سندرم «کیارستمی» را جدی بگیریم
روزنامه شرق - عبدالرحمن نجلرحیم*: یک سال از جریان بیماری و مرگ «عباس کیارستمی» میگذرد. در این مدت، به علت چالشی برخاسته از این اتفاق ناگوار، بسیاری از گوشههای تاریک پرونده پزشکی او برملا و علنی شده است. شاید خصوصینماندن محتویات این پرونده، فرصتی باشد برای طرح سادهتر آنچه من آن را «سندرم کیارستمی» مینامم. تلاش «کیارستمی» بهعنوان یک هنرمند، این بوده که جهان ذهنی استعاری و تخیلی خود را در آثارش به واقعیت عینی درآورد. از سویی دیگر، علم پزشکی از دوران رنسانس به بعد، با وجود پیشرفتهای شگفتانگیزش در گسترش فهم ما از نحوه کارکرد اعضای بدن و بیماریهای آن موفق نشده است بین آنچه در بدن انسان میگذرد، با آنچه در ذهن او میگذرد، وحدت لازم را ایجاد کند و آن را به طور انسجامیافته در امر تشخیص و درمان به کار گیرد.
فیلسوفی طبیعتگرا
بدون شک «کیارستمی» هنرمندی بود که از درجه بالای خلاقیت و تخیل برای ساختن استعارههای ساده از پیچیدهترین مسائل جهان استفاده میکرد. با مرور آثارش سخت نیست که بتوان به این نتیجه رسید که او فیلسوفی طبیعتگرا بود. یکی از دلایل علاقه من به کارهای «کیارستمی» در این امر نهفته که او نیز جسم و جان، تن و روان را به صورت دو روی یک سکه نگاه میکند. او در فیلمهای خود بین حرکت فیزیکی و حرکت ذهنی وحدت ایجاد میکند. برای عینیتبخشیدن به حرکت ذهنی، کاراکترهای خود را اغلب درون ماشین در حال حرکت قرار میدهد و با نشاندادن منظره بیرون در حرکت، به هر آنچه در جهان بیرون میگذرد (که میتواند در ذهن و تخیل بگذرد)، ماهیتی جسمانی و درعینحال ملموس میدهد و آنها را در هم ادغام میکند. نشاندادن جادههای پرپیچوخم با مناظر در حال حرکت، همزمان با سرنشین ماشین، مقدمات سفری پرکشف و شهود توأمان فیزیکی، عینی و درعینحال درونی و ذهنی را به تماشاگر وعده میدهد و در این قالب استعاری، دائما موقعیت انسانیمان را در طبیعت و جامعه، به ما گوشزد میکند.
استخراج معنا از اتفاقات عادی طبیعت
«کیارستمی» در فیلمهای کوتاه خود از به ظاهر بیمعناترین اتفاقات مکرر و عادی در طبیعت، استعارههای معنادار بیرون میکشد. مثل پیوند حرکات و جنب و جوش مضطربانه و عجولانه پرندگان و پیوند آن با صدای تهدیدآمیز جانوران دیگر، چون عوعوی سگ یا امواج دریا که مکرر به ساحل میرسد و ربط آن با سرنوشت تکه چوبی حقیر در ساحل و نشاندادن تلاش امواج برای دوتکهکردن قطعه چوب، بردن نیمه سنگین آن به قعر دریا و سپردن نیمه سبک به ساحل یا اصرار امواج دریا در جداکردن تخمهای مرغان دریایی از ساحل امن و بردن آنها به دریا و صدای فریاد ضجهآلود و استغاثهآمیز مرغان مادر دریایی برای حفظ آنها (شاید برای ماندن و جوجهدارشدن.)
