کنایه طنز پرداز صدا و سیما به بیلبورد جنجالی سربازان اسرائیلی + عکس
اینجا شیراز نیست که حوصله نکنم چارتا آلبوم دوران دفاع مقدس را بگردم و بخواهم از اینترنت روی میزم، بدون این که تکانی بخورم و دچار گردشگری بشوم؛ عکسی در حال و هوای آن روزگاران که روز وصل دوستداران بود و خاطرهاش تا همیشه در یاد؛ بردارم. برداشت اول!
چندی پیش، یکی از دوستان دوران مدرسه (مهدی حسنی؛ اهل ساز و آواز)، عکسی از گروه سرودمان در آن ایام در اینستا گذاشته بود که برایم جالب بود. خاطرات بسیاری از آن سن و سال نوجوانی به ذهن و ضمیرم هجوم آورد. دوران خوشی که جنگ بود، اما حال همه مان خوب بود. با این که همه چیز کوپنی بود و تحت مدیریت ستاد بسیج اقتصادی، اما لبخند ما کوپنی نبود.
من در آغاز دهه شصت، مدرسه راهنمایی می رفتم. در یک عملیات غافلگیرانه فرهنگی، مثلاً خوش صداهای شهر، همدیگر را پیدا کردند و در بخش فرهنگی سپاه، گروه سرودی را تشکیل دادند که هرجا می رفت سرودی بخواند؛ اولش یکی می گفت: گروه سرود بخش فرهنگی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان تربت حیدریه تقدیم می کند. خداییش خیلی طولانی بود! و بعدش ما به جماعت تقدیم می کردیم!
سرودهایی انقلابی و مناسبتی را تمرین می کردیم و در مراسم مختلف شهر می خواندیم. از نماز جمعه گرفته تا شب های جشن و مزار مطهر شهدایی که در شهر تشییع می شدند. گروه سرود ما سرپرستی داشت به نام رستمی که پاسداری بود جوان و روزی رفت به جبهه و پیکر نازنینش بر روی دست ها برگشت و بغض کردیم و گریستیم. پاسدار دیگری مسوول ما شد. آقای رستمی پور.
ایشان هم چندی بعد به درجه رفیع شهادت نائل آمد و ما را تنها گذاشت و رفت. ادامه راه را با پاسداران دیگری طی کردیم علیزاده نام و حیدری نام که خوشبختانه ایشان ماندند و تا آخر گروه سرود، با ما بودند. کسی نتوانست شهیدشان کند! امکانات گروه سرود ما خیلی ساده بود. ما بودیم و یک عدد شلوار سبز و زیرپوشی زرد که در سرمای زمستان، مثل بید می لرزیدیم و سرود می خواندیم. لااقل نمی کردند در زمستان یک اورکت همرنگ بدهند به جای زیرپوش.
بچه ها همه زیر سن تکلیف بودند و صداها صاف و نازک و رسا. به محض این که حس می کردیم حضور کسی در گروه سرود ما دارد به تدریج کم و کمرنگ می شود؛ شست مان خبردار می شد که لابد به سن تکلیف رسیده و صدایش کلفت شده. شاید هم صدا و سیمایش با هم! اگر حدس زدید کدام یک من هستم در تصاویر؟! البته من در عکس شهید محمود کاوه حضور ندارم. فکر کنم رفته بودم موبایلم را جواب بدهم!....»