تخت پروکروستس

کدخبر: ۶۰۳۰۵۳
یک- در اسطوره‌های یونانی، روایتی است از مرد غول‌پیکری به نام پروکروستس که در کنار جاده‌‌ای زند‌گی می‌کرد. این جاده به شهر آتن می‌رسید. گاهی هم گفته‌اند که او دزدی بوده با آوازه پیچیده در همه آفاق. گویند مردمان چون به هوای رفتن آتن از آن جاده می‌گذشتند، پروکروستس آنان را یگان یگان به خانه خود فرامی‌خواند.
تخت پروکروستس

 او، در خانه تختی داشت و می‌انگاشت آنانی سزاوار رفتن به آتن‌اند که قامت‌شان باید برابر با تخت او باشد. میزان دادگری و داوری او همان تخت او بود. راهگذران را چون به تخت خود می‌خواباند. سه چیز ممکن بود. اگر قامت رهگذر با تخت او برابر می‌بود، مرد رها می‌شد و سزاوار آن بود که به شهر آتن برود؛ اگر قامت رهگذر درازتر از تخت او می‌بود و پاهایش از تخت بیرون می‌زد، آن‌گاه پروکروستس پاهای او را با اره و تبر قطع می‌کرد تا قامتش برابر با تخت شود. در حالت سوم، اگر قامت رهگذر کوتاه می‌بود آن‌گاه رهگذر را از سر و پای کش می‌کرد و کش می‌کرد تا قامت او با تخت برابر شود. در نتیجه، کمر و کمرگاه رهگذر از هم جدا می‌شد و می‌مرد. پروکروستس، می‌خواست تا همگان در قانون عدالت او همسان باشند. چنین بود که همه‌روزه چندین و چندین تن روی تخت عدالت او جان می‌دادند. رهگذران را پیوسته این‌گونه با شکنجه می‌کشت؛ اما هیچ‌گاه نمی‌خواست بیندیشد که تخت او نه تخت عدالت؛ بلکه تخت مرگ است.

دو- در ایران امروز، برخی از شاگردان مکتب پروکروستس، بر سر هر مسیری که به قدرت ختم می‌شود، ایستاده و مردمانی را که قصد رفتن به پولیس (شهر یا جایی که در آن سیاست و رقابت برای قدرت جاری است) دارند را به سرای ایدئولوژیک خود برده و اهلیت و «خود»یت آنان را با میزان «تخت پروکروستس» خویش سنجیده و چون نتوانند آنان را هیبت تخت یا تندیس‌های ذهنی (دوکسایی) خود درآورند، آنان را می‌میرانند. این پیروان وفادار ایرانی پروکروستس، همواره عزم آن دارند تا جامعه و مردمان و کنشگران سیاسی را شبیه آن نقش کنند که در لوح نقاشی خویش از صورت و سیرت آنان کشیده‌اند. 

اینان، از آن رو که انسان تراز را قیاس از خود می‌گیرند، حقیقت و واقعیت را در تصویر و تصدیق می‌جویند، همسری با انبیا برمی‌دارند، اولیا را همچو خود می‌پندارند، همواره در محل آیند و روند منظرها و نظرها ایستاده‌اند تا با تفکیک و تمیز سره از ناسره و خودی از ناخودی، پروژه «خالص‌زایی‌/ناخالص‌زدایی» خویش را متحقق نمایند. اینان نیز، همچون استاد و مراد و مرشد خویش، هیچ‌گاه نمی‌خواهند بیندیشند که تخت (میزان) آنان تخت مرگ است و با هر گام که در این مسیر برمی‌دارند، روح جامعه یا جامعه‌بودگی جامعه را بیشتر می‌میرانند. جامعه، به‌مثابه یک کلیت و تمامیت همگن و هم‌سنخ غیرممکن است. جامعه نه یک ظرفش‌ شله‌قلمکار (که در آن مواد در هم مستحیل شده‌اند) که یک ظرف سالاد (همنشینی تفاوت‌ها) است، لذا هرگونه تلاش برای یکدست و خالص‌سازی آن، جز به نیستی آن ره نمی‌برد، اما اینان هرگز به این «میراندن» نمی‌اندیشند، همچون آیشمن که به آن جنایات که می‌کرد، نمی‌اندیشید. زمانی که هانا آرنت قرار شد به درخواست مجله امریکایی از دادگاه آیشمن گزارشی تهیه کند، نخست فکر می‌کرد که با نابغه‌ای شرور روبه‌رو خواهد شد که تمام استعدادش را در خدمت شرارت گذاشته، اما شگفت آنکه با مردی عادی و معمولی، حتی ساده‌لوح روبه‌رو شد. برای آرنت دشوار بود بفهمد چگونه مردکی چنین عادی چنان جنایات دهشت‌باری را مرتکب شده است. فیلسوف، پاسخ این پرسش را یافت: «آیشمن تصمیم گرفته بود به کاری که می‌کند فکر نکند.» از نظر آرنت، یکی از درس‌های این دادگاه این بود که روی‌گردانیدن از فکر کردن می‌تواند زیان‌بارتر از تمام شرور غریزی باشد که در طبع آدمی است. آرنت، این پدیده را «ابتذال شر» (مبتذل ‌بودن شر بر کسی که آن را انجام می‌دهد، ارجاع دارد) می‌نامد. مشکل زمانی افزون‌تر و دهشتناک‌تر می‌شود که این پروکروستس‌های حتی نمی‌خواهند به این بیندیشند که زمان‌شان سپری شده و تخت‌شان بشکسته است و راه‌های ورود به شهر (سیاست و قدرت) به تعداد آحاد جامعه متکثر شده و هر فرد، با بهره‌ای آزادانه از اخوان ثالث، قادر است با درسی که جادوگر زمانه‌اش آموخت، خویشتن را از چشم پروکروستس‌ها پنهان دارد و وارد شهر شود.

منبع: اعتماد

اخبار روز سایر رسانه ها
    تیتر یک
    کارگزاری مفید