وحدت ذهن و تن
«کیارستمی» در ساختن استعارههای مفهومی در زمینه کارکرد اعضای بدن انسان نیز استاد است. او در همان دوران اولیه فیلمسازیاش، فیلم کوتاه «دندان درد» را برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ساخته که به نظر نمیرسد هیچ دندانپزشکی قادر باشد اینچنین ساده و روان، کودکان را به مسواکزدن و رعایت بهداشت دهان قانع کند. فیلمهای «کیارستمی» مملو از استعارههایی مانند راهها و جادههای پرپیچوخم برای رسیدن به مفاهیم پیچیده زندگی و پناه بردن به زیباییهای زندگی برای فراموشکردن هراس از مرگ است؛ بنابراین توضیح بیماری گوارشی برای چنین هنرمندی با بهرهبرداری از استعاره راه و جادههای پرپیچوخم، نهتنها امری دشوار نیست، بلکه شاید آسانترین باشد. «کیارستمی» با استناد به فیلمهایش، بیش از هرکس دیگری به اهمیت دستگاه گوارش واقف است. برای مثال، «کیارستمی» در فیلمهای «طعم گیلاس» و «باد ما را خواهد برد»، به یکی از سادهترین مظاهر وحدت ذهن و تن یعنی رسیدن به ادراک ذهنی طعم از طریق عمل فیزیکی خوردن میوه (توت و توتفرنگی)، اشاره میکند و آن را بهعنوان یکی از انگیزههای مهم برای ادامه زندگی معرفی میکند.
بدل «کیارستمی» در فیلم، از دالان تاریک و ظلمات زیرزمین عبور میکند تا از دختر جوانی بخواهد تا از پستان گاوی شیر بدوشد و در کاسهاش بریزد. دختری که دل در گرو چالهکنی دارد که هر روز برایش شیر میبرد. شیر، استعارهای شاعرانه و ملموس جسمانی دارد، نوعی شیره حیات است که از دل ظلمت و تاریکی دوشیده میشود، حیاتی که از عمق زمین و فیزیک و ماده میجوشد. این همان جایی است که «کیارستمی» از زبان «فروغ فرخزاد»، از زندگی در حضور وزش ظلمت، از دلهره ویرانی و از مرگ برای دختر جوانی میگوید که چهرهاش را در نور چراغ هم نمایان نمیکند. این زیرزمین (که شکلی از استعاره پیچوتاب درون شکم انسان هم میتواند باشد)، در فیلم «کپی برابر اصل» در عتیقهفروشی زن (جولیت بینوش) در توسکانی نیز نمودی استعاری پیدا میکند.
نقایص طب دوگانهانگار
ولی وقتی همین «کیارستمی» با چنین قدرت استعارهسازی در هنر، بهویژه در مورد دستگاه گوارش، برای مشکلات روده بزرگش از نظر احتمال رد بدخیمی، مورد اندرونبینی با دستگاه پزشکی قرار میگیرد، به او اجازه کوچکترین دخالت در این خصوصیترین و مهمترین امور بدنش داده نمیشود. وقتی پزشک متوجه میشود که رودهاش برای اندرونبینی به انداز کافی تمیز نشده، او را مورد تحقیر و سرزنش قرار میدهد و بار دوم نیز همین پزشک متخصص با او با چنان بداخلاقی روبهرو میشود که شرایط را برای شرکت فعال بیمار در امر تشخیص و درمان خود غیرممکن میکند. «کیارستمی» حق دارد که در مقابل چنین برخوردی بگوید: «من حاضر نیستم بدنم را به دست پزشکی بدهم که حاضر نیست به چشمهای من نگاه کند». این جمله «کیارستمی» به خوبی نقایص طب دوگانهپندار در دامانزدن به سوءتفاهمات رابطه بین پزشک و بیمار را آشکار میکند. طبی که به جسم چون ماشینی جدا از ذهن نگاه میکند.
مداوا بدون مشارکت فعال بیمار
به نظر میرسد با عجله و با کمترین آمادگی تصمیم به عمل جراحی «کیارستمی» گرفته میشود. با درنظرگرفتن سابقه ٩ ماه پیش عمل ترمیم رگهای خونرسان قلب، بعد از عمل روده هم برای پیشگیری از شکلگیری لخته و انسداد غیرمفید رگها، به او داروی ضدانعقاد تزریق میکنند. شمشیر دولبه این بار ضد بدن «کیارستمی» عمل میکند. خونریزیها، مردابی از خون در جایجای بدن، شکم و قفسه سینه او ایجاد میکنند. در چنین شرایط بحرانیای، میکروبهای فرصتطلب از دیواره دفاعی بدن به راحتی عبور میکنند و عرصه را برای حیات در سلامتی تنگتر و تنگتر میکنند.
