ردپای دولت احمدینژاد در هپکو
به گزارش اقتصادنیوز در بخشی از این گزارش امده است: هپکو، این غول صنعت ماشینسازی صنعتی خاورمیانه، حالا افتاده بر خاک اراک، نفسهای آخرش را میکشد. یکی از کارگران میگوید: «سالن غذاخوری اینجا برای غذادادن به هشت هزار کارگر ساخته شده اما امروز تعطیل شده چون شرکت 700 کارگر دارد که کاری برای انجامدادننندارند». هپکو چهار دهه ماشینآلات راهسازی تولید کرده اما حالا با خبر تلاش ناموفق کارگری برای خودکشی و مسدودکردن مسیر راهآهن شمال-جنوب توسط کارگران معترضش به صدر خبرها برگشته است. هپکو آنقدر قدمت دارد که رنگ شخصیتهای داستانش از خاکستری دنیای واقعی ما به سیاه و سپید قصهها پهلو بزند و 120 هکتار زمین در دل اراک را به صحنه نبرد قهرمانها و بَدمَنها تبدیل کند. داستانی که از احمدینژاد و دولت خدمتگزارش تا بیژن زنگنه، وزیر اسبق و فعلی نفت در آن نقشی دارند و البته، نمونهای مثالزدنی از خصوصیسازی در ایران است. نمونهای که میتوان آن را سیاهترین خصوصیسازی تاریخ ایران دانست.
پاییز 85 بود که هپکو روی میز فروش سازمان خصوصیسازی آمد. در ابتدا تصور میشد یکی از تولیدکنندگان ماشینآلات راهسازی که در اروپا فعالیت اقتصادی داشت، برنده این مزایده باشد، اما صلاحیت این صنعتگر به دلیل دوتابعیتیبودن رد شد. با خروج مهمترین گزینه خریداری هپکو، شرکت واگنسازی کوثر برنده مزایده شد و پس از کشوقوسی یکماهه و یک بار ابطال معامله به دلیل پرداختنکردن پول و سپس توافق پشت درهای بسته، مدیریت هپکو را در اختیار گرفت. علیاصغر عطاریان، سرمایهدار اصفهانی که مالک شرکتهایی مانند مبارز و صندوق نسوزکاوه نیز بود، حالا به واسطه شرکت واگنسازی کوثر صاحب شرکت هپکو شده بود. عطاریان که سابقه فعالیت در جهاد سازندگی سیستانوبلوچستان را نیز داشت، در ابتدای شروع به کار در هپکو، رفیعی، مدیرعامل باسابقه هپکو را در مقام خود ابقا و بیژن نامدارزنگنه، وزیر پیشین نفت را رئیس هیئتمدیره هپکو کرد. یکی از مدیران وقت اراک درباره این واگذاری میگوید: «این واگذاری از همان ابتدا حاشیههایی داشت؛ از یک طرف سهام این شرکت را 74 میلیارد تومان قیمتگذاری کردند که شاید ارزش زمینهای این کارخانه هم نبود. همانطور که میدانید هپکو 120 هکتار زمین در بهترین نقطه شهر اراک دارد و بهجز آن، چند ملک دیگر در شهرک صنعتی اراک و تهران نیز متعلق به هپکو است. در خود این شرکت خطوط تولیدیای وجود دارد که نمونهای در خاورمیانه ندارند و ارزش برخی از دستگاههایی که هپکو دارد، بیشتر از ارزش کل برخی از شرکتهای دیگر استان مرکزی است. خریدار شرکت در نهایت چیزی بین 20 تا 35 میلیارد تومان پول پرداخت کرد و دیگر هیچ. تصور کنید شرکتی با این عظمت را به این قیمت فروختند». یکی از مدیران وقت هپکو نیز درهمینباره میگوید: «کسانی که هپکو را گرفتند، واقعا با کاری که این شرکت میکرد بیگانه بودند. خود عطاریان همان روز اولی که به شرکت آمد، در مسجد هپکو و در جمع کارگران گفت من چند شرکت داشتهام، اما هیچکدام به بزرگی هپکو نبودهاند. چند مشاور هم داشت که رابطه خیلی خوبی با دولت احمدینژاد داشتند. بعضی از آنها هم بعدها در دولت سمتهایی گرفتند. در این زمان دو، سه ضربه مهم و کاری به هپکو وارد شد که کمر هپکو