گام های اشتباه پوتین /رهبری که صدای مخالف را نمی شنود
به گزارش اقتصادنیوز، ساختارهای سیاسی بالاخص قدرت های بزرگ گاهی سیاست هایی را اتخاذ می کنند که نه تنها به تنش ها در داخل منجر می شود بلکه پس لرزه های تصمیم هایشان می تواند یک منطقه و یا جهان را هم درگیر کند.
درباره چرایی اتخاذ سیاست های اشتباه در ساختار سیاسی بحث های متفاوتی مطرح شده است. غالبا آنگونه که ناظران و تحلیلگران می گویند در ساختارهای سیاسی باز به واسطه آن که تیم های مشاوره حق آزاد بیان و اندیشه خود را دارند و بدون هراس از مجازات قادرند سیاست اتخاذ شده حاکم را به چالش بکشند، اصلاح اشتباههای سیاسی امکانپذیر است. اما این فرضیه درباب نظامهای سیاسی بسته قابل تبیین نیست.
خدشه به اقتدار پوتین در آستانه تولد 70سالگی
با این همه استفان والت، نظریه پرداز روابط بین الملل و استاد دانشگاه هاروارد باور دیگری دارد و با انتشار یادداشتی تحت عنوان«چرا حکومتها از ریل خارج میشوند» در نشریه فارین پالسی با استناد به تصمیم های اشتباه اتخاذ شده در آمریکا و بریتانیا، ضمن به چالش کشیدن تحلیل فوق به چرایی اتخاذ تصمیم های سیاسی نادرست در ساختار سیاسی باز و بسته پرداخته است.
اعتبار از دست رفته؛ برنامهای که مرد
تماشای سقوط و از میان رفتن ابتکار عمل بزرگ سیاسی به شکلی انحرافی جذاب است و از آن بیشتر نظاره افراد مسئول که باید این حقیقت را می دانستند.نمونه بارز این حقیقت، تلاش لیز تراس، نخست وزیر بریتانیا و کواسی کوارتنگ، وزیر خزانه داری برای اجرای طرح اقتصادی جدید فاجعه بار است. دیگرانی که درک بیشتری از اقتصاد دارند قبلا ایرادهای متعددی را در این باب در پیشنهاد اولیه شان مطرح کرده اند.
کافی است که بگوییم بازارها فورا واکنش نشان دادند و یک فرمان خردکننده صادر کردند. فروپاشی احتمالی بازار اوراق قرضه بریتانیا، بانک انگلیس را مجبور به مداخله به شیوه هایی کرد که به واسطه آن ابتکار تراس- کوارتنگ را در موضع ضعف قرار داد و شورش در حزب محافظه کار حاکم( مهمی که نشان از افزایش چشم گیر حمایت ها از حزب کارگر بود) تراس را ناچار به عقب نشینی کرد و به این گمانه زنی دامن زد که کوارتنگ باید زودتر به دنبال شغل تازه ای باشد.
پوتین و بن سلمان به آمریکا می خندند /بروید آرام بمیرید!
از منظر تراس، این بدترین شرایط ممکن است. نه تنها پیشنهادهای نخست وزیر در بدو ورودش مرد بلکه اعتبارش به عنوان یک رهبر سرسخت که می توانست در برابر فشارها بایستد نیز آسیب دید. از زمان «نیوک کوک» تاکنون دنیا چنین وضعیت نامناسبی را به خود ندیده است. با این حال چالش های تراس بخشی از رخدادی بزرگ تر از خروج قطار از ریل است. بخش هایی از تاریخ اخیر را لحاظ کنید.
چهرههای باهوش با افعالی احمقانه
حمله آمریکا به عراق در سال 2003 و تصمیم دولت بوش در آن بازه زمانی با لحاظ کردن هر معیاری یکی از بزرگ ترین اشتباه ها در تاریخ سیاست خارجی ایالات متحده قلمداد می شود. منطق این جنگ نادرست بود ( یعنی عراق سلاح کشتار جمعی در اختیار داشت). جنگ آنگونه که حامیانش وعده داده بودند، به نتیجه نرسید.
