پشت پرده انفعال دو حزب جمهوری خواه و دموکرات در آمریکا
به گزارش اقتصادنیوز، هر چهار سال یکبار، انتخابات مقدماتی ریاست جمهوری آمریکا برگزار می شود تا به آمریکایی ها یادآوری کند که احزاب سیاسی اصلی آنها چقدر ضعیف و منفی باف شده اند. نقشه های قرمز و آبی رسانه های خبری، بن بست های تکراری حزبی در کنگره و درام ایجاد شده به واسطه دوقطبی شدن احزاب، تصوری خلاف واقع را در باب دو حزب دموکرات و جمهوری خواه ترسیم می کند.
احزاب از کار افتاده!
بخش عمده ای آمریکاییها ترجیح میدهند با هیچ یک از طرفها همذات پنداری نکنند. بر اساس داده های نظرسنجی گالوپ که در این ماه منتشر شد، 43 درصد آمریکایی ها را مستقل میخوانند. داده های نظرسنجی دیگر گالوپ نشان داد که تنها 28 درصد از بزرگسالان از رویکرد دموکراسی در این کشور راضی هستند.آنگونه که اکونومیست نوشته، نیکی هیلی، فرماندار سابق کارولینای جنوبی، در حالی که انتخابات مقدماتی نیوهمپشایر را د به ترامپ واگذار کرد، گفت: "اولین حزبی که نامزد 80 ساله خود را بازنشسته می کند، حزبی است که در این انتخابات پیروز می شود." ممکن است در تئوری حق با او باشد. اما او در عمل اشتباه می کند، این که تصور می کند نهاد منسجم به نام «حزب» وجود دارد که قادر به چنین محاسبه عقلانی است. همانطور که ترامپ در سال 2016 نشان داد، و باراک اوباما قبل از او این کار را کرد، احزاب سیاسی دیگر برای معرفی یک نامزد نقشه یا استراتژی طراحی نمیکنند. آنها در عوض تبدیل به وسایل نقلیه ای شده اند که در کنار محدودیت های زندگی آمریکایی در انتظار نامزدهای موفق هستند تا آنها را فرماندهی کنند.
نسخه احزاب پیچیده شد؟
در بخش عمده ای از تاریخ آمریکا، رهبران احزاب نامزدهای ریاست جمهوری را انتخاب می کردند. این سیستم پس از کنوانسیون ملی حزب دموکرات در سال 1968، که در آن بزرگان حزب، نامزد چپ ضد جنگ ویتنام را نادیده گرفتند. اصلاح طلبان استدلال کردند که نمایندگان باید توسط رای دهندگان در انتخابات مقدماتی انتخاب شوند، جمهوری خواهان در نهایت از دموکرات ها پیروی کردند. این رویکرد سیستم را به روی نامزدهایی مانند جیمی کارتر در سال 1976 و رونالد ریگان در سال 1980 باز کرد که شاید هرگز در اتاقی پر از دود انتخاب نمی شدند.اما اصلاحطلبان با گرفتن قدرت از تشکیلات حزبی، ناخواسته آن را به فعالانی سپردند که نسبت به سایر حزبها افراطیتر هستند. این گزاره به ویژه در مورد حزب جمهوری خواه صادق است. اکنون، تعداد نسبتاً کمی از رای دهندگان پرشور می توانند نامزدها را انتخاب کنند.
پس از اینکه ترامپ در رقابتهای حزبی آیووا 51 درصد از آرا را به دست آورد، در رسانههای خبری به عنوان پیروز «قاطع» انتخابات شناخته شد. در نیوهمپشایر ترامپ آرای اکثر جمهوری خواهانی را که مشارکت داشتند را از آن خود کرد، در حالی که هیلی برنده آرای رای دهندگان مستقل شد. تحلیلگران سیاسی به درستی این گزاره را نقطه ضعف هیلی می دانستند، زیرا در بسیاری از ایالت ها رای دهندگان مستقل نمی توانند در انتخابات مقدماتی حزبی رای دهند. منطقی است که جمهوری خواهان بخواهند هرکسی را که بیشترین تعداد آرای جمهوری خواهان را به دست آورده، نامزد کنند. نقص این رویکرد این است که آن نامزد نشان داده که در صورتی می تواند پیروز شود که رای دهندگان جمهوری خواه باشند. حزبی که بتواند خود را برای پیروزی در انتخابات عمومی با اکثریت بزرگ سازماندهی کند، ارزش بیشتری برای پایگاه رای خود قائل است.
همه اینها اشتیاق ایده آلیست ها و فرصت طلبان خاص برای حضورشخص ثالث را توجیه می کند. برنارد تاماس، دانشمند علوم سیاسی فعال در دانشگاه ایالتی والدوستا و نویسنده کتاب«مرگ و تولد دوباره احزاب ثالث آمریکایی» میگوید: تاریخ نشان میدهد که همه چیز می تواند ناگهانی محقق شود. به گفته او: «اغلب در چنین مواقعی دو حزب اصلی قطبی میشوند، زیرا دری برای حمله را طرف سوم باز میکند. "شما نمی دانید که قرار است اتفاق بیفتد تا زمانی که اتفاق بیفتد."اما گروه « بی نشان» که در حال بررسی ویژگی های نامزدی شخص ثالث است، شروع ضعیفی داشته. احزاب ثالث تمایل دارند نامزدها را نه تنها برای ریاست جمهوری، بلکه در پای صندوق های رای نیز درگیر رقابت کرده و بر مسائل خاص و مهمی متمرکز شوند. اگر دونالد ترامپ قادر به سازماندهی چنین تلاشی بود، این توان را داشت تا نامزد قدرتمند این گروه باشد. اما چرا وقتی یک حزب موجود در آنجا نشسته و منتظر فرماندهی است باید در انتظار چنین گزاره ای باشیم؟