خلیجفارس و پویایی استراتژیک جهانی
شاید در مجموعه پاسخها و نقدها، نکتهای اجماعی و قابل اعتنا وجود داشت و آن اینکه رفتار چین و همسویی آن کنشگر با موضعگیری کلیشهای برخی از بازیگران عرب درباره کشور ما، خارج از انتظار بود: انتظار ایران از چین آن نبود که در این بیانیهها منعکس شد و البته چینیها هم تا حدودی سعی در تصحیح کرده و بر احترام به تمامیت ارضی ایران تاکید کردند. این نوشتار قصد تکرار و بررسی حقوقی بیانیههای صادرشده و مقایسه آنها با بیانیههای پیشین را ندارد. هدف فراتر از زبان حقوقی و زبان انتظارمحور و نگاهی به پویاییهای استراتژیک است که در جهان در حال شکلگیری است.
در واقع پرسش کلیدی آن است که در ورای حقانیت حقوقی بلامنازع ما در کنش و واکنش بین اعراب سواحل جنوبی خلیجفارس و چین، چه روندهای استراتژیکی از نظر بینالمللی قابل شناسایی و تحلیل هستند؟ پاسخ به این سوال تا حدودی زمینه استراتژیک و دگرگونشدهای را که منجر به این رفتارها شده است، روشن میکند. در بازخوانی شرایط بینالمللی سه پدیده قابل بررسی است که بر یکدیگر اثر گذاشته و پژواک رفتوآمد پیچیده بین آنها، در سرتاسر جهان و مناطق رنگارنگ آن شنیده میشود. این سه پدیده عبارتند از: «مشکله هژمونی جهانی»، «برجستگی مفهوم خودمختاری استراتژیک» و «شدتیافتن رقابتهای خرد منطقهای».
الف: مشکله هژمونی: در تاریخ مکتوب چند هزار ساله بشری، قدرتهای بزرگ پدیده کمیابی نیستند. قدرتهای بزرگ میآیند و میروند. در مواردی یکی از قدرتهای بزرگ، در قله اوج توانمندی مینشیند ودیگران از سر ترس یا با رضامندی به برتری یا به اصطلاح هژمونی آن تن میدهند و البته این به سادگی به دست نمیآید؛ رسیدن به قله هژمونیک، از دهلیز جنگها و خونریزیها و همچنین تلاشهای گوناگون میگذرد. ایران هخامنشی در بیش از 25قرن پیش چنین بود. اما همانگونه که برآمدن هژمونها ساده نیست، فروپاشیدن آنها نیز به سادگی رخ نمیدهد: فروپاشی تمام هژمونها، چه جهانی و چه منطقهای، بیتردید تدریجی، پرمنازعه، غیرداوطلبانه و همچنین پر از خونریزی است.
آمریکا بعد از جنگ دوم، موقعیتی هژمونیک در نظام بینالمللی یافت؛ اما با چالش قدرت اتحاد شوروی، مخصوصا از نظر نظامی و هستهای روبهرو شد و نظام دو قطبی، حداقل از نظر نظامی با اصطلاح معروف، برابری استراتژیک (Strategic Parity) نگذاشت که آمریکا لذت هژمونیک بودن را بچشد.
اما فروپاشی اتحاد شوروی در سه دهه پیش تمایل هژمونیک آمریکا را احیا کرد. در عمل آمریکا نتوانست فرصت پیشآمده را به نفع خود سامان دهد، بلکه مخصوصا با اشغال نظامی افغانستان و عراق در 2001 و 2003 مشروعیت بینالمللی خود را که عنصر لازم برای اعمال هژمونی است، از دست داد و طرفه آنکه در دو دهه پیش که آمریکا، خاورمیانه را با جنگهای غیرضروری خراب میکرد و همزمان موقعیت جهانی خود را کاهش میداد، چین ماهرانه خود را ساخت و موقعیت جدید جهانی یافت.