عراقی ها از آمریکاییها به عنوان نیروی آزادی بخش استقبال نکردند بلکه در عوض شورش های قوی را سازماندهی کردند. از طرفی دیگر اشغال عراق نه تنها موجب شکل گیری لیبرال دموکراسی نشد بلکه ایده های دموکراتیک به بخش های دیگر خاورمیانه را هم منتقل نکرد. در عوض این حمله چندین تریلون دلار هزینه به ایالات متحده تحمیل کرد و جان هزاران سرباز آمریکایی در کنار تعداد زیادی از غیر نظامیان عراقی را هم به خطر انداخت.
جنگ و اشغال در نهایت باعث ظهور گروه تروریستی داعش شد که خلافت کوتاه اما خونینش به خشونت ها دامن زد و بحران پناهجویی در منطقه و فراتر از آن را تشدید کرد. جورج دبلیو بوش ممکن است یک سبک وزن کم تجربه بود اما تیم سیاست خارجی اش گروهی آگاه با تجربه های دولتی فراوان بودند. حال سوال این است: این چهره های به ظاهر باهوش چگونه توانستند چنین کار احمقانه ای را انجام دهند؟
خودزنی از نوع چینی
سیاست کووید صفر شی جین پینگ نسخه دیگری از این ماجراست. فارغ از منشا ویروس کووید، واکنش اولیه چین موجب شد که سیاست های بسیاری از دموکراسی جهان برای رویارویی با این بیماری شکست بخورد و ناکارامد باشد.
اما مدیریت این همه گیری توسط پکن با گذشت زمان بدتر و بدتر به نظر می رسد. چین قادر به ساخت واکسن های ام آر ان آی نشد و حتی پس از در دسترس بودن منابعش، از دریافت این پادزهر از غرب خودداری کرد. شی جین پینگ حتی پا را فراتر گذاشت و علیرغم افزایش هزینه های اقتصادی، برای تحقق سیاست کووید صفر، قرنطینه های سختگیرانه تری را تعریف کرد. همه کشورها در طول همه گیری آسیب دیده اند اما هزینه هایی که چین متحمل شده ماحصل سیاست های خودش بود. سوال این است: چرا مجموعه ای از سیاستگذاران باهوش و باتجربه تا این اندازه باید دست به خودآزاری بزنند؟
حقیقتی که کتمان شد
حمله روسیه به اوکراین هم نمونه دیگری است. هر اندازه نبرد در اوکراین طولانی تر شود، تصمیم ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه احمقانه تر به نظر می رسد. پوتین و همراهانش به جای تمرکز بر نگرانی های امنیتی روسیه (یعنی ترس دیرینه این کشور از گسترش ناتو به ویژه تلاش ایالات متحده برای تبدیل کردن اوکراین به یک سنگر غربی در مرز روسیه) این پیام را با مجموعه ای از ادعاهای مشکوک در باب وحدت طبیعی خلق های روسیه و اوکراین، تقویت و مخابره کردند؛ پیامی با این محتوا که پوتین صرفا به دنبال بازسازی امپراتوری قدیمی شوروی – روس است.
سوال این است: اگر هدف پوتین این است، چرا در باره اش سکوت کرد؟ همانگونه که پیش از این اشاره کردم، تصمیم برای شروع جنگ غیر قانونی با این پیش فرض اشتباه که اوکراین به شکل موثری مقاومت نمی کند و ناتو واکنش نشان نخواهد داد،صرفا تنش ها را تشدید کرد.
استراتژی نادرست استراتژیست
امروز پس از فاش شدن محاسبات نادرست اولیه، دولت روسیه نتوانسته است استراتژی موثری را طراحی کند یا نیروی جنگی را در میدان کار قرار دهد که بتواند بدین طریق به اهدافی که بدان دست نیافته، دست یابد. نتیجه نهایی این است که اقتصاد روسیه به شدت آسیب دیده است و ترکیبی از فرار مغزها و کاهش دسترسی به فن آوری غربی به مرور زمان این کشور را تضعیف تر خواهد کرد.
