چند سکانس از «فرصتسوزی» اصلاحطلبان / تاریخ تکرار میشود؟
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از خبرآنلاین، کارل مارکس پیشگوی خوبی نبود، اما این گفته هگلیاش که «تاریخ دوبار تکرار می شود، یکبار تراژیک، پس آنگاه کُمیک» از فرط تکرار خود به کلیشه ای تکراری بدل شده است. جمله ای که شاید توصیف احوالات این روزهای اصلاح طلبان سیاست ایران باشد.
آنچه این روزها درون و بیرون جبهه اصلاحات می گذرد یادآور روزهایی است که پیش از این بر اصلاح طلبی گذشته است، اصلاح طلبانی که یا حافظه تاریخی خوبی ندارند یا اهل عبرت آموزی نیستند. و این خود اوج یک تراژدی است.
تکرار اختلافات بعد از بازگشت به قدرت
با گذشت شش سال از بازگشت تدریجی اصلاحطلبان به قدرت، حال تدریجاً شاهد بروز برخی مسائل و تکرار برخی روندهایی هستیم که در دوران پیشین حضور اصلاحطلبان در قدرت متناظراً تجربه شده است. «فرصت سوزی»هایی که آن روزها منجر به افول تدریجی اعتبار گفتمان اصلاحطلبی در عرصه عمومی و خروج اصلاحطلبان از ساختار قدرت سیاسی شد و نهایتاً به ظهور پدیده احمدی نژاد و افراطیون و جلوس آنان بر مسند دولت و کرسیهای پارلمانی و سایر نهادهای قدرت انجامید. فرآیندی که رکود چندساله اصلاحات را به دنبال داشت و جنبش اصلاحطلبانه و تحولخواهانه را برای سالها به مُحاق برد. اما به نظر می رسد روزگار امروز، روزگار تکرار همان «فرصت سوزی» هاست.
جبهه اصلاحات در سراشیبی
6 سال بعد از آن دوران رکود و بازگشت به قدرت گویی بازهم جبهه اصلاحات اسیر بیعملی و بدعملی شده است و از چند دستگی و تلاطم درون جریانی رنج می برد. اعتبار عمومی و پایگاه اجتماعی این جریان هم تنزل یافته است و بعید به نظر نمی رسد گفتمان اصلاحات در سراشیبی سقوطی دیگر قرار گیرد.
سقوط تراژیک شهردار در شکاف درون جناحی شورا
ماجرای قتل همسر دوم محمدعلی نجفی همچنان زوایای پنهان بسیاری دارد. اما واقعیت ماجرا هرچه بوده و نتیجه نهایی هرچه شود، حواشی و تبعات این اتفاق ضربهای کاری بر پیکر بیرمق اصلاحات وارد آورد. قصه تراژیک سیاستمدار خوشنامی که روزی قبای ریاستجمهوری برازندهاش بود و حالا قاتلی درخودشکسته با جامه آبی بدقواره بر قاب ذوقزده تلویزیون است، تنها وصف حزنانگیز سقوط سیاسی یک مدیر موفق نیست، بلکه حکایت شکست یک جریان سیاسی پیروز در انتخابات بود که یک فرصت سوزی تاریخی دیگر را برای خود رقم زد و نتوانست از نیروهایش به خوبی مراقبت کند.
امیدی های راه یافته به شورای شهر تهران از نخستین روزهای تشکیل شورا دچار چنددستگی و اختلاف نظر شدند. این میزان اختلاف نظر در یک نهاد انتخابی که تمام اعضایش از یک لیست و یک جناح سیاسی بودند در نوع خود استثناء و چه بسا یک فاجعه برای جبهه اصلاحات بود که توجهی به آن نمی شد. نجفی در دل همان اختلافات تبدیل به شهردار تهران شد اختلافاتی که شاید آن روزها چندان علنی نشد ولی بعد از ماجرای قتل همسر دوم او، قصه این اختلافات یکی بعد از دیگری روی دایره ریخته شد و حکایت ها پشت حکایت ها از آن اختلافات روایت شد.
اختلافاتی که شاید اگر آن روزها جدی گرفته می شد و نجفی با وجود حواشی که اطرافش را گرفته بود بر کرسی شهرداری تکیه نمی زد و یا حتی تلاشی از سوی جریان اصلاحات برای رهاندن او از حاشیه ها می شد اینگونه این روزها اصلاح طلبان در سوگ از دست دادن یک چهره شاخص خود ننشسته بودند. اصلاح طلبان در ماجرای نجفی هرچقدر بخواهند خود را بی تقصیر جلوه دهند اما نمی توانند انکار کنند که یک چهره شاخص خود را اینگونه با فرصت سوزی از دست دادند.
پرچمدار سکوت، وقتی بیموقع سکوتش را شکست
با رد صلاحیت حداکثری نیروهای اصلاحطلب برای انتخابات مجلس در سال ۹۴، رهبران اصلاحات ناگزیر به بستن لیستهایی شدند که معیار آن بیش از آنکه اصلاحطلب بودن افراد باشد، اصولگرای تندرو نبودن و تا اندازهای مجهولالهویه نبودن بود. با توجه به اینکه اصلاحات پیشتر از ائتلاف با معتدلین و اصولگرایان میانهرو نتیجه قابل قبولی گرفته بود و روحانی و لاریجانی به عنوان دو چهره میانهرو با سابقه اصولگرایی در رأس دو قوه کارآمدی و تعهد خود را ثابت کرده بودند، اصلاحطلبان اینبار بیپرواتر دست به ائتلاف با جریانهای میانهرو زدند و توانستند صندلی های زیادی را در مجلس فتح کنند اما داستان یک «فرصت سوزی» دیگر اصلاح طلبان دقیقا در همین نقطه کلید خورد. برخی ها که با لیست امید وارد مجلس شده بودند به سرعت راه خود را جدا کردند چه آنکه اصلاح طلبان بی هیچ تعهد و تضمینی آنها را وارد لیست کرده بودند که جای هرگونه گله گذاری بخاطر آن خروج یکباره را بر آنها می بست. برخی چهرههای اصلاحطلب ورود کاندیداهای لیست امید به فراکسیون مستقلین را خیانت می دانستند. اما امیدیها باید درک میکردند که ائتلاف اصلاحطلبان و میانهروها بر اساس منافع مشترک و نیاز متقابل بود، نه اینکه یکی مدیون دیگری باشد.
