مشروطه آبراهامیان و مشروطه آجودانی
در سالهای اخیر معمولا به دو استاد استناد میشود که هر دو در کتابهایشان اطلاعات تاریخی و تحلیلی ارزندهای ارایه میدهند و هر دو در نتیجهگیری از واقعیات اجتماعی ایران و فرهنگی آن روزگار ایران دور میشوند. اطلاعات ارزنده ارایهشده بر پایه مبانی اعتقادی آنان گرچه جالب است اما در نتیجهگیری رنگ مغالطه به خود میگیرند.
اول دکتر آبراهامیان است که به ایشان ارادت هم دارم. اطلاعات تاریخی کتابهای او عالی است. اما در نتیجهگیری به مارکسیسم مورد علاقه خود و مبارزه طبقاتی استناد میکند. جامعه بدوی ایران قاجاری در راس هرمش قشر رقیق آشنا با فرهنگ جهانی هم درون حاکمیت موحد داشت مانند سپهسالار که نام مسجدش را هم برداشتند و هم در هرم فرهنگی موازی هرم حاکمیت مانند میرزا یوسفخان مستشارالدوله و هم در بینابین مانند میرزا ملکم خان و هم در میان روحانیون آشنا با مدرنیته و اوضاع زمان مانند سید محمد طباطبایی و بهبهانی. اینان همگی به عدالتخانه و حکومت قانون برای رهایی از استبداد میاندیشیدند و تفکر اجتماعی آنان مبتنی بر شیوه دیوانی عرفی و تحتتاثیر لیبرالیسم میرزا ملکم خانی بود! خواه او را شارلاتان بنامیم یا سودجو! و در جامعه سنتی و قبیلهای و روستایی با ۹۵ درصد بیسواد ابدا جنبه طبقاتی مارکسیستی نداشت! آبراهامیان در آثار اخیرش نظراتش را تعدیل و به شرایط زمانی و اجتماعی ایران توجه بیشتری کرده است.
دوم جناب دکتر آجودانی که کتاب مشروطه ایرانی ایشان حاوی اطلاعات تاریخی حتی بیشتری درباره تاریخ عقاید فلسفی و سیاسی و تحولات اجتماعی ایران است. ایشان هم با وجود اعتقادات بسیار لیبرال و دموکراتیک کنونی ظاهرا تحتتاثیر عقاید مارکسیستی دوران جوانی میخواهد مشروطه را زاییده تاریخ یعنی تحول عقاید فلسفی و سیاسی از سهروردی و ابوالحسن خرقانی گرفته تا ملاصدرای شیرازی تا مدرنیسم دموکراتیک بداند که میوه آن جنبش توسط روحانیت برداشت شد. در حالی که سیر تحولات فلسفه سیاسی در اروپا منجر به انقلاب فرانسه شد و دموکراسی را جانشین کاردینال مازارن و کاردینال ربشیلیو و جانشین استبداد شاهان کرد.
به عبارت دیگر ناخرسندی امروزی از حاکمیت صنف روحانی را با جنبش صدر مشروطه تطبیق میدهد و عقدهگشایی میکند. اما در حقیقت اولا افکار فلاسفه سیاسی تاثیری تدریجی در تحولات اجتماع دارد و مستلزم بالا رفتن سطح سواد و دانش عمومی است که ایران فاقد آن بوده است و ثانیا در تاریخ ایران بارها گسستهایی رخ داده است مانند گسست مغولی، گسست صفوی و ورود تشیع و گسست افغان و ادامه شبه صفوی قاجار و شکست و ترکمانچای!
به همین دلایل به جای آثار آنگونه فلاسفه، دستورالعملهای سیاسی- عملی مانند قابوسنامه کیکاووس پسر قابوس وشمگیر و سیاستنامه خواجه نظام الدین طوسی راهنمای realpolitik بوده است. همچنان که حتی در اروپا به شهریار ماکیاولی بیش از فلاسفه آن عصر استناد میشد.
اما درباره «جنبش» مشروطه باید به اقتدار مطلق روحانیتی که فتوای جنگ ایران و روس را داد توجه داشت و به دنبال آن سرافکندگی و مرگ سید محمد مجاهد طباطبایی به دنبال آن شکست و کاهش اقتدار روحانیت سنتی باید توجه داشت و نقش سید محمد طباطبایی، نوه سید محمد مجاهد و دوستی او با میرزا ملکم خان قابل توجه است که بسیار فراتر از نظریهپردازانی مانند نایینی و کفایی بوده است. در واقع بدون حضور سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی که سیاهیلشکر مشروطیت را هم فراهم کردند. به همان اندازه هم توقع تاثیرگذاری در نهضت «خودشان» را داشتند!
سوءتفاهم واقعی به روشنفکرانی باز میگردد که یا آن جنبش را به دیده انقلاب مینگریستند یا از آن توقع دموکراسی پارلمانی داشتند. دموکراسی پارلمانی پس از انقلاب فرانسه صد سال بعد و پس از دیکتاتوریهای ناپلئونی و سلطنتی حاصل شد.
سوءتفاهم دوم روشنفکران چپ و راست ایران این است که به راستی انقلاب اسلامی ۵۷ را حاصل مبارزات مزمن خودشان یا جنگهای چریکی چهگوارایی شکستخورده جوانان چپ میدانستند. در واقع دموکراسی به معنی شمارش آرا در رفراندوم ۹۸ درصدی جمهوری اسلامی حاصل شد و حتی شخصیت معقول و معتدلی مانند بازرگان نخستوزیر خطاب به اپوزیسیون فرمودند که از این پس «به اندازه کوپنتان حرف بزنید.» و دقیقا با بستن روزنامه میزان کوپن ایشان را هم به دستش دادند.
اکنون ۱۱۷سال از جنبش مشروطه، ۷۰ سال از نهضت ملی و ۴۵ سال از انقلاب اسلامی گذشته است. جامعه تلفن هوشمند در دست ایرانی با زمان جنبش مشروطه و نهضت ملی و انقلاب ۵۷ کاملا تفاوت کرده است. اکنون تابع فرهنگ سیاسی و اجتماعی زمان خود در یک قالب کاملا جهانی است! فرهنگ در اصل امری جهانی است! ایرانی و ترکی و فرانسوی فقط بخشی از آن است که با همافزایی فرهنگی جامع میسازند.
منبع: اعتماد