را شکست. اولین ضربه وقتی به هپکو وارد شد که رفیعی از هپکو رفت. در واقع روی پلههای ساختمان مدیریت هپکو بین عطاریان و رفیعی جروبحث بدی شکل گرفت و رفیعی بعد از این بحث رفت و استعفایش را نوشت. رفیعی 17سال مدیرعامل هپکو بود؛ اگر رضایی هپکو را به وجود آورد، این رفیعی بود که آن را گسترش داد و پیش کارگران، کارکنان و شرکتهای خارجی که با آنها کار میکردیم، آبرویی داشت. رفتن رفیعی همزمان شد با افتادن شرکت به دست کسانی که واقعا نه هپکو را میشناختند نه اصلا صلاحیت علمی و اخلاقی اداره یک کارگاه کوچک را داشتند. یادم هست وقتی رفیعی رفت، آقای کرامتی که یکی از مدیران خوشنام شرکتهای اقماری هپکو بود، مدیرعامل شد. آقای کرامتی در یک مصاحبه گفته بود مثلث صداقت، توانمندی و تخصص، مثلث موفقیت ما در هپکو است. در همان زمان بحثهای مختلفی بین تازهواردها شکل گرفته بود و برای آن نقشههای مختلفی میکشیدند. یادم هست یکی از آنها، وقتی مصاحبه کرامتی را خواند، گفت این مثلث کرامتی به درد نمیخورد. بعد به من نگاه کرد و گفت: بدبخت! مثلث موفقیت واقعی این سه ضلع را دارد: خانه: اجارهای، شغل: دلالی، زن: صیغهای! تصور کنید شرکت هپکو را چنین افرادی به دست گرفته بودند. عملا هیچکدامشان از کارها سر در نمیآوردند». این مدیر سابق هپکو ادامه میدهد: «مثلا آقای زنگنه، با اینکه از نظر اخلاقی واقعا انسان سالمی بود، اما تخصصش در نفت بود و هر چیزی را با نفت مقایسه میکرد. میگفت فلان دستگاهی که تولید میکنیم خیلی ارزان است؛ پول این تعداد بشکه نفت است. باید گران کنیم. همین افزایش قیمتها بخشی از مشتریان ما را تاراند. در نهایت هم زنگنه نتوانست آنها را تحمل کند و بعد از یکسالونیم از هپکو رفت. ضمن اینکه در همان سالها یک خیانت بزرگ در حق هپکو و کشور انجام شد و تعداد زیادی دستگاه دستهدوم چینی از طریق خرمشهر و بندرعباس وارد کشور شد. آخرش هم مشخص نشد چه کسی توانست چنین مجوز وارداتی را بگیرد.
400 دستگاه بهاینترتیب وارد کشور شد و طبیعی بود که مشتریان معمولی به جای خریدن محصولات هپکو سراغ خریدن اینها بروند که هم ارزانتر بود هم اگر خراب میشد، خرجش گردن این و آن میافتاد. یکجور خرابکاری همهجانبه اتفاق افتاد. هپکو غول تولید خاورمیانه بود. ما سالی دو هزار دستگاه تولید میکردیم و به سود سالانه 20 میلیارد تومان رسیده بودیم. با چهار شرکت بزرگ کوماتسوی ژاپن، لیبهر آلمان، ولووی سوئد و یک شرکت ایتالیایی همکاری میکردیم. همکاریمان هم در حد روز دنیا بود. یعنی وقتی که در 9 خرداد 86 خط تولید لودر ال90 اف در سوئد استارت خورد، همان روز خط تولیدش در کارخانه هپکو شروع به کار کرد اما همه اینها در فاصله کوتاهی از دست رفت. هپکو یک خانواده بود. وقتی میگویم یک خانواده بود، یعنی به معنای واقعی کلمه خانواده بود. کارگران اینجا با افتخار سرشان را بالا میگرفتند و میگفتند کارگر هپکو هستند. وقتی کسی میگفت کارگر هپکو هستم منظور این بود که هم متخصص هستم، هم در کاری که میکنم رقیب ندارم، هم در بهترین مرکز ایران و بعضا آلمان دوره دیدهام و هم اینکه در مهمترین شرکت تولید ماشینآلات راهسازی غرب آسیا مشغول به کارم. همه اینها در یک کلمه هپکو جمع شده بود. شاید باورتان نشود، اما خواستگار دخترانی که