باز فصل حراج قدرت فرارسیده و پستهای سیاسی با قیمتهای گزاف ارزی و عِرضی به فروش میرسند. مشتریان بازار عمدتا افرادی محدود و خاص و تکراری هستند که دائما از اینطرف بازار به آنطرف بازار در حال رفت و آمدند و مناسبات و تلاطمات آن را نیک زیر نظر دارند. این انتخاباتبازار، عمدتا برآمده از روابط و تعاملات و معاملات و بدهوبستانهای نامتقارن چهار گروه فعال و بیشفعال است: گروه نخست را «رابطهسازها» مینامند که شغل آنان ایجاد، تقویت و تکثیر روابط خود با اصحاب و اقطاب مختلف قدرت و سیاست است، تا هر آنکس به قدرت رسد، سهمی نیز نصیب آنان گردد. سیاست برای اینها همین رابطهسازی/بازی است و لاغیر. به بیان دیگر، این جماعت سیاست را همان خط گریزی میدانند که هیچگاه نمیدانی که کدام سمت خواهد پیچید. گروه دوم را «خدمتبازها» نام دادهاند؛ جماعتی که حضور خود در سیاست و قدرت را در پرتو نوعی «وظیفۀ انسانی» و «خدمت به مردم» توجیه میکنند و تحمل قدرت را تقاضا و خواستۀ گریزناپذیر مردمان از خود تصویر میکنند. این عده، بسیار بهندرت نهان خود را عیان میکنند، ایدههایشان را به اشتراک میگذارند، یا خطی و ربطی از خود برجای میگذارند. از هر کوی و برزنی عبور میکنند و به هر کس و ناکس و هیچکسی حالی میدهند و بهسرعت گذر میکنند. سومین جماعت همان «جارچیها» هستند؛ همان کنشگران و سازماندهندگان حرفهایِ رویدادهای سیاسی که سیاست را در وهلۀ نخست یک تریبون و نوعی جامعۀ نمایش میدانند که در آن میتوان تصاویر کالاهای سیاسی را جار زد و جا زد. کنش سیاسی این افراد ایجاد فضایی حاد-واقعیت –با برپاکردن گرد و خاکی از جنس اطلاعات و شایعه برای تهییج و تحریک و تحریف افکار عمومی– امکان تشخیص و تمیز سره از ناسره ناممکن میکنند تا از آب گلآلود ماهی بگیرند و گنجشک رنگکردۀ خود را بهجای بلبل به مردم بفروشند. اعضای این دسته اغلب آنچه را «جر» میزنند و «جار» میزنند واقعی و حقیقی جلوه میدهند، و هر لحظه به جار زدن اسرار نگو و پنهان رقبای کاندیدای مطلوب خود مشغولند. چهارمین جماعت را «سِلفیها» مینامند؛ همان خودشیفتگان و دونژونهای سیاسی؛ همان جماعتی که همه با آنها آشنا هستند و آنها نیز همین را دوست میدارند و از آن لذت میبرند. سلفیهای سیاسی در هر گفت و گفتنشان، کنش و واکنششان، تصمیم و تدبیرشان، در وهلۀ نخست جلب توجه دیگران را جستوجو میکنند. از لایکها و کامنتهای تاییدگر نیرو و اعتبار میگیرند، از دیده و شنیدهشدن حظ میبرند و کیف میکنند، از نقش موثر خود در بازیهای قدرت خرکیف میشوند.