ناتو متحدتر است و دو عضو جدید را هم پذیرفته. محدودیتهای نظامی روسیه برای همه آشکار شده و چین باید در مورد ارزش خود به عنوان یک متحد غیر رسمی فکر کند. شهوت پوتین به عنوان یک استراتژیست زیرک که اهدافش را زیرکانه انتخاب می کرد ازمیان رفته و لیبرال ها و ملی گرایان تندرو از او ناراضی اند. وقتی گزینه های شما در حال محدود شدن به استفاده احتمالی از سلاح هسته ای تاکتیکی می شود، این نشانه ای است مبنی بر این که زمان زیادی را از دست دادید. حال می توانیم تعجب کنیم که چگونه مسکو می تواند این همه اشتباه جدی مرتکب شود.
رهبری که صدای مخالف نمی شنود
دلیل این همه خطاهای سیاسی برجسته چیست؟ دلایل زیادی برای ارائه توضیح های احتمالی وجود ندارد. بیهودگی رهبری فردی، افکار واهی، عدم اطمینان ذاتی که بسیاری از حوزه های سیاست را احاطه کرده، فشارهای سیاسی داخلی، تکیه بر ایده های منسوخ و غیره( در موارد مشابه، شکست خلیج خوک ها، بحران جولای 1914 یا جهش بزرگ مائو تسه تونگ) می توانند بخشی از دلایل باشند.
اما از منظر من روشن ترین و قانع کننده ترین توضیح، یک استدلال قدیمی است: آنچه به نظر می رسد در همه این همه موارد رخ داده و آن اتکای رهبر به دایره کوچک و بسته ای از مشاوران است که یا همه یکسان فکر می کنند یا از ترس، مخالفتی ندارند. تنبیه شدن و طرد شدن از حلقه درونی نیز موثر است. والتر لیمپن یک بار هشدار داد: جایی که همه یکسان فکر می کنند، هیچکس زیاد فکر نمی کند.
به عنوان نمونه، در مورد عراق تصمیم به حمله توسط گروه نسبتا کوچکی از نومحافظه کاران در داخل و خارج از دولت ایالات متحده اتخاذ شد که موفق شدند بوش و معاون رئیس جمهور، دیک چینی را متقاعد کنند که صدام حسین، رهبر عراق یک تهدید مرگبار است، سرنگونی اش آسان است و انجام این کار موجی از تحولات مطلوب در سایر نقاط خاورمیانه و احتمالا فراتر از منطقه را به دنبال خواهد داشت. صداهای مخالف در داخل دولت بوش در چنین شرایطی نادیده گرفته شدند یا مورد تحقیر قرار گرفتند.
به طور مشابه تراس و کوارتنگ از منظر ایدئولوژیک به یک برنامه اقتصادی کوتاه مدت متعهد بودند که شایستگی آن در بهترین حالت مشکوک بود و کاملا با وضعیت اقتصادی کنونی بریتانیا مغایرت داشت. این دو نه تنها علنا تخصص نهادهای اصلی اقتصادی را رد کردند بلکه توانستد رقم بودجه را با طرح خود جهت کاهش مالیات برای ثروتمندان و پیشنهادهای مخارج جدید بزرگ ارائه کنند و تا انجا پیش رفتند که تام اسکالر، کارمند ارشد دولتی فعال در خزانه داری را هفته قبل از اعلام برنامه هایشان اخراج کردند.آنها با تحقیر تفکر ارتدوکس، متقاعد شده اند که بینش منحصر به فردی در مورد راه صحیح رفع مشکلات اقتصادی بریتانیا دارند. پس به عبارتی با چشمانی باز بر فراز صخره ها قدم زدند.