در هپکو استخدام میشدند چند برابر میشد. یعنی عموم مردم چنین نگاهی به این کارخانه داشتند. اما مدیرانی که آمده بود، نمیدانستند کجا آمدهاند. یک روز میگفتند در اینجا پارک بازی درست کنیم. یک روز میخواستند روی زمینهای هپکو مجتمع مسکونی درست کنند. یک روز میخواستند دستگاههایش را از شرکت خارج کنند. یادم هست یک بار قصد داشتند یکی از دستگاههای شرکت را که هیچ نمونهای در خاورمیانه نداشت به اصفهان ببرند. فرماندار وقت اراک که بعدا نماینده مجلس شد زنگ زد و به آن کسی که این قصد را داشت، گفت اگر آن دستگاه تکان بخورد با همین کلتی که برای حفاظت شخصی به من دادهاند میآیم هپکو و یک گلوله حرامت میکنم. یعنی کار کارخانهای که روزی قلب تپنده این شهر بود به اینجا رسیده بود که باید با تفنگ دستگاههایش را نگه میداشتیم. فعالیتهای علمی هپکو متوقف شد، آموزشها کنسل شد، دورههای اعزام به خارج لغو شد، اضافهکاریها قطع شد. در این زمان شروع کردند به وامگرفتن از این بانک و آن بانک به اسم هپکو. بانکها هم به اعتبار اسم هپکو وام میدادند. امروز این شرکت بالغ بر 600 میلیارد تومان بدهی دارد که حاصل آن روزهاست. از سمت دیگر سازمان خصوصیسازی هم فشار میآورد که بیایید پول این خرید را بدهید. دلشان خوش بود که قرار است پول بگیرند درحالیکه حقوق کارگران هم داده نمیشد. اولین تجمع کارگران این کارخانه سال 90 بود. البته آن زمان فضا خیلی بسته بود و این چیزها رسانهای نمیشد. کارگران کارگاه را بستند و گفتند یا حقوقمان را بدهید یا این دستگاهها را آتش میزنیم. فضا بهقدری متشنج شد که مدیران به مسجد فرار کردند. بالاخره آقای سعیدی که آن زمان مدیر هپکو شده بود و تجربه موفقی در بخش خدمات پس از فروش ما یعنی هسکو داشت، با کارگران حرف زد و قول داد که هفتم هر ماه حقوقشان را بدهد و اوضاع آرام شد. در این بین شرکتهای خارجی همکار هپکو هم به دلیل تحریمها با ما قطع همکاری کردند. سال 90 آقای سلیمی که از مدیران قدیمی هپکو بود، قبول کرد مدیرعامل شود اما یک شرط گذاشت و گفت فقط به این شرط مدیر میشوم که عطاریان دیگر پایش را توی این شرکت نگذارد چون هر وقت میآمد تنش به وجود میآمد. چند وقت اوضاع بهتر شد، اما دوباره وضعیت به حالت سابق برگشت و در نتیجه سلیمی هم استعفا کرد و رفت. در این زمان دیگر هپکو به کارخانهای مفلوک تبدیل شده بود که یکسری مصالح ساختمانی پیشپاافتاده تولید میکرد. سال 93 کفگیر به ته دیگ خورد و حقوقها به تأخیر افتاد. دیگر عملا هپکو به چاه افتاده بود. تازه در این زمان بود که شورای تأمین استان جلسه تشکیل داد و یکی از مسئولان شرکت را بازداشت کرد تا اعتراض کارگران فروکش کند. به قول معروف نوشداروی بعد از مرگ هپکو بود. بعد از آن سازمان خصوصیسازی دنبال مشتری تازه گشت و پیشنهادهایی مثل تنفس دوساله اقساط دوساله و مانند آن داد و شرکتی هم به اسم هیدرواطلس آمد که آنها هم کاری از پیش نبردند هرچند از ابتدا هم قرار نبود کاری از پیش ببرند».
این روایت از آنچه بر هپکو گذشته به خوبی نشان میدهد که چگونه مجموعهای از اشتباهات و سوءتدبیرها میتواند کارخانهای با عظمت هپکو را در گذر زمان به کارخانهای ورشکسته تبدیل کند که هیچکس حاضر به خریدن آن نباشد و در نهایت به دامان دولت بازگردد».