دو
در این بازار مکاره انتخابات، تقریبا همهچیز و همهکس یا خریدنی است و یا فروختنی. آوردهاند: روزی روزگاری در ایامی که ایام انتخابات نام داشتندی خواجهگان عشقِ قدرتی زیستندی که PHD در خریدنِ رای داشتندی –و آن PHD را نیز خریدندی. در نزد این خواجهگان، مبارزۀ انتخاباتی جز در بابِ منازعه و مقابله و مجادله و مقاتله و معامله قابل صرف نبودندی، و چون نیک دانستندی که قادر نبودندی که با گفتهها و نکتههای تیز وارد این کارزار شدندی، لاجرم جنگِ با شمشیرهای برکشیده از نیام پیشۀ خود ساختندی، و در این پیشه و بیشه آنچنان متبحر گردیدندی که خود صاحبِ سبک و مکتبی خاص در دوران خود شدندی. مکتب مبارزۀ این خواجهگانِ صاحب سبک، بر منطقِ «حالشو بگیر، حالشو ببر» استوار بودندی که در سه دفتر تنظیم گردیدندی. دفتر نخست، در باب «حالگیری و حالبری قبل از آغاز مبارزه». در این دفتر میخوانیم: رجزخوانی و هَل مِن مبارزطلبی، اولین و موثرترین حربۀ حالگیری از رقیب بودندی. باید نمایش قدرت دادندی و تو بوق کردندی که بیصبرانه منتظر لحظۀ مبارزه بودندی تا پشت رقیبان به خاک مالیدندی. باید کاری کردندی که رقیبان ترسان و لرزان و با روحیهای تخریبشده وارد مبارزه شدندی، و بالاخره، باید تمهید و تدبیری اندیشیدندی که قبل از شروع این تسابق، بر رقیب پیروز گردیدندی، و او را از میدان بهدر کردندی و یا از سپهر افکار عمومی پاک و محو کردندی. دفتر دوم، در باب «حالگیری و حالبری در حین مبارزه». در این دفتر میخوانیم: باید مبارزه را با هجمه آغاز کردندی، بهگونهای که آرایش ذهنی و فکری و تاکتیکی و تکنیکی رقیبان از هم پاشیدندی. باید از همان آغاز رقیب را وارد بازی خود کردندی و با تحت پرس (فشار) قرار دادن آنان، منطق خود را دیکته کردندی. باید سپری و شمشیری از جنس تافتهها و بافتههای دروغین حیثیتی و شخصیتی و هویتی ساختندی تا در هنگام دفاع و حمله از آنان بهرهی وافر بردندی. باید از حربۀ تخریب و تحریف و تهدید نیز، بهره بردندی و در هنگامههایی که هوا پس است و رای ناچیز، بدانان دخیل بستندی. در این دفتر، همچنین میخوانیم: چنانچه در کوران مبارزه دچار افت ناگهانی فشار خون گردیدندی، فورا باید دوپینگ کردندی و یا کافه را به هم ریختندی و ره جاده خاکی پیموندی. البته، در این حالت، هیچگاه نباید علائم ضعف و زبونی در چهره آشکار کردندی، بلکه باید با زلزدن به چشم مردم و با لبخندی ملیح خود را مسلط نشان دادندی. اگر هم وضعیت از این هم وخیمتر شدندی، باید آسمون و ریسمون را به هم بافتندی و با توسل به ارزشهای مردمی… خود را از مهلکه نجات دادندی. افزون بر این، گاه نیز باید از تکنیکهایی همچون «کاریکاتوریزهکردن شرایط»، «گردگوییکردن»، «تحریف وقایع و حقایق»، «فریب افکار عمومی»، «تبلیغات وسیع»، «خرید رای» و… زیرکانه سود جستندی. دفتر سوم، در بابِ «اگر نتوانستندی حالشو بگیری، حداقل سعی کن زیادی حالتو نگیرن» بودندی. این دفتر که برای حالت زار و نزار بعد از مبارزه تقریر گردیدندی، به بازنده روحیه دادندی تا وانرفتندی و زوارش از هم نپاشیدندی، و خود را برای بهرهبردن از خوان قدرت مهیا کردندی. در این دفتر میخوانیم: در هر شرایطی شکستِ خود را عین پیروزی و پیروزی رقیب را عین شکست وانمود کردندی، و با ایجاد جنجال و غوغا طعم پیروزی بر رقیب تلخ کردندی. در این دفتر همچنین آمده است: بعد از شکست هیچگاه از رو نرفتندی و با تخریب و چوب لای چرخ رقیب گذاشتن، او را چنان بیحیثیت کردندی که امکان رقابت برای همیشه از او سلب شدندی و در انتخابات بعدی کاخ قدرت منزلگه تو گشتندی.