پادزهر خطاهای پوتین
به نظر می رسد پوتین نیز دست به اقدام مشابهی زده است. اگرچه اطلاعات موثق درباره استدلال او کمیاب است و ما دقیقا نمی دانیم که پوتین چه توصیه هایی قبل یا بعد از شروع جنگ دریافت کرده است، با این همه به نظر می رسد که او به شکل فزاینده ای خود را منزوی کرده، پوتین با تکیه بر دامنه کوچک شده مشاوران همفکر خود و همچنین با استناد به موفقیت های گذشته اش در سوریه، گرجستان، کریمه و جاهای دیگر بدون در نظر گرفتن بهبودی وضعیت روسیه پس از دوران ریاست بوریس یلتسین، احتمالا احساس خطاناپذیری اش تقویت شده و به او حس اغراق آمیزی از انچه روسیه می توانست با وجود ناتوانی اقتصاد اش انجام دهد، داده است.
ساختار نظامی روسیه نیز از یک مشکل بوروکراتیک کلاسیک رنج می برد؛ افراد بالادست( فرماندهان و ژنرال های ارشد) اطلاعات دقیقی ندارند چرا که زیردستان از مجازات شدن می ترسند، بنابراین تصمیم ها را زیر سوال نمی برند و از ارائه اخبار بد خودداری می کنند یا شکست ها را نمی پذیرند. این مشکل مختص ساختارهای استبدادی نیست( هرچند در چنین ساختارهایی این وضعیت بدتر هم می شود)، اما ناتوانی روسیه در تطبیق استراتژی اش، بسیج موثر دارایی ها و تنظیم اهداف جنگی اش با واقعیت های میدان نبرد چشم گیر است.
پوتین نه تنها درباره آنچه ارتشش در آغاز جنگ می توانست انجام دهد، اغراق کرد،بلکه تا به امروز این اشتباه را تکرار کرده است. از آنجایی که پوتین را بالغ می دانند، این گام های اشتباه پی در پی نشان می دهد که او یا اطلاعات دقیقی دریافت نمی کند یا از پذیرش اخبار بد امتناع می کند.البته هر دو گزینه هم محتمل است.حال سوال این است: آیا پادزهری برای این مشکل وجود دارد؟ متاسفانه نه.
صداهایی که شنیده نشد
هیچ نوع حکومتی به طور کامل در برابر یک قطار در حال غرق شدن محافظت نمی شود و هیچ اقدام پیشگیرانه ای کاملا اشتباه نیست. پادزهر آشکار، گنجاندن دیدگاه های متضاد در گروه تصمیم گیر است اما هنوز هیچ تضمینی وجود ندارد که صداهای مخالف شنیده شوند. ارزش واقعی تیم های تصمیم گیری متنوع تر و سیستم های سیاسی بازتر این نیست که آنها هرگز اشتباه نمی کنند، بلکه این است که احتمال اصلاح اشتباه های سیاستی از زمانی که مشخص شود کار نمی کنند، بیشتر می گردد.
( تصمیم تراس برای تعدیل جزئی برنامه هایش پس از اشکار شدن اشتباه او، این ویژگی را به خوبی نشان می دهد. هرچند می توان استدلال کرد که او هنوز آنطور که باید حرکت نکرده است).از آنجایی که همه انسان ها خطاپذیر هستند، دولت ها از هر نوعی اشتباه دور نخواهند بود. اما سیستم های سیاسی که جریان ازاد اطلاعات را تشویق می کنند و برای ایده های جدید باز هستند احتمالا زمانی اشتباهی مرتکب شده اند، آن را شناسایی کرده و برای فرمول بنددی جایگزین مجهزتر هستند به همین دلیل است که من هنوز نگران برخی از ارتدوکس های پایدار چون تشکیلات سیاست خارجی ایالات متحده هستیم؛ ساختارهایی با تمایل به حمله و به حاشیه راندن کسانی که تصمیم هایشان را زیر سوال می برند؛ ساختارهایی که ازاشتباه های گذشته خود درس نمی گیرند.