آنهایی که ماندند و فراکسیون امید را تشکیل دادند هم نتوانستند آنی باشند که از آنها انتظار می رفت و نهایتاً فراکسیون امید به ریاست ساکتترین و خنثیترین رئیسی که بر راس آن نشسته بود نتوانست به خوبی از فرصت حضور در کرسی های پارلمان به نفع جریان اصلاحات و دولت بهره بگیرد.
اوج این بی تدبیری در آخرین اجلاسیه هیات رئیسه مجلس کلید خورد.مثلث لاریجانی، پزشکیان و مطهری که نمونه خوبی از ائتلاف اصلاح طلبان و میانه روها بود با یک تصمیم غلط شکسته شد. عارف که 3 سال با سکوت عارفانه اش اصلاح طلبان را ناامید کرده بود به یکباره تصمیم به شکستن سکوت گرفت و عزمش را بر رقابت با لاریجانی جزم کرد. رقابتی که نه فقط برای او پیروزی به همراه نداشت که یک کرسی مهم اصلاح طلبان در هیات رئیسه را هم تقدیم رقیب کرد.
جریان اصلاحات بار دیگر فرصتسوزی کرد و با اقدامات خودمحورانه نیروهایی که نام اصلاحطلبی را یدک میکشند، چوب حراج به اعتبار و آبروی اصلاحطلبی در مجلس زدند.
بزنگاه یأس در اردوگاه اصلاحات
ائتلاف همهجانبه اصلاحطلبان و اصولگرایان میانهرو (اعتدالیها) در انتخاباتهای ۹۲، ۹۴ و ۹۶ از نگاه عموم مردم پای اصلاحات نوشته شد. پایگاه اجتماعی اصلاحات که در دهه نود روز به روز گستردهتر شد و قشرهای مختلفی را به امید فرداهای بهتر گرد خود جمع کرد، با اقدامات اشتباهی که نیروهای اصلاح طلب در پارلمان، شورای شهر و دیگر نهادها انجام دادند، درحالتی از بهت و رخوت به سر می برد و معلوم نیست دیگر چگونه بتوان این گروهها و اقشار مختلف را کنار هم قرار داد.
«آرای خاموشی» که با زحمت قانع شدند پای صندوق بیایند و «آرای خاکستری» که با وعدههای اصلاحطلبانه به اصلاحات متمایل شده بودند، امروز ابراز پشیمانی میکنند. و بدتر اینکه حتی بدنه اجتماعی و پایگاه رای ثابت اصلاحات نیز از اصلاحطلبان فاصله گرفته اند. فضایی که مشابه آن در سالهای پایانی دولت خاتمی که اوضاعی به مراتب بهتر از وضعیت فعلی داشت، نیز تجربه شده است.
ظاهراً اصلاحطلبی دوباره وارد مدار افول و دوران رکود شده و باید برای احیا و بقای خود دست به اقدامی جدی بزند. چرا که نزدیکترین تجربه تاریخی ملت ایران از ادامه چنین وضعیتی، ظهور «پدیده هزاره سوم» و همه فجایعی است که از بروندادِ احمدینژادیسم برای ۸ سال بر کشور تحمیل شد.
اصلاحطلبان در جستجوی اعتبار بر باد رفته
در روزهای منتهی به انتخابات 98 اما اصلاح طلبان در پی توجیه برآمده اند تا شاید ضعف های چندین ساله را به نوعی پنهان کنند، توجیهاتی که در پس آن یک نگرانی بزرگ دیده می شود، آنها می ترسد کرسی های قدرتی که به زحمت و به لطف حضور مردم پای صندوق های رای به دست آورده اند را یکی بعد از دیگری از دست بدهند.
اما اصلاحطلبان نمیتوانند به بهانههایی چون ضعفهای ساختاری از زیر بار مسئولیت فرار کنند و با طرح ادعای درجهچندم بودن کاندیداهای لیست امید مجلس و شورا، عملکردهای نادرست جریان اصلاحات در این شش سال را توجیه کنند. چرا که باز هم متهم ردیف اول سران اصلاحات و هسته مرکزی جریان اصلاحطلب هستند که طی سالهای حضور در قدرت نتوانستند فکری اساسی به حال این ضعفهای ساختاری کنند و مثلاً در قبال نظارت استصوابی حداکثر اقداماتشان استعفای دستهجمعی از مجلس ششم بوده باشد و یا اینکه با این پرسش مواجهند که اساساً چرا جریان اصلاحات در همه این سالها فکری به حال تربیت نیروهای سیاسی جدید و جوان نکرد که توان عبور از فیلتر شورای نگهبان را داشته باشند و مجبور نشوند لیستهایشان را با نیروهای درجهچندم اهل چرخش تکمیل کنند.