سه
در این بازار مکاره، برخی از تکنیکها و تاکتیکها و استراتژیهای بازی سیاست بهعلت تقاضای بسیار، بازار سیاه دارند و به چندین برابر قیمت معمول بهفروش میرسند. تکنیکها و تاکتیکهایی همچون «دروغ» و «دغل» و «خالیبندی» و «گندهگویی» و «تخریب» از این جمله هستند. در نزد بازیپیشگان این عرصه، هر کس دروغ و دغلش و تحریف و تخریبش بیش، قدرتش بیشتر. در مکتب آنان، دغلی همان منش و روشی است که بازی سیاسی را ممکن میسازد و سهمی از سفرۀ قدرت بردن را میسر. در مکتب این سیاسانِ عشقِ قدرت، آموزۀ «برو دغل باش گر قدرت جهان طلبی» نه تنها بهمثابه یک شعار، بلکه بهعنوان یک تاکتیک و استراتژی معنا یافته است. به بیان دیگر، بسیاری از بازیپیشگان عرصۀ انتخابات همان دروغگویان حرفهای هستند که نیک میدانند چگونه از دروغهایشان بهعنوان علم تسخیر احمق بهره ببرند و از این رهگذر مقبولیت و محبوبیت کسب نمایند، همان بازیگران هزارچهرهای هستند که تمامی وجود و هستیشان در ماسکهایشان خلاصه شده است، همان لمپنهای سیاسیای هستند که برای تامین و تضمین قدرت و گذران منفعت خود به هر حشیشی متوسل میشوند و گهی راست و گه دیگر چپ، گهی دینی و گه دیگر سکولار، گهی رادیکال و گه دیگر محافظهکار، گهی توتالیتر و گه دیگر دموکراتیک، گهی سوسیالیست و گه دیگر لیبرالیست، و بالاخره، گهی این و گهی آن میگردند. به دیگر سخن، این اولترا-سیاسها استعداد شگرفی در هماهنگشدن با هر نوا و تطبیقدادن خود با هر گروه و جریانی دارند و شعارشان این است: از مارماهی بیاموز. و مرامشان این: چنان با این و آن سرکن که بعد از مردنت «سیاسِ» رادیکالت به زمزم شویَد و محافظهکار بسوزاند. اصل حاکم بر منش و روش ایننوع بازیگوشان سیاسی، «داشتن، افزودن و برداشتنِ قدرت» به هر قیمت و وسیلۀ ممکن است. موجسواری را در حد استادی فراگرفتهاند، و نیک میدانند که چگونه در وضعیتها و حاکمیتهای متفاوت و متخالف این اصل را در عرصههای سهگانۀ سیاست و قدرت و ثروت عملیاتی و اجرایی نمایند. این دغلپیشگان سیاسی از این استعداد برخوردارند که به اقتضاء شرایط با هر گروه و جناح دیگر متحد شوند و به گفتمان آنان درآیند تا کام خویش برآرند و نام خویش بر هر کرسی قدرت نقش نمایند. اینان که سیاست را صرفا نوعی علم، هنر و فن همیشهپیروزشدن و به هر شکل پیروز شدن میدانند، از اخلاق و دین و ارزشهای انسانی بهمثابه آپاراتوس (دستگاه) قدرت و منفعت و صورتکی در میان صورتکها بهره میبرند. بسیاری از آنان اساسا بازی سیاست نمیدانند، اما نیک میدانند که چگونه میتوان بازی دیگران را مصادره کرد و با پای دیگران گل زد و با دست دیگران با هر توپ بازی کرد و در نقش داور هر دغل خود را بازی جوانمردانه جلوه داد. در خالیبندی و گندهگویی نیز، از هیچ خالیبند و گندهگویی کم ندارند. یکی از گندههای آنان زمانی گفته بود: پادشاهان سایر سرزمینها بهوسیلۀ او به این مقام و درجه رسیدهاند. همچنین آوردهاند: او در نامهای که برای یکی از پادشاهان نوشته بود، خود را چون شاهین و پادشاه یک سرزمین و قدرت بزرگ را چون گنجشک پنداشته بود و افزوده بود: این پادشاه فکر نکرده که گنجشک نمیتواند در لانۀ شاهین آشیانه گیرد و کُنام شیر نمیتواند گوشۀ انزوای آرامی برای غزال گردد؟ اما چندی نگذشت که همین گندۀ گندهگو لاجرم از پذیرش قرارداد ننگینی با همان پادشاه گنجشکی شد که به موجب آن بسیاری از قسمتهای سرزمین هرچهها از دست رفت. در حال و احوال جانشینان این «گنده» هم آمده است: در حالی که هزارتوی ضعف و ناتوانیهای خود گرفتارند از اسقاط و امحاء قدرتهای دیگر سخن میگویند، در حالی که هنوز کتاب اکابر سیاست را نخواندهاند مدعی بازیدادن بازیگران حرفهای جهانی میشوند، و در حالی که زیر گوش و چشمشان عدهای از اطرافیان بساط فساد اقتصادی و اخلاقی پهن کردهاند، از جمعکردن بساط فساد مملکت و حتی ممالک غریبه و کهکشانها خبر میدهند.