تازیانه طنز شاعرانه بر پیکر شهرت
«کیارستمی» در آخرین فیلم خود، «مثل یک عاشق»، در لفافه روایت، مخاطرات شهرت را زیر تازیانه طنز شاعرانه خود قرار میدهد. وقتی پروفسور و دختر جوان که هر کدام به دلیلی صاحب شهرت در شهر توکیو هستند، در دل سیاهی شب تنهایی خود، به همدیگر پناه میبرند، اما در روشنایی روز، پنجره آبرویشان با سنگ و کینه، چون بمب اتمی در نیکازاکی ژاپن، منفجر میشود. این نگرانی آگاهانه «کیارستمی» از مضار شهرت در هنگامه بروز عوارض خطرناک جراحی روده به واقعیت میپیوندد. سیل توجه هواداران، دوستان و دشمنان و تعرض به خصوصیترین امور زندگی در این دوران، فشار مضاعفی بر تن و جان او وارد میکند و یکی از علائم آزاردهنده «سندرم کیارستمی» را موجب میشود.
استعارههای هنری، سلاحی برابر هراسهای ریشهدار
«کیارستمی» که چنین تسلیم و مقهور سرنوشت سلامتی خود شده، در طول زندگی هنریاش نشان داده که چگونه میتوان با خلق استعارههای هنری، بر ترسها و هراسهای ریشهدار در پیوند تن و جان به مبارزه برخاست. او میخواهد از مهلکه بگریزد، ولی اینبار ترسی ناشناخته، غولی از درون، ترس از سرطان، او را به اطاعت از تاریکی و سیاهی و سکون واداشته است. او مرگ را در سیاهی و تاریکی میبیند و از آن فرار میکند. در تاریکی نمیشود دید، پس درباره مرگ چیزی نمیتوان روایت کرد، روایت در زندگی است. هنر «کیارستمی» در فیلمهایش، ساختن زندگی، به صورت واقعیتی است که از واقعیت نیز واقعیتر جلوه کند. کیارستمی حقیقتی فراتر از آن نمیشناسد. این هنری است که با مفهومی که من از علم تجربی در عرصه مغزپژوهی آموختم، مطابقت دارد. ما از مرگ چیزی نمیدانیم، چون ظلمتی است که در آن تجربهای قابل درک، چه به صورت علمی و چه هنری نمیتواند صورت گیرد.
خلاقیت در استیلا بر ترسهای درونی
بهنظر من کمتر کسی چون «کیارستمی» توانسته است تلواسهها، اضطرابات و ترسهای خود را با ساختن چنین استعارههای زیبا در فیلم درمان کند. نگاه کنید به فیلمهای «نان و کوچه»، «مسافر»، «مشق شب»، «خانه دوست کجاست»، «کلوزآپ» و... این فیلمها نشان میدهند که «کیارستمی» قدرت استیلا بر ترسهای درونی خود را در فرایند کار خلاقانه دارد. از طرف دیگر، کسی که چنین با ترفندهای استعاری زیبا میتواند هنر عشقورزیدن به زندگی را به نمایش بگذارد، آیا نباید در سرنوشت خود در عرصه سلامت، ناآگاه و آگاه، دخالت و کنترل داشته باشد و فرصت پیدا کند در این مبارزه مرگ و زندگی، شرکت فعال داشته باشد و برای این شرکت فعال، لختی از مسائل کاری و درگیریهای هنری جدی دیگر منفک شود و تنها به این مهم بپردازد و درباره آن، استعارههای خلاقانه در جهت بهبود خلق کند؟ این وظیفه پزشکی در مبارزه با «سندرم کیارستمی» است که به چنین مهمی دست یابد و بتواند در شرایط ممکن، از نیروی خلاقه استعارهساز و خیالپرور بیمار هنرمند خود بهره گیرد و از آن در فعالشدن نظام ایمنی بدن و درمان او استفاده کند.