این به آن معنی نبود که آمریکا با موقعیت جهانی خود خداحافظی کرد و جای خود را به چین داد. جابهجایی قدرتهای بزرگ اصلا ساده نیست. انگلیس که بیتردید در قرن نوزدهم، هژمونی جهانی داشت، با هزینه دو جنگ جهانی اول و دوم و همچنین جنبشهای استقلالخواهانه درون امپراتوری جهانی خود، جایگاه هژمونی خود را به ایالات متحده داد. این روند، مخصوصا با برآمدن آلمان در اروپا و عدم توانایی انگلیس در مهار به تنهایی آن سخت و خونین بود. سایر امپراتوریهای معاصر هم به راحتی هژمونیهای محدود و منطقهای خود را از دست ندادهاند. دوران پساهژمونی عثمانی در خاورمیانه عربی، بعد از گذشت حدود یک سده همچنان خونین است.
کاهش هژمونی آمریکا و برآمدن جهانی چین، به نظر میرسد که تابع الگوهای کهن تاریخ روابط بینالملل است. نه آمریکا به راحتی کنار میرود و نه چین به راحتی بالا میرود. هر چه هست، هر دو واقعیتهای حاضر جهان امروزند و جالب آنکه همه کنشگران خرد و بزرگ در جهان سیاست، نظارهگر و بهرهبردار ازشرایط نوین هستند و این شامل کشورهای کوچک و میانه عرب و غیرعرب هم میشود و این خود به مفهوم دیگر، یعنی به فضای عمل استراتژیک جدید شکل داده است.
ب- خودمختاری استراتژیک: بازیگران بینالمللی دریافتهاند که در حال حاضر با تنوع انتخابهای استراتژیک روبهرو هستند و فعل و انفعالات جهانی بهگونهای رقم خورده است که میتوانند نه فقط در مارپیچ روابط چین و آمریکا، بلکه در شطرنج پرنقش منطقهای و جهانی حرکت کنند و هم با قدرتهای بزرگ و جهانی و قدرتهای متوسط منطقهای متفاوت بهطور همزمان هم نزدیک باشند و هم دور. نزدیکی از آن بابت که از امکانات آنها استفاده کنند. دور به آن معنی که از مناقشات بین آنها، خود را دور سازند به عبارت دیگر دنیا در دوره سخت بین قدرتهای جهانی و منطقهای قرار دارد و همین مساله به زایش شرایط نوینی منجر شده است که از آن میتوان با عنوان خودمختاری استراتژیک یاد کرد. مطالعه و مداقه در رفتار جهانی هند با قدرتهای بزرگ موید این ادعا است. هند با سه قدرت آمریکا، چین و روسیه روابط پیشرفتهای دارد. البته روابط آن با چین، دربرگیرنده تنشهایی است؛ ولی حجم مبادلات تجاری بین آنها و عضویت هر دو در شانگهای و بریکس قابل اعتناست. این الگو منحصر در هند نیست. ویتنام که چالش ارضی و سرزمینی با چین دارد، روابط بسیار گستردهای با پکن و واشنگتن دارد، اعراب و حتی رژیم اسرائیل در پی متنوع ساختن روابط استراتژیک خود هستند. میتوان گفت این روندی جهانی است که در مناطق پیرامونی ما بازتاب دارد. اما این به معنای از میان رفتن مناقشات کهن محلی نیست.
ج- رقابتهای محلی و منطقهای: باز شدن فضای استراتژیک جهانی به معنای به زوال رفتن و امحای تنشهای محلی و منطقهای نیست، فراموش نکنیم که در سال2018، عربستان و امارات در منازعه خود با قطر، این کشور را محاصره کردند و در تنگنا قرار دارند. مناطق پیرامونی ما مشحون از منازعات رنگارنگی است که بعضا قدیمی و برخی جدیدند. ماهیت محلی و منطقهای آنها پایدار و در مواردی رقابتهای سخت و سهمگینی را دربردارد. کنشگران این منازعات سعی میکنند از فضای جهانی به سود موقعیت خود بهرهبرداری کنند. اما اینکه موفق میشوند یا خیر در گرو متغیرهای گوناگونی است که یکی از آنها علاقهمندی یا عدم علاقهمندی قدرتهای بزرگ هست.
هر چه هست چین و آمریکا، فضای خودمختارانه استراتژیک جدید، کهنبودگی منازعات بومی و منطقهای و پویاییهای جدیدی را شکل دادهاند. در چنین شرایطی، بیتردید، خیلی آرام و به دور از هیجان باید به شناخت شرایط و منافع پرداخت و از احساسیشدن و احساسی کردن پدیدهای بینالمللی پرهیز کرد.
منبع: دنیای اقتصاد