون پنجم رژیم شاه در عراق بوده و علیه دولت عراق فعالیت می کنند، دست به اخراج هزاران ایرانی ساکن در آن کشور زد. پوچی ادعا و نیز رفتار ناجوانمردانه و ددمنشانه مأموران عراقی در حق مردان و زنان و کودکان ایرانی بر آحاد مردم ایران پوشیده نماند و احساس همدردی وسیعی میان قشرهای گوناگون مردم نسبت به هموطنان رانده شده از عراق پدید آورد. از سوی دیگر آگاهان سیاسی کشور از اقدام رژیم شاه هماهنگ با امریکا و اسرائیل در کمک به کُردهای شورشی اطلاع کامل داشتند و به خوبی می دانستند که کردها و رانده شدگان ایرانی، قربانیان بیگناه دشمنی بین دو رژیم ضد مردمی هستند که بنا بر مصالح سیاسی منطقه ای دست به این آتش افروزی زده اند. بر اثر این اقدامات دولت عراق موجی از اعتراض در کشور به وجود آمد. در تهران آیت الله سید احمد خوانساری مجلسی با عنوان مجلس دعا در مسجد سید عزیزالله برپا کرد که در آن مجلس، حجت الاسلام والمسلمین مرحوم فلسفی به سخنرانی پرداخت و نسبت به رفتار ناجوانمردانه عراق بشدت اعتراض کرد. حضرت امام جلوی این اقدام عراق موضع گیری کرده و با ارسال تلگراف به رئیس جمهور عراق و ایراد سخنرانی، به دولت عراق در مورد حقوق ایرانیان تذکر داد. نقل می کنند که وقتی مأمور عراقی به منزل ایشان آمد تا ابلاغ کند که شما می توانید در عراق بمانید، ایشان ورقه تصویبنامه را پرت کرده اند و گفته اند: بگذارید من بروم. اگر نگذارید، من در خانه را به روی خود می بندم و به دنیا اعلام می کنم که در عراق زندانی هستم. برای اطلاع بیشتر ر.ک. به: مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی؛ ص 317 ؛ صحیفه امام؛ ج 2، ص 410 ـ 413.