بیرون از دایره اختیار
بعید است که پزشکی دوپاره امروز (که جسم را چون ماشینی بیروان و روان را تافته جدابافته از ماشین جسم میداند)، به این جامعیت درباره مشخصات فردی خاص به ویژگیهای درمانی برسد و بتواند قبایی به اندازه تن هرکس به فراخور حالش بدوزد و به این صورت است که پزشکی جهان امروز هنوز تقدیر و تقصیر را به دست تواناییهای تن در غیبت جان میسپارد. در این دور باطل همهچیز برای «کیارستمی» در بیرون از دایره اختیار و در تاریکی به انتظاری طولانی و خستهکننده و کشدار میگذرد. در این میان است که تلاش برای بازنگهداشتن مسیرهای خونی بدن، به طغیان و خونریزی از جدار نیمهپاره رگهای دیگر منجر میشود، زیرا که مواد لازم برای لختهشدن در جهت جلوگیری از خونریزی در جاهای نالازم دیگر مصرف شده است. میکروبها از این موقعیت بحرانی، سوءاستفاده و به ارگانهای بدن حمله میکنند، کنترل آشوب برای پزشکان سخت میشود.
«گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه/ به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد». یادم میآید آخرینباری که از پشت تلفن صدای «کیارستمی» را شنیدم، زمانی بود که از من کمک میخواست تا دکتر متخصصی به داد کسی در کرج برسد که به آمبولی ریه گرفتار شده است. بله «کیارستمی» خوب میدانست که آمبولی ریه، لخته خونی است علیه جریان خونی که قرار است وزش حیات را در بدن آدمی، پایدار نگه دارد؛ عوعوی سگی است در ظلمات ویرانی. حال او پس از مدتی بیماری و تحلیل قوای مقاومت و هارمونی حیاتبخش بدن، بعید نبود که با پزشکان فرانسوی در عجله برای از سر راه برداشتن لخته (آمبولی ریه) احتمالی همداستان شود، چون «کیارستمی» میدانست آمبولی ریه، غولی است که نفیر شومی دارد و چون زلزله جان آدمها را میگیرد؛ اما پیشگیری از حادثهای ویرانگر، موجب ویرانی بازگشتناپذیر دیگری میشود. شمشیر دولبهای با لبهای که انتظار نمیرود، تهدیدی جدی برای زندگی میشود. این میشود که رقیقکننده تزریقی با مقدار بالا، دیواره لوله خونرسانی را در نزدیک مغز میترکاند. برکهای از خون در سر، ابرهای شومی را در شبی تیره میگستراند و او را از هوش میبرد.
بدون صبحی دیگر
یک بار دیگر «کیارستمی» در تخیلم زنده میشود که در اتاق نمایش فیلم کوچک منزلش فیلم «پنج» را به من نشان میدهد، وقتی به اپیزود رقص نور ماه روی برکهای با ترنم صدای قورباغه میرسیم، روی کاناپه دراز میکشد و میگوید با این فیلم میشود خوابید. اما در پاریس، آخرینبار او در کنار برکهای از خون در فضای بین کاسه سر و مغزش به خواب میرود. برکهای از خون که مغزش را در گوشهای تنگ میفشارد و آنگاه وزش ظلمات ویرانی شنیده میشود و بعد فقط سیاهی است، بدون امید نوری. استعارههای «کیارستمی» حتی پس از مرگش نیز کاربرد پزشکی خود را حفظ کردهاند؛ بنابراین حال این آیندگان هستند که باید از «سندرم کیارستمی» بیاموزند.
شکاف بین رابطه پزشک و بیمار در طب امروز
«سندرم کیارستمی» ناشی از شرکتندادن بیمار در فرایند تشخیص و درمان و آشنانکردن بیمار با مزایا و مضار و عوارض احتمالی درمانهای رایج و طرحنکردن درجه دانایی ما نسبت به بیماریها و استفادهنکردن از تواناییهای آگاهانه و ناآگاهانه بیمار از طریق نظام عصبی برای تأثیرگذاری در سازوکارهای دفاعی بیمار در معالجه است. ولی صداهای خشمگین از طرف جامعه روشنفکری و هنری از یک طرف و خشم برانگیخته متقابل در دفاع از خود از طرف جامعه پزشکی، بر همان اساس فکری دوگانگی ذهن و عین، جسم و روان و نگاه به بدن چون ماشین و این ادعا که بدن «کیارستمی» میبایست به دست مکانیکی ماهرتر و مسئولتر برای تعمیر سپرده میشد تا از عوارض عمل جلوگیری میشد، همچنان موضوع اصلی ناتوانی پزشکی مدرن را در محاق فراموشی و غفلت نگه داشته است.