چهار
مشکل این بازیپیشگان سیاسی زمانی افزونتر میگردد که مبتلا به بیماری احولی یا دوبینی و کژبینی، و در عین حال، بیماری «خودسالمبینی» هم میشوند. در این حالت و وضعیت، آنان خود را در کمال سلامتی میپندارند و بر لوچی و کژبینی/اندیشی خود تردید نمیبرند و آنچه میبینند و میشنوند و میگویند و میکنند را کنشی فرض میکنند که جز از انسان عاقل و بالغ و منطقی و سالم انتظار نمیرود. از اینرو، اینگونه سیاستبازان بیسیاست همواره میکوشند که جامعه را به رنگ و نقش خود درآرند، و آنچه را راست است به کژی نگاه خود بیاراند و با بهرهبردنِ ناثواب و ناصوابِ فناوریهای قدرت خود، جامۀ معقول و مقبول و مشروع بر تن آنان کنند. از اینرو، این نوع بازیپیشگان سیاسی هرگاه آئینۀ جامعه نقش کژ آنان را عیان کرده، بهجای خود، آئینه را شکستهاند، و خود نقش آئینه را ایفاء کردهاند. در نزد اینان، حق با قدرت است. قدرت موجد حق و حقوق است، پس، هر که قدرتش بیشتر، منفعتش بیشتر. سیاست در نزد اینان، یعنی بردن و خوردن به هر طریق ممکن و با هر ابزار ممکن. شعاری که بر در و دیوار منازل خود نصب کردهاند، ترجمان همین مشی و منش گفتمانی آنها است: «ما را خود حاجت اخلاق نیست، تا چنین جسمی و جنسی و عالیگردنیست.» از اینان نقل است که: از همان روزی که دست حضرت قابیل گشت آلوده به خون حضرت هابیل، از همان روزی که فرزندان «آدم» زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید، آدمیت مرد، گرچه «آدم» زنده بود. آدمیت چون مرد، عرصۀ سیاست عرصۀ تنازع قدرت و بقاء نوعی از بنیآدم همچون ما گشت. اگرچه تظاهر و وانمود میکنند که بار تدبیر منزل بر دوششان توانفرساست و وجودشان گردآلود سختیها، ولی نمیخواهند از اعتدال و اخلاق دست بشویند، چون تنشان در تار و پود عشق انسانهای خوب و نازنین بسته و دلشان با صد هزاران رشته، با خلق پیوسته است. میخواهند سیاست پیشه کنند و قدرتی حاصل کنند تا دردی از جان بیمار و رنجور مردمان بردارند، محبت را به انسانها بیاموزند، عدالت را برافرازند و بیفروزند، و خرد و مهر را تا جاودان بر تخت بنشانند. همانگونه که خورشید بر اورنگ زر آید، خرد را بستایند و بر اورنگ زر آرند. با مهر، دل از کینه بشویند، با عشق، گل از خار برآرند. اگر تیغ ببارند جز از مهر نگویند. وگر تلخ بگویند، سخن از شکر آرند. اما روایت آنچه میگویند و آنچه میکنند، روایت فصل و فاصلهای از بام تا ثریاست. شیطان چو به اینان میرسد کله مینهد. کز وسوسه اوستاد شیطان هستند. برخی از آنان برای مانع شدن از رشد و ارتقای دیگران، بازی قدرت و منفعت با حاصل جمع صفر، و تضعیف دیگری، بهرهگیری از هرگونه دسیسه و فریب را جایز میدانند. سیرت آنان چون مار گرزه از برون نرم و از درون پرزهر است. آبستنی آنان نهان است و زادنشان آشکار. در «درِ باغ سبز نشان دادن»، و «آب در زیر کاه بودن»، و «در برابر چو گوسفند سلیم، در قفا همچو گرگ مردمخوار نشان دادن»، و «خود را زدن و خود فریاد کشیدن»، و «با گرگ دنبه خوردن و با چوپان گریه کردن»، و «صد نفر را تا لب چشمه بردن و تشنه برگرداندن»، و «با پنبه سر بریدن»، و «با این آن، با آن این»، و «زیر پای دیگران را روفتن»، و «سر راه دیگران چاله کندن»، و «زیر آب دیگران را زدن»، استعداد و تبحری خاص و شگرف دارند.
پنج
رونق یا کسادی این بازار مکاره ربط وثیق و تنگاتنگی با حال و احوال مردمان شهر دارد. چنانچه مردمان شهر به بلوغی رسیده باشند که به تعبیر رانسیر، منافع کل را در نظر بگیرند، در قالب نظم موجود سیاستورزی نکنند، برابری را شرط لازم برای اندیشیدن به سیاست بدانند، دلیل سیاسیبودن یک امر را در تاثیرات سخنان و کنشهای خاص خود بدانند، و خود بهجای خود، برای خود و به زبان خود سخن بگویند و خود را نمایندگی کنند، عمارت این بازار فروخواهد ریخت، اما وای به روزی که مردم خود مشتریان همهروزۀ کالاهای کاذب این بازار شوند و در خرید و مصرف این کالاها بر یکدیگر پیشی بگیرند و… .
منبع: مشق نو